هارمونیکا طاقت نیاورد و چند قدم به طرف سرگرد خاویر برداشت. پوست نازک لبش را جوید و قلنج انگشتانش را شکست. سرگرد خاویر دستی بر روی جلیقه ضد گلوله مشکی رنگش کشید و بی سیم را میان دستانش رد و بدل کرد و پس از اطلاعرسانی و آدرس دادن، خطاب به هارمونیکا لب زد:
- حس میکنم میخوای چیزی بگی؛ اما نسبت به گفتن یا نگفتنش دو به شکی و توی دو راهی سختی قرار گرفتی.
هارمونیکا نگاهش را از اجزای صورت سرگرد خاویر گرفت و بیتاب و مستأصل بزاق دهانش را قورت داد.
- متوجهام که توی چه شرایطی هستیم و بیشتر از هر کسی به من نیاز دارین؛ اما مجبورم که چند ساعتی کنارتون نباشم و درواقع قصد دارم که کنار... .
پلک خستهاش را به هم فشرد و دستان لرزیدهاش را مشت کرد و پارچهی نرم و لطیف پیراهنش را میان انگشتانش فشرد و با ترس و اضطراب، به ادامهی حرفش افزود:
- کنار آنیل باشم، چون اون نزدیکی صحنه جرم تصادف کرد.
سرگرد خاویر زبانش را بر روی لبان گوشتی و خشکیدهاش کشید و پس از اندکی مکث، گفت:
- ولی تموم اتفاقها در حضور تو رخ داده، پس باید حضور داشته باشی که ریز به ریز اتفاقها رو شرح بدی و مو رو از ماست بیرون بکشی.
هارمونیکا اطراف را حلاجی کرد و دستش را در جیب شلوار اتو کشیدهاش فرو برد و گفت:
- برای شرح و توضیح دادن وقت زیاده. آنیل به من نیاز داره، شما و افسرها با ستوان سوم صحنه جرم رو بررسی کنین هر جا سوالی بود باهام تماس بگیرین که کمک و راهنماییتون کنم.
سرگرد خاویر چند مرتبه سرش را به نشانهی تاسف تکان داد و پس از اندکی سکوت، با دو دلی لب زد:
- اصرار کردن بیفایدهست و فقط دارم وقت کشی میکنم؛ اما با ورودت به بیمارستان هم ازت کاری ساخته نیست. اصلیترین کار اینهکه صبر و بردباری به خرج بدی و منتظر بمونی که بهت اطلاعرسانی کنن که رفع مخاطرات جانی شده و حال آنیل مساعده.
با اینکه سنگ ریزههای زیر پای خاویر گوش هارمونیکا را خراش میداد، به تندی گام برداشت و خود را به ماشینش رساند. موجی از سرما موهایش را به بازی گرفت. در حینی که به طرف ماشینش پاتند میکرد، قطرههای خون آنیل او را تا مرز جنون برد. پلک خستهاش را بست و احساسات لگدمال شدهاش را در دستانش پر کرد. باد، سوز وحشتناکی در صورتش کوبید. زمانی که به موضوع رفع مخاطرات جانی آنیل فکر میکرد، چیزی مانند نور یا شادی و انرژی در درون رگهایش جاری میشد. کش و قوسی به تن خستهاش داد و یکییکی قلنج انگشتانش را شکست. دستهی درب ماشینش را گرفت و به آرامی کشید. سوار ماشین شد و اطراف را از نظر گذراند. باعث و بانی این صحنهی شوم آن مرد مجرمی بود که آنیل خودش را قاطی ماجراها کرد و برای نجات جان هارمونیکا، جانش را به خطر انداخت. این صحنهی باور نکردنی و شوکهآور، همانند فیلم جلوی چشمان هارمونیکا گذر کرد. شاید این آخرین خاطرهای باشد که از آنیل برایش باقی مانده بود، گرچه شوم بود و شاید این آخرین دیدار نباشد؛ اما هضم کردن چنین اتفاقی برای پسری مثل هارمونیکا، گلوسوز و زجرآور بود.
آینهی ماشینش را تنظیم کرد و پایش را بر روی پدال گاز گذاشت و صحنهی جرم را ترک کرد. در چنین شرایطی هیچ موزیکی آرامش نمیکرد؛ اما اولین موزیکی که کلاسیکی بود توسط خودش پخش شد.
When the night has come
وقتیکه شب فرا رسیده
And the land is dark
و زمین تاریکه
And the moon is the only light we’ll see
و ماه تنها نوریه که ما میبینیم
No I won’t be afraid, no I won’t be afraid
نه من نمیترسم, من نمیترسم
Just as long as you stand, stand by me
فقط تا زمانی که تو ایستادهای, با من ایستادهای
So darlin’, darlin’, stand by me, oh stand by me
پس عزیزم, عزیزم, با من باش, آه با من بایست
Oh stand, stand by me, stand by me
آه بمون, با من بمون, با من باش
If the sky that we look upon
اگه آسمونی که ما نگاهش میکنیم
Should tumble and fall
باید بشکنه و سقوط کنه
Or the mountains should crumble to the sea
یا کوهها باید به دریاها بریزن
I won’t cry, I won’t cry, no I won’t shed a tear
گریه نمیکنم, من گریه نمیکنم, نه من اشک نمیریزم
Just as long as you stand, stand by me
فقط تا زمانیکه تو ایستادهای, با من ایستادهای
And darlin’, darlin’, stand by me, oh stand by me
و عزیزم, عزیزم, با من باش, آه با من بایست
Oh stand now, stand by me, stand by me
آه الان بمون, با من بمون, با من باش
Darlin’, darlin’, stand by me, oh stand by me
عزیزم, عزیزم, با من باش, آه با من بایست
Oh, stand now, stand by me, stand by me
آه الان بمون, با من بمون, با من باش
Whenever you’re in trouble won’t you stand by me, oh stand by me
هر زمانیکه مشکلی داری با من نبودی, آه با من بایست
Oh stand now, oh stand by me
آه الان بمون, با من بمون
Oh stand by me, stand by me
آه بمون, با من بمون
هارمونیکا وارد خیابان اکورن، بوستون شد. ماشینش را کنار خانههای آجری به سبک فدرال پارک کرد. نگاهش حول ساختمانهای موزون چرخ خورد. تلفنش را از جیب شلوار اتو کشیدهاش خارج کرد و شماره تماس دنور را گرفت. پس از گذشت چند بوق، صدای کلفت و بم پدر آنیل که با سوز و بغض سهمگینی همراه بود، پخش شد.
- بفرما؟
- آقا دنور خوب هستید؟
شقیقهاش را ماساژ داد و خطاب به راننده شخصیاش، لب زد:
- ممفیس! یکم جلوتر، بیمارستان ماساچوست ماشین رو نگهدار.
ممفیس به تکان دادن سرش بسنده کرد و چند ثانیه بعد، جلوی بیمارستان ماساچوست ماشین را متوقف کرد. دنور زبان بر روی لبان گوشتی و خشکیدهاش کشید و گفت:
- شما کی هستین؟ من توی شرایط مساعدی نیستم که بتونم صحبت کنم.
هارمونیکا دستهی درب ماشین را گرفت و به آرامی کشید. به محض پیاده شدن از ماشینش، چنگی به موهایش زد و گفت:
- من کمیسر هارمونیکا ران هابارد هستم پلیس فدرال «اف بی آی» با شما که پدر آنیل اوپنهایمر هستید ضمن اطلاع دادن بابت اینکه دخترتون ساعت شش در مکان و شهر کالیفرنیا استوکتون تصادف کرده، تماس گرفتم و نیروهای کمکی و اورژانس ایشون رو سریعاً به بیمارستان ماساچوست خیابان اکورن بوستون منتقل کردند، از شما متقاضی هستیم که به بیمارستان تشریف بیارین.
دنور دستانش را مشت کرد و پارچهی نرم و لطیف پیراهنش را در بین انگشتانش فشرد. بیتاب و مستاصل بزاق دهانش را قورت داد. در حینی که سعی میکرد خونسردی و نقاب خود را حفظ کند، لب زد:
- قبل از اینکه شما تماس بگیرین، سرگردی به نام خاویر رامون تماس گرفتن و این خبر رو بهم رسوندن. از شما بابت اینکه من رو در جریان این اتفاق ناخوشایند گذاشتین متشکرم.
هارمونیکا دوتا یکی از پلهها بالا رفت و در حینی که نفسنفس میزد، گفت:
- خواهش میکنم! من فقط به وظیفهام عمل کردم، شب بهخیر.