. . .

متروکه رمان پلیس مخفی من | آیسودا دهقان

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
بسم الله الرحمن رحیم
نام رمان: پلیس مخفی من
نویسنده: آیسودا دهقان
ژانر: عاشقانه، طنز، پلیسی
ناظر: @Lady Dracula
خلاصه:
داستان درمورد دختری به اسم رستا هست که با مادرش زندگی می‌کنه.
وضعیت زندگی‌شون زیاد خوب نیست، تا حدی که رستا برای خرید دار‌و‌های مادرش پسر‌های پولدار رو تیغ می‌زد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,352
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2.md.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​
با تشکر​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

aisooda

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
415
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
19
پسندها
192
امتیازها
63

  • #2
پارت اول:
الان یک ساعته نشستم توی پارک بلا تکلیف نمی‌دونم چی‌کار کنم.
مامانم توی خونه منتظره داروهاش رو ببرم. هه خبر نداره من حتی پول کرایه برگشت به خونه رو ندارم .
توی فکر بودم که صدای درینگ ؛ درینگ گوشی منو به خودم آورد وای خدایا الان چی بگم بهش مامانمه.
گوشیو قطع کردم باز زنگ زد؛ مجبورشدم جواب بدم.
- الو سلام
- سلام دختر کجایی تو آخه؟ یه نگاه به ساعت کن

- امروز اضافه کاری وایسادم یک ساعت دیگه اونجام کاری نداری فعلا

- باش مواظب خودت باش دخترم خداحافظ

- خدا حافظ.
حالا من چی‌کار کنم خدایا؟
یه نگاه به ساعت کردم؛ نزدیک به نه و پنجاه دقیقه بود. چه قد زود زمان مگذره؛ ازشانس گَندِ من یه بچه پولدارم پیدا نمی شه تیغش بزنیم .
یک دقیقه هم طول نکشید که یکی سرُوکلش پیداشد.

- به به خانم خوشکله افتخارآشنایی می دین؟

برگشتم یه نگاه به عقب انداختم فقط ماشینش بود؛ اوف ماشینو اوه مای گاد!
باچشمام دنبال رانندش می گشتم که یکی پشت سرم خندید.
- دنبال کسی می گردی سِنیوریتا؟

- اوهم راننده این ماشین؟

- آره منم دنبالش می گشتم!

یه نگاه به چهرش انداختم داشت ریز ریز میخندید؛ دیگه فهمیدم صاحب ماشین خودشه ههه حالا به خیال خودش میخاد منو اذیت کنه جوری حالت بگیرم کیف کنی.

- خب خوشکل خانم به پربالا دیگه

- چشم چرا که نه

- خیلم خوب پس خوش میگذره.

ای جانم ماشین به این میگن؛ حس می کنم تو خونه رو تختمم.

- به چی فکر می کنی خوشکله؟

- ها؟ کی؟ من! به هیچی

- اها

ازتو آینه؛ کیف پول چرم قهویش به چشمم خورد.الا باید یه فکری برایه برداشتن کیف این بچه پولدار بکنم؟

- خب حداقل خودتو معرفی کن دلمون خوش باشه؛ عزیز!

- چی بگم اخه؛ منم یکی مثل بقیه

- منظورت ازبقیه چیه گلم؛ مهم اینه الان تو کنارمی!

اوف چه قد حرف میزنه یه نگاه به ساعت کردم؛ دیدم همش ده دقیقه مونده تابرسیم خونه ازرویه کیلومتر؛ الان چی کار کنم زودباش رستا یه فکری بکن که یک آن چشمم به بوفه کنار خیابون افتاد شروع کردم؛ به سرفه کردن الکی.

- دختر خانم خوبین چیزی شده؟ چرا چیزی نمیگین؟!

- آب؛ لطف می کنی بهم یکم آب بدین

- صبرکنید؛ الان ازبوفه اونورخیابون یه بطری آب میخرم.

- ممنون میشم

تا از ماشین پیاده شد با چشمام دنبالش می کردم؛ که مطمعن بشم به اندازه کافی ازماشین دورشده؛ تا ازخیابون گذشت زود کیف پولشو برداشتم هرچی بود داخلش کِش رفتم. یه نگاه از شیشه انداختم؛ دیدم داره میاد زود خودمو جمع جور کردم.

- بیا آب

- ممنونم

- بهترین تا بریم؟ یه دوربزنیم

- نه اگه میشه لطف کنید؛ خیابون بعدی ماشینو نگهدارین من حالم خوب نیست برم خونه.

- بله چرا که نه؟ شما جون بخوا؛ فقط اسمتون لطف کنید؟

ماشین در حال حرکت بود،
- گفتم وایسا ممنونم من خودم میرم رستا هستم. خداحافظ!

- ای کجا؟ من میرسونمت

دیگه توجه نکرد م ازماشین بنزش که ازقالی داغون داخل خونمون نرم تر بود پریدم پاین جوری دویدم که متوجه اینکه اون بدبخت پشت سرم دادمیزد وایسا نمی شدم،فقط یک آن سرمو گرفتم بالااخیش که رسیدم خونه دروباز کردم رفتم داخل دیدم مامانم نشسته توحیاط؛ عصبانی.
- سلام مامانی
- سلامو... اخه دختر هیفده ساله چه معنی دارتا دوازده بیرون ازخونه باشه؟هان؟

ازکنار حوض چه وسط حیاط رد شدم یه نگاه به چهریه عصبانی مامانم کردم؛ مامانم به بخشید اشتباه کردم من خیلی کار داشتم تاکسیم نبود؛ چون دیروقت شد نتونستم به موقعه بیام.
- دفعه آخرت باشه دوست ندارم تا دیروقت بیرون از خونه باشی.

- چشم

- چیزی خوردی حالا؟

- اره مامانم من برم بخوابم با اجازتون شب خوش.
وقتی لباسمو عوض کردم، تو رخت خوابم دراز کشیدم؛ پولایه تو جیبمو ازتو شلوارم دراوردم شروع به شموردن کردم؛ دیدم 200 تومان هست خیلی خوشحال شدم؛ و متوجه گذره زمان نشدم که چطوری خوابم برد.

Ladydracula@
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

aisooda

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
415
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
19
پسندها
192
امتیازها
63

  • #3
پارت دوم:

_ رستادخترم بیا صبحانه بخورباید بری مدرسه.

_ اخ مامان مگه امروز جمعه نیست؟

_ نه

_ آخه اینجا تو تقویم زده جمعه خو!

_ اون تقویم قدیمیه دخترسرخودت شیربمال.

_ اوف ازدسته تو آخه مامان، باش الان لباس فرممومی‌پوشم میام فقط واسم لقمه بگیر.

_ باش دخترم حالا چرادادمیزنی وا!

_ ها باش دادنمی زنم.
اوف این لباس فرماچین آخه پس این جمعه کی میرسه؟
نمی دونم اگه مامانم بدونه دخترش بجایه مدرسه جیب بر‌‌ی می‌کنه میره کلاسایه مختلف رز‌می با‌من چی‌کار‌می کنه وایی اصلا فکرشم منو می‌تروسونه.
اخ که بازمن شروع کردم باخودم حرف زدن

_ رستاکجا موندی آخه!

آمدم، آمدم خب صبحانه چی داریم، هومم مامان من لقمه نون پنیرو برداشتم همین بسه برام.

_ خب یچی بخوردرست این چه مدل صبحانه خوردنه آخه.
_ چشم مامان چندبارمیگی.

_ بازشربه پانکنی دخترم!

_ اوف چشم مامان.

راه افتادم باید رأس ساعت هفت اونجا باشم البته می دونم اخراج میشم، امروز ولی بازم ازدیررسیدن بدم میاد شروع کردم به دویدن بی توجه به اطرافم.
وقتی رسیدم حس کردم یکی پشت سرم داد میزنه، یه نگاه به عقب انداختم دیدم یه مرد که بهش میخورد چهل‌وسه سال داشته باشه شایدم بیشتریاکمترنمی دونم بایه شلوارمشکی حالا بامن چی کارداره نمی دونم!

_ سلام دخترم.

_ سلام کاری داشتین صدام زدین؟

_ آره چجوری این قد سری میدویی اصلا توجه کردی یک کیلومتر تو یک ساعت و چهادقیقه تموم کردی

_ خب حالا که چی؟ مثلا من همیشه زود میدوم.

_ هیچی دخترم فقط خاستم بدونی.

_ ممنون وخداحافظ من عجله دارم امروز اخراج که میشم پس حداقل زودبرسم پروندم بگیرم فعلا.

وقتی رسیدم تازه زنگ خورده بود همه به ردیف شدیم،که مدیرمون امد، مدیرعوض شده بود!
هنوز ده دقیقه نگذاشته بود که گفت:
بیا سرصف خانمی که یک هفته ازمدسه فراری بود،رفتم به بینم چی میگه زیاد هارتو پورت می‌کنه.

_ دختریک هفته کجایی؟ نمیگی اخراج میشی‌ازدرسات میمونی هان؟

_ خب که چی حالا.

_ چقد پرو پروندش بیاریین زود.

_ ممنون زودتر منتظرم.

نمی دونم چراهمه داشتن اینجوری نگام میکردن انگارتاحالاندیده بودن یکی زمان اخراج شدنش ایقدپروباشه به هرحال بدجورخندم گرفته بود.

_ پروندم گرفتم داشتم برمی گشتم که بازهمون مرد سرکلش پیدا شد.

_ دخترم گوش کن بهم می تونی بیایی تو رکورد زنی!

_ نگاه آقا خدا روزیت یجا دیگه بده برو عصاب ندارم، میزنم دک پوزت میارم پاین عزت زیاد، راه افتادم که دستمو گرفت جوری کوبندمش زمین که توش موند ولی هنوزدستش ول نکرده بودم که دیدم اطرافم پر ادمایه گند شده با کوت شلوارمشکی ؛ دستام گرفتن.

_ نگاه دخترم من قصدمزاحمت ندارم ولش کنید تا بره.

ولم کردن منم راه افتادم همینجوری می چرخیدم حوصلم سررفته بود چی‌کار باید بکنم،اخه کلا گیج بودم که یک آن حس کردم،بایه چیزی برخوردکردم و توهوامعلق بودم ودیگهدهیچ روحس نکردم.


Ladydracula@
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

aisooda

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
415
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
19
پسندها
192
امتیازها
63

  • #4
پات سوم:

_ اخ سرم چرا اینجا اینقد پرنوره نکنه من مردم چرا کسی نیست هوف بلدی کشیدم که.

_ نه عزیزم هنوززنده ای به لطف ایشون!

_ به بخشید ایشون کی باشه؟

_ همون که باماشینش برخورد کردی.

_ چی؟ تو بودی! زدی منو ناکار کردی بعد به همه گفتی من نجاتش دادم بروو بابا.

_ مقصرشما بودین الانم وقت ندارم باشما کلکل کنم؛ بقیه موارد ازخانم پرستاربه پرسید بلا به دور.

نه بابا تو زدی به من کجا رفتی با تواما اگه دسم بهت نرسه پسریه بی ریخت، چند دقیقه گذشت حوصلم سررفته بود که شرو کردم به سروصدا یکی بیاد کمک کجاین!
خانم پرستا جوری باتاکید گفتم ودادزدم که خودشو زودرسوند.
_ بله چه خبرته دادمیزنی ای بابا بیمارستان گذاشتی رو سرت که چته؟

_ خانم پرستاریعنی چی؟ شما میگین اون پسره نبود من میمیردم مگه چی کار کرده؟هان!

_ چیزه راستش تنفس دهن به دهن تاشما زنده برسین بیمارستان، خب شما یک ساعت دیگه مرخصین.

چی گفتین! مگه من دستم بهت نرسه پسریه بدقیافه نفسمو محکم دادم بیرون،یه فوش دیگه نصارش کردم.
الان که دیگه ازروتخت می تونم پاشم باید برگه ترخیصم بگیر برم خونه دوروزه اینجام نمیدونم مامانم درچه حاله؟ آروم رفتم پیشه دفترداره بیمارستان.

_ سلام به بخشید میشه برگه ترخیص منو بدین پولش پرداخت کنم.

_ سلام اسمتون لطف می کنید؟

_ بله رستا هادیان فردهستم.

_ ولی اینجا اسمی ازشمانیست میشه بگین علت بیماریتون چیه؟ کی امدین اینجا؟

_ دیروزبراثر یه حادثه یه پسرجون منو رسونده.

_ اها همون که پسره بهش تفس دهن به دهن دادتازنده بمونه درسته؟

_ بله خودمم شناختین دیگه، من باید برم میشه اون برگه کوفتیو بدین؟

_ قبلا پرداخت شده می تونید برید اون پسره واریز کرده.

_ اها ممنون

این چرا باید پول بیمارستان منو بده بی خیال حقش بوده تازه باید بیشترمی داد انتر،
باید خودم برسونم به خونه ازاینجا تا خونه یک کیلومتره پس می نوتم با دویدن یک ساعت دیگه خونه باشم.
پس برو بریم بی توجه به دیگران شروع کرم به دویدن تا اینکه رسیدم، جلو در یه نگاه به ساعت کردم دیدم 1ساعته برگشتم خونه ایول.
پس چرا کسی درو بازنمی کنه مامانم حالت خوبه مامان جونم کجایی فداتشم مجبورم ازدربرم بالا به قول رفیقام مثل میموم پرید ازرو دراون طرف مامانم کجای؟ چرا تو خونه کسی نیست! اوف وقتی رفتم جلو تر همه چی بهم ریخته بود بی اختیار داد زدم دیگه جلو تر نرفتم دویدم بیرو با ترس مدام ازخودم می‌پرسیدم
یعنی کجا رفته کجاست باید ازهمسایه ها به پرسم رفتم بیرون ازاولین درشروع کردم به تغ تغ زدن.
_ سلا به بخشید شما مادر من صاب اون خونرو ندیدین؟

_نه جانم

_ ممنون.

عمه گلی اون حتما خبر داره اره خودشه دویدم سمت درشون عمه گلی دروبازکن چرا کسی نیست؟ همین که برگشتم دربازشد؛ عمه گلی مامانم نیست کجاست؟ همه چی داخل خونه بهم ریخته شما نمیدونید چیشده؟

_ حالا فهمیدی مامان داری خونتون دوزد آمده بود هیچ مردیم نبود، ازپسش بربیاد مادرتو هل داده با قرنیز برخورد کرده سرش الانم بیمارستان هست .
_ چی؟کدوم بیمارستان؟ باشمام جواب بدین.
بغزگلوم گرفته بود دیگه چاری نداشتم جز دادزدن اخه چرا خدایا بسه لعنت به این زندگی.

Ladydracula@
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

aisooda

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
415
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
19
پسندها
192
امتیازها
63

  • #5
پارت:چهارم

_ عمه گلی کدوم بیمارستانه؟ زودباش بگوو

_ خب صب کن منم بیام.

_ گفتم آدرسوبده، نگفتم چرتو پرت بگو

_ بیمارستانی که سه متری اینجاست، حافظیه.

نمی‌ دونم داشتم چجوری می دویدم بدونه هیچ ایستادنی.
دوساعته بی وقفه داشتم می دویدم دیگه جون نداشتم، هنوزنرسیدم فقط دعامی‌کنم اتفاقی نیوفته براش وگرنه منم میمیرم،صدای بوق ماشین پشت سرم منو به خودم اورد.

_ سلام دخترم بیابالا تابرسونمت.

‌_ سلام شماین! نیازی نیست خودم میرم

_ دخترلج بازی نکن مامانت الا بهت نیازداره بیادیگه.

_ تو ازکجا میدونی!


_ بیا بالا بعد میگم الان مامانت مهم‌تره.

راسم میگه الان مامانم برام ازهرچیزی بارزشی مهم‌تره، بدون معطلی سوارشدم.
فقط دعا می‌کنم چیزیش نشه وگرنه دنیارو سرم خراب میشه دیگه مغزم کشش نداره.

_ اقا چرا نمی رسیم؟

_ دخترم آروم باش ایناهاش رسیدم.

_ ماشین هنوز خاموش نشده بودکه پریدم پایین.

ازهرکی می رسیدم می‌پرسیدم کجاست ؟کسی نمی‌دونست، بلاخره یکی از پرستارا گفت:
_ خانم شما دخترهمون خانم هستین که دیشب بدون همراه بود؟

_ بله خودمم مشکلی پیش اومده الا کجاست ؟تروخدا بگین.

_ مامانتون الا تو اتاق عمله وضیعتش، خوب نیست بخاطر ضربه که به سرش خورده نجات دادنش خیلی مشکله.

نمی دونم چیشد دیگه متوجه ادامه حرفاش نمی شدم، هیچی نمی شنیدم، هیچ حسی نداشتم، بدنم سرد شده بود، دستام میلرزید، حتی نمی تونستم داد بزنم که یک آن دیگه جلو چشمامو ندیدم.

وقتی چشمامو بازکردم همون مردو دیدم که می گفت:خوبی دخترم‌‌؟توهمین حالوهوابودم که،
بازحرفایه دکتر یادم امد ازجام پریدم مامانم کجاست؟ یکی یه چیزی بگه چراساکتین؟

_ خانم اروم باشین بشینید من جراحی هستم که بالا سرمامانت بود.

_کجاست؟ خوبه مامانم؟

_ عزیزم گوش کن خون سردیتو حفظ کن مامانت تو اون حادثه ضربه مغزی شده! وماتلاشمونو کردیم. اگه زودترمیرسوندنش شاید شانسی داشت، و درضمن از نظرمن اون یک حادثه نبوده، چون سرش جوری کوبیده شده بود که قابل عمل نبود بازم تسلیت میگم.

_ چی مرده مامانم ؟ دورغ میگین تروخدا یکی یچیزی بگه یکی یه جوابی بده،جوابی بدین؟
من کسیو به جز اون ندارم خانم پرستاره تروخدا نجاتش بده اقااا شما یچی بگین التماستون می‌کنم یه کاری کنید.
داشتم دیونه میشدم دنیاروسرم‌خراب شد.
کسیو نداشتم دیگه.

مامانمو اوردن وقتی چشمام افتاد به جنازش خودبه خود جوری جیغ زدم که همه دروم جمع شدن، دیگه جون رو پاهام وایسادن رو نداشتم اون تنهاکسم بود، ازدستش دادم.
اون آقا منو بلند کرد.
_ دخترم باید دفنش کنیم الان گریه کردن فایده ای نداره خودتو جمع کن اون آرزوش دیدن موفقیت تو بود پس پاشو.

_ دیگه مرده یا زنده بودنم فرقی نداره آقایه محترم.
اون مرد دستوردادبه چند نفرمامانمو بردن، تو اون زمان منم دیگه حسی برایه هم قدموشدن‌ باهاشونونداشتمو ازحال رفتم.

حس کردم یکی صدام میزنه چشاموکه بازکردم.
همون آقابود،باکوت شلواره مشکی تعجب کردم یه نگاه به اطرافم انداختم اینجا کجابود؟

_ مامانم کجاست من اینجاچی‌کارمی‌کنم؟

_ مامانت دفن شد. تو دوروزه بی هوشی الانم خونه ی من هستی.


_ چی! من اینجا چی‌کارمی‌کنم شما به چه جرعتی بدون حضورمن مامانمو دفن کردین باشماهسم جوابدین؟

_ دخترم آروم باش همه ای اینارو برات توضیح میدم.

_ به بین انقدر به من نگو دخترم بعدشم به چه حقی مامانمو دفن کردین، من هیچ قضیه ی رو نمیخام بدونم بکش کنار.

_ دخترم مامان تو نمرده کشتنش بس کن بچه بازیو به حرفام گوش کن.

_ مثلا کی قصد کشتنه اونو داشته؟ شما واون دکتره چرتو پرت میگین!

_ قصد دارن تو خبرنداری تو ازهیچی خبرنداری پس بشین وگوش کن.

نمی دونم چراپاهام یاریم نمی کردن برگشتم.
_ گوشم باشماست بفرماین.
Ladydracula@
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

aisooda

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
415
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
19
پسندها
192
امتیازها
63

  • #6
پارت پنجم:

_ رستا جان بادقت به حرفام گوش کن، وقتی تو وجودنداشتی مامانت تو باند مخالف ما یعنی با خلافکارا بود اون ازبچگی باهاشون بزرگ شده بود.

_ چی؟ خلافکار!؟آقا خواب دیدی خیره من رفتم حوصله گوش دادن به چرندیات شمارو ندارم فعلا.

_ رستانرو گوش کن تو یبار باخودت فکر نکردی چرا خانواده نداری؟ فقط یه مامان داری ها؟

_ چون تصادف کردن ومردن اینم دلیلش.

_ کی اینو گفته؟ اگه مردن پس من چیم اینجا ها؟

_ تروخدا نگو که بابای منی که اصلا باورم نمیشه.

یه پوز خندم زدم به راهم ادامه دادم.

_ گوش کن من پدره توام می تونم اینو ثابت کنم، واون شب اون اخلافکاراومده بودن دنبالت تورو از مامانت بگیرن وباخودشون ببرن مامانت مقاومت کرده بود چیزی بهشون نگفته بوداوناهم به طوروحشیانه به مادرت حمله کردن باعث کشته شدنش شدن وبه صورت یک حادثه نشون دادن،پس اینقد لج بازی نکن وگوش کن چی بهت میگم.

_ من باورم نمیشه این چطورممکنه چرا من ازهیچی خبرندارم؟چرابهم نگفته مامانم؟


_ چون نمی خواست تو هم درگیره چیزی بشی مثل خودش.

_ خب گوش می‌کنم حرفاتو ولی باید بهم ثابت بشه که تو راست میگی پدر‌منی و اون باندا وجود دارن.


_ باشه خب الان بشین تا برات بگم

_ باشه

_ همینطور که شنیدی من پدرتم مادرتم تو باند مخالف ما یعنی خلافکارا بودبخاطر یک ماموریت من مادرتو دیدم دیگه هردفعه باهم برخود میکردیم من باید جلویه مادرتو می‌گرفتم ولی اون به حرفام گوش نمیکرد می‌خاست ملیون ها نفرو‌‌به کشتن بده خلاصه طی اتفاقات ما عاشق هم شدیم قرارشد هردو قیدکارمون روبزنیم و بریم اما هنوز یک هفته ازفرارمون نگذشته بود که باند پلیس مخفی منو پیدا کردن و مارو ازهم جدا کردن من نمی‌دونستم اون حاملس واونم ازمن جداشد،بعد هاا که تحقیق کردم متوجه شدم اونو بعد ازمن ازباند انداختن بیرون بخاطر حامل بودنش و قراربوده هیفده سال که شدی تو رو به برن تو باند، مادرتم بخاطر مقاو مت به طرز وحشیانه کشتن الانم خودت فکرکن چرا دکتر گفت سرش جوری کوبیده شده بوده که قابل عمل نبوده واینم برگه ازمایش DNA خودت و من که ثابت می کنه من پدرتم، میدونم تو فکراین هستی که چطور ازمن خون گفتن؟ اون روز که تو منو زدی زمین افرادم با این سوزن کوچیک ازت خون گرفتن یک قطره هم کافی بود برایه ثابت کردن اینکه دخترم هسی، چراساکتی؟


_ خب چی بگم الا به پرم بغلت بگم وایی بابایی یا دادبزنم مامانی کجایی فقط اینو بگو چطوری مارو پیدا کردی؟ مامان هرماه خونرو عوض میکرد،
حالا متوجه شدم چرا هرماه می گفت خونروعوض کنیم.

_ من یه پلیس مخفیم پس مطمعن باش بعد ازسال ها تحقیق می‌تونستم زنی که بخاطرش ازکارم ایندم گذشتم پیداکنم.


_ آها خوبه خب من باید برم خونه فعلا.

_ دخترم کجا بیرون برات خطرناکه نباید بری.

_ من میرم تا این خطری که میگیدو با چشمایه خدم بینم عزت زیاد.

به دونفرگفت: برین دنبالش اگراتفاقی براش بیوفته کاری می‌کنم اززنده بودنتون پشیمون بشین، یعنی من اینقدبراش مهم هستم.
خدایا اون مرد داره راست میگه آخه چرا مامان چیزی به من نگفت دارم دیونه میشم اوف حتی یادم رفت به پرسم تو کدوم گلزار مامانمو دفن کردن اه،دلم براش تنگ شداشکم پاک کردم وبه راهم ادامه دادم برم خونه اونجارو خودم به بینم.

_ مواضب باشید این دخترتا امد بگیرینش ؛گرفتنش زیاد سخت نیست فک نکنم به اندازه مادرش باهوش باشه،چون اگه کشیده به اون اصلا پاشو اینجا نمی دازه.

اینا کین اینجا جلو درخونه ما چی؟ دارن درمورد من حرف میزنن که، پس اون راست می گفته باید برم تو خونه رد خودم مامانم ازبین به برم ولی چه جوری؟
آها ازدرپشتی خودشه، رفتم داخل کسی تو حیاط نبود آروم رفتم تو خونه کل مدارک خودم مامانم برداشتم، وقتی که داشتم برمی گشتم خونه مامانم که کنارقرنیز بود دیدم دستام شروع کرد به لرزش رفتم خونشو ازرو زمین پاک کردم. قشنگ معلوم بود که مامانم ازخودش دفاع میکرده پسفدرتا نابوده تون می کنم.
همین که بلندشدم احساس کردم یکی ازدره ورودی جلو داره میاد داخل زودرفتم تواتاق خودم، اتاقم منتظرموندم ڪه برن ولی داشتن میرفتن سمت عکس من یکیشون شروکرد ازمن تعریف کردن که ریسشون اومد.

LadyDacula@
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

aisooda

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
415
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
19
پسندها
192
امتیازها
63

  • #7
پارت ششم:

قشنگ ازترسی که بادیدن اون مرد به چهرشون اومد میشد حدث زد که همه کار هست، بی خیال این بزارقیافشو براتون توصیف کنم. یه مرد قدبلند با چهریه جدی وپرازخشمی که دلیلشو نمیدونستم. آخ دارن میان سمت اتاق. جایی برای مخفی شدن نداشتم دویدم سمت پنجره ارتفاع، زیادی نداشت تا اومدن داخل پریدم بیرون دقیقا وسط حیاط بودم شانس اوردم نیفتادم تو حوض، همین که خواستم بلندشم راه بیوفتم، احساس کردم یچزی گذاشته شد روی سرم تابرگشتم، متوجه شدم یکی ازافرادشونه بادولول که سمت من گرفته قصدش جدیه میخاد منو با دولول بزنه من هم بدونه چونو!چرا؟ زدم زیردستش، خم شدم زدم تو شکمش، دویدم بیرون باکیفم تا بقیه رسیدن من فرارکردم.
بدونه هیچ مقصدی داشتم کنارخیابون قدم میزدم. صدایه آشنایی به گوشم خرد، بازم همون مردکچل یا بابایه نداشتم.

_ رستا بیابالا.
منم جایی رو نداشتم، بدونه چونو چرا؟ پریدم بالا ماشینش کلاسیک بود، من که تاحالا ازاین چیزاندیده بودم همش داشتم ماشینو دید میزدم بایه اهنگ ملایم که گذاشت دیگه سرموتیکه دادم به شیشیه ماشین وبه آهنگ مرتضی جعفرزاده گوش میدادم. خیلی اروم شدم حس خوبی بهم میداد.

_ رستا کجایی؟ انگارتو باغ نیستی!

_ نه چیزی نیست خوبم فقط درک کردن همه این اتفاقات برام سخته.

_ دخترم درکت می‌کنم ولی بایدخودتوبااین وضیعت وقف بدی بایدهمیشه هوشیارباشی

_ می‌دونم چراشمااینقدبامن خوب حرف میزنین ولی برام مهم نیست چون به موقعه نبودین.

_ دخترم من نمی گم به بخش منو ولی اینو به یاد داشته باش من خیلی دوست دارم وتنهات نمیزارم حالا چه منو بخایی چه نخایی.

با حرفاش احساس امنیت کردم،انگارخیلی وقت بود دلم همچین مهربونیو میخاست ولی به روم نیوردم،سرمو بازتکیه دادم به شیشه همش به اینکه من چه سودی می تونم برایه خلافکاراداشته باشم غرق درافکارم بودم.
اروم اروم صدایه غرغرشکمم به گوشم می رسید.

_ دخترم گشنته؟ نکنه تو ازصبح چیزی نخوردی!

_ مشکلی نیست فقط میشه اسمتونو بگین من هنوز شمارو نمیشناسم.

_ من فرمانده کله آژانس اعلاعاتی هستم وپلیس مخفی هایه زیادرو تو پایگاهم آمورش دادم و خیلی تو کارمون دقیقا هستیم، اسم خودمم سیامک هادیان فرده که یه دختر دارم خیلی دنبالش گشتم تا پیداش کنم.

_ اها منم شماازخودم بیشترمیشناسید کی هستم.

_ اوهم مگه میشه نشناسم. بعد ازشانزده سال چشم انتظار که کنارم نشستی فقط دلم میخاد اون کلمه بابارو یه بارازدهنت بشنوم همین.

_ به بخشید ولی من نمی تونم به همین سادگی همه چیزو فراموش کنم،شما میدونستید ما کجایم ولی بی خیال ما شدین بعدشم چرادروغ میگین که بخاطرمادرم ازکارتون گذشتین؟

_ گذَشتم ولی من شرایط بر گشت داشتم. مادرت نه اون بخاطرتو ازهمه چی گذَشت ولی من حتی نزیک شماهم میشدم، جون شمابه خطر می انداختم شماهمه کسم بودین نمی تونستم ریسک کنم.
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

aisooda

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
415
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
19
پسندها
192
امتیازها
63

  • #8
پارت هفتم:

سیامک داشت توضیح می داد، منم با اشتیاق گوش می دادم، تااینکه ماشین ترمز کرد.

_ خب خب زیادحرف زدیم، بهتره بریم تو خونه واتاقت که سال ها انتظارتوکشیده رواز نزدیک به بینیش.

_ چی اتاق من؟ مگه اونجاخونتون نبود؟

_ نه اینجاست خونه خودمون!

نمی‌دونستم چه جوابی بدم آخه غرق زیبایی خونه شده بودم، البته اینکه میگم فقط بیرونش بود، هرچی جلوتر میرفتم بیشتر ذوق زده میشدم.
تاحالا همچین جایی نرفته بودم، حیاطش پرازدرختای انار، گلابی، تمشک.
یه استخربزرگ هم وسط حیاط بود. بزاراینجوربگم اینجا قصر. داشتیم میرفتیم داخل ودهن من هم یک متربازمونده.
کلا شیشه کاری بود، موبل، صندلی، پرده های سلطنتی‌، همه چی ست بود.
هنوزهم درحال آنالیز کردن نمایه داخل خونه بودکه، با صدایه سیامک به خودم امدم.

_‌ خب خوشت اومد؟

_ خوشم اومد! من عاشق اینجا شدم.

_ خیلیم خوب اتاق سمت چپ اتاقت هست امیدوارم خوشت بیاد توبرولباست عوض کن تا من بیام.


زبونم بنداومده بود بی اختیارفقط سرموتکون میدادم.


_ خب برو دیگه.

منم مثل ندید، پدید ها فقط اطرافم نگاه میکردم ومیرفتم بالا، تارسیدم به اتاق چشمام چهارتا شدخدایه من تلوزیونم داره روبه خیابون هم هست یعنی عالی بود، حتی توخوابم همچین چیزیو تصورنمی کردم، آشپز خونه هم داشت.
یه چیزی خیلی توجه هم رو جلب کرد کیسه بوکس بود، برام کیسه بکس هم گرفته. رفتم سمت کمد لباس ها وقتی بازش کردم دقیقا یک ساعت فقط بینش دنبال یه لباس استراحت می‌گشتم.رنگ اتاق آبی وصورتی کارشده بود، توخواب هم هنچین چیزیو نمی دیدم خیلی ذوق زده پریدم، رو تخت هرچی به پربه پرکنم.

_ رستا‌‌دخترم بیا پیتزاسردشد.

وای پیتزا آخ جون اگه یکی پا داشتم، دوتاهم قرض کردم دویدم سمت اشپزخونه ماشالله هرچی هم میری نمی‌رسی ازبس خونه بزرگه‌.

- به به آقا سیامک ازکجا می دونستی من عاشق پیتزام؟‌

_ چون خودمم عاشقشم.

دیگه نشستیم وشروع به خوردن کردیم، من انقدرتند،تند میخوردم، که خودمم تعجب کردم الان هست که معدم دادبزنه آروم تر براتو هنوز تموم نشده.
سرم که بالا کردم دیدم بیچاره سیامک فقط منو نگاه می کرد.

_ وا چته گشنمه دیگه

_ هیچی عزیزم تو راحت باش.


_ هستم.

دیگه سیرشده بودم بلد شدم رفتم سمت سینگ ظرف شویی که سیامک گفت ولش کن اینا باظرف شویی میشورمش منم خسته وازخداخاسته رفتم، بخوابم.

_ شب خوش سیامک

_ شب توهم خوش فقط منو سیامک صدانزن بگو بابا.


نمیدونستم جوابشو چی بدم ناچارگفتم، باشه ورفتم تواتاقم، بدونه عوض کردن لباسم پریدم روتخت.

صب وقتی روتخت هی قل میخوردم آروم بلندشدم، ورفتم سمت اتاق سیامک درشو بازڪردم، اومدم هرچی کمد بودآنالیز ڪردم.داشتم برمی گشتم که یه چیزی توجهم به خودش جلب کرد، یه ڪاغذ بود که نوشته های روش درمورد استخدام نیرویه خانم برایه پلیس مخفی منم که ازخدام بود.
مستقیم رفتم پایین وبالحن بچگاه نه گفتم.

_ سیامڪ ازت یه خاهش دارم، لفطا نه نگو خاهس

_ اول تو بگو بعد من تصمیم میگرم.

_ من میخام پیش تو آموزش به بینم.

_ آموزش چی‌؟

منم خیلی مرموزانه برگه روگرفتم جلوش وگفتم، این میخام پلیس مخفی بشم.
فکش بازمونده دقیق نمیدونم برا چی این مدلی شد.

_ تو چجوری گاو صندوق منوباز کرردی آخه دختر.

_ نمیدونم بازکردم حالا بگوو کمکم می کنی؟‌

_ خب یه شرط داره به من بگی بابا.

_ چی عمرن.

داشتم برمی گشتم تو اتاق ڪه گفت

_ باش قهرنکن بیا صبحانتو بخور.

منم بی اختیار پریدم بغلش وجوری داد زدم مرسی بابایی ڪه صدام توکل اتاق ها پیچید.
اونم دهنش تا بناگوش بازشد.
یعنی اینقد مهم براش من بابا صداش کنم.

_ خاهش می کنم دخترم یه قول بده وظیفتو همیشه درست انجام بدی وخودتو تو دردسرنندازی فقط دراین صورت کمکت کنم واینکه من بین تو بقیه هیچ تبیض قاعل نمیشم

_ چشم فقط شما هم قول بدین به کسی نگین ماباهم رابطه خونی دارم میخام خودم بجایی که میخام برسم.

_ باش دخترم حالا میزاری صبحونمونو بخوریم.


بایه لبخند سرمو به نشونه تأیید تکون دادم و مشغول شدیم.


LadyDracula@
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

aisooda

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
415
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
19
پسندها
192
امتیازها
63

  • #9
پارت هشتم

حالا بین خودمون باشه نمیدونم از کدوم بخورم آخه من که تا حالا همچین میزه صبحانه ای ندیده بودم، ولی به روی خودم نیوردم مثل بچه آدم صبحونمو خوردم.

_ خوب بابا جون نوش جون من باید برم کاردارم.

چی اینکه داره میره پس من توخونه تک تنها چی کارکنم، تازه منم میخوام مثل اون پلیس مخفی بشم پس بایدمنم باهاش برم.

_ وا بابا قرار شدمنم بیام صبرکنید الان میام حوصلم سرمیره اینجا، تا شما برین جلو درمنم اماده میشم.

دیگه نذاشتم بابا چیزی بگه دویدم سمت اتاق خب خب جلو کمد وایسادم چی به پوشم ازبین این همه لباس های خفن
بدورستا بابات منتظره وا وجدان جون مزاحم نشو میخام تیپ بزنم تا بدونه چه دختر خوشکلی داره خب کفش مشکی، با مانتو طوسی، شال مشکی، شلوارطوسی خب یه نگاهی هم جلو اینه به خودم انداختم به چه جیگری شدم من والا با موهایه خورمایی بلد تا باسنم، باصورت سفید، لب غنچه ای دماغ عملی خدادادی چشم عسلی اندامم که نگم اوف چه ماهی هستم من دختر یک ساعت منتظر گذاشتی باباتو وای وجدان جون باز زدی تو ذوق من هوف یه رژی هم زدم رفتم، که سنگینی نگاه بابارو روم احساس کردم.

_ خب بابا بزن بریم

_‌ چه خانمی شدی خانم شماره بدم زنگ میزنی یادر.

_ وابابا اذیت نکن بریم تا دیرنشده .

یه خنده تو دل بروی کرد سوار شدیم و راه افتاد تا مقصد که من نمیدونم کجاست بینمون هیچ حرفی ردبدل نشد.

_ خب دخترم رسیدیم

بااین حرف بابا از ماشین پریدم پاین همش اطرافو نگاه میکردم، راه افتادیم جلو یکی از سربازا که فک کنم اسمش علی بود.
به بابا سلام نظامی داد اخه اسمش رولباسش هست پس منحرف نشین خب بعدش رفتیم داخل یه محیط کاری همه سرشون تو کار خودشون بود دکورا سیونش سفید مشکی یه اب سردکن هم کنارشون گذاشته بودن همینجوری داشتم از سرتا پاشونو آنالیزمیکردم که بابا رشته های افکارمو پاره کرده.

_ رستاخانم اینجاهم داره البته اون اصلی فعلا شمارو راه نمیدن که بری

_ چرا اخه من میخام به بینم اونجارو.

هم زمان که با باباحرف میزدیم به سمت اقاقی میرفتیم که روی تابلوش نوشته اتاق مدیریت بابا یه تیغی زد به درو واردشد.

_ سلام صبح بخیراقا محمد

_ به آقایه هادیان فرد چه خبرا افتاب از کدوم طرف دراومده بفرما بشین.

انگار با سلام من تازه به خودش امد که یه نگاهی هم به من کرد.

من: سلام ممنون

محمد: بفرما بشین

محمد: معرفی نمی کنی خانم همراتونو

سیامک: دخترم رستا

محمد: به بلاخره ما شما رو دیدیم ازبس این پدرشما ازتون گفت ماهمه چشم انتظاره شما بودیم.

من: شما لطف دارین

سیامک: راستش اینکه مزاحمت شدم میخام رستا ازحالا اموزش به بینه خیلی اصرار به پلیس مخفی بودن داره اونم تو آجانس اطلاعاتی الانم هم فقط شانزده سال داره می تونید تا هجده سالگی کل فوتو فنده رو یادش بدین.

محمد: این سنش کمه بعدواردشدن به آجانس اطلاعاتی اونم یه دختر خیلی طول میکشه

من: شما کمک کنید هر اتافی افتاد با من تحت هر شرایطی خودمو به همه ثابت می کنم.

محمد:معلومه فکرهمه‌‌جاروکردی‌پس حرفی‌نیست.

سیامک: دخترم‌بازم میگم این راه بازگشت‌نداره‌مطمعنی؟

من: بله‌ بابا من دخترشمام ازپس همه‌چی برمیام.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

aisooda

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
415
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-13
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
19
پسندها
192
امتیازها
63

  • #10
پارت نهم

محمد: خب حله من‌خبرتون ‌می‌کنم.

من: ممنونم ناامیدتون نمی کنم.

سیامک: خب بهترما رفعه زحمت کنیم فقط به هیچ عنوان اسمی ازمن نیارکه دختر من هست ممنون به امید دیدار.

- محمد یه چشمی گفت ماهم ازاتاق خارج شدیم،خیلی ذوق دارم نمیدونم‌چراولی هرچی هست‌ خیلیا باید ازحضورمن بترسن همین من دختر سیامک هادیان فردنیستم‌بلکه خودمم رستا هادیان‌فردتموم.

- رستا‌‌کجایی انگار توباغ ‌نیستی؟

- نه‌بابا همینجام مگه میشه صاحب باغ خودش‌تو باغ نباشه.

- معلومه فکرای جدی و پلیدی داری خدا به دادمون برسه.
- منم یه خندای کردم جوری که هرچیزی ممکنه.
- میدونی کجا‌داریم میریم‌؟
- نه !کجامیریم؟
- یجایی که خانما خیلی دوست دارن درضمن‌سوپریزه‌بایدمنتظربمونی تا برسیم.
- خب بابا بگو لطفا ‌هوف بگو‌دیگه‌.
- خب بجایه غر زدن جلوتو نگاه کن.
- سرمو‌ اروم‌برگردوندم بدون معطلی‌پریدم‌پاین وای خدای من امدیم برزگترین مجتمع لباس فروشی اونم فقط لباس لش ای جان زبونم بند امده بود رفتم جلو بی توجه به اینکه بایکی امده بودم‌ رفتم داخل‌دو کلا شیشه ای وترین های باکلاس لباش مشکی لش هرچی اطراف نگاه میکردم بازم فایده نداشت چون لباساش زیاد بود،که دست یکی رو رویه شونه هام حس کردم‌به یه‌حرکت دسته‌ پیچوندم‌دستم مشت کردم برگشتم که دیدم باباهست.

- به منم میخایی بزنی دخترم؟

- البته اینو باخنده گفت که منم زدم زیره خنده رفتیم سمت وترین ها.
- رستا باید بریم بالا‌لباسایه‌که باید برات بخریم بالاست.

- ازپله ها رفتیم بالا‌‌ ایول بابا‌اینجا‌پره لباس مشکی ارتشی پوتین‌خفن‌‌بود کیف کردم،بابام چهاردست دودست مشکی مدل نینجا اورد یه دست ورزشی یه دست ارتشی گفت برو اتاق پرو منم رفتم یکی پوشیدم امدم بیرون نظر داده گفت عالیه.
پولشو حصاب کرد امدیم بیرون ولی خب من لباس لش دوست داشتم اخ میخام چقد کسل کنند اون انتخاب کرد منم اوکی دادم.

- رستا دخترم اینجا قبلا هماهنگ شده بود‌به‌بخشیدکه‌ از خودت نظر ‌نخاستم.

-مشکلی نیست بابا سوارماشین شدیم ولی خدایی من خیلی خوشم امده از لباس جلود درداخل وترین با این وجودبه رو خودم نیوردم.
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
4
بازدیدها
555
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
222
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
86

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین