. . .

متروکه رمان نویسنده‌ ژانر پلیس|حدیث محمدی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. تراژدی
نام رمان: نویسنده‌ی ژانر پلیس
نویسنده:‌حدیث محمدی
ژانر رمان: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @fatemeh1382
خلاصه: نویسنده‌ای که می‌خواهد رمانی در مورد ژانر پلیس بنویسد، که بخاطر موضوع رمانش پیش پدرش می‌رود تا از اوکه پلیس هست کمک بگیرد! ولی این تمام ماجرا نیست.
آیا او از پس این مشکلات بر می‌آید؟
قرار است چه اتفاق‌هایی برای او رخ دهد؟
مقدمه: قلمم را بردست می‌گیرم تا زندگیِ دونفر را تشکیل دهم!
چه خوب چه بد همه چی به من بستگی دارد!
دلم می‌خواهد، اتفاق‌های خوبی را برایشان رقم بزنم، ولی زندگی به این خوبی نیست!
به این زیبایی، که در داستان‌هایمان می خوانین نیست!
پس من باید اتفاق‌های ناخوشایندی را رقم بزنم!
آیا زندگی به این تلخی‌است؟
چه هست چه نیست، ما باید باورش کنیم!
همیشه در حسرت یک زندگی خوب بمانیم.
کاش همه چی به این تلخی نبود؛ تا زندگی زیبا می شد!
و هرکس می‌توانست زندگی خوبی را تجربه کند.
و با خوشایندی کامل چمدان مسافرتش راببندد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
866
پسندها
7,348
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​

|کادر مدیریت رمانیک|​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Hadismohammadi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1197
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
9
پسندها
22
امتیازها
43

  • #2
نام رمان: نویسنده‌ی ژانر پلیس
نویسنده:‌حدیث محمدی
ژانر رمان: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @fatemeh1382
خلاصه: نویسنده‌ای که می‌خواهد رمانی در مورد ژانر پلیس بنویسد، که بخاطر موضوع رمانش پیش پدرش می‌رود تا از اوکه پلیس هست کمک بگیرد! ولی این تمام ماجرا نیست.
آیا او از پس این مشکلات بر می‌آید؟
قرار است چه اتفاق‌هایی برای او رخ دهد؟
مقدمه: قلمم را بردست می‌گیرم تا زندگیِ دونفر را تشکیل دهم!
چه خوب چه بد همه چی به من بستگی دارد!
دلم می‌خواهد، اتفاق‌های خوبی را برایشان رقم بزنم، ولی زندگی به این خوبی نیست!
به این زیبایی، که در داستان‌هایمان می خوانین نیست!
پس من باید اتفاق‌های ناخوشایندی را رقم بزنم!
آیا زندگی به این تلخی‌است؟
چه هست چه نیست، ما باید باورش کنیم!
همیشه در حسرت یک زندگی خوب بمانیم.
کاش همه چی به این تلخی نبود؛ تا زندگی زیبا می شد!
و هرکس می‌توانست زندگی خوبی را تجربه کند.
و با خوشایندی کامل چمدان مسافرتش راببندد!
#پارت.یک
#نویسنده‌ی.ژانر.پلیس
مدادش را در دستش گرفت، تا رمان جدیدش را بنویسد. ولی هیچ چیزی به ذهنش نرسید تا بنویسد! ازجایش بلند شد و که گوشی‌اش زنگ خورد؛ به طرف گوشی‌اش رفت. دوست صمیمی‌اش الناز بود، بعداز چند تا بوق که خورد جواب دوستش را داد که دوستش گفت:
- حدیث خواهری! دِ مردم دیگه یه چیز بنویس.
- الی خواهرم! بابا بصبر دارم فکر می‌کنم چی بنویسم.
الناز- کمک می‌خوای؟!
- آره!
الناز- ده دقیقه دیگه با بچه‌ها اونجاییم.
- جیغ! پا نشی همه رو دور خودت جمع کنی بیاری‌ها!
الناز- ای بابا کسی نیست که، من، آراز عشقم، رژی و پانداییم.
- گفته باشم! پسر مسر خونه‌ام راه نمی‌دم.
الناز- برو گمشو، خونه مجردی پس براچی چی‌گرفتی؟
- به فوضولاش ربطی نداره، بعدم مگه هرکی خونه مجردی می‌گیره باید پسر خودش راه بده و هر غلطی دوست داشت بکنه، که چی‌؟ خونه مجردی گرفته.
الناز- دقیقا زدی تو هدف باهات موافقم.
- الی خواهرم برو گمشو!
الناز- اگه گمشم که نیمه‌ی گمشدت گم شده.
- چه بهتر.
و بعد با این جمله‌اش گوشی‌اش را قطع کرد. از اتاقش خارج شد و به طبقه پایین رفت؛ وارد آشپزخانه شد و به طرف یخچال رفت که دید هیچ موادی ندارد! یک جیغ کشید و گفت:
- وای حالا داخل شکم اینا چی بریزم؟!
وبعد سریع گوشی‌اش را از داخل جیبش در آورد و به دوستش الناز زنگ زد و گفت:
- از راهتون یه عالمه خرت و پرت و خوراکی بخرید خدافظ.
و بعد بدون این‌که منتظر جواب دوستش باشد، گوشی را قطع کرد.
ناگهان چیزی از بالا به زمین افتاد که یک جیغ کشید و فحشی را بر زبان آورد، از آشپزخانه خارج شد و وارد مهمان‌خانه شد که با خانه‌ی کثیفش روبه‌رو شد.
 
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Hadismohammadi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1197
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
9
پسندها
22
امتیازها
43

  • #3
#پارت.یک
#نویسنده‌ی.ژانر.پلیس
مدادش را در دستش گرفت، تا رمان جدیدش را بنویسد. ولی هیچ چیزی به ذهنش نرسید تا بنویسد! ازجایش بلند شد و که گوشی‌اش زنگ خورد؛ به طرف گوشی‌اش رفت. دوست صمیمی‌اش الناز بود، بعداز چند تا بوق که خورد جواب دوستش را داد که دوستش گفت:
- حدیث خواهری! دِ مردم دیگه یه چیز بنویس.
- الی خواهرم! بابا بصبر دارم فکر می‌کنم چی بنویسم.
الناز- کمک می‌خوای؟!
- آره!
الناز- ده دقیقه دیگه با بچه‌ها اونجاییم.
- جیغ! پا نشی همه رو دور خودت جمع کنی بیاری‌ها!
الناز- ای بابا کسی نیست که، من، آراز عشقم، رژی و پانداییم.
- گفته باشم! پسر مسر خونه‌ام راه نمی‌دم.
الناز- برو گمشو، خونه مجردی پس براچی چی‌گرفتی؟
- به فوضولاش ربطی نداره، بعدم مگه هرکی خونه مجردی می‌گیره باید پسر خودش راه بده و هر غلطی دوست داشت بکنه، که چی‌؟ خونه مجردی گرفته.
الناز- دقیقا زدی تو هدف باهات موافقم.
- الی خواهرم برو گمشو!
الناز- اگه گمشم که نیمه‌ی گمشدت گم شده.
- چه بهتر.
و بعد با این جمله‌اش گوشی‌اش را قطع کرد. از اتاقش خارج شد و به طبقه پایین رفت؛ وارد آشپزخانه شد و به طرف یخچال رفت که دید هیچ موادی ندارد! یک جیغ کشید و گفت:
- وای حالا داخل شکم اینا چی بریزم؟!
وبعد سریع گوشی‌اش را از داخل جیبش در آورد و به دوستش الناز زنگ زد و گفت:
- از راهتون یه عالمه خرت و پرت و خوراکی بخرید خدافظ.
و بعد بدون این‌که منتظر جواب دوستش باشد، گوشی را قطع کرد.
ناگهان چیزی از بالا به زمین افتاد که یک جیغ کشید و فحشی را بر زبان آورد، از آشپزخانه خارج شد و وارد مهمان‌خانه شد که با خانه‌ی کثیفش روبه‌رو شد.
#پارت.دو
#نویسنده‌ی.ژانر.پلیس
گوشی‌اش را برداشت و آهنگ مورد‌ علاقه‌اش را پلی کرد! دست به‌کار شد و خانه‌اش را تمیز کرد؛ یک ساعتی طول کشید تا خانه کاملا تمیز شود! کش و قوسی به بدنش داد و بالا طوی اتاقش رفت. لباس هایش را در آورد و وارد ‌حمام شد؛ خودش را تمیز کرد.
از حمام بیرون آمد که پایش به لبه‌ی در گیر کرد و با سر زمین خورد که باعث شد «آخی» بگوید. از جایش بلند شد و لباس‌هایی را که می‌خواست بپوشد را از داخل کمدش در آورد، پوشید و موهایش را دم اسبی بست؛ یاد جوکی افتاد که تا دوماه معنی‌اش را نفهمید! و حالا که معنی‌اش را می‌دانست، بنظرش جک بی‌خودی‌ بود. همین‌طور داشت با خودش ور می‌رفت که صدای زنگ خانه به صدا در آمد. از اتاقش خارج شد و پایین رفت تا در را باز کند؛ الناز و دوستانش بودند.
روی مبل‌های خانه نشستند که الناز سر صحبت را باز کرد و گفت:
- حدیث خودم یه موضوع به ذهنم رسید!
- چی؟
الناز- استاد دانشجویی.
- الان داری من رو مسخره می‌کنی یا خودت؟! این موضوع رو همه نوشتن.
پاندا- ارباب رعیتی چی؟
- اونم تکراری شده.
بعد از این جمله کسی صحبتی نکرد که یک هو آراز دست‌هایش را بهم دیگر کوبید؛ که همگی از ترس جیغی کشیدند.
آراز- چتونه؟!
- تو چته؟! یه هو دست می‌زنی.
الناز- موضوع به ذهنت رسیده؟
آراز- آره عشقم!
الناز- بیا حدیث خانوم می‌پری به آراز برات یه موضوع پیدا کرده.
- همچین می‌گی انگار طلا پیدا کرده!
آراز- اونم برات پیدا می‌کنم.
الناز- جانم؟! چی‌شد؟
آراز- منظورم اینه برای دوست عشقم همکاری می‌کنم.
پاندا- دستشویی کجاست؟!
- چطور؟!
پاندا- حالت تهوع گرفتم.
که بعد همگی زیره خنده زدند.
 

Hadismohammadi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1197
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-15
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
9
پسندها
22
امتیازها
43

  • #4
#پارت.دو
#نویسنده‌ی.ژانر.پلیس
گوشی‌اش را برداشت و آهنگ مورد‌ علاقه‌اش را پلی کرد! دست به‌کار شد و خانه‌اش را تمیز کرد؛ یک ساعتی طول کشید تا خانه کاملا تمیز شود! کش و قوسی به بدنش داد و بالا طوی اتاقش رفت. لباس هایش را در آورد و وارد ‌حمام شد؛ خودش را تمیز کرد.
از حمام بیرون آمد که پایش به لبه‌ی در گیر کرد و با سر زمین خورد که باعث شد «آخی» بگوید. از جایش بلند شد و لباس‌هایی را که می‌خواست بپوشد را از داخل کمدش در آورد، پوشید و موهایش را دم اسبی بست؛ یاد جوکی افتاد که تا دوماه معنی‌اش را نفهمید! و حالا که معنی‌اش را می‌دانست، بنظرش جک بی‌خودی‌ بود. همین‌طور داشت با خودش ور می‌رفت که صدای زنگ خانه به صدا در آمد. از اتاقش خارج شد و پایین رفت تا در را باز کند؛ الناز و دوستانش بودند.
روی مبل‌های خانه نشستند که الناز سر صحبت را باز کرد و گفت:
- حدیث خودم یه موضوع به ذهنم رسید!
- چی؟
الناز- استاد دانشجویی.
- الان داری من رو مسخره می‌کنی یا خودت؟! این موضوع رو همه نوشتن.
پاندا- ارباب رعیتی چی؟
- اونم تکراری شده.
بعد از این جمله کسی صحبتی نکرد که یک هو آراز دست‌هایش را بهم دیگر کوبید؛ که همگی از ترس جیغی کشیدند.
آراز- چتونه؟!
- تو چته؟! یه هو دست می‌زنی.
الناز- موضوع به ذهنت رسیده؟
آراز- آره عشقم!
الناز- بیا حدیث خانوم می‌پری به آراز برات یه موضوع پیدا کرده.
- همچین می‌گی انگار طلا پیدا کرده!
آراز- اونم برات پیدا می‌کنم.
الناز- جانم؟! چی‌شد؟
آراز- منظورم اینه برای دوست عشقم همکاری می‌کنم.
پاندا- دستشویی کجاست؟!
- چطور؟!
پاندا- حالت تهوع گرفتم.
که بعد همگی زیره خنده زدند.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36
پاسخ‌ها
23
بازدیدها
166
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
35
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
48
پاسخ‌ها
17
بازدیدها
223

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین