. . .

در دست اقدام رمان مهاجران ۷۰۳ | Tg

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. جوانان
  2. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. معمایی
عنوان رمان: مهاجران ۷۰۳
نویسنده: Tg
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
خلاصه: داستان ، داستان ۴ مهاجر است که از کشور خودشان به مقصدی نامشخص سفر می‌کنند مقصدی که قرار بود سکو پرواز انها باشد
به مرور زمان بین انها دوستی عمیقی تشکیل میشود که با اتفاقی ناگوار انها مجبور به جدایی میشوند حال ۱۳ سال از ان اتفاق گذشته و دنیا فرصتی دوباره به ترانه قصه ما میدهد تا بتواند رازی بزرگ که باعث جدایی انها شده را کشف کند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
1,064
پسندها
7,731
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2a3627_23IMG-20230927-100706-639.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین در زیر سوالتون رو مطرح کنید.
بخش پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

برای رمان شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد


جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

fatemeh tg

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
9685
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-27
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
62
پسندها
136
امتیازها
98

  • #3
#پارت اول
لباس سیاه توی تنم از خودمم زار تر بود مامان پشت سرم بود هر از گاهی شونمو مالشی میداد و تکرار میکرد صبور باش مادر

مامان بنیامین مشت مشت خاک روی سرش میریخت وناله میکرد به حالش غبطه میخورم حداقل میتونست برای این مصیبت عزاداری کنه اشک بریزه وناله کنه برای بار هزارم به گلوم چنگ میندازم وخیره لبخند زیبای بنیامین داخل عکس میشم صداش توی گوشم میپیچه < ترانه این چه قیافه ایه برای خودت درست کردی. یکم برام بخند دختر! >توده ای توی گلوم بیشتر از همیشه فشار میاره از ته دلم میخوام داد بزنم ولی نمیشد..........

خاک سردو با دستم جابه جا میکنم خدایا سخته کاش میتونستم یک بار دیگه گرمای دستشو حس کنم فقط یک بار

با مشت به سینم میکوبم احساس خفگی میکنم به گردنم چنگ میزنم که گردنبند توی گردنم پاره میشه با یاد اوری روز عقد وبستن گردنبند به دست بنیامین و شنیدن صداش که میگفت ببین این همون گردنبندیه که تو مغازه پسندیدی ها
اینو دور از چشمت خریدم واسه امروز. ببین چقدر برازندته !

راه گلوم باز میشه از ته دل ناله میکنم و میخونم

با شنیدن چیزی که خوندم مامان بنیامین حالش بدتر میشه و توی بغل خواهرش از هوش میره

شیرین من فرهادت کو؟؟ با زجه تکرار میکنم

تنها شدیو دلدارت کو؟ با سجده روی خاکش میرم و زمزمه میکنم طوری که فقط منو اون بشنویم فرهاد من رویات چی شد؟

دستهای بیشتری روی شونم حس میکنم ولی خودمو محکم به خاک میچسبونم باهاش دردودل میکنم براش قصه میبافم تهدیدش می کنم قسمش میدم به اشکام براش اهنگ می خونم همونی که خیلی دوست داشت .که فقط از اینجا بریم فقط بلندشه با زجه اسمشو صدا میزنم طلبکار سرش داد میزنم
 
آخرین ویرایش:

fatemeh tg

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
9685
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-27
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
62
پسندها
136
امتیازها
98

  • #4
#پارت دوم

میخوای یک عمر این ادما منو به خاکت قسمم بدن ؟

تهدیدش میکنم

میرم به جون خودت...

مامان محکم بغلم میکنم اخه کدوم جون تو که با رفتنت جون منم گرفتی

توی بغل مامانم خودمو جا می کنم از فرط گریه فقط شونه هام میلرزید به جای گلایه به هق هق زدن میفتم ودریغ از یک کلمه...

مامان در گوشم میگه نکن مادر اینکارو با خودت نکن به خدا دق میکنی
با حرفش تماشاچیان حاضر اصرار به بردنم میکنن طبق عادت با مظلومیت به عکس روی خاک نگاه میندازم. رو بهش میگم نزار منو ببرن

صدای گریه بالا میره بین این صدا ها یکی صدام میکرد صدا. صدای صاحب بازی های عروسیکم بود شریک جرم تمام کارام و همراه همیشگیم

بلندم میکنه بدون هیچ زحمتی از جمعیت دورم میکنه و بغلم میکنم

گله میکنم کجا بودی نیلو؟

نیلو-به محض فهمیدن خودمو رسوندم ناباور به عکس بنیامین و میز پذیرایی نگاه میکنه و با چشمای اشکی میگه دیگه تنهات نمیزارم

امید از پشت نیلو بهم تسلیت میگه و اونم با حیرت به این صحنه نگاه میکنه

نگاهم رو به سمتی که مادر بنیامین رو میبردن میندازم

نیلو من رو به زحمت روی صندلی میشونه ومیگه
 
آخرین ویرایش:

fatemeh tg

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
9685
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-27
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
62
پسندها
136
امتیازها
98

  • #5
#پارت سوم


نیلو-حالت چطوره ؟
دستای خاکیمو که کمی خون هم روش دیده میشه نشونش میدم جا میخوره سریع با دستمال دستمامو تمیز میکنه
یکی یکی ادم ها سمتم میومدنو تسلیت میگفتن نیلو به جای من حرف میزد و با جمله ی تو شوکه ردشون میکرد
دیگه فقط خانواده صاحب عزا بودن مامان بنیامین خرامان خرامان به سمت قبر میره و با صدای گرفته به کردی لالایی میخونه احمد اقا یاسین میخونه و مامان توی گوش نیلو چیزایی میگه امید انگار تردید داره هی به من نگاه میکنه وهی به نیلو انگار میخواد چیزی بگه اما بدون اجازه نیلو نمیتونه پیش دستی میکنم
ترانه-امید مشکلی پیش اومده؟
لبخندی میزنه و خم میشه و یواش میگه توی یه فرصت مناسب باهم صحبت میکنم
رو به عکس بنیامین اشاره میکنم
ترانه-مراسم سومشم تموم شد
با اعتراض میگم
چرا انقدر دیر خبر دار شدین؟ فکر میکردم مامان بهتون خبر داده
امید کلافه دستاشو تکون میده ومیگه راستش همون روز اول خبر دار شدیم ولی
به نیلو نگاهی میندازه و میگه گفته بهت چیزی نگم
بدون اینکه تغیری تو حالتم بدم مثل خودش اروم میگم داری نگرانم میکنی چیشده؟
امید-چیز اونقدرا مهمی هم نیست مربوطه به ازمایشگاه
نفس راحتی می کشم
یواش ومرموز می پرسسم پرژه اش به مشکل خورده؟
میخنده که بیشتربه خنده عصبی شبیه بود
امید-پروژه اش به کل سوخت
با ترس نگاهش میکنم که عکس و العمل من نیلو رو به سمتون کشید قبل رسیدنش میپرسم یعنی چی ؟
امید-ازمایشگاه سوخته ترانه
صدای طلبکار نیلو بین گفته گومون میاد
نیلو-چیزی شده
خودمو روی صندلی ولو میکنم و بهش میگم بی زحمت اون دیس حلوا رو بیار اینجا احساس میکنم فشارم پایینه
به محض رفتن نیلو به امید میگم
ببینم تقصیر تیم نیلو که نبوده ؟
 
آخرین ویرایش:

fatemeh tg

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
9685
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-27
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
62
پسندها
136
امتیازها
98

  • #6
#پارت چهارم



پوفی میکشه و میگه نه خداروشکر مشکل از کابل برق بوده
نفس اسوده ای میکشم
عصبی میگه چه فایده تازه به نمونه ازمایش حیوانیش رسیده بود ثمره همه ی تلاشاش تو اتیش سوخت
با اومدن نیلو ساکت میشیم
یک باره دیگه به قیافه اندوهگین نیلو نگاه میندازم حالا که دقت میکنم میتونستم از نگاهشم بفهم که چه دردی رو داره تحمل میکنه
هر کی ندونه من که میدونم چقدرروی اون پروژه حساب باز کرده بود و حالا دقیقا وقتی که قرار بود نتیجه کارشو ببینه از بین رفته بود
ترانه-هیچ وقت خودمو نمیبخشم
مامان بنیامین از روی خاک ها به کمک چند نفر رد میشه به من که میرسه وایمیسته و با صدای گرفته میگه تو
تو پسرمو کشتی
با حیرت نگاهش میکنم تا اینجا مجلس که داعم بهم میگت توهم عین دخترمی گرم بغلم میکرد حالا داشت مرگ شوهرمو گردن من مینداخت
مامان پشتم میاد میگه اون خدابیامرز تصادف کرده بود عمرش به دنیا نبود چرا گردن دختر من میندازی ؟
دایی بنیامین همینطور که تسبیح دستش گرفته بود میگه نسترن خانم هرکی ندونه شما که بهتر میدونی بنیامین ما اب معدنی هم نمیخورد که یوقت مشکلی توش نباشه بعد ...
استغفرا.. میگه و ادمه میده اخه من یا باباش یا پدر خدا بیامرزم اهل این زهرماری ها بوده
یواشتر میگه پزشکی قانونی گفته بنیامین ما حین رانندگی م×س×ت بوده
مامان بنیامین به گریه میفته
مامان هل شده میگه
خب
خب اینا چه ربطی به ترانه من دارن؟
نیلو محکم دستای سردمو میگیره منو نیلو خوب میدونستیم که این بحث قراره به کجاها برسه
مامان بنیامین با زجه میگه از وقتی پسر من با دختر تو ازدواج کرد دیگه بنیامین سابق نشد این پسر انقدر حیا و ادب داشت که یک بار منو تو خطاب نکرده بعد چیشد که بعد ازدواج این دوتا منو به اسم کوچیکم صدا میکرد
مامان با تندی میگه نه اتفاقا بعد دعوایی که تو با پسرت سر ارث ومیراث داشتی دیگه اون بنیامین سابق نشد
مامان بنیامین با عصبانیت میگه اره خوب شد یاداوری کردی همین دخترت تو کله پسر من کرد که زمانی که هنوز مادرش زنده است ادعای ارث و میراثشو بکنه اونم این پسر
مامان با طعنه میگه یکم دیگه میگه اصلا پسره من پیامبرم بوده
به جمعیت دورمون با خجالت نگاه میکنم
مامان بنیامن روبه من میگه تو چی
توچی از دخترت میدونی
به من اشاره میکنه و میگه این دختر پیش پدرش بدون مادرش توی یک کشور ازادی مثل ترکیه بزرگ شده توی مدارس اونجا درس خونده با ادمای اونجا در ارتباط بوده به تعداد مساجد این کشور اونا میکده دارن
مامان سرشو پایین میندازه
دیگه طاقتم طاق شده بود
بلند میشم روبه روش وایمیستم و میگم
زمانی که منو بنیامین قراره ازدواج گذاشتیم که باروی باز منو به عنوان عروست قبول کردی
هرجا میشستی پیش فامیلای قربتیت پزمنو میدادی عروسم دکتره
عروسم خارج رفته است عروسم فلانه
چیشد اون زمان یادت نبود من با کی و کجا بزرگ شدم
سر مامانمو بالا میارمو با شرمندگی میگم بازم که مایه ابروریزیت شدم؟
میخواد بغلم کنه که بلند نیلو رو صدا میزنم و ازش فاصله میگیرم رو به نیلو میگم مهمون ناخونده نمیخوای ؟
احمد اقا صدا میکنه ولی بیتوجه به همه ی اونا پشت نیلو راه میرم
دلم نمیخواست دیگه چشمای نامطمنشو ببینم
سکوت مامان از صد تا از حرفای مادر بنیامین برام سخت تر بود
توی دلم تکرار میکنم بنیامین و %%%%%؟

دو روز از سوم بنیامین میگذشت من هنوز خونه نیلو مهمون بودم
میخواستم صبح قبل دیدن کسی برم سر خاک بنیامین
وقتی وارد هال میشم اولین چیزی که میبنم امید بود که روی مبل خوابیده بود
باید فکری برای خودم برمیداشتم خودمو تقریبا بین یک دعوا زن وشوهری میدونستم
میخوام از کنار ش رد شم که سریع چشماش و باز میکنه و از دیدنم روی مبل میشنه و با تعجب میگه چقدر زود بیدار شدی ببخشید
ترانه- نه تو منو ببخش
بعد خمیازه ای بزرگ میگه جایی میری ؟
ترانه-میرم سر خاک بنیامین
امید-بدون صبحانه
لبخندی میزنم
ترانه-من تا بعد از ظهر نمیام
اشاره ای به در اتاق خوابشون میکنم
گیج میگه کاری داری تا اون موقع؟
خجالت زده میگم نمیخوام تو حریمتون دخالتی کرده باشم میرم یکم فضا داشته باشی
سرشو میخارونه ومیگه فضا برای چی؟
احتمالا داشت خودشو به اون راه میزد که مثلا اتفاقی نیفتاده پس منم بی خیال میگم هیچی بی خیال
تند بلند میشه و میگه
منم میام
با عصبانیت میگم تو کجا میای؟
دست به سینه روبه روم قرار میگیره ومیگه الان فک کنم اون فرصت مناسب وداریم که درموردش صحبت کنیم
ترانه-درمورده؟
شروع میکنه به پوشیدن لباسش و میگه همون موضوعی که توی مراسم سوم بنیامین گفتم بعدا میگم دیگه
ترانه-موضوع ازمایشگاه بود که بهت قول دادم تا تصمیم نگرفته درموردش حرف بزنi چیزی بهش نگم
میام برم که سویچ ماشین ودستم میده و میگه برو توی ماشین تا حاضر شم
 
آخرین ویرایش:

fatemeh tg

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
9685
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-27
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
62
پسندها
136
امتیازها
98

  • #7
#پارت پنجم

سوییچ به دست پله هار و دوتا یکی پایین میام و توی ماشین منتظرش میمونم دلم پیچ میخورد بدجور استرس داشتم

فکرایی تو کلم وول میخورد که اصلا خوب نبود

نکنه میخوان جدا شن؟

نکنه بچه دار نمیشن ؟

نکنه امید میخواد مهاجرت کنه

تا در ماشین باز میشه جیغ خفه ای میکشم اروم میگه معذرت میخوام نمیخواستم بترسونمت

دستمو روی قلبم میزارم

ترانه-خب حالا بگو دیگه جون به لبم کردی

ماشین و روشن میکنه و میگه صبور باش

مسیری که می رفتیم اشنا بود اما درست نمیدونم که به کجا ختم میشد

توی مسیر هی پیله می کردم که سریع تر خلاصم کنه و همه چی و بگه ولی فقط سر تکون میداد و میگفت صبر کن صبر کن

دقیقا جلوی یک ساختمون سوخته نگه میداره با حسرت میگه شناختی

به دو ور نگاه میکنم و با حیرت میگم ازمایشگاهه؟

امید-می تونست از این بد ترم باشه

پیاده میشه با سرعت دنبالش میرم نوار های زرد رو کنار میزنه و در سوخته رو با یک هل اروم باز میکنه میره تو داد میزنه بیا تو دیگه

ترسیده میگم بیام اونجا ندیدی نوارای خطر رو؟

میاد دم در ومیگه بیا بابا اتفاقی نمیفته

چند باری خودم ونیلو اومدی تو میخواست خطرناک باشه تا الان رو سرمون ریخته بود

با قدم های لرزون میرم تو خودش ته سالن بود و کمدی نیمه سوخته رو جابه جا میکرد

به دو ورم نگاه میکنم قبل این حادثه اینجا رو دیده بودم به جرات میتونم بگم پیشرفته ترین ازمایشگاهی بود که تا به حال دیده بودم

نیلو با یک شرکت لوازم پزشکی توی ترکیه قرارداد بسته بود

هرچی که نیلو درخواست میکرد بدون هیچ تحریم و محدودیتی بهش میرسیدمن کشته مرده میکروسکوپ الکترونیش بودم وسیله ای که توی هر ازمایشگاهی پیدا نمیشد

با حیرت به دستاه سوخته ای که از جایگاهش و شکلش معلوم بود pcr نگاه میکنم حیف این دستگاه

امید که حالمو میبینه میگه هر چی نگاه میکنی بیشتر حرص میخوری بهتره توجهی نکنی بهشون

با ناله میگه ببین حال نیلو چی بود قفس بزرگی توجهمو جلب میکنه تا میخوام برم سمتش میگه نرو ترانه هنوز جنازه اشو جمع نکردن شاید حالت بد بشه

اونکه خودش با کمدی بزرگ درگیر بود تابلویی بزرگ از پشت اون کمد درمیاره ومیگه
 
آخرین ویرایش:

fatemeh tg

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
9685
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-27
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
62
پسندها
136
امتیازها
98

  • #8
#پارت ششم

میدونستی نیلو رو چی کار میکرد ؟

پکر نگاهش میکنم و میگم اره چند باری اومده بودم برای بازدید

دستمالی دستش می گیره و شروع به تمیز کردن تابلو دود گرفته میکنه با اعتراض میگه نه این جواب من نبود

با کلافه گی میگم روی ساخت دارویی برای درمان بیماری امیوتروفیک

دوباره میگه خبر داشتی از شراکتمون

ترانه-اره

امید-دقیقا چی بهت گفته بود

ترانه-وای امید ایسگامون کردی اینارو که بودی نیلو بهم میگفت

باز با لج میگه اینم جواب منم نبود

پوفی میکنم و میگم یک شرکت توی ترکیه سرمایه گذارتون شده بود

پشتم بهش بود و نمیدیدمش فقط حواسم به فضای سیاه روبه روم بود

دستمالشو که پر دوده بود تکون میده همش میره توی حلقم

دستمو رو صورتم میگیرم وفحشی نثارش میکنم خودشم به سرفه میفته

دستمو از روی صورتم برمیدارم وخیره تابلوی روبه روم میشم

با سرفه میگه بخون چی روش نوشته

از چیزی که می دیدم خشکم زده بود خودش بلند میخونه

ازمایشگاه پاتوبیولوژی ترانه

سوالی نگاهش میکنم

امید-چی فکر میکنی ؟

با من من میگم کار نیلوعه؟

نچی بلند میکنه

ترانه-یعنی چی اگه کار نیلو نیست پس کار کیه؟

امید تابلو بزرگ و تکیه به دیوار میده و میگه چرا باید این کاروکنه؟

گیج نگاهش میکنم که لبخندی پر از معنا تحویلم میده

امید-این قرار بود هدیه تولدت باشه

مکثی میکنه وتوی چشمام زل میزنه و میگه هدیه ای از طرف بنیامین

به دو ورم نگاه میکنم که می پرسه شنیدی ؟

ترانه-بنیامین اها باشه

میخندم و راهم میگرم که برم سریع خودشو جلو میندازه ومیگه نمیخوای ادامه شو بشنوی؟

ترانه-ادامه چی مزخرفاتت

اخماش درهم میره و میگه حرف من سند نیست راست میگی ولی سندشو دارم

دست توی جیبش میکنه با داد میگم سند چی چی میگی تو

کاغذی رو جلوم می گیره و میگه خوب بخونش

کاغذ و از دستش نمی گیرم

با بغض میگم این چیه

امید-ترانه اینجا این ازمایشگاه قرار بود هدیه تولدت باشه

با ترس میگه درواقع این ملک برای توعه
 
آخرین ویرایش:

fatemeh tg

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
9685
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-27
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
62
پسندها
136
امتیازها
98

  • #9
#پارت هفتم

با حیرت دورمو نگاه میکنم با بغض میگم

بنیامین اینجارو....

توی حرفم میپره و میگه نگاهش کن ترانه این سند اینجاست

تا برگه رو باز میکنم اولین چیز امضا بنیامین ومیبینم

به یاد امضای عقدمون بغضم میترکه

برگه رو خوب نگاه میکنم



بنیامینم این چیه ؟

ترانه- ولی ولیی..... اینجا 1 سال ونیم که ساخته شده چرا انقدر دیر؟

اصلا چرا خودش حرفی بهم نزد

امید سمتم میاد و میگه خوبی ؟

تند تند سر تکون میدم

ترانه-این سند چرا دست توعه؟

امید-بنیامین اینارو برات کنار گذاشته بود

بغض میکنه ومیگه خدابیامرز با وکلات تامی که بهش داده بودی به نام تو پای این سندو امضا کرد

اهی میکشه و و میگه می ترسید یک روز نبود امکانات و بهونه کنی و تنهاش بزاری

ترانه-کی همچین حرفی زده ؟

امید-تو و نیلو باهم توی یک تیم بودین ثبت اختراعات خلاقانتون نوشتن این همه مقاله های بین الملی توی این سن

ولی بعد ازدواج با بنیامین همه رو کنار گذاشتی

میدونست تو استعدادشو داری و میدونست که چندین دعوت نامه هم داری میدونی

ساکت میشه وگریه هامو تماشا میکنه

بنیامین من میترسید ؟

میترسید رهاش کنم؟ منو اینطور شناخته بود؟

صدای بنیامین توی گوشم می پیچه اخرین مکالمه منو واون وقتی وسط دعوا هامون گفت میدونی از چی میسوزم از اینکه یادم میاد واسه نگه داشتنت چه کارای احمقانه ای که نکردم

دست روی دهنم میزارم و به محیط سوخته ازمایشگاه نگاهی میندازم با قدم های بلند خودم و از اون محیط خفه کننده بیرون میکشم به ماشین تکیه میدم و با غم امیدو نگاه میکنم

ترانه-میترسید تنهاش بزارم

سرشو پایین میندازه و میگه باید درکش کنی

با عصبانیت میگم خودشو کم میدید یا امکاناتشو ؟

امید-عشقشو
 
آخرین ویرایش:

fatemeh tg

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
9685
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-27
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
62
پسندها
136
امتیازها
98

  • #10
#پارت هشتم


دستمال کاغذی از توی کیف درمیارم

ترانه-باید زودتر میگفت

امید-بعد شروع پروژه این ملک و خرید

ترانه-برای همون اصرار داشت به تیم نیلو بپیوندم

امید-میدونی نیلو برای پروژه گروهیش به یک ازمایشگاه مجهز نیاز داشت هیچکس سرمایه گذار این پروژه نشد هزینه های زیادی شد برای همین سراغ شرکت های بزرگ رفتیم

اما در اخر با شناسی که داشتم و همراهی اعضا شرکت تونستم براش سرمایه ای که میخواد جور کنم اما

ساکت میشه و میگه زوده اما باید بگم

سوالی نگاهش میکنم با دقت نگاهم میکنه ومیگه تو اراد ایردم میشناسی

سر تا پام یخ میزنه

صدای کوبش های دیوانه وار قلبم و می شنیدم سرمو پایین می گیرم که تیک چشمم و نبینه

امید-میشناسیش

نیلو هم واکنش تو رو داشت

دستمو روی سینه ام میزارم و با نفس های بریده میگم چرا ...چرا این سوالو پرسیدی

سوار ماشین میشه ومیگه بشین


.........................................................................................................................................................

نیلو روبه روم نشسته بودو اشکاشو پاک میکرد با صدای گرفته میگفت دیدی دیدی چه خاکی بر سرمون شد؟
 
آخرین ویرایش:

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
51

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 0, کاربران: 0, مهمان‌ها: 0)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 12)

بالا پایین