سجاد پوزخندی زد و گفت:
- مشکی بپوشم برای کار؟
چشمهام رو باز کردم و سر برگردوندم، گفتم:
- آره، مشکی رنگ بهتری برای پوست سبزه هست!
سجاد با چهرهای پکر، از روی تخت پاشد و در حالی که روزنامهها رو از روی میز برمیداشت، گفت:
- باشه، پس باید برم شهر!
از روی تخت پاشدم، گفتم:
- کت و شلوار مشکی رنگ نداری؟
سجاد به سمت در رفت، گفت:
- نه!
از اتاق بیرون رفت و در رو محکم به هم کوبید.
با بیرون رفتن سجاد، در پنجره رو باز کردم و با برخورد هوای تمیز روستا به صورتم، نفس عمیقی کشیدم و به یاد محمد، پا روی لبهی پنجره گذاشتم و لب زدم:
- دیگه زمان موعود رسید، دیگه هیچ فاصلهای بینمون نیست!
پای راستم رو هم لبهی پنجره گذاشتم و خیره به درختهای حیاط، باد لای موهام پیچید و تار موهای بلندم رو به بازی گرفت.
*****
مامان با بسامد گفت:
- زود باش مریم، زود باش!
شال سفید رنگی از توی کمد بیرون کشیدم و روی سرم انداختم. در حالی که هول هولکی شال رو روی سرم مرتب میکردم، لب زدم:
- مامان الان میرسن!
مامان سری از روی تاسف تکون داد، گفت:
- خاک توی سرت! چه هولی تو دختر!
از آینه نگاهی به چشمهای درشتم انداختم و در حالی رژی از روی میز آرایش برمیداشتم، ناخواه لب زدم:
- کاش زودتر برسن!
مامان اخم کرد و گفت:
- مگه شوهر ندیدهای؟ من رو نگاه، یه وقت نگاهی به مهدی نندازیها!
با این حرفش، شونهای بالا انداختم و گفتم:
- من به مهدی چیکار دارم مامان؟ خواستگار من محمد نه مهدی!
رژ رو روی لبهام مالیدم. مامان ضربهای به شونم زد و رژ رو از دستم قاپید، گفت:
- چی؟ چی میگی تو مریم؟ چه محمدی؟ خاله تو رو برای پسرش مهدی میخواد نه محمد!
وا رفتم و لبهای رژ زده شدم، نیمه باز موندن.
دستهای لرزونم رو روی میز آرایش قرار دادم و به چشمهای یاقوتی رنگ مامان، چشم دوختم.
درست شنیده بودم؟ خاله برای پسرش مهدی میخواد بیاد خواستگاری؟ این دیگر چه بخت مذمومی بود که من داشتم. چرا توی این دو روز متوجه این موضوع نشده بودم؟ مگه محمد به من قول این خواستگاری رو نداده بود؟ پس چرا اینگونه شده بود؟
دستهام شروع به لرزیدن کردن و تنم دچار شوک عصبی شد.
اعتنایی به حضور مامان، توی اتاق نکردم و روی صندلی وا رفتم. گویهای لرزونم رو به لامپ اتاق دوختم و دست روی صورت آرایش کردم گذاشتم.
مامان آشفته خاطر دست روی سرم کشید و مغشوش گفت:
- مریم جا خوردی؟ نکنه تو محمد... .
حرفش رو نصف و نیمه رها کرد و در حالی که قاطع لبش رو میجوید، گفت:
- زود باش، آماده شو، الان میرسن!
مامان به سوی در رفت و از در خارج شد.