اسم رمان مدرسه شبانه روزی در لندن
ژانر: تخیلی، معمایی، عاشقانه
نام نویسنده : آرمیتا حسینی
خلاصه
اتفاقات و رازهای اسرار آمیزی ما بین اتاقک های کلاس سوسو میزند. ناپدید شدن ناگهانی معلمها، ابتدا باعث شادی دانش آموزان شد و کم کم تردید را در دل تمامی افراد جاسازی کرد. ماجرای این مدرسهی شبانه روزی همچو پازلی حل نشده بود. یک نفر، یک فرد عجیب، پشت آن همه ماجرا قرار دارد؛ اما آن فرد عجیب تنها نیست!
مقدمه
آرام دریچه را باز کردم. الکس پشت سرم مدام زمزمه میکرد که بازگردیم بازگردیم اما کنجکاوی آنچان تمام وجودم را قلقک میداد که غیرممکن بود بازگردم، بلاخره جایی رفتم که نباید میرفتم، با ورودم تاریکی همه جا را فرا گرفت و در از پشت قفل شد. با صدای بلندی فریاد میزدم و مشتهایم را به در میکوبیدم اما نه از بیرون به داخل صدایی میآمد نه از داخل به بیرون. بازگشتم و با دیدن مقابلم، نفسم در سینه حبس شد و روی زمین افتادم...
مقدمه
شما با یک رمان عجیب طرف هستید! ابتدا وارد یک مدرسه میشوید و سپس سوالات و درهای بسته مقابلتان قرار میگیرد، هرچه درها را باز میکنید بیشتر درون هزار تو گیر میکنید تا جایی که اصلا موضوع مدرسه بودن این مکان را فراموش میکنید و مشغول سیر در این مکان عجیب میشوید!
سپس میفهمید شما ، یک فرد عادی نیستید چیزی فراتر از این هستید!
ماجرا ترسناک نیست اما قابل درک هم نیست! عجیبتر از چیزی است که فکرش را میکنید.
بگذارید خودم را معرفی کنم من، تا مدتی قبل از ورود به مدرسه زندگی عادیای داشتم اما بعد ماجراها مرا در خود فرو بردند و هی عمیقتر شد تا اینکه فراموش کردم قبلا چه کسی بودم!
میدانید هنوز نفهمیدم آیا مدرسه عجیب بود یا
آدمهای؟
ژانر: تخیلی، معمایی، عاشقانه
نام نویسنده : آرمیتا حسینی
خلاصه
اتفاقات و رازهای اسرار آمیزی ما بین اتاقک های کلاس سوسو میزند. ناپدید شدن ناگهانی معلمها، ابتدا باعث شادی دانش آموزان شد و کم کم تردید را در دل تمامی افراد جاسازی کرد. ماجرای این مدرسهی شبانه روزی همچو پازلی حل نشده بود. یک نفر، یک فرد عجیب، پشت آن همه ماجرا قرار دارد؛ اما آن فرد عجیب تنها نیست!
مقدمه
آرام دریچه را باز کردم. الکس پشت سرم مدام زمزمه میکرد که بازگردیم بازگردیم اما کنجکاوی آنچان تمام وجودم را قلقک میداد که غیرممکن بود بازگردم، بلاخره جایی رفتم که نباید میرفتم، با ورودم تاریکی همه جا را فرا گرفت و در از پشت قفل شد. با صدای بلندی فریاد میزدم و مشتهایم را به در میکوبیدم اما نه از بیرون به داخل صدایی میآمد نه از داخل به بیرون. بازگشتم و با دیدن مقابلم، نفسم در سینه حبس شد و روی زمین افتادم...
مقدمه
شما با یک رمان عجیب طرف هستید! ابتدا وارد یک مدرسه میشوید و سپس سوالات و درهای بسته مقابلتان قرار میگیرد، هرچه درها را باز میکنید بیشتر درون هزار تو گیر میکنید تا جایی که اصلا موضوع مدرسه بودن این مکان را فراموش میکنید و مشغول سیر در این مکان عجیب میشوید!
سپس میفهمید شما ، یک فرد عادی نیستید چیزی فراتر از این هستید!
ماجرا ترسناک نیست اما قابل درک هم نیست! عجیبتر از چیزی است که فکرش را میکنید.
بگذارید خودم را معرفی کنم من، تا مدتی قبل از ورود به مدرسه زندگی عادیای داشتم اما بعد ماجراها مرا در خود فرو بردند و هی عمیقتر شد تا اینکه فراموش کردم قبلا چه کسی بودم!
میدانید هنوز نفهمیدم آیا مدرسه عجیب بود یا
آدمهای؟
آخرین ویرایش: