. . .

متروکه رمان فیترا | ARKA

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. تخیلی
  2. فانتزی
  3. طنز
نام اثر: فیترا
نویسنده:ARKA
ناظر @tish☆tar
ژانر:فانتزی_تخیلی

خلاصه:
جامعه‌ای که افراد آن کنترلی روی کارهای خود ندارند و از صدایی که توی ذهنشونه دستور می‌گیرند، آزادی بسیار کمی دارند تا این‌که همه چیز تغییر می‌کند و ماجرا‌های پشت پرده افشا می‌شود.

با صدای زمزمه‌اش با خستگی چشم‌هایش را باز کرد،
باز زمزمه دستور داد، با بدبختی از جایش بلند شد تا به کارهایش برسد، بعد از انجام کارهای روزمره پشت میز نشست و به میز خیره شد، خامه، عسل، پنیر احساس تهوع داشت بازهم زمزمه دستور داد:
- بخور
قدرت تصمیم گیری نداشت، او مانند ربات بود، هر چه که به او گفته میشد باید انجام میشد چه او بخواهد چه نخواهد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #21
part20

- عالی تو ردیفی راشل و رزی کجان؟
- رفتن شهر الاناس که برگردن
- خوبه
- مهمون اوردی ارکا
و با چشم به منو اندرو که رو مبل لش کرده بودیم اشاره کرد.
خندید با دست به من اشاره کرد.
- این خانومو که می‌بینین جو هستن، جوزفین اون پسر کناریش هم اندروعه
ابرو هاشو بالا برد.
- خب؟
- جو نگهبان ایکس بود و موقعی که زمزمه‌اش رو خاموش کردم جل شود و مجبور شدم با خودم بیارمش
از اون طرف رفتیم سراغ دفترچه سارا تو راه این‌جا که بودیم اندرو رو دیدم و موقعی که هدفمون رو فهمید ازش خواستم تا همراهیمون کنه
- از چه نژادین؟
- اندرو مثل کلویی هافله
- اون یکی چی؟
- شاید باورش برات سخت باشه؛ ولی جو یه ادنوسه یه سیلبورد اصیل
- شوخی می‌کنی
گردنم رو کج کرد و جای دندوناش رو نشونش داد
- دیشب امتحانش کردم
- عه
- پس چی
- فکر کردم کارای خاک بر سری انجام دادین
یدونه پس کلش کوبیدم که هنگ کرد.
- ارکا
- ها؟
- اسم این گوریل چیه؟
- آندراس
- نچ نچ نچ حیف اسم به این قشنگی که رو تو گذاشتن خدوم رو رو مبل بغل اندرو پرت کردم
- آندراس بپر چیزی بیار بخوریم
- نوکر بابات غلوم سیاه
- اتفاقاً خیلیم سفیده موهاشم بوره بپر، بپر که دیگه داری عصبانیم می‌کنی
حرصی به سمت آشپزخونه رفت.
- ارکا
- ها
- دشویی کجاس
- طبقه بالا سمت چپ
با لی لی از پله‌ها بالا رفتم سمت چپ بعد از انجام عملیات اومدم بیرون دیگه داشت طعمه زندگی درس درمونو یادم می‌رفت بس که تو جنگل خوابیده بودم
با صدای بلند گفتم
- اخیش هیچ جا دسشویی خوده ادم نمیشه
- موافقم
آهسته برگشتم طرف صدا، یه دختره مو صورتی چشم آبی که پرسینگ داشت و دیدم با چشمای اشکی بهم خیره بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #22
part21
_ یا پشم تو کیی؟
_ بمیرم برا راشل دو ساعت نبودیم دختر اورده خونه
_ ها؟دختر چیه داش
چشم غره ای بهم رفت
_ من یه چیزی میگم تو چرا باور می کنی
_ باشه حالا بگو ببینم تو کیی
_ اصلا تو خودت کیی؟
_ جو
_ گندم؟
_ جوزفین
_ خب اینجا چیکار میکنی
_ بازجوییه؟
بدون توجه بهم کنار زدمو پرید تو دستشویی
شونه ای بالا انداختم خله طرف
با لی لی از پله ها پایین مرفتم ک با دیدن آندارسو دختر مو ابیی ک از اشپزخونه میومدن بیرون هواسم پرت شدو تاپ افتادم زمین
با صدا خنده سرمو بلند کردم داشتن بهم میخندیدن اشغالا
پا شدمو رو بهشون داد زدم
_ چی تو چشام میبینین؟تو چشمام فوششههه میفمیی؟فوشششش
بیشتر شیهه کشیدن بیشورا
پاشدمو روی مبل کنار اندرو نشستم
سرمو رو پاش گزاشتم
_ هر کی صدا بده از خر کمتره میخوام بخوابم
فرتی خوابم برد
توی خواب ناز بودم ک ناگهان چیزی تو سرم خورد تو جام پریدمو با چشای خونی ب ارکا نگاه کردم
برگه ای جلوم گزاشت
_ پرش کن
نگاهی ب برگه انداختم
_ منو مسخره کردی ابلح؟
_ مسخره چیه
مگه نمیخای با اکیپ ما باشی؟پس باید اینو پر کنی
با غیظ نگاهمو ازش گرفتم
ب برگه نگاه کردم
نام و نام خوانوادگی:جوزفین فامیلیم نمیخواد
ایا شکاک هستید؟خب حالا چی بنویسم نه رو علامت زدم کنارش نوشتم چی؟
خب بعدی
نوشته ایا عصبی هستید؟هه معلومه ک نه گزینه نه رو خط خطی کردم
نوشته ایا رفتارتان کودکانه است؟کنارگزینه نه خونه و گلو از این چیزا کشیدم
آیا عقب مانده هستید ب جای اینکه علامت بزنم دور نه رو خط کشیدم
ایا م×س×ت هستید همه جای کادرو علامت زدم غیرداز اونجایی ک باید میزدم
تا اینا باشن دیگه منو بیدار نکنن
برگه رو تو صورتش پرت کردمو دوباره خوابیدم
ک ایندفعه قبل از اینکه بفهمم چی شده گونمو گاز گرفت جیغ بلندی زدمو
با بالشت بهش حمله کردم صدای جیغو خندهامون تو خونه پیچیده بود ارکا پرید طبقه بالا و پشت نامادری سیندرلا قایم شد
_ رزی این قصد جونمو کرده
_ حق دارم برا چی گونمو گاز گرفتی بیشور؟
_ حق دارم اخه برای چی تو اون برگه چرتو پرت نوشتی
_ چرتو پرت چیه جواب سوالا رو دادم
خندید
رزیتا وسط ما پریدو گفت
_جو عزیزم میتونی بکشیش من مشکلی ندارم خنده بلندی سر دادم ک ارکا از پشت زر فرار کرد و پشت اندرو سنگر گرفت
_ این بچه بازیا یعنی چی؟ما اینجا اومدیم تا یه ملتو نجات بدیم نه که جرو بحث کنیم الانم اندراس جلسه گزاشته باید بریم پایین
با لبای اویزون پشت میز نشستم
_ خب همه میدونین که برای چی اینجاییم ما در بخش اول عملیات قرار داریم ارکا تو اون سنگلو اوردی؟
ارکا از داخل لباسش چیزه پارچه پیچ شده ای رو بیرون اوردو پارچش رو باز کرد با دیدن کریستال کهکشانی پشمام ریخت
_ ولی این ک یکیه پس اون نیمه دیگش کجاست؟
_ چیزه دیگه اس داخل کارخونه نبود فقد همین بود
یعنی چی؟
من از تو جیبم کریستالو بیرون اوردمو جلوی اندراس گزاشتم
_ خدمت شوما
_ جو...تو اینو چطورو از کجا پیدا کردی
_ همون جایی که با هم دعوامون شده بود من رفتم بالای کوهو این داخل یه غار پیدا کردم
_ عاها پس بگو جرا تونستم طلسمو روت انجام بدم بخاطر قدرت این بوده
_ حالا ک ما تمام مواد لازمو داریم بنظرت بتونی 3 تا پاتیل ازش درست کنی
_صد درصد ولی اخه ما گل میا رو کم داریم
_اونش با من نگاهمو ب اندرو دوختم
_چیه؟من تموم عمرمو توی جنگل بودم
_باشه بابا تارازان
_رزی و ارکا برین سراغ معجون
اندرو تو برو دنبال میا
راشل جو شما توی دوتا از معتبر تربنو محبوب ترین برند های غذایی مشغول بکار شید
سرمو تکون دادم بنظر من محبوب ترین خوراکی نوشابه بود پس توی یکی از شرکتای نوشابه ای مشغول شدم ب عنوان منشی هه
_ اوس کریم حکمتتو شکر
امروز روز اخر هفته بودو قرار بود برم پیش بچها نقشه این بود که این هفته ک میرم استراحت معجونو همراه خودم بیارمو بریزم داخل نوشابه ها
الانم سوار بر اسب بسمت کلبه میرفتم دلم برا بچها تنگ شده بود بعد از کلی راه رفتن خسته و تشنه به کلبه رسیدم اخم عمیقی روی صورتم نشست انتظار داشتم لاقل یه خری بیاد استقبالم ولی هیچکی نیومده بود تا وارد شدم اندراس جعبه ای ک توش معجونا قرار داشتو دستم دادو گفت_ هر چه زودتر همه اینا رو وارد نوشابه ها کن خدافظ
با تعجب بهش نگاه کردم
_ببخشی جناب شما مثله اینکه مارو با خر باری اشتباه گرفتین
با لحن بامزه ای گفت_ نخیرشم شما رو سر ما جا دارین
_چاخان ایش من رفتم خودافظ
و دوباره ۲ ساعت تا کارخونه سواری کردم
ادلمو ۹لوی در کارخانه ایستاده بود با دیدن من ابرهاشو بالا انداخت
_مگه تو نرفته بودی؟

لبخند زورکیی زدم
_رفته بودم وسایلمو بیارم با چشم به جعبه اشاره کردم
_راستی ادلمو من میتونم امشبو توی کارخانه بمونم؟
__چطور
_اخه کتی دختر عمم برای دیدن مادرش به روستا رفته و من تنهام
_اوه حتما منم اینجا میمونم تا احساس تنهایی نکنی
لبخندی زدم
ب اتاقم برگشتم خدمو مشغول نشون دادم موقع نهار ادلمو صدام زدو نیمروی ساده ای خوردیم تا شب فیلم دیدیمو الانم جناب قصد خوابیدن نداشت
د لامصب پاشو برو بتمرگ مکه فردا کارو زندگی نداری
بالاخره رفت کپه مرگشو بزاره منم سریع رفتم سر وقت جعبه و بازش کردم و خط تولیدو راه انداختم معجونو داخلش ریختم داشت تموم میشد ک با صدایی پشت سرم برگشتم
_داری چیکار میکنی
_ها من ببین میخواستم خط تولیدو چک کنم اخه یکی از کارگرا...
_که میخواستی خط تولیدو چک کنی؟
_اهوم
_پس اون چیزای مشکی ک میریختی داخلش اونا چی بودن؟
_من؟نه ادلمو باور کن چنین قصدی نداشتم
که اینطور
ببین من با...
تا خواستم ادامه حرفمو بزنم یهو بهم حمله کرد ضرباتشو دفع میکردم
باید چیکار میکردم ادم میکشتم؟
نه من اینکاره نبودم اگه بیهوشش میکردم صبح ک بلند میشد نمیزاشت نوشابه ها وارد بازار شه
با چوبی توی سرش کوبیدم سوار اسبش کردمو بسمت کلبه بردمش بلاخره ب کلبه رسیدم همه دور هم جمع بودن وقته فکر کردن نبود
ادلمو رو روی دستم بلند کردمو روی مبل گزاشتمش بدون حرف سواز اسب شدمو ب دادو بیدادایی ک ارکا میکرد توجه نکردم
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #23
Part22
صبح شده بود و من هیران و پیران گیجو میج کف اتاق نشسته بودم و نمی دونستم باید چیکار کنم نبود مدیر و چطور توجیح کنم؟
در کارخانه کوبیده شد باترس سر جام سیخ شدم تز پشته پنجره نگاه ی ب بیرون انداختم بادیدن ارکا نفس راحتی کشیدم
_ تو اینجا چیکار می کنی احمق نگفتی کسی میبینتت؟
_چه توجیحی برای کارت داری؟
_کدوم کارم؟بعدشم مگه تو چیکاره ای که بهت جواب بدم؟
_اولن همه کاره ثانین خودت میدونی کدوم کارتو میگم
_ببین من...من بهت توضیح میدم
کشیدمش داخل
_خب
_موقع عملیات سر رسید و بهم حمله کرد لو رفته بودم
پوزخندی زد
_ آندراس باید ماموزیت ب این مهمی رو ب یکی میسپورد ک حداقل دست چپو راستش و بلد باشه
_هی هی دیگه داری زیاد روی می کنی
_زیاد روی؟خیلی رو داری دختر ماموریت و لو دادی نزدیک بود بفنامون بدیو بازم روت کم نشده
اصلا مگه ماموریته راشلو تو مثله هم نبود پس چرا اون بدون هیچ دردسری ماموریت و انجام داد
_نمیفمی نه؟ راشل کس یو نداشت ک ثانیه ب ثانیه مراقبش باشه راشل تو یه شرکت بروز با دوربین و ۲ تا نگبان نبوده رئیس راشل بالا سرش نبوده
من مثله راسل نیستم موقعیت هامونم مثله هم نبوده من می تونستم خیلی راحت دوربینا رو خاموش کنم و ماموریت و انجام بدم اما خب ریس شرکت تصمیم داشت تو شرکت بمونه بعدشم تا ساعت دوازده داشت فیلم میدید من باید چیکار میکردم
_گیرم حرفه تو درس حالا نبودشو چطور توجیح می کنی؟
_نمیدونم لعنتی نمی دونم گیجه گیجم مخم ارور داده
نیششو باز کرد
_نترس فکر همه جاشو کردم
_نمیتونستی تند تر بگی اصلا تو ک راحل داشتی چرا تند تر نگفتی
_نه دیگه نشد دیگه شرط داره
_شرطه چی؟
_باید هر چی ک میگم و تکرار کنی
_خب
_تو بهترینی
_من بهترینم
_تو نه من
_تو نه من
_ایبابا بگو من بهترینم
_من بهترینم
_ن من نه تو
_ن من نه تو
_وای خدا ولم کن نخواستیم
لبخند ژکوندی زدم
از توی جیبش برگه ای رو بیرون اورد
_مجبورش کردم یه نامه بنویسه و بگه که رفته مسافرت و همه کاره تویی
مشتم و تو بازوش کوبیدم
_دمت گرم پسر تو بهترینی
لبخند زدم لبخند زد
_خب حالا دیگه بریم بخوابیم خسته شدم تو راه
هر دومون کف اتاق دراز کشیدیم و انقدر که خسته بودیم سریع خوابمون برد
با اخم از جام پاشدم اینکه بخوای ساعت ۷ بلندشی غذاب اوره خدای من
دستو صورتمو شستم و اماده شدم
رو ب روی کارمندا ایستادم
_خب دوستان گرامی سلام با عرض تاسف باید بهتون بگم ک اقای مدیر برای انجام کار مهمی از کشور خارج شدندو مسئولیت کارخونه با منه
یه نکته ای رو باید بهتون بگم ک اون معجونی ک اونجاس رو هم به ترکیب اضافه کنید
دیگه صحبتی نمیمونه مچکرم ک به صحبتام گوش دادید خسته نباشید روز خوش
رو به ارکا گفتم _دیه کارمون تموم شده باید بریم
_کجا
_خونه من دستوراتو بهشون دادم
_خب بیشتر نمونیم؟
_لزومی داره بمونیم؟
_نه با...
با دیدن فردی لباس مشکی که پشته سرش ایستاده بود مخم ارور داد تا خواستم فریاد بزنم دستمالی جلوی دهنم گرفته شد میدونستم نباید نفس بکشم ولی نشد یعنی نتونستم و با اولین نفس از هوش رفتم
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #24
Part23
گیجو گنگ ب اطرافم نگاه میکردم اینجا دیگه کدوم قبرستونی بود یه تعمیر گاهه تاریک و کثیف با بوی روغن سوخته و لاستیک به به چه شود
یه در سبز رنگه بزرگ سمت چپم بود
اصلا نمی فمیدم چه دلیلی داشت منو زندانی کنن؟اصلا اصلا کسی از نقشه خبر نداشت اگه هم گیر نیرو های امنیتی افتاده بودم تا حالا کارم تموم بود پس اینا کی بودن؟
با باز شدنه در سوالم زیادی بی جواب نموند فردی داخل شد یه ادم با فیس و اندام مارمولک طور پقی زدم زیر خنده کار هر کی بود باید اعتراف کنم خیلی مضحک بود خیلی اخه یه مسخره بازی ارزش گریم به ایم سنگینی رو داره نه داره ناموسا؟
با تو دهنی ک از یارو خوردم فهمیدم قضیه خیلی پیچیده تر از این حرفاس
یعنی این مارمولکا از چه نژادی بودن؟تا حالا از هیچکدوم از بچهای اکیپ چیزی دربارشون نشنیده بودم مخم ارور میداد اعلام خطر می کرد می ترسیدم مخم تعطیل بود یعنی اینا از کجا می دونستن؟نکنه نکنه تو اکیپ نفوزی داریم؟نکنه سرنوشتم شبیه مادر اندرو بشه؟
با به یاد اوردن خنجر اندرو لبخندی زدم همیشه وسایل مخفیمو حساس و توی کفشم جاساز می کردم مارمولکه بیرون رفته بود با پای چپم پشت کفشم و خم کردم سرمو به پام نزدیک کردم نمیشد لعنتی
با دست خنجرو برداشتم بین طنابای دستم کشیدم بریدش خدای من پامو باز کردم و بعدش خنجرو دوباره جاساز کردم بسمت در رفتم باز بود چش چرخوندم چپو راست برعکس رمانا توی یه بیابون نبودمو توی یه محله مخروبه بودم کسی داخل حیاط نبود بسمت در فرار کردم با دیدن خطای لیزر مانند جلوی در از دیوار بالا زدمو رو ب اولین ماشینی ک دیدم دست بلند کردم با لیخند مایح سوار شدمو یسمت کلبه حرکت کروم خدا رو شکر شانس باهام یار بود و راننده تاکسی ادم بدی نبود که بخواد شر درست کنه
در کلبه رو با لگد باز کردم با دیدم ارکا تازه یادم افتاد که می خواستن ارکا رو بگیرن
_تو اینجا چه غلطی میکنی مگه تو رو هم نگرفته بودن؟
_نه من فرار کردم
_ایبابا می مردی مثله جنتلمنا منم نجات میدادی؟
_قصدشو داشتم وای خانوم خواب تشریف داشتن _حالا بیخیال چطور فرار کردی؟
_ب آ
_ها؟
_ب ا مخفف ب اسانیه ای خدا
_یقینا اسکلی
_خب؟
_عه داشم انداراس خوبی شوما
_خوب بنظرت بهتر نی درباره کسانی ک دزدیدنت اطلاعات بدی بهمون؟
_مارمولک بودن
_مارمولک بودن؟همین
_اره دیگه ببین من بیدار ک شدیم تو یه تعمیرگاه بودم گلاب به روتون بوی گه میدادبعدش یه یارویی اومد داخل شبیه مارمولک بود پوسته سفت و سختی داشت و روی پاهاش راه میرفت تازه یه تو دهنیم ازش خوردم د×ی×و×ث و
_خدای من این امکان نداره
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #25
Part24
_رپتایلا
_رپ چی چیا؟
_رپتایل
_چی چی هست حالا
ارکا توضیح داد
_رپتایلا هم مثله فامایر ها یه نژاد ترکیبی هستند میکسه شیطانو اژدها یا همون بقول خودت مارمولک
یاپشم
_حالا باید چیکار کنیم کله نقشه هامون نقش بر اب میشه اینطوری تا حداکثر دو روز دیگه معجونا اثر خودشونو میزارنو ما با وجود رپتایلا کاری از دستمون بر نمیاد
_اونا قطعا کسانی ک زمزمه ندارندو میکشن در این صورت اینهمه تلاش و زحمات ما بجای نجات مردم باعث قتل هرازان نفر میشه
_اوه گاد
اندرو ک تا این لحظه ساکت بود ب حرف اومد
_من... من احساسش کردم
_یعنی چی اندرو واضح بگو
_من میدونستم اینطور میشه
_لعنتی الان باید بگی می دونی ما چی کشیدیم تا بتونیم این ماموریت و انجام بدیم و الان تو میگی که نمی دونستی تموم زحمتامون بگا میره؟
_اینبار راشل بود ک فریاد میزد
_تو خودت چی میدونی درباره این جهان اصلا درباره هافلا چی میدونی احمق؟ هیچی تو هیچی نمی دونی فقد بلدی دهنت و باز کنی و زر مفت بزنی
رزی ادامه داد
_هه معلومه دیگه موقعی که یه فامایر تازه تبدیل شدهه خنگو نفهمو بر میدارن میارن تو اکیپ همین نیشه ببینم اصلا کاری جز دلقک بازی بلدی؟
راشل لبخندی زدو گفت
_دعواش نکن زر ب هر حال یه فامایر از کجا میخواد بدونه موقعی که یه هافل اینده رو پیشگویی رو به زبون بیاره ۳ سال پیر میشه؟
_بس کنین مگه خودتون چی هستین اره من یه فامایر تازه تبدیل شدم من یه احمقم من یه نادونم ولی تو خودت چیی؟یه دختر با موی رنگ کرده ک باسنشو نمیتونه بشوره
تمام این حرفا رو با داد میگفتم
_اوه خدای من جو اروم باش لعنتی تو که نمیخوای پناه گاهمونو از دست بدیم؟
با تعجبع ب اندارس نگاه کردم چی میگفت این یارو؟اینا چرا اینطوری نگاهم میکنن؟
خدای من اثر گزاشت اون تونست
_چی تونست کی اثر گزاشت یا برعکس نمیدونم اصلا چه مرگتونه؟
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #26
Part25
_همه چی نقشه بود بیب
_نقشه؟
_درحالی ک سیبشو گاز میزد گفت برای فعال کردن نیروهات
_کدوم نیروهام؟
_نکنه تو یادت رفته که یه سیلبوردی؟
_خب گیرم ک درست ولی این کجا تاثیر گزاشت؟
اینه کوچیکی رو سمتم انداخت
_ چشات اونا تغییر رنگ دادن
توی اینه نگاهی انداختم داد زدم
_ یا پشم چرا سفید شده
زدن زیر خنده
_خوناشاما موقع عصبانیت چشاشون قرمز میشه هافلا مشکی گرگینه ها ابی پری ها سبز چمنی فامایرا زرد و اینطور ک معلومه سیلبوردا سفید
_پیشمامم حاجی پیشمامم
_این از اولین تواناییت حالا بریم سراغ نقشه خدمون اندارس برو این یارو رو بیار
_کدوم
_همون یارو رئیس جو اندلو بود ماندلو بود چی بود همون و
_عا باشه
بعد از ۱۵ دقیقه اندارس در حالی که یارو رو میکشید سر رسید
ارکا با خنده گفت
_هی پسر مگه کوه کندی که نفس نفس میزنی؟
_این یارو از کوه سنگین تره داش خره پیر اندازه این وزن نداره بقران یکم وزن کم کن ابلهه
_هی هی پسرا بسه دیگه
رو به یارو کردم
_خب یارو یه شایعه هایی مبنی بر این شنیدم ک با رپتایلا همدستی درسته مگه نه
_نه نه من چیزی نمیدونم
_نشد دیگه یا باید بهمون کمک کنی یا مجبورم بدمت دسته اندرو تا چشو چالتو دربیاره ب هر حال یه جادوگر چشو چالو کلیه و کبد برای معجوناش می خواد دیگه
صدای اندرو رو که ادامو در میاورد شنیدم با بدبختی جلوی خودمو گرفتم تا نخندم
_نه نه قسم میخورم هیچی نمیدونم
_بد شد گل پسر خیلیم بد شد
اندرو رو صدا کردم
_چیشد؟
_میتونی ببری چشوچالشو دربیاری راحت باش بیب
_باشد خنجرتو ی دییقه میدی؟
_البته
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #27
Part26
بسمت یارو رفت
_نه نه خواهس می کنم تقصیر من نبود باور کن من اصلا چیزی نمی دونم اصلا خبر ندارم چی ب چیه فقط بابام بهم گفته بود که هر هفته دوشنبه باید یه گزارشکار برای یه خط ناشناس بفرستم نمی دونستم برام مهم هم نبود من می خواستم فقد ریس شم بنظرم بخاطر همینه که اونا متوجه نبودم شدنو اومدن دنبال شما
_خوبه اندرو ببرش
_نه نه کجا ببرتم؟
اندرو خندید
_نترس هنوز حکم اعدامت امضا نشده
در همین حال ارکا اومد داخل
_خب چی دستگیرت شد؟
_مثله اینکه پسره کاره ای نی باباعه با رپتایلا در ارطباته
_چطور؟
_چیزایی ک یارو گفته بودو براش تکرار کردم ک گفت باید یه چاره ای پیدا کنیم
سر میز نشسته بودیم این دومین جلسه امروز بود
_خب از این یارو چیزی دستگیرتون شد؟
رو ب اندارس کردم
_اره ولی چه فایده ای داره؟ما حتی اگه بتونیم محلو ربطه این یارو ب ربتایلا رو بفهمیم نمی دونیم باهاشون مواجه شبم اولندش ک تفنگ نداریم دومندش اون پوسته کلفتی ک من دیدمو تفنگ نمیشکافه
_پس باید چیکار کنیم خانوم باهوش؟
_ببین نظر شخصی من اینه ک اون فامایرایی ک تبدیل شدنو بیاریم پایگاه و سازماندهیشون کنیم بعد تعدادی از اونا رو معمور کنیم تا بطور ارشکارا معجونو با تیر وارد بدن مردم کنن تعدادی از اونام با رپتایلا بجنگن
_خوبه ولی بخشه دومی تو خودت گفتی با تفنگ نمی تونیم بکشیمشون
_الانم همین نظرو دارم
_پس میخوای چیکار کنی؟
_راشلو اندرو باید محلولی معجونی چیزی درست کنن ک اونا رو از بین ببره
_ولی این کار خیلی طول میکشه
_من نمیدونم هر کار میتونین انجام بدین هافلای با تجربه و مورد اعتمادو فرا بخونین الانم پاشین برین ب کاراتون برسین
باشه ای گفتنو رفتن
نگاهی ب بقیه انداختم
_رزیتا از دوستات کمک بخوا ما توی این جنگ ب پریا خیلی احتیاج داریم شاید اونا بتونن کمکمون کنن
باشه ای گفت
_ارندارس تو هم با کمک گرگیه ها باید تیمی رو تشکیل بده برای جمع اوری فامایرا
ارکا تو هم مواد غذایی و غلات پیدا و ذخیر کن
_تو چیکار میکنی؟
نیشمو باز کردم
_نظارت
_خیلی پرویی ب خدا
_راسی هرچقدر ک میتونین گرگینه و خوناشام جمع کنین شاید نتونیم با معجون اونا رو بکشیم اونوقته ک باید از خوناشاما و گرگیته ها کمک بگیریم
ولی اونا ک دشمن هم هستن؟
این جنگ ب اتحدادشون کمک میکنه خب دیگه برین سر کاراتون
بعد از اینکه همه رفتن ارکا رو بهم کرد
_الان میخوای چیکار کنی؟
_باید بگردم بابای این یارو رو پیدا کنم؟
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #28
Part27
_مطمنی میتونی؟
کمک نمیخوای
_نه کمک نمبخوام بهتره کاراتو انجام بدی
باشه باشه و رفت
لبخندی زدم مرتیکه خل بود
بسمت اون یاروعه رفتم
_ادرس میخوام
_ادرس چیو
_خونه پدریت
_اوه نه دختر امکانش نیست
_چرا؟
_چون اون غول تشنا رفتنو دیگه زوری بالای سرم نیست
بیناموس پس بخاطر ترس از پسرا بود ک موش شده بود
نیشخندی زدم
_اونا نیستن من ک هستم
_با تمسخر خندید تو؟برو فرزندم خاله بازیتو کن
دیگه خونمو ب جوش اورده بود چاقوی باریکی رو برداشتمو رو بهش کردم
_مطمئنی حالا اومدیو خواستم اینو بکنم تو شیکمت گل پسر
_نخندون مارو مادمازل زد زیر خنده
بدون تفکر چاقو رو توی کشاله رونش فرو کردم که داده بلندی زد
_خب هنوزم نمیگی
درحالی کهنفس نفس میزد نچی کرد
ب ابزار شکنجه چشم دوختم بادیدن چاقوی نقره ای که تیقه هایی خلافه جهت چاقو داشت نیشمو باز کردم
_مبدونی این چطوری کار میکنه پسرم؟
پوزخندی زد شبیه بقیه چاقو ها
_نه دیگه نشد اگه این چاقو رو تو شکمت فرو کنم راحتو با درد کمی میره تو ولی امان از وقتب که دلم هوس کنه بکشمش بیرون اون موقعس که این تیقه ها باعث میشن تا بخش زیاد و عمیقی از اون قسمت نابود شه اخه میدونی برخلاف تیغه اصلیه اصلاچرا دارم اینا رو به تو میگم بهتر نیست نشونت بدم
_نه نه ببین من کاری ندارم با شما شمام کاری با پدرم نداش....
قبل از اینکه صحبتش تموم شه چاقو رو تو شکم فرو کردم و بیرون کشیدم
نگاهی بهش انداختم هنوز هنگ بودبه ثانیه نکشید که صدای عربده های درد ناکشتوب اتاق پیچید از عربده هاش میشد فهمید چه زجری داره میکشه
خب حالا میگی یا ترجیح میدی پدرتو نجات بدی
اون توی سایشاس اونجا معروفه از هرکی بپرسی بت میگه کجاست
بدون حرف از اتاق زدم بیرون
_اندرو این یارو زخمی شده کمکش کنین من رفتم بایبای
با اخم بسمت استبل رفتم و اولین اسبو سوار شدم و بسمت مقصد حرکت کردم
یک روز کامل در راه بودم خسته تشنه گرسنه ولی بلاخره رسیدم وای ب حالش اگه دروغ گفته باشه اونموقعس که از دماغ اویزونش میکنم
با دیدن شهر سوتو کور هنگ کردم و توی خیابونا قدم بر میداشتم با دیدن مرد سرخ پوستی بسمتش دویدم
_ببخشید اقا شما اقای.... رو میشناسید
_شما
_ازدوستانشون
_دیر رسیدین خانوم و حرکت کرد
_هی اقا وایسا یعنی چی که دیر اومدم
_اون مرده خانومه جوان
با گفتن این کلامات حس کردم هرچی کوه توی دنیا بود رو سرم اوار شد هرچی دریاچه بود روی سرم ریخته شد و هر چی یخچال بود وسط سرم خورده شده بود
_مرس..مرسی اقا
او نا از ما جلو تر بودن رپتایلای لعنتی لعنتی
بسمت اسب رفتم که با شنیدن صدایی اشنا سرمو چرخوندم با دیدن ارکا جیغی کشیدم‌و خدمو توی بقلش انداختم
_تو اینجا چیکار میکنی جو
جریانو براش تعریف کرد سیسه متفکری به خودش گرفت
_پس با این حالا الان کار مهمی نداری؟
_نچ
_پس میتونی با من بیای
_نچ ترجیح میدم بر گردم پایگاهو سریالامو ببینم
_متاسفم ولی نظرت مهم نیست باید باهام بیای
_چیی؟چرا؟
_چون من میگم
_من اینجا رییسم
_خب؟
_خب و مرض
_امروز ساعت ۷ حرکت میکنیم باش
_باش ولی اسبم خستس توقع نداری که این کار غیر انسانی رو انجام بدم
_نه جو دنبالم بیا میریم استبل اسب برداریم
با دیدن حدود ۲۰ رعس اسب دهنم باز موند
_شما این همه اسبو برای چی میخواید؟
_راشل کلکسیون اسب داره
_جالبه
با دقت ب اسبها نگاه میکردم با دیدن اسبی که رنگش طوسی طور بود نیشمو باز کردم این خودش بود همون چیزی ک میخواستمدجسور زیبا مهسور کننده و یاغی
اینو از چشاش میخوندم
_اوه اوه جو انتخاب خوبی نکردی
_چطور مگه
_اون اسبو نمیشه رام کرد
_میشه
_راشل هم همین فکرو میکرد ولی وقتی کتفش شکست ب حرفم رسید
_من رامش میکنم
_متاسفم وقته زیادی نداریم
دستمو روس پیشونیش گزاشتم با احساسه رد شدن الکتریسیته از بدنم سعی کردم چشمامو باز کنم موفق شدم اما مکان عوض شده بود لعنتی من توی یه جنگله سرسبز بودم با دیدن اسبه سیاه رنگی ک شبیخ شب بود مخم هنگ کرد دنبالش یه اسبه طوسی بود مثله همونی ک توی استبل بود دنبالشونم دوتا اسب سوار ک ازشون معلوم بود شکارچین اونا طنابی دور گردن اسب میکیه انداختن اما اسب تقلا کردو یکیشونو از روی اسب انداخت مرد ک عصبانی شده بود هفت تیرشو سمت اسب نشونه گرفت و بنگ
اونا از اونجا رفتن ولی اسب خاکستری موندو با غم ب اسب سیاه خیره شد
پس دلیلش این بود پس من الان توی خاطرات اون اسبه بودم اون گفته بود ک میتونم با یه لمس افکارو خاطره ها رو بخونم
خب تا حالا دوتا از توانایی هام فعال شده
با تکونای ارکا از فکر اسب اومدم بیرون و رو بهش گفتم_ چییههه؟
_چرا ایطو میکنی پاشو بریم
_من با این میام
_نشنیدی چی گفتم اون رام شدنی نیست جو بیا _بریم
ب اجبار ارکا یکی از اسب مشکی رو سوار شدم
_خب
_خب
_خبببب
_چی میگی بچه
_کاره من الان چیه
_هیچی فقط اوردمت تا کنارم باشی
واااایییی قودددداااا
چه رمانتیک عاشقم شده یعنی
با هاش ازدواج کنم نکنم وای اسمه بچهامونو چی بزاریم چی برای عروسیم بپوشم اصلا الان چه غلطی کنم
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #29
part28
_عا خب چرا
_چون که دلقک بازی دراری حوصلم سر نره
قشنگ رید وسط احساساتم
_اییشششش برو گمشو بابا میمیری یکم جنتلمن باشی؟
چیزی نگفت منم ادامه ندادم مرتیکه یالغوز
بعد از دو ساعت اسب سواری در حالی ک داشتم از خستگی میمردم خدمو رو چمنا انداختم
_خسته شدی؟
_وااییی مردمم خداا
_میتونستی نیای
_غلط نکن بیتربیت
نیششو با کرد
_تازه از اینجا تا مقصد سه ساعت راهه
_وای خدا من غلط کردم اصلا میخام برگردم خونه چه غلطی کردیما
_راه نداره دخترم حالام پاشو بریم
_تکون نمی خورم می خوام بخوابم
_رو اسب بخواب
_نمیشه
_جو پاشو دختر به هدفت فک کن
دست گزاشته بود روی نقطه ضعفم با خستگی بلند شدم
_خب
_خب
_خب و مرض باید بام صحبت کنی تا خوابم نبره
_مگه کزتتم؟
_اهووومم
_خب چی بگم الان؟
_از روش جمع اوری قلات بگو
_بنام خدا دزدی غارت بخش مقدار کمی شم می خریم
_پیشمام یعنی چی
_یعنی همین
_اما غارت...
_میدونم ولی راه بهتری سراغ داری
_نه
_پس سکوت پیشه کن که خدا سکوت کنندگان را دوست دارد
_چرا از خودت چیز در میاری
_چی درمیارم
_شرو ور
با شنیدن صدای یکی از سربازا ک اعلام میکرد یه کاروان داره نزدیک میشه دیگه ادامه نداد رو بهم غرید
_جو تو اینجا کنار غلات و غلاما بمون
_نه ارکا امکان نداره منم باید بیام
_نمیشه جوزفین نمیشه اصرار نکن
_نمیخوام من باید بیام
با اشاره دو نفر از سربازا بسمتم اومدن
_ببستینش به یه جایی
_چیی ارکا تو نمیتونی این کارو کنی
نگاهی اندر صفیانه بهم انداخت و حرکت کرد
اون دوتا نوچش منو بستنو رفتن
انقدر عصبی بودم که امکان داشت هر لحظه منفجر شم
۱۵ دقیقه گزشته بودو من توی همون حالت ارکا رو به فوش بسته بودم
عصبانیت و حرصم سه برابر شده بود دلم میخواست از ته دل جیغ بکشم
پوفی کردم و برای خالی شدن حرصم بلند ترین جیغ عمرمو کشیدم طوری که خودم گوش درد گرفتم
ناگهان تمام طنابای تنم ترکید
جیغ خوشحالی کشیدم
ارکا فکر میکرد میتونه منو اینجا زندانی کنه؟پس احمق بود
بسمت کاروان دویدم با دیدن قتلگاهی که رو به روم بود پشمام ریخت
جنگبین خوناشاماو گرگیه ها تفداد زیادی از گرگها کشته شده بودن چندتا از بچهای مام کشته شده بودن با چشم دنبال ارکا گشتم با دیدنشرویزمین لحظه ای خون ب مغزم نرسیدو با تند ترین سرعتی که می تونستم بسمتش دویدم
روی بازوش جای دندون بود
بسمت گرگینه ای که رو به روش ایستاده بود برگشتم
به به چه صیدی چه لیدی زیبایی فکر می کنین می تونیم بفروشیمش؟
با شنیدن حرفاش از دماغم دود میزد بیرون مگه من جنسم که می خواد بفروش برسونتم
دوباره بسمت ارکا برگشتم سخت نفس می کشید چهره خشمگینم ناگهان ناراحت شد
_نگرانش نباش خانوم کوچولو اون حداکثر دو ساعت دیگه زنده میمونه
با گفتن این حرف حس کردم ته دلم فرو ریخت حس کردم تکیه گاهی ندارم فک کردم که چقد غریبم
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #30
Part29
بسمت اون یارو برگشتم نمی دونم چی توی چشمام دید که خشکش زد
عربده بلندی زدم و ناخونامو توی خاک فرو کردم انگار از یه قفس ازاد شودم به اون یارو نگاه دوختم

عربده بلند تری کشیدم داشتم یه چیزای زیر لب زمزمه می کردم که خودمم نمی دونم چی بود

یهو از زیر پای یاروعه یه گیاهی شبیه پیچک زد بیرون و دور پاش پیچید و بالا رفت بالا بالا بالاتر تا رسید به صورتشو توی دهنش رفت

سرفه بلندی کرد کار خاصی نمیتونست انحام بده گیاهه داشت خفش میکرد دیگه نموندم ادامه زجرش رو تماشا کنم ارکا رو بلند کردم پسره یالغوز اندازه خر پیر وزن داره

برگشتم طرف سربازا با دیدن گرگینه هایی که شبیه درخت شده بودن پشمام ریخت یعنی کار من بود اینا؟اره دیگه

به سمت افراد رفتم
_خب من مجبورم ارکا رو به کلبه برگردونم شما همین جا اردو بزنین ب زودی یه نفرو می فرستم برای ادامه ماموریت

و به سمت کتابخونه رفتم با دیدن کتابی که برای سیلبوردا بود نیشمو باز کردم نگاهی ب داخلش انداختم

صفحه581 جای به جایی سیلبوردا

تمرکز کامل داشته باشید و ارامش روح رو به روی اینه ای قدی بایستید خبببب

حالا تصور کنید جایی که می خواید بروید توی اینه قرار دارد بعد با ارامش کامل وارد شوید

خب اول مدیتیشن کردم بعد دست ارکا رو گرفتم و رو ب روی اینه ایستادم تصورم خوب نبود ولی باید تمام سعیم و کنم لاقل بخاطر ارکا

کلبه رو تصور کردم با تمااامم جزئیات با اینکه اعتقادی نداشتم پا به داخل اینه گزاشتم

یهو همجا تاریک شد سردرد عجیبی داشتم دلم میخواست بالا بیارم خدای من

ناگهان چشام بطور غیر ارادی باز شدو گااااددددد من روبه روبه کلبه بودم ب ارکا نگاهی انداختم بیتوجه به سردردو حالت تهوح بسمت کلبه دویدم
_اندراس اندرو کجایین شما
راشل تندی از اشپز خونه پرید بیرون با دیدن ما جیغ خفه ای کشیدو ارکا رو روی مبل گزاشت
_جو اون... اون چش شده؟
_یه گرگینه گا ...گازش گرفته
خواست چیزی بگه که با گرم شدن بینی و لبم یهو خفه شد دستمو روش کشیدم خون بود نفمیدم چی شد که توی دریایی از تاریکی غرق شدم
با برخورد نور مستقیم افتاب از تخت بلند شدم با یاداوری ارکا تندی بلند شدم که سرم گیج رفتو تلاپ افتادم
اندرو وارد اتاق شد
_اندرو
_جو
_اون حالش چطوره
_خوبه تو خوبی
_نه سرم گیج میره و سر درد دارم
_طبیعیه
_چی طبیعیه؟
_سردرد و سر گیجت تو زیادی از خودت کار کشیدی و جسم و روحت هر دو با هم تصمیم به اعتراض گرفتنو نتیجش شد سه روز بیهوشی
_چی یعنی من سه روز بیهوش بودم
_اره
_ولی افراد ارکا
_تو نگران اونا نباش
_ماموریت چطور پیش رفت
_ما موفق شدیدم چیزی بسیازیم که ضعیفشون کنه و حدود 3 تا از هافل های با تجربه قبول کردند کنار ما بجنگن
رزی لشکری از پری ها و نگهبانای جنگلی جمع کرده
اندراس با کمک تیم جستوجوش تعداد زیادی از فامایرا رو جمع و سازمان دهی کرده
ارکا همون روز برگشت سر کارشو تا همین الان سه چهارم انبارو پر کرده
_اهوم
_راستی این دمنوشو بخور بت کمک میکنه
نگاهی به معجون سبز ابی دستش انداختم بنظر خوشمزه میومد تندی قاپیدمشو سر کشیدم
مزش عالیبود انگار دوباره ازاد شده بودم نیشم باز بود _بریم پیش بچا بریم
از جام بلند شدم هنوزم سرم گیج میرفت ولی میتونستم با کمک دیوار خدمو به میز رسوندم بعد خوشو بش با بچا
رو به اندارس کردم
_حرکت بعدی چیه؟
_برای حرکت بعدی لازم نیست ما کاری انجام بدیم
چطور
رپتایلا خدشون حمله مبکنن اونوقته که ما تعدای از اونا رو میکشیمو تعدادی رو برای گرفتن اطلاعات نگه مبداریم
خب
اونا موجودات باهوشی نیستن اونا فقط دارن کنترل میشن اگه بتونیم نفوذ کنیم و رهبرشون رو پیدا کنیم دیگه نیازی به کشتو کشتار نداریم
گیرم ک درس ولی فامایرا چی میشن؟
نصف میشیم نصفمون نفوذی و نصف دیگه میمونن پیش فامایرا تو پناهگاه زیر زمینی
_درس میگی
_شک داشتی مگه
_بیخیال اون یارو حالش چطوره مرد یا زنده موند
_زنده موند ولی ناجور شکمشو پاره کرده بودی
_اهوم خیلی سگ جونه فک میکردم بمیره
_منم
_خب پس من میرم بخوابم
_باش
بسمت اتاق حرکت کردم با دیدن حموم یهو جون گرفتم نگاهی ب داخلش انداختم قووودااااا وان داره
انقد از روزی که اومدم اینجا این وراون ور بودم حتی حموم اینجا رو هم ندیدم
هی خدا کی میشه این ماجرا ها تموم شه قشششننگ تو اتاق بخوابیم رو مبل بخوابیم رو صندلی بخوابیم فیلم ببینیم کلا همچی خوابه خوااببببب
اگه این ریسس پافیوزشون نبود تا حالا حتما همچی تموم شده بود
بیخیال پیرهنمو کندم و زیر دوش ایستادم برخورد قطر های اب و خیس شدن شلوارم زیر دوش حس خوبی داشت شروع کرد ب خوندن
_خواهم اعداممم تا برسم به معراجم
بلاخره بند بیاد این مغز وراجم
راسی اینو بدون بچای خیابونا تله شعرامن
صفر بیس یکشم یجوارایی
بکشه یکه شب ازم یه بوهایی
کلی مار تو استین
مار تو استین خودد
زهراگینی قبل اینکه متوجه شیی کبرا کی بود
چرا عروسک کهنه های کنج کمد شدی توهم افتادی دور؟
راشل از پشت در داد زد
_خفشه شو جو خفهشو
صدامو بچه گونه کردم
چلا گووللمم
خفهه بمیررر
برو گمشو بابا برو بزار باد بیاد
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
87
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
210
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
52

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین