. . .

متروکه رمان عشق کینه‌ای | مبینا ر.ی و لیلا

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. تراژدی
اسم رمان:عشق کینه‌ای
ژانر:عاشقانه، تراژدی، طنز
نویسندگان: @ترشکʕ⁰̈●̫⁰̈ʔ و @Liya
ناظر: @*First __ Lady*

خلاصه:فرزاد یک آدم مغرور که بخاطر خیانت عشق اولش به فکر انتقام میوفته، با دختری شوخ طبعی آشنا میشه که راه این عشق کینه‌ای رو عوض میکنه... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

ansel

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
ناظر
مدیر
نظارت
شناسه کاربر
15
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-26
آخرین بازدید
موضوعات
145
نوشته‌ها
1,542
راه‌حل‌ها
24
پسندها
6,196
امتیازها
619

  • #2
wtjs_73gk_2.png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان
@ansel
@-Hadiseh-
با تشکر​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

ترشالو

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
732
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-11
آخرین بازدید
موضوعات
28
نوشته‌ها
131
پسندها
1,235
امتیازها
173
محل سکونت
=/

  • #3
مقدمه:
زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست بلکه لحظاتی هست که قلبت محکم می‌زند.
بخاطر خنده به خاطر اتفاق های خوب و غیره منتظره،به خاطر شگفتی،به خاطر شادی،به خاطر دوست داشتن های بی حساب،به خاطر"عشق"

***
#پارت١
فرزاد
دوباره نگاهی به تصویر تویی گوشی انداختم و عصبانی تر از هر ساعت به ساعت مچی دستم خیره شدم:
- اَه لعنتی پس چرا نمیاد.
هنوزم باورم نمیشه که تصویر اون و علی‌رو توی صفحه گوشیم می‌بینم؛ یعنی اینقدر عشقم براش پوچ و تار بود؟! منه لعنتی که هرچی داشتم به پاش ریختم.
چطور تونست به همین راحتی دست به خیانت بزنه! اما نه شاید توضیحی درباره این اتفاق نحس داشته باشه.
دست هام‌رو به طرف شقیقه‌هام بردم و آروم ماساژ دادم تا دردی که این چند ساعت به خودش گرفته‌رو آروم‌تر کنم.
تویه فکر بودم به این یک سال که هرچه زمان بیشتر می‌گذره عاشق تر از دیروز میشم به دختری که هنوز معنی عشق‌رو نتونسته بفهمه و دست به...!
با صدای ریحانه به خودم اومدم و دیدم که کنارم توی ماشین نشسته و لبخند میزنه؛ تو این لبخند چی هسش که منو به خودش جذب میکنه!؟
چرا دوست دارم ساعت ها بشینم و به چشم های عسلیش خیره‌شم.
اره من فرزاد رادمهر کسی که غرورش توی زندگی حرف اول رو می‌زنه اعتراف میکنم عاشق این دو چشم عسلی شدم.
-کجای فرزاد الان یک ساعته دارم صدات می‌زنم!
به خودم اومدم و لبخند خالی از احساس به صورت متعجبش زدم.
بدون معطلی جواب دادم:
- به به چه عجب خانم افتخار دادن ما زیارتشون کنیم؟
با یه لحن مسخره‌ای ادامه داد:
- اوف! وقتم پره هانی.
هر زمانی دیگه‌ای بود از شیرین زبونیش ذوق زده می‌شدم ولی برای اولین بار چندشم شد.
رو ازش گرفتم و به جلو خیره شدم:
- اره منم پی خوش گذرونی بودم برای کسی که دوسم داره وقت نداشتم.
گوشیش‌رو از کیف دستی مشکی که لایه های از قرمز به خودش داشت رو بیرون آورد و مشغول چک کردنش شد و همینجوری جواب داد:
- چیزی شده فرزاد چرا برزخی شدی؟!
عصبانی بهش توپیدم:
- هه! یعنی تو نمیدونی؟
بی توجه به حرف من به متن که معلوم نیس از طرف کی هسش نگاه کرد و بلند خندید.
تازه میفهمم که هیچ ارزشی براش ندارم.
بدون هیچ درنگی گوشی‌رو از دستش گرفتم و متن و ارسال کننده نگاه کردم،
همون موقع بود که شکستن قلبم‌رو شنیدم؛ شکی که داشتم کاملأ برطرف شد.
تازه فهمیدم خیانت یعنی چی، تنفر یعنی چی، عشق یک طرفه یعنی چی.
صدای ریحانه‌رو شنیدم که با لکنت داشت حرف می‌زد:
- ب...ببین فرزاد من برات توضیح م... میدم اونجور که تو فکر میکنی نیس، ببین من و علی فقط...!
ادامه حرفش رو با سیلی که بهش زدم خورد.
- تو با چه اجازه‌‌ای دست رو من بلند کردی پسر‌ه‌ای فاسد.
- ببند فکتو چطور تونستی با علی رفیق جینگ من بریزی رو هم ها؟! یک ذره حیا نداری دختریه خراب!
با خشم ادامه داد:
- به تو چه تو چکارمی مگه؟!
مثل خودش جواب دادم:
- د آخه لعنتی مگه تو نبودی که گفتی دوستم داری؟
- دوست داشتم الان یکی دیگه رو دوست دارم و این فقط یک دوست داشتن خالی نیس من عاشقش شدم بفهم.

@*First __ Lady*
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

ترشالو

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
732
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-11
آخرین بازدید
موضوعات
28
نوشته‌ها
131
پسندها
1,235
امتیازها
173
محل سکونت
=/

  • #4
مات زده به صورت ریحانه نگاه می‌کردم هضم حرفش برام سخت بود.
این همون دختریه که دَم از دوست داشتن من رو می‌زد باورش سخته:
- پس اون حرفا! که می‌گفتی...!
ادامه حرفم‌رو خود‌ش کامل کرد:
- درسته من خیلی چیز‌ها بهت گفتم اما حقیقت همینه من و تو یک سال باهم آشنا شدیم اولش خیلی دوست داشتم الانم به عنوان یک برادر خیلی برام عزیزی ولی از وقتی که با علی تو مهمونی جشن تولدت آشنا شدم یجورایی بهش علاقه پیدا کردم برای خودمم هم درکش سخته؛ امیدوارم حرف‌هام نشون آور این باشه که دیگه باهم کاری نداشته باشیم و رابطمون فقط به عنوان دوتا دوست باشه که مشکلی پیش نیاد.
می‌خواستم سر فرصت و یجایی بهتر از اینجا بهت بگم ولی خودتت خواستی.
با فریاد بهش توپیدم:
- برو بیرون همین الان!
بدون هیچ گونه اتلاف وقت از ماشین پرید بیرون انگار منتظر دستور من بود.
با سرعت زیاد راهی خونه شدم.
با رسیدنم به خونه‌ای بچگی هام دوباره موجی از خاطرات کودکیم زنده شد.
***
"راوی"
مادر فرزاد سراسیمه به دنبال تک فرزند خود می‌گشت او می‌دونست فرزاد کوچولو خود کجا قایم شده ولی دلش نمی‌خواست شوق و اشتیاقی که در بازی بر چهریه کودک پنچ ساله‌ی خود می‌دید رو از دست بده:
-فرزادم کجای شازده‌ای من.
فرزاد با هیجان به گشت گذار مامانش مبنی بر پیدا کردن خود نگاه می‌کرد با شوق جواب داد:
-مامان اگه تونستی پیدام کن.
-ای کلک کجا قایم شدی هان؟!
مادر فرزاد به کودک خود که در پشت پرده حریری قایم شد نگاهی زود گذری کرد و آروم طوری که اون نبینه به سمتش به حرکت در اومد و فرزاد رو حسابی غافلگیر کرد و دست گذاشت روی نقطه ضعفش و حسابی قلقلکش داد.
***
قطر اشکی از چشم هام بیرون ریخت ولی زود پاکش کردم من قوی تر از این حرفا هستم نباید زود جا بزنم.
جای خالیش رو به وضوع میشه دید؛ چقدر دلم برات تنگ شده ملکه‌ی من، برای لالایی های که وقتی گوش می‌دادم به اوج آرامش می‌رسیدم.
ریحون خانم حسابی به وقتش نشون می‌دم دور زدنه فرزاد رادمهر چه عواقبی داره هه؛همیشه به اینکه بهش می‌گفتم ریحون کفری می‌شود؛ من عاشق زمانی می‌شدم که حرص می‌خورد واقعا دیدنی می‌شود.
اما از همین ساعت تو برای من مردی خانم محبی.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

ترشالو

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
732
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-11
آخرین بازدید
موضوعات
28
نوشته‌ها
131
پسندها
1,235
امتیازها
173
محل سکونت
=/

  • #5
"سه ماه بعد"

ساره
با عجله از پله های دانشگاه پایین میومدم که گوشیم به صدا در اومد؛بدون توجه به کم کردنه سرعتم دست بردم و گوشیم رو از جیب مانتویه طوسی رنگم بیرون آوردم اما همین که می‌خواستم جواب بدم به یه کسی برخود کردم.
چشم هام رو محکم بهم فشار دادم؛ انتظار داشتم الان پخش زمین شده باشم اما دستی مانع از افتادن من شد آروم یکی از چشم هام رو باز کردم که با دوتا چشم طوسی رنگ و یک لبخند مسخره‌ای مواجه شدم.
-راحتی؟
به خودم اومدم و ازش جدا شدم و حق بجانب جوابش رو دادم:
-مگه چشم نداری همین شکلی سرت رو میندازی پایین راه میری.
اخم هاش رو بهم گره زد و گفت:
-ببین بچه جون اونکه چشم نداره تویی چون من راهم رو می‌رفتم تو بهم برخود کردی.
توجه ای بهش نکردم و خم شدم که برگه های که با برخود با این غول بیابونی بخش زمین شده بود رو جمع کنم:
-در هر صورت بهتره چشم هات رو باز کنی و راه بری تا با یک خانم با شخصیتی برخود نکنی؛ اما اگه معذرت خواهی کنی شاید بخشیدمت.
بعد بلند شدم و گوشیم رو توی دستم جا به جا کردم و بعد یک لبخند که بیشتر به یک پوز‌خند بود به صورت متعجبش زدم.
-هه، معذرت خواهی!عمرا!
پیف بهتره به راهم ادامه بدم تا اینجاشم حسابی دیر کردم باز مامان سرم غر میزنه بدون توجه بهش یک دستم رو بالا آوردم و یک ''برو بابا "نثارش کردم.
به صفحه گوشیم نگاه کردم؛ بله زری جون تماس گرفته بود.
می‌خاستم شماره مامان رو بگیرم که خودش زنگ زد بدون معطلی تماس رو وصل کردم با لحن پشیمونی گفتم:
-سلام مامان خوبی!؟ میدونم دیر کردم نمی‌خاد گوش زد کنی، بله مهمون داری منم باید زودتر برسم خونه اما مامان...!
مامان کفری پرید وسط حرفم:
-چخبرته ساره؟! امون بده دختر! بابت تاخیرتم بعدا حسابت رو میرسم اما سر راه چندتا خرید دارم انجام بده؛ لیست هم الان برات پیامک میکنم.
به طرف ماشین ٢٠۶خوشگلم رفتم و سوار شدم:
-چشم؛ مگه سپهر خونه نیست مامان؟!
-هست ولی چون تو بیرونی گفتم سر راهت خرید کنی الانم مزاحمم نشو کلی کار دارم.
-این چه حرفیه زری جون مراحمم.
-حرف نباشه بای.
عه ببین تروخدا قط کرد؛ای سپهر وزغِ تنبل.
توی فکر بودم و سپهر رو فش می‌دادم که صدای پیامک گوشیم به صدا در اومد نگاهی به پیام کردم که از طرف مامان بود؛ چشم هام اندازه قابلمه ننه بزرگم شد، میوه،ژله، سس، دوغ...بابا چخبره؟!
بیخیال ماشین رو روشن کردم و راه افتادم که دوباره صدای گوشیم در اومد! همینجور که به جلو نگاه می‌کردم به پیامکی که از طرف سپهر بود نگاهی انداختم:
-(موفق باشی جوجه)
حساب تو یکی رو من میرسم سپهر وزغی.
بخاطر چشم های سبز یشمیش بهش می‌گفتم وزغ.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

ترشالو

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
732
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-11
آخرین بازدید
موضوعات
28
نوشته‌ها
131
پسندها
1,235
امتیازها
173
محل سکونت
=/

  • #6
با یک دست کلیدم رو در آوردم و درِ حیاط بزرگمون رو باز کردم با وارد شدن به حیاط با دنیای زیبایی روبرو شدم باورم نمیشه توی این هوای نسبتأ گرم که گاهی به مرز پنجاه درجه هم می‌رسه! بابا بتونه بهشت کوچیک و زیبایی رو بسازه.
نگاهم به شاخه های پر بار انگور بر روی دیوار حیاط افتاد؛همچنین در کنار جلوه‌ای از سرسبزی که به حیاط داده بود حصاری برای جلوگیری از دید آپارتمان ها بود؛ ناگهان بوی خوشی به ماشمم خورد، بوی گل ارکیده بود به طرف گل ها رفتم و لمس کردم خیلی لطیف و خوب بود ناگهان نسیم خنکی وزید و با طراوت نسیم خوش بوی گل ها هم رقص شد.
دست از دید زدن برداشتم و با صدای بلند ورودم رو اعلام کردم:
-سپهر، سپهر زود بیا ببینم!
بعد از دقایقی سپهر اومد و کفری گفت:
-چته سر آوردی دختر؟!
-سکوت! اینارو بیار تو.
و بعد به خرید ها اشاره کردم و سنگ فرش های حیاط رو پیش گرفتم.
وارد خونه شدم و کفش هام رو با یک دست دمپایی خرگوشی عوض کردم؛ بابا رو روی یکی از راحتی ها،که نشسته بود دیدم که سخت مشغول مطالعه چندتا پرونده بود. همیشه کار های شرکت رو میاورد خونه و مامان هم بخاطر همین اخلاقش چند بار با هم بحث کردن:
-سلام بر اهل خانه ما اومدیم.
بابا عینک مطالعش رو از چشم های عسلی رنگش برداشت و با یک لبخند که من برای خند هاش دلم ضعف میره گفت:
-سلام سوگلی بابا خسته نباشی!
به طرفش رفتم و گونش رو طولانی بوسیدم و کنارش نشستم:
-خسته که بودم ولی با دیدن روی ماه شما خستگیم رفع شد.
مامان با یک سینی چای وارد شد و با اخم بهم گفت:
-چه عجب تشریف فرما شدی شما؟!
-ببخشین مامان ولی بخاطر خرید های شما من دیر اومدم.
مامان یک پشت چشم نازک اومد و رو به روی ما نشسته که سپهر با دست پر وارد شد.
-وای ساره مگه دستم بهت نرسه، وای کمرم، وای فقرات‌ کمرم؛ مطمئنم دیسکم زد بیرون.
-خوب بابا.
با یک خداحافظی به سمت اتاقم رفتم حسابی خسته شده بودم؛پریدم روی تخت و تا چشم روی هم گذاشتم خوابم برد.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

ترشالو

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
732
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-11
آخرین بازدید
موضوعات
28
نوشته‌ها
131
پسندها
1,235
امتیازها
173
محل سکونت
=/

  • #7
خونه‌ی مادر بزرگه، وای‌فای مفتی داره.

خونه‌ی مادر بزرگه، دیش وLNBداره.

کنار خونه‌ی اون، همیشه پارتی برپاست.
پارتی‌های محله، پر شور و شوق و غوغاست.

مادر بزرگه الان، مازراتی سواره.
رنگ موهاشم هر روز، جور واجور و باحاله.

مادر بزرگه الان، شلوار جین می پوشه.
کفش کالج و کیفش، همیشه روبه روشه.

با صدای عجیبی چشم باز کردم و به سقف اتاق خیره شدم.
چرا من بیدار شدم؟! چی شد اصلا؟ دوباره اون صدایی عجب شروع شد چشم چرخوندم و دورتا دوره اتاق رو نگاه کردم که یهو چشمم به گوشی رو میزِ کنار تختم افتاد.
یا حسین! این چه آهنگ زنگیه؟! بیخیال این فکر ها شدم و گوشی رو چنگ زدم از روی میز و جواب دادم:
- الو!
- بخور پلو.
- عه تویی دنی! چطوری؟
دنیا با حرص و صدای خفه‌ای گفت:
- اولا که دنیا، دنیا این باره هزارمین.
به موهای خرمایم چنگی زدم و جواب دادم:
- خوب حالا، کارم داشتی بیدارم کردی خروس بی محل؟!
- اها اره زنده‌ایی؟!
- چی میگی تو! معلومه زندم من تا حلوا های تو رو نخورم نمی‌میرم.
- ببند فک رو منه احمق رو باش! اینجور که تو زدی از دانشگاه بیرون فکر کردم جنازت رسیده خونتون.
با حرف دنیا یاد اتفاق صبحی افتادم.
تا حالا ندیده بودمش یعنی تازه وارده؟!
با صدای دنیا به خودم اومدم:
- الو ایشاللّه ایندفعه دار فانی رو وداع گفتی؟!
- نه به کوری چشم تو هنوز نفس می‌کشم.
- خوبه میگم ساره شنیدی استاد جدید اومده؟
تعجب زده جواب دادم:
- نگو! به جای کدوم استاد؟
- اگه بگم باورت نمیشه، استاد حیدری بلاخره از دستش راحت شدیم خیلی گیر می‌داد مردک عقده‌ای.
- وای گفتی مونده بودم امتحان هفته دیگه رو چشکلی بدم. خوب دیگه مزاحم نشو امشب خاله اینا میان خونمون برم آماده بشم بای.
و بدون اینکه اجازه بدم حرفی بزنه قطع کردم.
گوشی رو پرت کردم روی تخت و به سمت حموم راه افتادم که صدای گوشیم بلند شد؛ برگشتم و نگاهی به پیامکی که از طرف دنیا بود کردم:
- خیلی بی‌شعور و بی ادب هستی. راستی آهنگ زنگ جدیدت رو دوست داشتی؟
و بعد چندتا ایستکر خنده کنارش بود.
خدایش اینم دوسته ما داریم؛ بیخیال به سمت حموم رفتم.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

ترشالو

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
732
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-11
آخرین بازدید
موضوعات
28
نوشته‌ها
131
پسندها
1,235
امتیازها
173
محل سکونت
=/

  • #8
ساره
بعد از کلاس اون مرتیکه غاز با دنیا راه افتادیم تا بریم خونه که دنیا دستم رو کشید و کفری گفت:
- تو چته ساره هان؟!
چشم ها‌م‌ رو چرخوندم و حق بجانب گفتم:
- میشه یک امروز رو دست از سر من برداری دنیا؟ نه میشه؟ واقعا برام جای سواله که چرا اینقدر تو حرف می‌زنی، خدا به داد شوهر نداشتت بکنه .
بعد دستم رو مشت کردم و جلوی دهنم گرفتم و ادامه دادم:
- عه عه دیدی مردک بوق بهم میگه «بهتره حواست توی کلاس من جم باشه تا مشکلی پیش نیاد» عقده‌‌ای .
و راه افتادم تا سوار ماشینم بشم که دنیا کیفم‌رو کشید و با جیغ جیغ گفت:
- هوی، آرام باش چقدر حرف می‌زنی؟ باز به من میگه چقدر حرف میزنم .
دستش رو برد و یک شکلات از جیب مانتو‌ای بهاریش در آورد و خورد .
- ببین ساره قراره عصری با بچه ها بریم بیرون میایی دیگه؟!
تعجب زده گفتم:
- خوشم میاد خیلی زود با یک خوراکی رام میشی دنیا؛ یادم باشه یک گونی خوراکی با خودم حمل کنم تا وقتی پاچه می‌گیری به خوردت بدم .
دستم رو به زیر چونم بردم و شبیه این آدمای که فکر می‌کنند رو در آوردم و ادامه دادم:
- آره فکر خوبیه !
با دستش به شونم زد و در جواب من گفت:
- خیلی بی‌شخصیت هستی مگه من حیونم که میگی رام میشی گولاخ؟!
حالا میایی یا نه؟
- نه دیشب تا دیر وقت بیدار بودم الانم کلاس حسابی حرص خوردم؛ خستم میرم استراحت می‌کنم بعدم یکم درس میخونم .
دستی به کوله پوشتیم زدم و دست دیگم‌رو بالای سرم تکون دادم و گفتم:
- با اجازه .
سوار ماشین شدم که دنیا با فریاد گفت:
- خیلی خوب نیا ولی پشیمون میشی ها ؟
به هر حال ما ساعت شش راه میوفتیم.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
244
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
226
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
183

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین