مقدمه:
زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست بلکه لحظاتی هست که قلبت محکم میزند.
بخاطر خنده به خاطر اتفاق های خوب و غیره منتظره،به خاطر شگفتی،به خاطر شادی،به خاطر دوست داشتن های بی حساب،به خاطر"عشق"
***
#پارت١
فرزاد
دوباره نگاهی به تصویر تویی گوشی انداختم و عصبانی تر از هر ساعت به ساعت مچی دستم خیره شدم:
- اَه لعنتی پس چرا نمیاد.
هنوزم باورم نمیشه که تصویر اون و علیرو توی صفحه گوشیم میبینم؛ یعنی اینقدر عشقم براش پوچ و تار بود؟! منه لعنتی که هرچی داشتم به پاش ریختم.
چطور تونست به همین راحتی دست به خیانت بزنه! اما نه شاید توضیحی درباره این اتفاق نحس داشته باشه.
دست هامرو به طرف شقیقههام بردم و آروم ماساژ دادم تا دردی که این چند ساعت به خودش گرفتهرو آرومتر کنم.
تویه فکر بودم به این یک سال که هرچه زمان بیشتر میگذره عاشق تر از دیروز میشم به دختری که هنوز معنی عشقرو نتونسته بفهمه و دست به...!
با صدای ریحانه به خودم اومدم و دیدم که کنارم توی ماشین نشسته و لبخند میزنه؛ تو این لبخند چی هسش که منو به خودش جذب میکنه!؟
چرا دوست دارم ساعت ها بشینم و به چشم های عسلیش خیرهشم.
اره من فرزاد رادمهر کسی که غرورش توی زندگی حرف اول رو میزنه اعتراف میکنم عاشق این دو چشم عسلی شدم.
-کجای فرزاد الان یک ساعته دارم صدات میزنم!
به خودم اومدم و لبخند خالی از احساس به صورت متعجبش زدم.
بدون معطلی جواب دادم:
- به به چه عجب خانم افتخار دادن ما زیارتشون کنیم؟
با یه لحن مسخرهای ادامه داد:
- اوف! وقتم پره هانی.
هر زمانی دیگهای بود از شیرین زبونیش ذوق زده میشدم ولی برای اولین بار چندشم شد.
رو ازش گرفتم و به جلو خیره شدم:
- اره منم پی خوش گذرونی بودم برای کسی که دوسم داره وقت نداشتم.
گوشیشرو از کیف دستی مشکی که لایه های از قرمز به خودش داشت رو بیرون آورد و مشغول چک کردنش شد و همینجوری جواب داد:
- چیزی شده فرزاد چرا برزخی شدی؟!
عصبانی بهش توپیدم:
- هه! یعنی تو نمیدونی؟
بی توجه به حرف من به متن که معلوم نیس از طرف کی هسش نگاه کرد و بلند خندید.
تازه میفهمم که هیچ ارزشی براش ندارم.
بدون هیچ درنگی گوشیرو از دستش گرفتم و متن و ارسال کننده نگاه کردم،
همون موقع بود که شکستن قلبمرو شنیدم؛ شکی که داشتم کاملأ برطرف شد.
تازه فهمیدم خیانت یعنی چی، تنفر یعنی چی، عشق یک طرفه یعنی چی.
صدای ریحانهرو شنیدم که با لکنت داشت حرف میزد:
- ب...ببین فرزاد من برات توضیح م... میدم اونجور که تو فکر میکنی نیس، ببین من و علی فقط...!
ادامه حرفش رو با سیلی که بهش زدم خورد.
- تو با چه اجازهای دست رو من بلند کردی پسرهای فاسد.
- ببند فکتو چطور تونستی با علی رفیق جینگ من بریزی رو هم ها؟! یک ذره حیا نداری دختریه خراب!
با خشم ادامه داد:
- به تو چه تو چکارمی مگه؟!
مثل خودش جواب دادم:
- د آخه لعنتی مگه تو نبودی که گفتی دوستم داری؟
- دوست داشتم الان یکی دیگه رو دوست دارم و این فقط یک دوست داشتن خالی نیس من عاشقش شدم بفهم.
@*First __ Lady*