. . .

متروکه رمان عالم دژم | N کاربر انجمن رمانیک

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
اثر اختصاصی
نه، این اثر در جاهای دیگر نیز منتشر شده است.
نام رمان: عالم دژم
جلد یک مجموعه رمان نائیریکا
نویسنده: N
ژانر: تریلر، معمایی، علمی-تخیلی
سبک: رئال‌جادویی
ناظر: @رز نحس

خلاصه: عصر ضلالت و گمراهی فرا رسیده بود. آدمیان، خواسته و ناخواسته به سوی قشر ابهام و ظلام می‌شتافتند.
در هنگام دمیدن هور؛ دختری زاده شده از عنصر خاک در پی کشف آوند ظلمات، راهی مسیر کهکشان می‌شود؛
در حالی که هیچ‌کس نمی‌دانست چه موجودی باعث دژم و پریشان حالی آدمیان شده است تا روزی که... .
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
851
پسندها
7,283
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​
با تشکر​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

Lady_N

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
448
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-10
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
17
پسندها
103
امتیازها
63
محل سکونت
شهر اولین ها

  • #2
از پنجره‌ی دودی ساختمان، با اندیشه‌ای پر از استفسار نظاره‌گر عابران خیابان شدم؛ صدا و تصویر جدال‌های گاه و بی‌گاه، محبت‌های پر منت، سخنان دروغین و... همه‌ی آنان به وضوح قابل مشاهده بود.
فضای تاریک و بی‌روح خیابان و چراغ های پایه بلند یکی درمیان اطراف که کمرشان طی این سال‌ها زیر باد و بوران خم شده بود و به سختی فضا را قابل دید کرده بودند، از یک طرف؛ و بوی مشام‌آزار دود کارخانه‌هایی که سر تا سر این جهان خاکی را در بر گرفته بود از طرفی دیگر، تهوعم را بیشتر می‌کرد.
نگاهم را به افرادی که به تمسخر تکه نانی را به سوی کاسه‌ی گدایی فقیران می‌اندازند، می‌دوزم و عاجز و درمانده از قلب‌ سنگ شده‌شان، ناخودآگاه آهی سوزناک می‌کشم...
مدت زمان زیادی است که همه‌ی آنان هاله‌ی تیرگی و ظلمت را، در باطن خود نهفته‌اند و اما جامه‌ی ظاهری صداقت را بر تن خود نشاندند.
دلم می‌خواهد دور شوم! دور از این انسان‌های سنگی! آن‌قدر دور که چشمم به هیچ کدام از آن‌ها نخورد؛ آن‌قدر دور که زمهریر دل سنگیشان را حس نکنم؛ آن‌قدر دور تا آدمیانی که بوی ثروت، هر دو چشمانشان را کور کرده است را نبینم.
نفس عمیقی می‌کشم. پرونده‌ی سپید رنگی که در دست داشتم را روی میز چوبی می‌گذارم و با صدایی خسته می‌پرسم:
- مطمئنی این پرونده‌ی شهاب سنگ‌ها واقعی هست؟ آخه قبلا هم شهاب سنگ‌ و طوفان‌های خورشیدی زیادی بودن که آخر سر آسیبی به زمین نرسوندن.
افرا با لحنی جدی و کمی آمیخته به تعجب پاسخ می‌دهد:
- خوبه خودت هم می‌گی قبلاً! خب قبلا همه اشتباهاتی داشتن، اما ما الان پیشرفته‌ترین و بروزترین سیستم‌های ردیابی رو داریم‌.
کلافه چشمان سیاه‌رنگم را روی هم فشردم و گفتم:
- باشه، تو درست می‌گی!
به سوی آینه‌ی شیشه‌ای و براقی که در آن کنار قرار داشت رفتم. دستی به کلاه‌ی لبه‌دار یشمی رنگم کشیدم و آن از روی گیسوان پرکلاغی‌ام، کمی جا به جا کردم. دمی گرفته و گفتم:
- سر فرصت روی این مساله هم‌فکری می‌کنیم، من الان جایی کار دارم.
ربکا کنجکاو جواب داد:
- کجا‌ می‌ری؟
- یه معدن سنگ و جواهرات عجیب و غریب پیدا شده، می‌رم ببینم جریانش چیه.
افرا متعجب کلمه‌ی معدن را زیر‌ لـ*ـب زمزمه می‌کند و سپس می‌پرسد:
- معدن سنگ و جواهرات چه ربطی به پلیس‌ها داره؟ مگه تو سنگ‌شناسی؟
آهسته سری تکان دادم و گفتم:
- آره، من سنگ‌شناس هم هستم؛ اما به‌خاطر چیز دیگه‌ای باید اون‌جا حضور داشته باشم.
کمی مکث کردم و سپس ادامه دادم:
- دیشب دوربین‌های مداربسته فیلم عجیبی رو ضبط کردن؛ فیلمی که در اون... .
با شنیدن صدای ملایم و لایت زنگ موبایلم، آن را از جیب کتم در می‌آورم.
با دیدن نامی که روی صفحه‌ی تلفن نقش بسته بود و دیدن ساعت، جیغی مهمان گلویم می‌شود و با‌عجله به سمت درب خروجی سالن می‌دوم.
- وای دیرم شد! دخترا من بعدا براتون توضیح میدم، الان کار دارم.
این را گفتم و مسیرم را در پیش گرفتم. سراسیمه قدم برمی‌داشتم تا هرچه زودتر از آن ساختمان خارج شوم.
با مشاهده ماشین آبیِ آسمانی رنگم که در آن نزدیکی بود، با استرس آب دهانم را قورت دادم و به سمتش قدم برداشتم.
در همین حال، ناخودآگاه نگاهم را به آسمان آلوده و پر گرد و غبار آن‌جا دوختم.
برای آدمیان متاسفم! آسمانی که در گذشته، رنگ آبی درخشانش سر تا سر جهان را در بر گرفته بود؛ آسمانی که در گذشته پر بود از شاپرکان و پرندگان نغمه‌خوان؛ آسمانی که حال، دیگر هیچ اثر رنگارنگ و دل‌پسندی از آن نبود.
به جای رنگ آبی زلالش، خاکستری کدری بر فضایش حکم رانی می‌کرد.
به جای شاپرکان و پرندگان، باد هوهو می‌کرد و گرد و غبار، آزادانه پرواز می‌کردند!
سری از روی افسوس تکان می‌دهم و درب ماشین را از هم می‌گشایم.
روی صندلی می‌نشینم و فرمان چرمی متالیک را در دست می‌گیرم، از سوزناکی آن برای لحظه‌ای تنم مور مور می‌شود؛ به آرامی آب دهانم را قورت میدهم و راهی معدن می‌شوم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
56
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
73
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
50

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین