. . .

متروکه رمان سیا | tara.a

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. پلیسی
  2. تراژدی
  3. جنایی
نام رمان:سیا
نام نویسنده:tara.a
ژانر:جنایی، پلیسی،تراژدی
ناظر: @نویسنده پشت شیشه
خلاصه:
سرنوشت برای هردویشان یک زندگی جداگانه را رقم زد؛ اما آنها خودشان راه زندگیشان را انتخاب کردند.
چه خوب، چه بد!
مقدمه:
بدبختی یک حس دردناک است؛ اما وقتی مسبب این بدبختی ها یکی از عزیزانت باشد تو دیگر بدبخت نیستی یک چیزی فراتر از بدبخت هستی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,352
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.​
بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​

|کادر مدیریت رمانیک|​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

TARA.ALY

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1343
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-10
موضوعات
5
نوشته‌ها
25
پسندها
224
امتیازها
97
محل سکونت
کهکشان ها

  • #2
(پارت 1)
سرآغاز:
موتورم را در حیاط خانه رها کردم و سریع وارد خانه شدم و با خوشحالی داد زدم:
- مامان؟ بابا؟!
مادرم با عجله و بدو بدو از اتاقک بیرون آمد و سراسیمه پرسید:
- چی‌شده پسر؟
به چهره نگرانش خندیدم و با قهقهه گفتم:
- دیگه لازم نیست نگران باشی، همه چیز درست شد!
با تعجب به من نگاه کرد و گفت:
- چی درست شد؟ تو چت شده امیر؟
با نیشی باز جلوتر رفتم و درست کنار گوشش گفتم:
- پولم جور شد!
و بعد به سرعت از کنارش رد شدم و دوباره داد زدم:
- بابا... بابا کجایی؟
مادرم دوباره سراسیمه به کنارم آمد و گفت:
- امیر دییونه بازی در نیار... پولتو دست این جور آدما نده...
دوباره شروع شد، همیشه همین بود مدام می‌خواستند من را از بلند پروازی‌ها و رویاهایم منع کنند بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم آن‌ها موفقیت من را نمی‌خواهند.
- بس‌کن مامان!
مامان با قاطعیت گفت:
- امیر دارم بهت می‌گم اینا کلاه بردارن... بخدا پولت رو که با هزار بدبختی جور کردی بالا می‌کشن!
با عصبانیت دستم را در هوا تکان دادم و گفتم:
- ولم کن مامان... بابا هم که نیست پس من بعداً میام
و قبل از این‌که بتواند جلویم را بگیرد به سرعت از کنارش گذشتم و بی توجه به او که پشت سرم اسمم را داد می‌زد از در خانه بیرون زدم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

TARA.ALY

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1343
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-10
موضوعات
5
نوشته‌ها
25
پسندها
224
امتیازها
97
محل سکونت
کهکشان ها

  • #3
(پارت 2)
در را محکم بستم و یک قدم برداشتم که ناگهان یادم آمد موتورم را از حیاط برنداشته‌ام.
با کلافگی داد زدم:
- اَه
به در خیره شدم؛ اما نرفتم داخل، چون می‌دانستم اگر دوباره به خانه بروم مادرم دست از سرم برنمی‌دارد!
به راه افتادم و از کوچه‌یمان بیرون آمدم و تلفنم را از جیبم درآوردم، با تنها شماره‌ای که از او داشتم تماس گرفتم و منتظر ماندم.
صدای بوق مدام پشت سرهم تکرار می‌شد؛ اما کسی جواب نمی‌داد.
تلفن را با کلافگی پایین آوردم و همان‌طور که با یک دستم سرم را می‌خاراندم با دست دیگرم همان شماره را دوباره گرفتم و به گوشم فشردم.
همان‌طور که راه می‌رفتم به صدای پی در پی بوق تلفن گوش می‌کردم.
- جواب بده دیگه!
ناامید شدم و می‌خواستم تماس را قطع کنم که یکدفعه صدایی جواب داد:
- الو؟
کمی دستپاچه شدم و سریع گفتم:
- الو؟ سس‌... سلام، سیا؟
مردی که پشت تلفن بود با صدای بمی گفت:
- امرتون؟
آب دهانم را قورت دادم و گفتم:
- امیرم... قبلاً باهاتون تماس گرفته بودم
مرد با عصبانیت گفت:
- مگه بهت نگفته بودم تا باهات تماس نگرفتم تو بهم زنگ نزن؟!
با کمی استرس گفتم:
-ب... بله ببخشید؛ ولی من یکم عجله دارم تا... تازه پولمم جور شده!
به نظر می‌رسید مرد کمی نرم شده:
- چقدر جور کردی؟
با خوشحالی گفتم:
- هر چقدر که نیاز بود!
مرد این‌بار آرام تر گفت:
- خیلی خب شماره کارت می‌دم بفرست...
با کمی شک گفتم:
- کی باهام تماس می‌گیرین؟ نمی‌شه الان بیام اون‌جا باهم حرف بزنیم؟
مرد دوباره عصبانی شد و گفت:
- نه! اگه نمی‌خوای کسی زورت نکرده...
سریع گفتم:
- نه نه! معلومه که می‌خوام، شما شماره رو بده، همین الان می‌زنم به کارت!
مرد با رضایت گفت:
- باشه... دیگه هم با این شماره تماس نگیر، شیرفهم شد؟
به تندی سر تکان دادم:
- بله بله...
اما مرد تلفن را قطع کرد و من را با سردرگمی خودم تنها گذاشت.
نفس عمیقی کشیدم و درخیابان بی هدف به راه افتادم، سال‌ها بود در آرزوی این بودم که بروم آنور آب!
می‌خواستم برم خارج تا درس بخوانم و کار کنم تا بتوانم آنقدر پول دربیاورم تا بعداً بتوانم پدرومادرم را هم بیاورم اون‌جا، برای همین مجبور بودم قاچاقی برم آنور، چون سرباز فراری بودم و پاسپورت نداشتم تنها راه‌ام همین بود.
از بچگی کم بدبختی نکشیده بودم، حالا وقتش بود تا به هدفم برسم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

TARA.ALY

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1343
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-10
موضوعات
5
نوشته‌ها
25
پسندها
224
امتیازها
97
محل سکونت
کهکشان ها

  • #4
(پارت 3)
همان‌طور که در خیابان ها راه می‌رفتم، به ماشین‌هایی که به سرعت رد می‌شدند، نگاه می‌کردم و با پا سنگ کوچکی را به سمت جلو پرتاب می‌کردم.
ذهنم مشغول بود حالا دیگر نمی‌دانستم کارم درست است یا نه نمی‌دانستم حالا باید چه کار کنم.
صدای دینگ تلفنم مرا به خود آورد، پیامکی را که روی صفحه‌اش بالا آمده بود باز کردم و شماره‌‌ی سیا را دیدم که شماره کارت را فرستاده بود.
آب دهانم را قورت دادم و به شماره کارت زل زدم، حس خوبی به این قضیه نداشتم، یک لحظه فکر کردم مادر درست می‌گوید؛ اما سریع ذهنم را از این افکار پاک کردم، من سال‌ها منتظر بودم تا به هدفم برسم حالا نمی‌گذاشتم این افکار مسخره ذهنم را مغشوش کنند.
به دورواطراف نگاه کردم تا عابر بانکی را پیدا کنم، کمی آن‌طرف‌تر یکی پیدا کردم و سریع به سمتش پا تند کردم.
کارتم را با دستانی لرزان وارد کردم و شروع کردم به زدن کلیدها، در حال انجام این کارها مدام ذهنم فرمان می‌داد نکن، نکن امیر!
اما دستانم بی‌توجه به ذهن پریشانم کار خودشان را می‌کردند و تند تر از قبل کلیدها را می‌زدند انگار آن‌ها جزوی از اندام من نبودند و کس دیگری کنترل‌شان می‌کرد.
وقتی کارم تمام شد با استرس عقب کشیدم و به صفحه‌اش خیره شدم، کارت آرام بیرون آمد، دستم که حالا بیش‌تر از قبل رعشه گرفته بود به سمتش بردم و آن را قاپیدم.
برگشتم تا به سرعت دور شوم، می‌دانستم چه کار کرده‌ام؛ اما این اجازه را به مغزم نمی‌دادم که آن را بازگو کند.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

TARA.ALY

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1343
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-10
موضوعات
5
نوشته‌ها
25
پسندها
224
امتیازها
97
محل سکونت
کهکشان ها

  • #5
(پارت 4)
بخش 1:پریشانی!
شب شده بود و خیابان‌ها تاریک و خلوت، هنوز نتوانسته بودم خودم را راضی کنم به خانه برگردم نمی‌دانستم جواب پدرو مادرم را چی بدهم.
از صبح تا همین حالا هزار بار با سیا تماس گرفته بودم؛ اما جوابم را نداده بود.
ناگهان نم نم بارانی شروع شد و بر روی صورتم ریخت، بی‌توجه به آن راهم را ادامه دادم؛ اما کم کم شدتش تندتر شد جوری که نزدیک بود موش آب کشیده شوم، پا تند کردم و زیر یکی از سایه‌بان های مغازه‌ها جا گرفتم.
تازه همه جارا بهتر می‌دیدم، خیلی خلوت شده بود حتی ماشینی هم تک‌و‌توک می‌گذشت، خیابان با چراغ‌های نارنجی رنگی روشن شده بود و باران تمام سطح آن‌ها را خیس می‌کرد.
نمی‌دانستم ساعت چند است، به نظر می‌رسید خیلی از نیمه شب گذشته بود.
روی پله مغازه نشستم و خودم را بغل کردم، لباس‌هایم خیس شده و به تنم چسبیده بود و از موهایم آب می‌چکید.
سرمای نامحسوسی به تنم لرز انداخت، نفس عمیقی کشیدم، کم کم داشتم بی‌حس می‌شدم که ماشینی به سرعت از کنارم رد شد و هرچه آب بود به سروصورتم پاشید، از جا پریدم و داد زدم:
- هی چی‌کار می کنی؟
اما ماشین رد شده بود و بعید می‌دانستم اصلاً فهمیده باشد کسی این‌جا بوده، آبی که به حلقم رفته بود تف کردم و دستی به صورت خیس و گلی‌ام کشیدم.
- اَه... لعنتی
وضعم خراب بود، کلاً گلی و خیس شده بودم و مطمئن بودم در این سرما و باران سرما می‌خورم.
پوفی کردم و به راه افتادم تا از آن‌جا بروم، دیگر مهم نبود خیس بشوم چون حالا موش آب کشیده شده بودم.
با بدخلقی در خیابان های خیس و گلی و زیر چراغ هایی که نورشان را به زمین می‌تابانند و انعکاسشان در چاله آب‌های روی زمین می‌افتاد، به راه افتادم.
به آسمان بالای سرم نگاه کردم، به جز قطره باران‌هایی که به پیشانیم برخورد می‌کردند می‌توانستم ماه و ستاره‌هارا که مانند نقاشی‌ای در آسمان پاشیده شده بودند ببینم؛ اما هیچ احساس لذتی نداشتم، چون ذهنم پریشان بود و ترجیح می‌داد خالی از هر احساس بماند.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

TARA.ALY

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1343
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-10
موضوعات
5
نوشته‌ها
25
پسندها
224
امتیازها
97
محل سکونت
کهکشان ها

  • #6
(پارت 5)
با پا سنگی را پرت کردم و لخ‌ لخ کنان با به کوچه‌مان گذاشتم.
ایستادم و به در خانه خیره شدم، نمی‌دانستم پدرم چه واکنشی نشان می‌دهد، امیدوار بودم زیاد عصبانی نشود.
آرام کلید را به در انداختم و با کم‌ترین صدا آن را در قفل چرخاندم و در را باز کردم، با نگاهی هراسان کل حیاط را از نظر گذرانم و وقتی مطمئن شدم کسی نیست در را آرام پشت سرم بستم.
موتورم که وسط حیاط رها کرده بودم حالا کنار دیوار پارک شده بود، پله‌ها را بالا رفتم و قبل از ورود بازهم خانه را نگاه کردم؛ اما مثل این‌که خواب بودند.
کفش‌هایم را درآوردم و با حواس پرتی یک لنگه‌اش را به طرفی پرت کردم که صدای بلندی تولید شد، با چشمان گرد شده سریع و دستپاچه کفش را برداشتم و کنار در جفت کردم و سیخ ایستادم تا کسی بیاید، گوش تیز کردم؛ اما صدایی نیامد.
هوفی کشیدم و وارد خانه شدم، جوراب‌هایم را هم درآوردم و در هم جمعشان کردم و بدون توجه به گوشه‌ای پرتابشان کردم و یک‌راست به اتاقم رفتم تا قبل از این‌که آفتاب بزند کمی بخوابم و بعد هم قبل از این‌که پدرومادرم بیدار شوند دوباره بیرون بزنم و به دنبال سیا بگردم.
***
- بزار برم بیدارش کنم زن!
چشم باز کردم و اولین چیزی که دیدم سقف ترک برداشته بود، دستانم را از هم باز کردم و خمیازه‌ای کشیدم که یکدفعه صدای کلافه‌ی پدر به گوشم رسید:
- معلوم نیست چه غلطی می‌کنه...
سریع بلند شدم و روی تشکم نشستم، نگاهی حواله‌ی ساعت روی دیوار کردم که ساعت هشت صبح را نشان می‌داد، با کف دست بر پیشانیم‌کوبیدم، خواب مانده بودم و باید زودتر از این‌ها بیدار می‌شدم، سریع برخاستم و بی‌توجه به مشاجره مادر و پدر پنجره را که روبه حیاط بود باز کردم، هر طور شده خودم را از آن پنجره کوچک رد کردم و پاورچین پاورچین به سمت بالکن رفتم و کفش‌هایم را برداشتم و قبل از این‌که کسی متوجه فرارم شود از خانه بیرون زدم.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
38
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
82
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
188
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
35
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
51

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین