. . .

متروکه رمان زندگی من رمان نبود | ب.b

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. دلهره‌‌آور(هیجانی)


به نام خالق عشق

عنوان: زندگی من رمان نبود

ژانر: عاشقانه، هیجانی، اجتماعی

نویسنده: ب.b

ناظر: @sani.Quire

خلاصه: گاهی خودخواهی برای ما و دیگران عواقب بدی داره.دختری که با تقلید از یه رمان قصد داره عشقش رو برای همیشه تصاحب کنه اما دست به کاری میزنه که آینده خودش و عشقش رو زیر و رو میکنه...

مقدمه:بعضی از انتخاب های زندگی ما بدون در نظر گرفتن عواقب آن گرفته میشود و انسان رو به اعماق گودالی عمیق میکشاند که راه در رویی نداشته باشد.
‏این خیلی مهارت باارزشیه که تشخیص بدی کی باید رها کنی و کی باید صبور باشی و ادامه بدی.


تیزر رمان زندگی من رمان نبود
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 35 users

Bahar78

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
2069
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-13
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
29
پسندها
456
امتیازها
88

  • #21
#پارت بیستم

آرش با یک اشاره ازم خواست شربت تعارف کنم، نگاه چپی بهش انداختم و شربت و شر‌‌ینی رو تعارف کردم.
آرش و داریوش کنار هم رو یک‌ مبل دو نفره نشسته بودند؛ یک لیوان شربت تو سینی بود که گرفتم جلو داریوش، دست آرش بالا اومده بود تا لیوان رو برداره که میون زمین و آسمون موند با دیدن چهره اش خندیدم که این ها از چشم داریوش دور نموند و متوجه شد، برای همین لیوان رو داد به آرش و گفت:
_ من بیزحمت یه آبجوش برام بیارید، ممنون میشم
تو دلم گفتم امر دیگه‌ایی باشه! بعد از آوردن آبجوش کنار مامانم نشستم.
و طولی نکشید که بابا هم به جمع مون اضافه شد.
بعد از پذیرایی میوه، مادرجون هم بلند شد و به مامانم اشاره کرد که بره جای اون بشینه و خودش بیاد کنار من. مامانم جا خورد و من بیشتر از مامانم.
کمی خودم رو جمع و جور کردم، مادرجون نشست کنارم؛ همه از کار مادرجون متعجب بودیم که با حرف بعدی مادرجون تعجب مون به سوال تبدیل شد که چرا؟
مادرجون از داریوش خواست که بیاد و اون سمتش بشینه.
داریوش بی خبر از همه جا نگاهی به مامانش انداخت و گفت:
_ من جام خوبه!
آرش:
_ مثل اینکه مادرجون هنوزم جاش ناراحته
مادرجون:
_ آرش! تو ساکت باش تو جمعی که چندتا بزرگتر هست، مادرت بهت این چیزا رو یاد نداده؟
قیافه آرش درهم کشیده شد، اما خیلی خودش رو کنترل کرد که حرفی نزنه. آب دهنمو قورت دادم، همه حیرت زده بودند مخصوصا بابام و عمو.
داریوش دستی به موهای مجعد مشکی اش کشید و بلند شد ایستاد و رو به مادرجون گفت:
_جانم!
مادرجون عصای قهوه ایی رنگش رو به عسلی جلو مبل تکیه داد و از تو جیبش یک انگشتر فیروزه درآورد.

مادرجون:
_ داریوش! بیا اینو بگیر و بده به بهار

من هاج و‌‌ واج داشتم به انگشتر نگاه می کردم، چرا من؟ چرا داریوش؟ چرا خود مادرجون بهم نمیده؟

داریوش:
_ برای چی مادرجون؟
زن عمو مهتاب با لبخند تصنعی گفت:
_ مادرجون! جریان چیه؟
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

Bahar78

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
2069
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-13
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
29
پسندها
456
امتیازها
88

  • #22
#پارت بیست و یکم
مامانم با حرص نگاهی به بابام انداخت و بعد رو به مادرجون گفت:
_ ما پدر و مادر بهار و داریوش هستیم بهتر نیست ماهم در جریان باشیم؟!
مادرجون عصا رو برداشت و عینکش رو تنظیم کرد و گفت:
_ شماها ازتون هیچ کاری ساخته نیست، این دوتا الان وقت ازدواجشونه.
داریوش فقط درس و کتاب رو می شناسه و بهار هم بیکار و علاف! بهتره سر و سامان بگیرند، از شماها که آبی گرم نشده تا الان من باید دست به کار بشم.
بابام تا اومد حرفی بزنه مادرجون گفت:
_ تو اختیارت رو دادم دست خودت که همچین گلی به سرمون نزدی، نزار بهار هم عین خودت عقلشو از دست بده و به قول شماها عاشق!
داریوش دست های مشت شده اش رو فشار داد و خواست که بشینه...
مادرجون:
_ مگه نشنیدی داریوش؟
داریوش:
_ من اصلا آمادگی ندارم مادرجون.
من سکوت کرده بودم، شوکه بودم.
اینجور چیز ها رو فقط تو فیلم ها و داستان ها دیده بودم.
چهره بر افروخته مامانم منو می‌ترسوند. هیچ کس جرات نداشت رو‌ حرف مادرجون حرفی بزنه، خصوصا خانواده عمو که چندین ساله دارند تو خونه مادرجون زندگی می کنند.

آرش و بابا دنبال حرف یا واکنش درستی بودند که مادرجون ناراحت نشه، اما چه فایده کسی حتی یک کلمه هم حرفی نزد. انگشتر فیروزه تو دست من خودش رو جای داد و من مات و مبهوت از اتفاقاتی که در انتظارمه...
هیچ کس راضی نبود همه سکوت کرده بودند. متوجه شدم سکوت همیشه هم علامت رضا نیست!.

مادرجون:
_ مبارکه... فعلا نشون کرده باشید تا بعد محرم و صفر برید سر خونه زندگیتون
نتونستم طاقت بیارم و گفتم:
_ مادرجون! چرا آخه؟

اخمی کرد و با لحن تندی گفت:
_ مگه دارم سلاخیت میکنم؟ داری با پسر عموت ازدواج میکنی، غریبه نیست که می‌شناسیش، کی از داریوش بهتر؟
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
109
بازدیدها
2K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین