اسم: دبران
نوشته: مهوا
ژانر: تراژدی، معمایی، عاشقانه
ناظر: @فاطره
خلاصه:
گردنبندی نفرین شده که حال بعد از گذشت چهل سال، سهم سوفیایی شده که از ماجرای خلق شدن آن، خبر ندارد!
در این میان، مردی با نقاب بیخیالی، پا در زندگی او گذاشته غافل از این که نفرین گردنبند، دامن او را هم خواهد گرفت!
عشق، خون، جدایی و شاید وصال، همسان یک ریسمان، خودشان را به دست و پای افراد حاضر در میدان میبندند، به گونهای که هیچ راه گریزی برای رهایی از سرنوشت نوشته شده برایشان، مقدر نخواهد بود!
مقدمه:
تظاهر کنندگان ماهری بودند! آنهایی که آدم میکشتند و نقاب خونسردی به چهره میزدند؛ اما خودشان به خوبی میدانستند که شبها، هنگامی که نور ماه از میان پردههای زخیم، وارد اتاقشان میشد چه نالهها که سر نمیدادند! فقط خودشان میدانند که، چه هستند و از کجا آمدهاند و به کجا خواهند رفت!
نوشته: مهوا
ژانر: تراژدی، معمایی، عاشقانه
ناظر: @فاطره
خلاصه:
گردنبندی نفرین شده که حال بعد از گذشت چهل سال، سهم سوفیایی شده که از ماجرای خلق شدن آن، خبر ندارد!
در این میان، مردی با نقاب بیخیالی، پا در زندگی او گذاشته غافل از این که نفرین گردنبند، دامن او را هم خواهد گرفت!
عشق، خون، جدایی و شاید وصال، همسان یک ریسمان، خودشان را به دست و پای افراد حاضر در میدان میبندند، به گونهای که هیچ راه گریزی برای رهایی از سرنوشت نوشته شده برایشان، مقدر نخواهد بود!
مقدمه:
تظاهر کنندگان ماهری بودند! آنهایی که آدم میکشتند و نقاب خونسردی به چهره میزدند؛ اما خودشان به خوبی میدانستند که شبها، هنگامی که نور ماه از میان پردههای زخیم، وارد اتاقشان میشد چه نالهها که سر نمیدادند! فقط خودشان میدانند که، چه هستند و از کجا آمدهاند و به کجا خواهند رفت!
آخرین ویرایش: