به قلم: رمیصا.پَکس
ژانر: عاشقانه، معمایی، پلیسی
خلاصه:
مهره هایی سرگردان در شطرنج زندگی. مهره هایی که هر کدام به خیال خود امپراطوری را رقم زدهاند، غافل از این که تمامشان مهره های دست یک نفر هستند. همان یک نفر که با هر حرکت دستش، زندگی یکی را تغییر میدهد. دادگاهیست بسی ناعادلانه این دادگاه سرنوشت. مهراب آرسته، مردی رو دست خورده که پس از سه سال حبس، اکنون بازگشته است آمده که تمام صفحهی شطرنج را به آتش کشد. صفحهای که سه سال از زندگیاش را به تباهی کشید غافل از نفرت خفته در دل پاک دخترکی که مهراب همان سه سال پیش، هست و نیستش را به تباهی کشید. هیچکدامشان نمیدانند که ربطشان به زندگی یکدیگر چیست. نه میلادی که بیگناه عزیز کردهاش را از دست داد، نه مهرابی که به جرم عشق, سه سال از زندگیاش نابود و تمام هستی از را از کف داد و نه واتوگارویی که ناخواسته دختر بد شد. جرمشان چیست؟ بازیکن اصلی این بازی کیست؟! سرانجمشان...
سرانجام تمام مهره های این بازی در میان پر*دهای از مه غرق است!
آخرین ویرایش توسط مدیر: