. . .

متروکه رمان خشاب پر، اسلحه غلاف | satan_evil

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
نام رمان: خشاب پر، اسلحه غلاف
نام نویسنده: satan_evil
ژانر: عاشقانه، جنایی
ناظر: @ara.pr.o.o


خلاصه‌:
اعتماد از دست رفته میشه توقع الکی از کسی که ذره‌ای براش مهم نیستی! به ترتیب، زندگی پر هیاهوی بین عقل و قلب باعث توهمات بیجا، حالت تهوع و رول های پیچیده شده میشه و زندگی آدم‌ها رو با کامی محکم به هوا می‌فرسته. در این بین چشم‌های بی‌حال و قرمزی که دود زده شده؛ بیشتر مورد توجه قرار می‌گیره تا دودی که بالاخره یه روز باعث کدر شدن زندگی خیلیا میشه..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • جذاب
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,352
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​
با تشکر​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Satan_evil

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
912
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-09
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
3
پسندها
22
امتیازها
53

  • #2
مقدمه:
بخشش گاهی نشان دهنده‌ی گذشت از مرگ نیست. گاهی می‌توان آن را به معنای کمی تاخیر در مرگ حساب کنی!
مرگ‌هایی که با خشابِ پر در رول‌های پیچیده شده دود می‌شوند و به آسمان میروند بهتر از زندگی‌هایی هستند که با همان اسلحه‌ی قلاف شده برای مدت کوتاهی نجات داده می‌شوند.

به نام خدایی که داننده‌ی راز‌هاست¡
***
اسلحه‌ی سرد و طرح چوبی رو که با استرس تو دست‌های لرزونم نگه‌داشته بودم‌ رو روی زمین پرت کردم و با عصبانیت رو به ترنت که خیره به جنازه‌ی غرق خون جلومون بود، با صدای خفه‌ای داد زدم:
- به چی خیره شدی تو؟ بنظرت مُرده؟
ترنت طبق عادت مسخره‌ی همیشگیش غُلنج انگشت‌های دستش رو شکوند و درحالی ک خم میشد تا اسحله رو از کنار دست سفید و رنگ پریده‌ی اون مرد خون‌آلود برداره آروم لب زد:
- نمرده بود هم مجبور بودیم بکشیمش! مثل اینکه دیده بود داشتیم چه غلطی می‌کردیم!
پوفی کشیدم و سریع با کشِ دورِ مچ دستم، موهای کوتاه و مشکیم رو که تا روی شونه‌هام هم نمیرسید گوجه‌ای بستم و دستی به صورت خیس از عرقم کشيدم. کوله‌ی بزرگ و خاکی شدم رو از کنار کاج بزرگی که ترنت حالا بهش تکیه داده بود و تو فکر بود برداشتم و با یه لگد آروم به رون پاش خواستم حواسش رو به خودم بدم. چشمای کشیده و قهوه‌ای رنگش رو درشت‌تر از حد معمول کرد و منتظر بهم زل زد. زبونم رو واسش درآوردم و درحالی که به سمت مخالفش حرکت می‌کردم بلند گفتم:
- من میرم سمت کمپ تو هم وقتی این یارو رو چال کردی؛ دم و دستگاه رو جمع کن و با چهارتا چوب برگرد؛ می‌گم رفته بودی واسه شب هیزم جمع کنی. بای!
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

Satan_evil

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
912
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-09
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
3
پسندها
22
امتیازها
53

  • #3
کولم رو یه طرفه رو شونه‌ی چپم انداختم و درحالی که سوت میزدم و به کاج‌های بلند و بوته‌های خوارِ دور و برم نگاه می‌کردم؛ با خودم فکر کردم که واقعا تهش قراره چه غلطی بکنم؟ قرار بود همین‌جوری به بدبخت کردن هم‌سن و سال‌هام ادامه بدم و لذت ببرم از گند زدن به زندگیشون یا کارم رو بذارم کنار و برم تو نقش یه دختر خوب که تهش ازدواج می‌کنه و میره واسه شوهر خستش غذا می‌پزه؟! من که اولی رو ترجیح میدم. با کلی فکر مزخرف که توی سرم می‌چرخید و درکل، جواب تمومشون یه باشه واسه بعد بود، اطرافِ جنگلِ تقریبا تاریک و پر از درخت پرسه میزدم. با احساس خارش رو مخی تو ناحیه‌ی زانوم خم شدم و همونجا رو با حرص از روی شلوارک زاپ دارم که پر از گِل شده بود و فقط تا قسمت کمی از زانوم رو پوشونده بود خاروندم و همون‌طور که سرم پایین بود کولم رو روی پشتم جا به جا کردم و قبل از صاف وایستادن، چوب بلندی که کنار پام افتاده بود رو برداشتم و به عنوان عصا ازش استفاده کردم. تقریبا یک ساعتِ تموم و بدون هیچ تغییر مسیری به راه مسقیمم ادامه دادم، جوری که تعداد درخت‌ها و بوته‌ها کم‌تر و ‌کم‌تر شد و درآخر به چادر سفید و بزرگِ مدیر کمپ رسیدم و بعد از انداختن چوبِ توی دستم به پشت سرم؛ خودم رو دقیقا کنار چادر؛ روی زمین پرت کردم و روی خاک‌ها افتادم. حین افتادن، محکم به چادر خوردم که باعث شد پارچه‌ی قلاب شده‌ توی میخ‌هایی که توی زمین کوبیده شدن پاره بشه و کل چادر با تموم وسایل‌هاش رو سرم آوار بشه. بنظرم تا این حد مظلوم‌نمایی باید برای معاف شدن از تنبیهم که چرا تا این موقع و تا اون حد از کمپ فاصله گرفته بودم کافی باشه.
 
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
86
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
201
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
52

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین