. . .

تمام شده رمان جانان من باش|شکوفه فدیعمی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. جوانان
  2. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. تراژدی
negar_۲۰۲۳۰۱۲۴_۲۳۱۴۱۸_e4ne_9tjj.jpg


نام رمان : جانان من باش
نام نویسنده: شکوفه فدیعمی
ژانر :#اجتماعی#عاشقانه#تراژدی
ناظر: @Laluosh

خلاصه:
یعنی می‌شود تابستان، بشود عروس زمستان؟
یعنی می‌شود جانان قصه‌ی ما بشود عروس کوه سرد غرور؟
یعنی می‌شود دختر قصه‌ی ما وقتی از طوفان‌های بزرگ زندگی‌اش تن نحیفش شروع به لرزش کند، کسی
باشد که دست‌های او را بگیرد و با گرمای دستش وجود او را سراسر گرما و آرامش کند؟
امّا چه کسی می‌تواند باور کند که کوه سرد غرور دارای دستان گرمی باشد.
تقدیر چه سرنوشتی را برای دختر قصه‌ی ما رقم خواهد زد و جانان ما جنون وجانان چه کسی خواهد شد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 27 users

شکوفه فدیعمی

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
3570
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-06
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
334
پسندها
1,624
امتیازها
328

  • #271
پارت_۲۶۹

من توی این همه مدت فکر می‌کردم روی کره زمین زندگی می کردم؛ امّا در واقع سرزمین من توی قلب کسی بود که دیونه‌وار اون رو دوست دارم. اون هم کسی جزء سیاوش نبود. با چشم‌های اشکی به امیرحسین نگاه کردم که با چشم‌های به خون نشسته و دست‌های لرزون اسلحه رو به دست گرفته بود و قلبش پر از غم و سیاهی شده بود. دلِ بی‌قرارم برای امیر‌حسین‌ هم سوخته بود. چون گناه اون عاشقی بود؛ امّا عشق اون یک طرفه بود و عشق یک طرفه پر از درد رنج بود. با غم به سیاوش نگاه کردم که اون هم تسلیم عشق شده بود. با چشم‌های بسته جلوی اسلحه‌ی بی‌رحم امیرحسین ایستاده بود و می‌خواست خودش رو برای عشقمون فدا کنه. هر کسی می‌خواست که من جانان قلب اون باشم؛ امّا در واقع جانان کدومشون می‌تونم باشم؟ سیاوش یا امیرحسین؟ سیاوشی که قلب و روحم فقط اسم اون رو صدا می‌زد. یا امیرحسینی که تک‌تک سلول‌های بدنم عشق اون رو دفع می‌کردن. با درد چشم‌هام رو بستم، در افکار تلخم آروم غرق شدم. امیرحسین امروز به سیم آخر زده بود. این فکر اشتباه بود که من باید بین دو نفر یکی رو انتخاب کنم. در واقع حقیقت اصلی این‌جا بود که من باید بین خودم و سیاوش یکی رو انتخاب کنم. اون‌هم برای زندگی و نفس کشیدن دوباره‌ روی این زمین بی‌رحم، امّا بدون من، سیاوشم تو می‌دونی من هنوز چه چیزهای رو باهات تجربه نکردم؟ هنوز کلی کتاب هست که من سرم رو روی پاهات نذاشتم تا برات بخونم. هنوز شب تولدت کیک مورد علاقه‌ات رو خامه کشی نکردم تا در کنار هم شمع‌ها رو فوت کنیم. من هنوز زیر بارون باهات نرقصیدم تا در کنار هم تجربه‌ی رقص رو داشته باشیم، هنوز کلی آهنگ دارم که باهات نشنیدم. من هنوز همه‌ی رنگ‌ها رو توی تنت ندیدم و خیلی کلمه‌ها هست که برای صدا کردنت دارم. من هنوز خیلی مونده تا بگم واقعاً چقدر دوست دارم؛ امّا من رو ببخش سیاوش که باید همه این‌ها رو به تنهایی تجربه کنی اون هم بدون من، بدون جانانت؛ حتّی بدون بچّه‌ی معصومت، من توی این دو راهی سخت تقدیر تو رو برای زنده موندن و نفس کشیدن انتخاب می‌کنم؛ چون من در این قصّه‌ی عشق ماموریت مهمی دارم که باید کوله‌ بار غم رو از شونه‌هات بلند کنم و با خودم به اون‌ور دنیا ببرم. تا با آرامش زندگی کنی؛ چون زندگی کردن توی این زمین جهنمی اصلاً به من نساخت. گویی در این همه مدت در دارک‌ترین حالت ممکن به سر می‌بردم؛ امّا در روشن‌ترین حالت آگاه بودم. آگاه به پایانی منطقی و زیبا، آگاه به پایانی وصف نشدنی؛ امّا غیرقابل رویت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

شکوفه فدیعمی

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
3570
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-06
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
334
پسندها
1,624
امتیازها
328

  • #272
پارت_۲۷۰

من در این مدت سیاهی سنگینی رو در زندگی با خودم حمل کرده بودم که از سیاهیِ شب هم سیاه‌تر بود. من در میون شدن و نشدن‌های زندگیم گویی مرده بودم. در جلد انسانی شاد؛ امّا با گول زدن خودم زندگی سختم رو اون هم با حسرت و آه گذروندم و از نشدن‌هایی که هم‌چون چاقویی کُند بر قلب پریشونم می‌کشید و زخم می‌کرد؛ امّا در کمال ناباوری نمی‌برید و در آخر این من بودم که محکوم به لِذتی دردناک به‌نامِ زندگی شدم. با چشم‌های به اشک نشسته نگاهی به امیرحسین کردم که با دست‌های لرزون اسلحه رو به دست گرفته بود و به روی قلبم یعنی سیاوشم نشونه گرفته بود که این به قدری من رو از عمق غمگین می‌کرد که حس می‌کنم نفسی برای کشیدن دیگه ندارم. الآن وقتش بود که دیگه نفسم رو برای همیشه قطع کنم. می‌دونی چیه سیاوشم؟ من تو رو از همین فاصله‌ی دور که ایستادی هم دوستِ دارم و بدون این‌که بتونم بغلت کنم یک دل سیر بوت کنم و عطرت رو بفهمم. بدون این‌که بتونم صورتت رو بگیرم توی دوتا دست‌هام و تند‌تند بوست کنم. بدون این که دستت رو بگیرم، بدون این‌که از نزدیک توی چشم‌هات نگاه کنم. بدون این که باهم بریم بیرون و غذای مورد علاقمون رو بخوریم‌. بدون این‌که سرت رو بذاری روی پاهام و من موهات رو ناز کنم. یا دو نفری زیر بارون باهام برقصیم. بدون این‌که توی گوشم آهنگ بخونی، بدون این‌که بتونم ذوقت رو از نزدیک برای کادویی که برات گرفتم ببینم. آه سیاوشم، بدون این‌که توی هوای خنک و تاریک باهات قدم بزنم. باهات بازی کنم و محو خنده‌هات بشم. به نظر من عشق فراتر از فاصله‌ها، مکان و زمانه. سیاوشم می‌خوام بدونی که من تا ابد و هر جا که باشی توی هر شرایطی با یک دل همیشه تنگ دوست دارم. حتّی اگه دستم از این دنیا کوتاه باشه؛ امّا باز بدون که من از بین ابرهای آسمون دیوونه‌وار عاشقت خواهم ماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

شکوفه فدیعمی

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
3570
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-06
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
334
پسندها
1,624
امتیازها
328

  • #273
پارت_۲۷۱

امیر‌حسین انگشتش رو روی ماشه‌ی اسلحه گذاشت و با فشار دادن ماشه‌ تیر خلاص رو به آرزوهام می‌زد. قبل از فشار دادن ماشه توسط امیرحسین دامن عروسم رو محکم بالا گرفتم. با گریه به سمت سیاوش رفتم و جلوی عشق زندگیم سپری براش شدم قوی‌تر از اشک‌ و ناله‌هام که ناگهان صدای تیر شلیک تو هوا پخش شد. با پخش شدن صدای شلیک توی گوش‌هام تنها این بیت غمیگن توی قلبم پیچید. ای عشق من؛ بدون که با رفتنت ‌نقطه‌ی‌ پایان به خوشی‌هام و آرزوهای دلم ‌زدم.
*سیاوش *
با صدای شلیک چشم‌‌هام رو باز کردم که با دیدن جانان که جلوم مثل یک سپر شده بود‌ شوکه شدم! تپش قلبم از ترس بالا رفت. قلب عاشقم این‌قدر بی‌قرارانه خودش رو به قفسه‌ی سینه‌ام می‌کوبید که هر آن ممکنه بود از سینه‌ام بیرون بزنه. با بهت جانان رو گرفتم که با دیدن خون از سمت شکمش اشک توی چشم‌هام جمع شد. ناباورانه به شکم تیر خورده‌ی جانان خیره شده بودم که جانان از درد نفسش قطع شده بود و می‌خواست روی زمین بیفته که محکم گرفتمش و ناباورانه صدا زدم:
- ج... جانان!
جانان با لباس عروس غرق در خون بود که من با بدنی لرزون روی زمین نشستم. جانان رو محکم گرفتم و ناباورانه صورتش رو نگاه کردم و با لب‌های خشکم زمزمه کردم:
- نه، جانان!
دست لرزونم رو روی شکم تیر خورده‌اش گذاشتم. با دیدن دست خونی‌ام مردونه زیر گریه زدم و با زجه گفتم:
- لعنتی چرا این کار رو کردی؟ چرا خودت رو فدای من کردی جانان! چرا؟
هجوم قطرات اشک از چشم‌هام باعث می‌شد که صورت قشنگ جانان رو تار ببینم. با گریه و با هق‌هق گفتم:
- چرا جانان؟ چرا؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شکوفه فدیعمی

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
3570
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-06
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
334
پسندها
1,624
امتیازها
328

  • #274
پارت_۲۷۲

با دیدن حال بد جانان بلند هق زدم و شونه‌هام از غم شروع به لرزین کردن که جانان با لب‌های نیمه باز آروم گفت:
- س... سیاوش!
گفتم:
- تو رو خدا حرف نزن! انرژیت رو روی من لعنتی تموم نکن. جانان تو حق نداری من رو تنها بزاری!
بعد با عصبانیت سرم رو به سمت امیرحسین گرفتم و با داد گفتم:
- تو چی‌کار کردی ع×و×ض×ی؟
امیرحسین بدون تکون خوردن سر جاش خشکش زده بود. به جانان خیره شده بود که با داد در ادامه گفتم:
- عو... ع×و×ض×ی همین رو می‌خواستی؟ آره!
بعد با دست‌های لرزون دستم رو توی جیبم گذاشتم و فوراً گوشیم رو از جیبم در آوردم که با نبود آنتن داد دل‌خراشی زدم. این‌قدر بلند بود که حس می‌کنم گلوم از سوزش فریاد پر از دردم سوخت. چند بار گوشیم رو بالا پایین کردم که یک‌دفعه به صورت معجزه‌ی آنتن بالا اومد و فوراً به آمبولانس زنگ زدم و بعد گوشی رو روی زمین پرت کردم. با صورتی پر از اشک به جانان نگاه کردم و با گریه گفتم:
- جانان... حق نداری من رو این‌جا تنها بذاری فهمیدی؟ طاقت بیار.
جانان با حرفم لبخند تلخ بی‌جونی زد و با دهنی پر از خون گفت:
- خیلی دو... ست دار... م.
با حرفش زار زدم و گفتم:
- من‌هم دوست دارم جانانم؛ ولی نمی‌تونی عشقی که با تموم قشنگیش به قلب من نشوندی رو دوباره با رفتنت از من بگیری.
چشم‌های اشکیم رو با درد بستم و گفتم:
- نذار باور کنم رفتنت حقمه جانان! نذار با رفتنت از خودم و از خدای خودم دور بشم.
بعد کاپشنم رو در آوردم و با بدنی لرزون کاپشنم رو روی زخمش گذاشتم و محکم فشار دادم تا جلوی خروج خون رو بگیرم. با اون یکی دستم محکم جانان رو گرفتم که جانان با بی‌حالی می‌خواست چشم‌هاش رو ببنده که من با دیدن این صحنه زودی گفتم:
- لطفاً نخواب جانان! باید بیدار بمونی دختر که زنده بمونی که زندگی کنی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • غمگین
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شکوفه فدیعمی

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
3570
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-06
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
334
پسندها
1,624
امتیازها
328

  • #275
پارت_۱۷۳

با معصومیت قطره اشکی از چشم جانان افتاد و با لب‌های لرزونی گفت:
- بع... د از مردنم لط... لطفاً من رو ببخش که ازت پنهونش کردم.
با این حرفش ناله‌ای از درد قلبم سر دادم و گفتم:
- چه مردنی! ما تازه بهم رسیدیم جانان! قرار بود خوش‌بخت بشیم. قرار بود... .
نتونستم حرفم رو ادامه بدم و محکم زدم زیر گریه زدم. شونه‌های مردی که جون دادن عشقش رو داره می‌بینه به طرز تلخی دارن می‌لرزن. انگاری تقدیر فاصله رو به طرز بی‌رحمانه‌ای قسمت ما کرد. چشم‌هام رو با درد بستم و ناله‌کنان گفتم:
- نذار باور کنم رفتنت حقمه جانان! من لیاقت این همه فداکاری رو ندارم.
جانان با این حرفم یک‌دفعه خون بالا آورد که من با ترس خونش رو با دست پاک کردم و گفتم:
- ن... ترس جانان من کنارتم. مبادا دستم رو ول کنی؛ چون من بی‌ تو زمین می‌خورم. عشقم دلم طاقت بیار.
جانان آروم چشم‌هاش رو بست و خیلی آروم زیر لب گفت:
- اجازه بده یکم بخ... وابم.
یک‌دفعه به طرز ناباورانه‌ای چشم‌های جانان بسته شدند. دست ظریفش از دستم سر خورد و روی زمین افتاد. نه! باور نمی‌کنم! این حتماً یک شوخی بود. با ترس جانان رو تکون می دادم و داد زدم:
- جانان! چشم‌هات رو باز کن تو رو خدا.
امّا جانان با داد من هیچ تکونی نخورد و این یعنی پایان زندگی اون بود. با گریه روش خم شدم و با داد زار زدم.
- چشم‌هات رو باز کن لامصب! من رو تنها نذار جانان! من بی‌تو نمی‌تونم!
با این حرف بلند گریه کردم و کل بدنم داشت می‌لرزید. نکنه جانان من رو تنها گذاشت. نه! نمی‌تونه من رو تنها بذاره. با دیدن چشم‌های بسته‌اش زیر لب ناله‌کنان گفتم:
- چرا نذاشتی من بمیرم دختر! چرا گذاشتی من شاهد همچین صحنه‌ی زجرآوری بشم. چرا نذاشتی من واسه عشق دوتامون بمیرم! واسه تنهایی بی‌انتهامون که من لعنتی برات این درد رو به وجود آوردم. چرا جانان؟ از این به بعد کی باید جمع کنه این قلب داغون سیاوشت رو جانان! تو که خودت خوب می‌دونی از غم تو یک شبه آب میشم. نکنه خدا با گرفتنت از من، جواب بدی‌هام رو بهم داد؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • غمگین
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شکوفه فدیعمی

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
3570
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-06
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
334
پسندها
1,624
امتیازها
328

  • #276
پارت_۱۷۴

با شنیدن صدای آمبولانس گریه‌ام شدید‌تر شد. رو به آسمون کردم و داد زدم:
- خدایا چرا؟ چرا عشقم رو از من گرفتی؟
با گریه جانان رو محکم گرفتم و سرش رو روی قلبم گذاشتم که پرستارها بدو‌بدو به سمتمون اومدند. جانان رو از بغلم بیرون کشیدند و روی برانکارد خوابوندن. بعد از این‌کار سریع نبضش رو گرفتند که با چک کردن نبضش شروع به فشار دادن با دست به قفسه‌ی سینه‌اش شدند که جانان من به این دنیا برگرده. با نگاه پر از غم و خیس از اشک به جانان خیره شده بودم که پرستارها یک دو سه می‌کردند و نفس مصنوعی بهش می‌دادن. دوباره قفسه‌ی سینه‌ی جانان رو فشار دادند و من با چشم‌های امیدوار به صورت جانان خیره شده بودم. خدایا! عشقم رو برگردون. جون من رو بگیر؛ امّا جانان من رو برگردون؛ چون من بدون اون نمی‌تونم. با این فکر زیر لب با گریه زمزمه کردم:
- لطفاً چشم‌های خوشگلت رو باز کن جانان؛ چون اگه برای همیشه اون چشم‌های آهویت رو ببندی. بعدها از خودم ‌می‌پرسم‌ این چشم‌های لعنتیم به‌ چه دردم ‌می‌خورن؟ ‌اگر دوباره ‌تو رو نبینند!
ناگهان پرستارها دست از تلاش بر‌داشتن و با ناراحتی سرشون رو پایین انداختند. پرستار دومی پارچه‌ی سفید رو از ماشین آمبولانس در آورد و جانان من رو با اون پوشوند. با دیدن این صحنه چشم‌هام رو با درد بستم؛ چون حس می‌کردم با نبودن جانان نفس من‌هم قطع شده بود. تو رفتی و زندگیم رو هم با خودت بردی. یک عاشق رو زیر این بارون بی‌رحم تنها گذاشتی دیدی جانان! آخرش یکیمون با تلخی رفت. کجایی جانان! من بمیرم بهتر از این عشق لعنتیه؛ چون یک توده‌ی غم بعد از رفتنت توی دلم به وجود اومد.
"جناب رئیس بزرگ! می‌شه ازت خواهش کنم. این‌قدر نخود هر آش نشی برای من؟!"
با دست و پای پر از خاک به سمت جنازه‌ی جانان رفتم. با دست‌های لرزون پارچه‌ی سفید رو از روی صورتش برداشتم که با دیدن چشم‌های بسته‌اش و صورت بی‌روحش، قطره اشکی از چشمم لغزید.
" سیاوش! می‌گم حسودی نکردم چرا حرف‌هام رو باور نمی‌کنی؟"
با یادآوری خاطراتش آهی کشیدم.
" نمی‌تونی دل بکنی، سختته؟ هر مرضی که داری به من مربوط نیست. حالا هم زودتر بلند شو داری عصبیم می‌کنی سیاوش!"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شکوفه فدیعمی

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
3570
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-06
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
334
پسندها
1,624
امتیازها
328

  • #277
پارت_۲۷۵

آروم سرم رو پایین آوردم و هق زدم. خدایا من چه‌طوری بدون جانان از این به بعد زندگی کنم؟! چه‌طوری می‌تونم بدون جانان از این به بعد نفس بکشم؟! پرستارها به زور من رو از عشقم جدا کردن. جانان بی‌جون من رو داخل آمبولانس گذاشتند و رفتند. با رفتن آمبولانس با بی‌حالی و غم روی زمین زانو زدم؛ چون از لحظه‌ی که جانان من رو با خودشون بردند. همون لحظه قلبم از کار افتاد. از این ساعت به طرز غمگینی سردرگُم شدم که از این به بعد کجا گریه‌هام رو ببارم؟ توی شهری که حتّی دریا هم نداره.
**همه میگن؛ چون که مَردم نباید گریه کنم.
خوب من هم دلم می‌خواد به عشقم تکیه کنم.
همون که بود مثل خودم دلم می‌خواد حسش کنم.

دست‌هاش رو لمسش کنم. برگرد بیا پیشم عشق خودم.
هنوز چشم انتظارم بیای باز، بگی من اومدم.
دلم تنگ شده بمونه جای لبات رو صورتم، عطرت رو بو کنم چه زود ازت دور شدم.
نه خنده هام رو نبین من از تو نابود شدم.
هنوز چشم انتظارم بیای یه دل سیر نگات کنم.
***
*ساحل*
بعد از مرگ جانان همه چی به طرز خیلی بدی نابود شد. بعد از رفتن جانان از کنارمون، شهر به طرز عجیبی بوی غم گرفت و این غم هیچ‌وقت نه از قلب‌های ما رفت و نه از این شهر بی‌رحم؛ چون بدون وجود جانان این شهر دیگه ارزش دیدن نداشت. به خصوص عاشق بی‌چاره‌ی جانان که بعد از مرگ عشقش دیگه هیچ‌وقت نتونست مثل سابق نفس بکشه. نتونست مثل سابق زندگی کنه و نتونست قلب مرده‌اش رو دوباره به تپش بندازه؛ چون حال روز داغون سیاوش دل هر رهگذری که از کنارش می‌گذشت رو از ته می‌سوزند. سیاوش هیچ‌وقت مرگ جانان رو باور نکرد. نه خودش نه پدر و مادر جانان؛ چون مادر جانان بعد از شنیدن خبر مرگ دخترش درجا سکته‌ی قلبی کرد؛ امّا خدا رو شکر زنده موند؛ ولی پدر جانان با رفتن دخترش کمرش هزاران‌بار شکست؛ چون مسبب تموم این همه بدبختی کسی نبود جز برادرزادش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شکوفه فدیعمی

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
3570
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-06
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
334
پسندها
1,624
امتیازها
328

  • #278
پارت_۲۷۶

امیرحسینی که بعد از به قتل رسوندن جانان سلامت روانی خودش رو از دست داد و به حکم دادگاه به تیمارستان فرستاده شد؛ امّا صحنه‌ی غم‌انگیز این عشق جای بود که سیاوش عشق جانان رو همیشه توی قلبش زنده نگه داشت؛ حتّی بعد از گذشت یک‌سال! از تاکسی پیاده شدم و چترم رو باز کردم؛ چون بارون شدیدی داشت می‌بارید. خیلی عجیب بود؛ چون فقط پنج‌شنبه‌ها بود که هوا بارونی می‌شد‌. شاید آسمون هم دلش به حال مظلومیت جانان سوخته بود. کسی چه می‌دونست؟! دوتا شاخه‌ی گل سفید رو توی دستم گرفتم و وارد قبرستون شدم جای که به اجبار باید با عزیزانت خداحافظی کنی. آهی کشیدم و به سمت مزار جانان رفتم که از دور قامت خمیده‌ی مردی رو دیدم که بدون اهمیّت دادن به باریدن بارون کنار مزار نشسته بود و غرق در سکوت و تنهایش بود. با دیدنش بی‌اراده بغضی ته گلوم نشست. با پاهای سنگین به سمتش رفتم و با دیدن سیاوش لبم رو بی‌اراده گاز گرفتم. سیاوشی که من می‌بینم سیاوش سابق نبود. چه‌قدر توی این یک‌سال شکسته شده بود. سر تا پاش مشکی بود. به همراه پالتوی بلند مشکی و ریش‌های بلند و موهای به هم ریخته‌ی خیس از بارون شلاقی. بغضم رو به زور بلعیدم و نفس عمیقی کشیدم. زیر لب گفتم:
- سلام.
سیاوش با شنیدن صدام سرش رو بلند کرد‌. نگاه پر از غمی به هم کرد و لبخند تلخی زد و آروم سری به معنی سلام تکون داد. با دیدن حال بد سیاوش چشم‌هام رو با درد بستم. سلام‌ بر‌ آن‌های‌ که ‌به‌ ظاهر‌ می‌‌خندند؛ ولی‌ قلبشون سال‌هاست ‌که گریه می‌کند. با غم شاخه‌های گل رو آروم روی سنگ قبر جانان گذاشتم و با بغض سنگ قبر سرد رو با دستم لمس کردم که سیاوش با بغض گفت:
- سرد بود نه!
با چشم‌های اشکی به سیاوش نگاه کردم که سیاوش در ادامه گفت:
- باور می‌کنی تن نحیف جانان الان زیر این خاک سرده!
با حرف سیاوش آروم زیر گریه زدم؛ چون می‌دونستم دلتنگی داشت بی‌رحمانه قلب سیاوش رو چنگ می‌زد و این دلتنگی چهارسوی قلب سیاوش رو بی‌رحمانه گرفته بود. سیاوش دوباره قبر جانان رو با دستش لمس کرد و قطره اشکی از چشمش لغزید؛ امّا اشک‌هاش با قطرات بارون بی‌اراده گم شدن؛ ولی چشم‌های قرمز سیاوش حال بدش رو به خوبی به همه آشکار می‌کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شکوفه فدیعمی

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
3570
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-06
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
334
پسندها
1,624
امتیازها
328

  • #279
پارت_۲۷۷

- بخواب جانانم! کسی دیگه باهات کاری نداره. دیگه دل بی‌کس من بی‌یار شد.
اشک‌هام رو با دست‌مال پاک کردم چون؛ توی این یک‌سال توی دلم غصّه‌ی عالم بی‌اراده نشست. مگه میشه اشک آدم با این همه بدبختی نریزه. سیاوش از دوری جانان ناله می‌کرد و گردنبندی که به جانان هدیه داده بود رو تو دستش فشرده بود و می‌گفت:
- بچّه‌ام.
سیاوش با گریه سرش رو روی سنگ قبر گذاشت و آروم شونه‌هاش شروع به لرزیدن شدن. با ناله گفت:
- قرار بود این موقع کجا باشیم! ببین حالا کجا شیم. این عادلانه نیست که هم بچّه‌ام و هم عشقم رو این‌قدر بی‌رحم از دست بدم.
سیاوش با این حرف آروم هق زد و با صدای لرزونی شعر غمگینی رو زیر لب زمزمه کرد:
- هر چند که هرگز نرسیدم به وصالت؛ امّا عمری که حرام تو شد ای‌عشق، حلالت باشد.
با شنیدن این شعر با گریه کنارش خم شدم. آروم دستم رو روی کتفش گذاشتم و گفتم:
- آروم باش سیاوش!
سیاوش ناله‌کنان یک‌دفعه لحنش عصبی شد و گفت:
- از این دنیا متنفرم! از این دنیایی که من رو از دیدن چهره‌ی زیبای جانان محروم کرده متنفرم.
با گریه و با درد چشم‌هام رو بستم و بی‌اراده چتر رو کنارم روی زمین انداختم. حالا من و سیاوش زیر قطرات شلاقی بارون داشتیم خیس می‌شدیم. از دلتنگی و دوری جانان اشک‌هامون میون قطرات بارون به تلخی گم می‌شدن. چشم‌هام رو با غم بستم و زیر لب زمزمه کردم:

- نیا باران نیا،
زمین جای قشنگی نیست،
من از جنس زمینم خوب می‌دانم،
که دریاها جای تو و ماهی بی‌چاره را در تور ماهی‌گیر می‌‌اندازن.
نیا باران نیا،
زمین جای قشنگی نیست‌،
من از جنس زمینم خوب می‌دانم‌،
که گل در عقد زنبور است؛ امّا یک‌ طرف سودای بلبل و یک‌ طرف بال و پَر پروانه را هم دوست می‌دارد‌.
نیا باران نیا،
زمین جای قشنگی نیست‌،
من از جنس زمینم خوب می‌دانم،
که این‌جا جمعه بازار است و دیدم عشق را در بسته‌های زرد کوچک نسیه می‌دهند.
نیا باران نیا،
در این‌جا قدر مردم را به جو اندازه می‌گیرن.
نیا باران نیا،
پشیمان می‌شوی از آمدن‌،
زمین جای قشنگی نیست‌،
چون در ناودان‌ها گیر می‌کنی.
نیا باران نیا،
در این‌جا مردم بی‌رحم قدر نشناسند،
در این شهر، شعر حافظ را به فال کولیان اندازه می‌گیرن.
نیا باران نیا،
زمین سرد است و بی‌احساس،
چرا بیهوده می‌آیی؟
زمین جای قشنگی نیست!



پایان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
105
نوشته‌ها
1,547
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,486
امتیازها
650

  • #280
bs56_nwdn_file_temp_16146097490625ee7bd7e871a51fb04c9f32cadbd9bdf_vhgu_2qdi.jpg




عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
6
بازدیدها
720
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین