. . .

متروکه رمان ثانیه های آخر | نفیسه گلی نعمان

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. معمایی
  3. جنایی
نام اثر: ثانیه‌‌های آخر
نویسنده: نفیسه گلی نعمان
ناظر: @فندوق کوشولو:)
ژانر: معمایی، جنایی، عاشقانه


خلاصه: و هنگامی که زمین آغوش خود را برای در برگرفتن دخترک باز می کند آسمان از سرنوشت شوم او می گریستد
در همان شب بارانی که عروس قصه ما به امید شروع زندگی ای بهتر با رخت سفید می آید و با پیراهن مشکی برای همیشه به جایی کوچ می کند ، در نزدیکی مادرش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 25 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,352
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2_ilm8.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 20 users

ceroela

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
2151
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-29
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
10
پسندها
176
امتیازها
83

  • #2
#پارت_اول
-داروهاشو گرفتین
+نه متاسفانه اقای دکتر تمام داروخانه های شهر رو گشتم اما پیدا نشد که نشد فقط یکی دو تا داروخانه داشتن که قیمت خریدشون دو برابر کل حقوق یه سال منه!
-خانم دارویی که ایشون مصرف میکنند مهمترین دارویی هست که براشون نوشتم این دارو فاصله بین مرگ و زندگی یه ادم که بیماری قلبی اونم از نوعی که مادر شما داره رو مشخص میکنه هر طور شده باید این دارو رو تهیه کنید و گرنه تا یک ماه دیگه از دست این دارو هم دیگه کاری برای قلب مادر شما بر نمیاد.

****

یه بوق ،دو بوق ،سه بوق ،و کلمه همیشگی مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد!
همیشه از اینکه این کلمرو بشنوم متنفر بودم اونم توی یه چنین شرایطی
دیگه خستم شده بود از این همه دویدن و به جایی نرسیدن،از تموم روزایی که واسه دخل و خرج زندگیمون مجبور بودم کل ماه رو اضافه کاری وایستم،از لباس هایی که دیگه پیش از حد تکراری شده بودن،از آرزوهایی که دیگه قیدشونو زدم و از مردی که برای من و سمیرا حکم پدر داشت و سال ها بود که ترکمون کرده بود
بارها و بارها با خودم کلنجار رفتم که اخه چرا؟! چرا تنهامون گذاشت ؟!چرا نزاشت منم مثل بقیه بچه ها داشتن پدر را تو زندگیم حس کنم ؟!داشتن یه کوه محکم و استوار که همیشه پشتته حتی به غلط! داشتن یه نفر که لا به لای تموم سختی های زندگیم وقتی صداش میکنم بابا خیالم تا ابد جمع باشد که او هست حتی وقتی کسی نیست!
و حسرتی که تا ابد بر دلم می ماند!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 23 users

ceroela

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
2151
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-29
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
10
پسندها
176
امتیازها
83

  • #3
#پارت_دوم
و نوبت به اخرین شماره موجود داخل لیست کاریابی روزنامه رسید که با خودکار قرمز دورش خط کشیده بودم
یه نفس عمیق کشیدم و با کلی استرس و دستایی که از شدت ترس به لرزش در اومده بودن شماره رو گرفتم،بعد چند بوق میشد به خوبی صدای یه خانم جوان که احتمالا مسئول پاسخگویی بودن رو شنید
-بله بفرمایید
+اب دهنمو قورت دادم و صدامو صاف کردم یه بار دیگه حرفایی که قرار بود بزنمو توی ذهنم مرور کردم ، شرکت آریان گستر؟
-بله بفرمایید
+راستش من جهت آگهی حسابداریتون تماس گرفتم
-اگر واجد شرایط ذکر شده داخل آگهی هستین فردا برای مصاحبه راس ساعت 9 شرکت باشید
+بله ممنونم
کاش فردا که میرم بدون هیچ بهونه ای منو قبول کنن اخه من واقعا به این کار نیاز دارم، درامد شغل قبلیمم که پاسخگو این همه گرفتاری نیست با اون یک و پونصدی که در ماه میدادن نه میتونستم داروی مامانو بخرم نه میتونستم شهریه دانشگاه رو بدم نه اجاره خونه..همینطور که توی افکار خودم غرق بودم صدای سمیرا به گوشم خورد
-ابجی میخوای منم از فردا پس فردا دنبال کار بگردم تو دست تنها نمیتونی این همه پولو جور کنی میدونم تو وضعیت الان گرفتاری های خودتم کم نیست
+لازم نکرده تو سرکار بری تو هنوز بچه ای هنوز دبیرستانتو تموم نکردی بعد انتظار داری بفرستمت سرکار!خودم هر جور باشه این پولو جور میکنم
ناگهان اشک توی چشماش جمع شد و بغض لابه لای صداش،روی صندلی کنار تختم نشست دستاشو روی سرش گذاشت و با صدایی پر از لرزش و حسرت گفت:
-کاش الان بابا اینجا بود مطمئنم اگه اون بود نمیزاشت ما این همه سختی بکشیم ، نمیزاشت مامان روی تخت بیمارستان به زور اکسیژن چشم انتظار یه برگشت دوباره باشه،
نمیزاشت تو از بچگی کار کنی ، نمیزاشت من گریه کنم و تو بغض کنی
تن صداش بالا رفت و بغض توی گلوش تبدیل به قطرات اشکی شده بود که ترجیح میدادن تا پهنای صورتش را خیس کنند،
اما من با اینکه از اون دلم پر تر از این روزگار و تقدیر و هر چیزی که اسمشو بزارین بود ولی سعی داشتم خودمو محکم نشون بدم تا مبادا فکر کنه منم کم اوردم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 23 users

ceroela

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
2151
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-29
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
10
پسندها
176
امتیازها
83

  • #4
#پارت_سوم
مقابل ایینه ایستادم دستی به موهام کشیدم و یه نگاه به خودم انداختم همه چی کامل بود یک مقنعه سرمه ای با یک کت و شلوار سرمه ای و کتونی های سفید یه تیپ اداری و نسبتا اسپرت،با صدای زنگ در از برانداز کردن خودم در مقابل ایینه دست کشیدم و به سمت در رفتم همونطور که حدس زده بودم تاکسی بود بند کفشامو محکم کردم به سمت ماشین راه افتادم.
حدودا یک ساعت طول کشید تا به ادرس مورد نظر برسم نگاهی به اطرافم کردم تا اینکه تابلویی در بلندای ساختمانی که نمای فوق العاده زیبایی داشت به چشمم خورد
و نام شرکت اریان گستر که با رنگ طلایی به بهترین حالت ممکن بر روی تابلو نقش بسته بود همونطور که محو این همه زیبایی نمای بیرونی شرکت بودم با قدم های اهسته به سمت در ورودی حرکت میکردم.
با اینکه سعی میکردم ظاهرم را ارام نشان دهم همچنان در دلم غوغا بود و استرسی که از ترس شنیدن جواب نه نشات گرفته بود
مقابل در که رسیدم نفس عمیقی کشیدمو تمام عزمم را جذب کردم که هر طور شده نظرشان را جلب کنم
به آرامی یکی یکی پله ها را طی کردم همینطور که نگاهم به اطرافم خیره بود با صدای خانمی مواجه شدم که احتمالا منشی شرکت بودند و همان کسی که دیروز باهم صحبت کردیم
-خیلی خوش اومدین
+ممنون
-فکر کنم با توجه به نگاهایی که کنجکاوانه به اطرافتون می اندازین برای بار اول اینجا میاین؟
+بله درسته
-و احتمالا کسی که دیروز برای استخدام حسابدار زنگ زده بودین؟
+بله
-همراه من بیاید
-این فرمی رو که بهتون میدم رو با ذکر تمام مشخصات لازم پر کنید در صورت اینکه واجد شرایط بودین شرکت با شما تماس می گیره
+باشه ممنون
نگاهی به ورقه های روی میز کردم به گمونم تمام این شرایطو داشتم پس بدون معطلی فرمو پر کردم
+بفرمایید
-ممنون،میتونید برید اگه شرایط فرمتون تایید شد در اسرع وقت با شما تماس می گیریم
+خیلی ممنون خدانگهدار.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 24 users

ceroela

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
2151
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-29
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
10
پسندها
176
امتیازها
83

  • #5
#پارت_چهارم
با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم دستی به موهام کشیدم و از رختخواب بلند شدم گوشی رو که روی میز بالای تخت بود را برداشتم دکمه برقراری تماس را فشردم
+بله بفرمایین
-خانم کاشف؟
+بله خودم هستم امری داشتین؟
-از شرکت آریان گستر تماس می‌گیرم فرمی که جهت استخدام حسابدار پر کردید تایید شده امروز می‌تونید برای کارهای نهایی و یک سری مطالب جهت آشنایی با اصول و قوانین شرکت تشریف بیارید
+جدی میگید یعنی من الان استخدام رسمی شدم!
تک خنده‌ای زد و گفت :
-مثل اینکه اینطوره
+خیلی ممنونم فقط چه ساعتی باید شرکت باشم؟
-تا قبل ساعت 14 سعی کنید شرکت باشید
+باشه ممنونم

****

لابه لای لباس‌هام دنبال یک لباس درست حسابی می‌گشتم که با محیط اداری شرکت جور دربیاد اما غیر همون یک دست کت و شلوار که روز اول پوشیدم لباس مناسب‌تری پیدا نکردم در واقع اصلا نداشتم که بخوام پیدا کنم
بی‌خیال تکراری بودن لباس شدم و ترجیح دادم مجددا همون کت و شلوار را بپوشم تا بلکه بتونم بعدا یک چند دست لباس دیگه هم که با محیط شرکت جور دربیاد بخرم
نگاهی به سر و وضع لباس کردم هنوز مثل روز اول اتو کشیده و مرتب بود
نامه‌ای هم برای سمیرا نوشتم که نگران نشه اگه امروز دیر اومدم روی یخچال چسبوندم و از خونه بیرون زدم
یک ساعت بعد جلوی در شرکت بودم برعکس سری قبل این‌دفعه با سرعت پله‌ها رو طی کردم.
-خانم کاشف؟!
+بله
-بیا یک لیوان اب بخور تا از نفس نیافتادی بعد حرف می‌زنیم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

ceroela

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
2151
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-29
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
10
پسندها
176
امتیازها
83

  • #6
#پارت_پنجم
_خوبی؟
_لازم نبود اینقدر عجله کنی که بعدش نفس کم بیاری!
خوبه خودت گفتی تا یک ساعت دیگه حالا برای من تعیین تکلیف می کنه:/
+بله درسته ولی خب تایم کم داشتیم
_تایم کم داشتیم یا شما عجله داشتین؟
دیگه اعصابم داشت خورد می شد آخه مردک مصاحبه ات را بکن چرا سوال های مسخره می پرسی!
+نظرتون چیه بریم سراغ مصاحبه؟
تک خنده ای زد و گفت :همراه من بیایید

***

وارد اتاق تقریبا بزرگی شدیم که سه تا آقای محسن نشسته بودند و درحال مطالعه برگه هایی بودند که به شکل نامنظمی روی میز قرار داشتند.
مردی که وسط دو نفر دیگر نشسته بود به نشانه احترام و خوشامدگویی بلند شد و گفت:
_سلام خوشامدید بفرمایید بنشینید،گویا شما بودید که فرم استخدام به عنوان حسابدار را پر کرده بودید و تقاضای استخدام داشتید؟!
+بله درسته
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

ceroela

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
2151
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-29
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
10
پسندها
176
امتیازها
83

  • #7
#پارت_ششم
_خب بهتره قبل شروع مصاحبه نکاتی را بدونید.
_اول اینکه در حوزه ای که درخواست استخدام داده اید باید کاملا خبره باشید،این شرکت جای کسانی نیست که فقط ادعای مهارت دارند!
_پس باید ضمن قبول شدن در مصاحبه و تایید شدن توسط هیات مدیره شرکت مهارت لازم را داشته باشید،چه بسا افرادی که این مراحل را قبول شدن اما از پس این مسئولیت _برنیامدن که در نتیجه یا استعفای خود را اعلام کردند یا اخراج شدند.
_خانم کاشف حسابداری شرکت ما یک حسابداری ساده نیست!
_یک حسابداری کاملا پیچیده است با ارقام کلان اقتصادی.
_با این شرایط باز هم حاضر هستید اینجا کار کنید؟
کمی با خودم فکر کردم سختی های زیادی داشت اما مجبور بودم.
+من از خودم مطمئنم
_بسیار خب! پس لطفا به سئوالاتی که آقایون از شما می پرسند پاسخ دهید.
که بازم این پسره ی پرو خودش را انداخت وسط و گفت:البته بدون عجله
آقای؟!
_تهرانی هستم.
+آقای تهرانی قبلا خدمتتون عرض کردم من عجله ای نداشتم فقط پله ها زیاد بود همین!
با حالت طعنه آمیزی گفت:بله شما درست می فرمائید خانم
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

ceroela

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
2151
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-29
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
10
پسندها
176
امتیازها
83

  • #8
#پارت_هفتم
یک ساعت بعد..
خانم کاشفی بفرمائید اتاق آقای تهرانی ، کارتون دارند.
اصلا حوصله این پسره پرو را نداشتم اما گویا کل مدت باید باهاش سر و کله می زدم.
تقه ای به در زدم
_بیا تو
+مثل اینکه با من کار داشتین؟
_بشین ، حتما اینو شنیدی که می گن بسیاری از کارفرما ها در همان پنج دقیقه اول مصاحبه تصمیم خودشون را می گیرند! اینطور که به نظر می رسه توی مصاحبه قبول شدی.
از شدت خوشحالی چشم هام چهار تا شد
+جدی می گید؟
با خنده گفت: مگه ما با هم شوخی داریم؟
سعی کردم خودم را کنترل کنم و اصلا به روی خودم نیاورم.
+نه اصلا ما چه شوخی میتونیم با هم داشته باشیم؟!
_افرین چون ما اینجا اصلا با کارمند ها شوخی نداریم
دیگه داشتم از شدت خنده منفجر میشدم اما بازهم سعی بر کنترل کردن خودم داشتم
+خب من کی می تونم کارم را شروع کنم؟
_طبق قانون شرکت راس ساعت 8 باید شرکت باشید ، تا ساعت 2 ، راجب حقوق تون هم باید بگم که تا یک ماه اول به طور آزمایشی باید کار کنید و حقوق چندانی هم پرداخت _
_نمی شه ، اما از ماه دوم حدودا با مبلغ 8 ملیون تومان برای شروع کار به طور رسمی می تونیم قرار داد ببندیم که البته اگر توی کار تون ماهر باشید این مبلغ بیشتر هم خواهد شد.
_مشکلی که ندارید؟نه خیلی ممنون
_می تونید برید
+بازم ممنون ، از آقایون هم تشکر کنید.
_اگه لازم باشه از کسی تشکر کنید من و پدرم هستیم خانم کاشف نه آقایون!
پس این پسره رئیس شرکت هست اوه اوه چه گندی زدی دلارا
+بله آقا خیلی ممنونم.
_خانم کاشف
+بله
_سعی کنید هنگام پایین رفتن از پله ها اصلا عجله نکنید.
باز این شروع کرد
+بله آقا حواسم هست.
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

ceroela

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
2151
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-29
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
10
پسندها
176
امتیازها
83

  • #9
#پارت_هشتم
_چیشد دلارا؟!
+هیچی قبولم نکردن
_قبولت نکردن اخه چرا؟!
+نمیدونم گفتن تو مصاحبه قبول نشدی
_حالا باید چیکار کنیم؟چجوری داروی مامان را جور کنیم؟اگه نتونیم چی؟
+خیلی داری تند میری یه نفس عمیق بکش ، چشماتم ببند.
_چشامو ببندم!
+اره دیگه اینقدر نامفهوم حرف میزنم:/
***
+حالا چشماتو باز کن ، تقدیم به ابجی گلم
_این چیه؟!
+هم می شه گفت کادو هم میشه گفت شیرینی
_شیرینی؟!
+اره دیگه شیرینی بابت قبول شدن ام توی شرکت آریان گستر
_تو که همین چند ثانیه پیش گفتی قبول نشدی!
+تو هم باور کردی! اخه من الکی واسه یک کار اینقدر زمان می زارم از همه چی می زنم
_گیر اوردی ما را دلارا من و بگو که چقدر خورد تو ذوقم
+اخه خواهر زود باور من
با صدای زنگ گوشی ام از بحث و جدل دست کشیدیم.
_خانم کاشف؟
+بله بفرمائید
_از بیمارستان سینا تماس می گیرم
ناگهان گر داغی تمام بدنم را فرا گرفت و فکر خفناکی که بر ذهنم رخنه کرده بود تمام ذهنم را محاصره کرد که نکند اتفاقی افتاده باشد که نباید می افتاد
+چیزی شده؟!برای مادرم اتفاقی افتاده؟!
_الان وقت این سئوالات نیست سریع تر خودتون را به بیمارستان برسونید.
گوشی را بی اعتنا رها کردم و دستم را مشت کردم و به بغض دردناکی که راه گلویم را بسته بود اجازه دادم همچون قطرات اشکی تا پهنای صورتم را خیس کند.
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

ceroela

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
2151
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-29
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
10
پسندها
176
امتیازها
83

  • #10
#پارت_نهم
دلارا..دلارا چیشد این کی بود زنگ زد؟!
ناگهان به خودم امدم من نباید اینجا بنشینم و گریه کنم باید سریع برم بیمارستان ، پالتویم را که چند دقیقه پیش روی جالباسی گذاشته بودم را برداشتم و از خانه بیرون زدم.
به چهارراه که رسیدم برای ماشین ها دست تکان می دادم که تا جایی مرا همراهی کنند.
بعد از چند دقیقه ماشین پرایدی با رنگ سفید جلو پایم توقف کرد ، راننده با صدای لرزانش که نشان دهنده سن بالایش بود گفت:دخترم مسیرت کجاست؟بیمارستان سینا
بیا بشین دخترم ، در ماشین را باز کردم و سوار شدم که دیدم شخص دیگری هم پشت سر من سوار شد ، سرم را برگرداندم که با صورت غرق در اشک سمیرا مواجه شدم
شما مسیرتون کجاست؟آقا ایشون هم با من هستن لطفا سریع تر حرکت کنید که ما عجله داریم.
بیست دقیقه بعد جلوی درب بیمارستان بودیم کرایه را حساب کردم و با عجله به سمت اتاق مامان حرکت کردیم.
همینطور که داشتیم به سمت اتاق می رفتیم پرستاری جلویمان را گرفت ، کجا عزیزم؟نمیشه برین.
چرا چیزی شده مامانم حالش بد شده؟!
گفتم که نمی شه برین اونجا بنشینید تا دکتر بیاین.
ده دقیقه بعد چند پرستار به همراه دکتر از اتاق خارج شدند ، من و سمیرا با عجله به سمت دکتر حرکت کردیم.
+آقای دکتر حال مادرم چطوره؟
_همراه من بیاین
_خداروشکر خطر رفع شد و من و تیم پزشکی ام تونستیم مادرتون را احیاء کنیم اما ، این وضعیت شکننده است حتی شکننده تر از یک هفته قبل که خدمتتون عرض کردم.
_با توجه به اینکه شما در حال حاضر توان تهیه دارویی که قبلا گفته بودم باید تهیه بشه را ندارید و وضعیت مادرتون هم روز به روز وخیم تر میشه تنها راه عمل جراحی هست
_هر چند ریسک بالایی داره ولی خب درصد بهبودی هم کم نیست رک بگم از %100 ، %40 امکان دارد که عمل مادرتون موفقیت آمیز باشه اما با شرایط پیشرو تنها راه عمل _جراحی هست ، که از توان کاری بنده خارج است باید مادرتون را به بیمارستان پاستور انتقال بدید اونجا همکار بنده مادرتون را عمل می کنند ولی خب این را هم بگم مبلغ عمل _60 ملیون تومان است که من فقط می تونم صحبت کنم قسطی پرداخت کنید و یک هفته دیگر هم بیشتر فرصت ندارید.
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
8
بازدیدها
524
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
38
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
82

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین