. . .

متروکه رمان تعفن | آیدا زینالی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. تراژدی
نام رمان: تفعن
نویسنده: آیدا زینالی
ژانر: تراژدی
ناظر: @لیانا مسیحا
خلاصه: روایت زندگانی‌ای که زندانیست برای خود!
دختری که تمام عمرش بوی تعفن و شک و حزن می‌دهد.
شخصی که به یاد دارد کجاست و چگونه است،
لیک چشمانی که در آیینه منعکس شده و به او خیره‌اند را نمی‌شناسد و غربت، چو شلاق بر قلبش کوفته می‌شود.
چنان در خویش گم و گور بود که عاری از احساس و تن و روحش عاری از حس تعلق به این مرز و بوم گشته است
و سوالی هر روز تازیانه وار بر مغزش می‌کوبد:
« من کیست!؟»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,352
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.​
بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​

|کادر مدیریت رمانیک|​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

Ayda.z

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1308
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-05
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
3
پسندها
39
امتیازها
53

  • #2
پارت اول

به آیینه‌ی شفاف و بزرگِ قدیِ رو به رویش خیره شد که تصویر دختری با موهای بلندِ آشفته و قدی کوتاه، دو لپ سرخ و چشمان قهوه‌ای رنگی؛ در آیینه منعکس گشت!
آیینه شخصی را نشان می‌داد که " انسان" نمی‌شناخت. به صورت گردِ تصویر در آیینه دیده دوخت و در آن دنبال ردی از خویش گشت ولیکن هیچ چیز نیافت و مانند چرخه‌ی تکراری زندگی‌اش، با تنی مستأصل و ذهنی آشفته تر، از اتاق خارج و روانه‌ی سالن اصلی شد. رو به‌رویش با زنی که در آشپزخانه مشغول پخت و پزبود نگاهی انداخت و متعجب
نشد.
زن با خوشرویی و تبسمی شیرین بر ل*ب برگشت و گفت:
- صبح بخیر دخترم! بیا صبحونه بخور.
"انسان" با کلافگی سری تکان داد و از میان دندان های به هم قفل شده‌اش زمزمه کرد:
- من دختر تو نیستم!
مادر، برای هزار و چندمین بار، از پشت چشمان اشک آلودش نگاهی بر قد و قامت دخترش انداخت:
- آلتینای بس کن! نوزده ساله داری این جمله رو میگی، مشکلت چیه؟
انسانی که همیشه او را آلتینای می‌نامند، روی یکی از مبل ‌ها نشت و درحالی که اطرافش را می‌کاود، مبل های طوسی رنگ و دیوار و پرده‌های طلایی‌ای که کنار زده شده بودند و نور خورشید به طرز عجیب و آزار دهنده‌ای از پشت پنجره به خانه می‌تابید و ابرها اطرافش را احاطه کرده بودند، هرچند این نور از سرمای جان کاه خانه کم نمی‌کرد.
چشم‌های قهوه‌ای‌اش که حال حاصل از تابش رنگین حور به رنگی روشن متمایل شده‌ بود را در حدقه چرخاند و پوفی از سر کلافگی کشید، دنبال واژه‌ای در ذهن آشفته و دایره لغات گسترده‌اش برای بیان گم‌گشتگی نوزده ساله‌ی خویش گشت و با هر واژه غمش بیشتر می‌شد!
به مادرش زل زد و سردرگم و مستأصل ل*ب های کوچکش را گشود:
- فقط... من حرفی ندارم فقط این من نیستم!
و مادرش باز هم همان جنجال و مباحث همیشگی و خسته کننده را راه انداخت:
- تو رسماً دیوانه‌ای! برای جلب توجه چه کارا که نمی‌کنی...
- بزارین دیوونه باشم، فقط بزارین این ل*ع*ن*ت*ی رو پیدا کنم!
زن، تن به سکوت تلخی داد و گوشه‌ای کز کرد؛ فوران غصه‌ و غم را می‌شد از چشمان به اشک نشسته‌ی هردو لمس کرد و چه لمس حزن‌ آلودی‌ست!
 
  • قلب شکسته
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

Ayda.z

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1308
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-05
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
3
پسندها
39
امتیازها
53

  • #3
پارت دوم

همه جا و همه کس در نظرش خاکستری‌ بود، هرکجا را که می‌نگریست حس اینکه غریبه‌ای در دیار خویش است جان او را چو زالو می‌مکید؛ نه کسی را می‌شناخت نه خودش را!
قلبش را در سینه‌اش حس نمی‌کرد و استیصال دردانه‌ احساساتش بود که ریشه در تمام وجودش داشت.
از جایش برخاست و در مقابل چشمان مبهوت مادر به سمت اتاقش قدم برداشت.
نگاهی به تم زرد و صورتی اتاق می‌انداخت، سپس زیر لب زمزمه وار گفت:
- این من، زرد و صورتی دوست داره؟
سپس با حالت جنون واری چشمانش را در حدقه چرخانده و پاسخ سخن خود را داد:
- این چشم‌ها از همه‌ی رنگا متنفره! مگه... مگه رنگی هم وجود داره؟ همه جا خاکستریه.
لباس مشکی‌ای از کمد برداشت و شال و شلوار مشکی‌اش‌ را به تن لاغر و نحیفش‌ پوشاند و در آخر نگاهی به صورت و قامت لاغر و نحیف خویش انداخته و با لحنی وصف ناشدنی و مرموز رو به دخترک گفت:
- یه روز پیدات می‌کنم!
و سپس بدون هیچ حرفی از خانه خارج شد.
شهر، طبق معمول بوی دود و غم می‌داد و حال عجیب انسان را به حزن آغشته می‌کرد!
از سرمای حاکم بر شهر به خود لرزید و درحالی که به مردمان مشغول به کار خود به دنبال دری برای گشایش مشکلاتشان می‌جستند نگریست.
- یعنی بین اینهمه آدم که پیدان، فقط من تو خودم گمم!؟
بی اختیار به طرف زنی که عروسکی با موهای آشفته در دست داشت رفته رو به رویش ایستاد که ترس و بیم را در چشم‌های زن خواند؛ هرچند عجیب هم نبود!
لب‌های خشکیده‌ی تیره‌اش که چون گل رزی رو به نابودی و هزار ساله می‌ماند را از هم گشود و به کلماتِ وحشی‌ای که بر دیواره های مغز آشفته‌اش تازیانه می‌زدند اجازه ی خروج داد:
- خانوم! شما می‌دونی من کی‌ام؟
 
  • لایک
  • گل رز
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
38
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
83
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
191
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
35
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
51

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین