. . .

در دست اقدام رمان به شیطونی من به لجبازیه تو عسل خان بابایی

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. طنز
عنوان رمان: بیبی خطاکار
نویسنده: عسل خان بابایی
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @𝙀𝙔𝙑𝙄𝙉-
خلاصه: دیانا دختری توی یک خانواده‌‌ی متوسّط رو به بالاست که هر چیزی خواسته براش فراهم شده .حالا تصمیم گرفته سختی بکشه و مستقل بشه؛ پس از دوستش کمک می‌خواد. اون هم بهش پیشنهاد می‌کنه که توی شرکت پسر عموش آدرین کار کنه و... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #61
-دیانا : وقتی بیدار شدم آدرین تو اتاق نبود به ساعت نگاه کردم با پشمایه کز خورده بلند شدم یعنی ۶ ساعت خوابیدم ؟
دست صورتمو شستم رفتم پایین که دیدم مامان اینا اومدن .
-ارزو: با دیدن دیانا با صدای بلند گفتم عروس تشریف فرما می‌شوند با این حرفم همه سرشون رو چرخوندن سمت دیانا . خ خ
-عسل : دیانا بلاخره از خواب پاشدی خواب الو ؟
بیا بشین داریم راجب تو آدرین صحبت می کنیم .
__آرسام: من زن داداش خواب الو نمیخوام ها بگم از الان تنبلی رو بزار کنار چون من هر روز خونتون پلاسم .
-دیانا : با حرف آرسام آتیشی دمپایی رو از پام در آوردم پرت کردم سمتش که جا خالی داد خورد تو ملاج مامان که داشت خیار می خورد .
برزخی برگشت نگام کرد از همون جا دمپایشو از پاش در آورد .
--مادر دیانا : دختره چشم سفید داره شوهر می کنی هنوز آدم نشدی دمپایی پرت می کنی بهم اره از همون جا دمپایمو شوت کردم سمت دیانا نفله که ای ژان مثل همیشه خورد تو هدف .
__آدرین: داشتم مبلمو گاز میزدم که با اون دمپایی که مادر دیانا پرت کرد سمتش خور تو شکمش نگران پاشدم رفتم سمتش .
هی خوبی دردت اومد بریم دکتر ؟
-دیانا : سعی می کردم با نفس عمیق کشیدن و ماساژ دادن شکمم دردمو آروم کنم همون طوری با آدرین گفتم نه باوا من عادت دارم چیزی نیست .
همون لحظه با حرفی که مامان زد با چشمایه از کاسه در اومده برگشتیم سمتش ؟
--مادر دیانا : ببین علی چقدر عاشقونه همو نیگاه می کنند بعد تو بعد این دیانا چصخل مغز دیگه به من نگاه نکردی نیگاه یه نگاه هم کروم سمت آدرین نترس پسر این دختر من عادت داره با این چیز میزا چیزیش نمیشه حالا بیاین بتمرگین تا یه روحانی بیاریم تا عیدتون کنه اینطوری که شما برخورد می کنید میترسم فردا این دختر بیاد خبر مادر بزرگ شدنمو بده بعد نگاه خصمانمو دادم به دیانا وای به حالت زود بچه دار شی ها بگم من هنوز پیر نشدم که یه علف بچه بهم بگه ننه جون .
__آدرین: ناموسا از مادر شوهر آیندم کلی خوشم آمد خ خ بیچاره هنوز نمیدونه ما جلو جلو رفتیم
-دیانا : با یه چشم غره رفتم رو مبل تمرگیدم یا میشگونم از بازوی آدرین گرفتم بیا بشین عین خیار بالا سر من نباش
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #62
یه نگاهم کردم به دخترا بعد به مامان اینا خوب باید بگم که باید سه تا عقد نامه نوشته بشه که اونا همه با پشمای ریخته شده نگام کردن که باز ننم دمپایشو پرت کرد .
--مادر دیانا : نفله مگه تو دو روز نبود ما چی کار کردین هان ؟
-دیانا : خندیدم والا ما نکردیم به اون دوتا زوج دیگه اشاره کردم اونا همو کردن ننه جان
با این حرفم عسل آرزو سرخ شدن
__ سیاوش : عجب یعنی آرمان آرسام هم می‌خوان عقد کنند ؟
-دیانا : با سر تایید کردم . اره بابا جان این آرسام نفله با اون عسل هول
اون آرمان خر با اون آرزو شیلنگ
بی زحمت ما لباسم نداریم تا ما میریم تهیه کنیم شما هم عاقد بقیه چیز میزا رو درست کنید با تشکر .
بلند شدم آدرین کشیدم دوتایی سریع فلنگو بستیم .
__آدرین: آخه مگه مرض داشتی این چه کاری بود.
-دیانا : وا بعد چند تا جونور کثیفو بهم برسونیم ؟
__آدرین: شاید اونا فعلا نمی خواستن کسی بدونه !
-دیانا : نوچ تو چند درجه عقبی ها من از همه رابطشون خبر دارم اینو میدونم که تا الان عسل ممکنه حتا حامله هم شده باشه .
حالا پاشو بپوش در بزنیم با چاک این دخترا شیلنگ اگه دستشون بهم برسه دیگه دیانایی وجود نداره بدو افرین .
خودمم با کله رفتم داخل کمد مانتو و شال یه شلوار جین آبی آسمونی بر داشتم شروع کردم آماده شدن
__آدرین: یعنی این دختر واقعا خیلی خله جوری سریع آماده شده بود که نزدیک بود بزنم زیر خنده سویج ماشینو برداشتم همین که اومدم درو باز کنم گفت صبر کن بعد یه کیف گوگلی برداشت درو باز کرد بعد سریع بست .
-دیانا : وای بدبخت شدیم آدرین نفله ها شبی خون زدن پشت در با چوب چماق وایستادن .
__ آدرین: با حرفی که زد درو باز کردم که آرسام گفت اه همساده پیاز دارین بعد همه ریختن داخل .
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #63
--دیانا : آخ ننه شهید شدم. آدرین بیا زنتو نجات بده این دراکولا ها کشتنم.
__ادرین : پسرا با من کاری نداشتن اتفاقا مردونه بغلم کردن ولی دخترا حمله کرده بودن به دیانا تا جون داشت زدنش .
بسه دیگه زن منو کشتین. دیانا رو از زمین بر داشتم بردمش پشت خودم اونا هم خصمانه بهش نگاه کردن دیانا هم که دید جاش پشتم امن هست شروع کرد بلبل زبونی کردن .
--دیانا : منو بگو داشتم صواب می کردم شما انگل ها رو بهم برسونم باید همین از بی شوهری سقط میشدین والا .یه نگاه کردم به پسرا دلسوزانه و با ترحم نگاشون کردم الهی بمیرم واستون گیر چه هیولا هایی افتادین اشک هایه فرزیم هم پاک کردم دست آدرین رو کشیدیم عقبکی عقبکی رفتیم بیرون .
یه نگاه به نفله ها کردم برین لباس بپوشین برین خرید نکنه میخواین با پیژامه ننه بزرگتون عقد کنید شاسگولا .
__آدرین: با حرف دیانا دخترا به هول ولا افتادن خندم گرفته بود به پسرا گفتم که تو ماشین منتظرشونم دخترا رو آروم کنن بیان بریم خرید بعد خودمم با دیانا رفتیم بیرون .
عسل : ولی با اینکه کلی دیانا رو زدیم ولی دمش گرم اگه به این آرسام بود که معلوم نبود کی بریم سر خونه زندگیمون حداقل اینجوری عقد می کنیم خیالمون راحت میشه تو این وضعیتی هم که واسه دیانا به وجود اومده درستش همینه باید از دلش هم در بیاریم .
به آرزو هم گفتم اونم با نیش باز قبول کرد با پسرا رفتیم پایین از خانواده خدافظی کردیم رفتیم بریم بشینیم تو ماشین که هر چی حساب کردیم یکیمون اضافی بود .
دیانا که کلشو عین گوسفند از شیشه ماشین داد بیرون .
-دیانا : بابا بتمرگین دیگه الان عاقد میاد هیچ غلطی نکردیم
__آرسام: پوکر فیس یه نگاه بهش کردم اگه نابغه ما ۶ نفریم ماشین نهایت گنجایش پنج نفرو داره میشه بگی کجا بشینیم ! تو هم که پیش اقات نشستی جلو .
-دیانا : دخترا که عین فنج می مونن شما ها گوریل هیکلین بشینید دخترا هم رو پاتون شیشه ها هم دودیه پلیس نمی تونه داخل رو ببینه بتمرگین باید آرایشگاهم بریم .
__آرمان: با پیشنهاد دیانا کلی خوشمون اومد سریع نشستیم دخترا هم دیدن چاره ایی ندارن اومدن رو پامون نشستن .
منو آرزو زیاد چیز عاشقونه ایی نداشتیم ولی من واقعا عاشقش بودم نمی دونم حس اون به من چیه اما با این عقد موافقم چون میدونم دیگه فقط مال خودمه نگامو دادم به چشاش که دیدم لبو شده هی وول میخوره سرمو بردم دم گوشش یه نفس عمیق کشیدم که خشک شد نفسمو ول دادم تو گردنش بیرون که لرزید لبخندی رو لبم اومد معذبی بغل آقاتون هوم ؟
--آرزو: من واقعا عاشق این کله خراب شده بودم خدا این دیانا رو شفا بده دمش گرم بلاخره یه کار مثبتی کرد با این که گفت بشینم رو پا پسرا خوشحال بودم اما مطمئن بودم که لبام قرمزه قرمزه وقتی که آرمان اومد تو گردنم نفسشو داد بیرون به خودم لرزیدم با حرف بديش تو دلم کارخونه قند آب کردن واسع همین نگاه کردم تو چشاش که برق شیطنت رو دیدم منم سرمو بردم دم گوشش کارشو تلافی کردمو گفتم آغوش تو وطن من است آیا آدم در وطنش غریبی می کند ؟ بعد با شیطنت نگاش کردم انگار از حرفم خوشش اومده بود داشتیم به هم نزدیک می‌شدیم که با اهم اهم عسل آرسام سریع جدا شدیم که آرمان یدونه محکم زد پس گردنش یه خر مگسم هوالش کرد کم مونده بود صندلی ماشینو گاز بگیرم خیلی باحال بود .
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #64
--دیانا:خوب دیگه اگه کارایه فسق فجورتون تموم شد بریزید بیرون فقط چند ساعت وقت داریم ها خودمم سریع پیاده شدم .
__آدرین:با حرف دیانا چشام زد بیرون خیلی بچس آخه اینا مگه گوسفندن؟
پیاده شدم بهش اخم کردم دستشو گرفتم .
از این به بد هر موقع که رفتیم جایی باید صبر کنی باهم بریم و دستمو بگیر مخصوصا الان با این شرایطی که توش گیر افتادیم نمیخام اتفاقی برات بیوفته مسئولیتش گردن منه ، بچه ها که اومدن رفتیم داخل ولی حواسم بود که ناراحت شده .
اول رفتیم طلا فروشی یه ست حلقه خوشگل به انتخاب دیانا گرفتیم منم اونجا یواشکی براش یه نیم ست قشنگ گرفتم که بهش بدم پسرا هم همین کارو کردن بعدش رفتیم دخترا لباس بگیرن .
_عسل: با دخترا حرف زدیم که یه لباس شکل هم بگیریم برا مراسم واسه همین داشتیم قشنگ می گشتیم آرسام کله پوکم هی غر میزد من موندم آخه من عاشق چی این شدم دقیقا؟
هوی عسل اون قشنگ نیست رد انگشت آرزو رو گرفتم که به یه لباس خوشگل رسیدم به دیانا هم که نشون دادیم خوشش اومد رفتیم داخل تا پرو کنیم هممون رنگ قرمز سفید برداشتیم چون از دونوع پارچه توشون به کار رفته بود کلا خیلی ناز بود پشتشم یه پاپیون قشنگ داشت خودش کفش ست هم داشت که گرفتیم .
___ارمان: وقتی دخترا رفتن پرو کنند هر کاری کردیم اجازه ندادن ببینیمشون دیگه واقعا عصبانی شده بودیم هی می گفتن چند ساعت دیگه میبینین عجبا با صدای موبایلم از بچه ها جدا شدم که دیدم مامانه .
سلام مامان جان خوبی ؟
اره پسرم فقط خواستم بگم برا دخترا چادر عروسم بگیرین فکر کنم خیلی قشنگ شن ایشالا خوشبخت بشین مادر جان من باید برم بالا سر کارا مواظب باشید تا چند ساعت دیگه میبینمتون .
باشه مامان حتما کاری ندارید چیزی نمیخواید؟
نه خدافظ .
با خدافظی مامان رفتم به بچه ها گفتم که موافقت کردن قرار شد دخترا برن تو کافه تا ما هم وسایلمون رو بگیریم بر گردیم . چادرم خودمون میگیریم.
--دیانا: از دست آدرین خیلی ناراحت شدم ولی بعدش سر خرید حلقه قشنگ تلافی کردم یه حلقه سنگین و خیلی شیک قشنگ انتخاب کردم که خیلی نازه حالا هم اومدیم کافه تا پسرا خرید هاشونو کنن ما رم نبردن به تلافی کار تو پرو لباسمون.
آرسام : بچه حلع همه چی خریدین ؟
اره دیگه چقدر میپرسی .
راستی چادر دخترا دست کدومتونه!
__آدرین:دست منه خوب بریم سراغ دخترا دیگه زیاد خوب نیست تنها بمونن.
با هم رفتیم کافه که دیدیم دخترا با خنده، صورت کاکائویی دارن بستنی میخورن هر از گاهی هم همو کثیف می کنند انگار نه انگار تو فضای عمومی هستیم ولی خیلی ناز شده بودن با صدای چلیک نگامو دادم به آرسام داشت ازشون عکس می گرفت
آرمان: هی پسر برا منم بفرست عکسارو ارسامم فقط سر تکون داد . برا منم بفرست داداش باشه فرستادم بریم تا الان اینجا رو نترکوندن
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #65
داشتیم تو سر کله هم میزدیم فیض می‌بردیم که پسرا رسیدن دستشون پر از پاکت هایه خرید بود واقعا هنگیدم .
چه خبره شما که از ما بیشتر خرید کردین ؟
آرزو: آره این عسی نکبت راست میگه . منم بات موافقم .
با حرف من یهو آدرین گفت : شما که دیگه حرف نزن یه نگاه به خودت کردی عین این بچه کوچولو ها تموم سر صورت لباست پر از بستنی کاکائویی شده ، چرا به سر کله هم می‌زنید نگاه تموم کافه دارن نگاتون می کنند .
--دیانا : با رفتارای آدرین خیلی بهم ریختم یه جوری برخورد می کنه انگار مجبورش کردم به زندگیم گند بزنه بد بیاد منو بگیره که گند کاریشون درست کنه والا .
__ارمان: اوه بچه ها بهتره بریم خیلی دیر شده.
-آرزو: آره راست میگه تازه آرایشگاه هم نرفتیم بدبخت شدیم . خندیدم نترس باو مادر من بهم زنگ زد که یه آرایشگر رو آورده خونه تا ردیفم کنه میگم شما رو هم ردیف کنه فقط بریم .
--عسل: احساس می کردم دیانا خیلی ناراحته و خنده هاش فیکه ولی دلیلش رو نمیدونستم باید از زبونش بکشم ببینم چه مرگش شده میتی کومان من .
--دیانا: داشتیم میرفتیم سوار ماشین شیم که یهو گوشیم زنگ خورد چون دستم پر بود جواب ندادم رفتم سمت ماشین که یه شاخه گل رز مشگی نظرمو جلب کرده بود وسط خیابون گذاشته بودن با یه جعبه که برام آشنا بود خیلی واسه همین به بچه ها گفتم خرید منم بزارن تو ماشین تا بیام رفتم سمتش با بهت بهش نگاه کردم خدایا این جعبه یادگاریای من بود اینجا چی کار می کرد یهو صدای داد آرمان اومد بد یهو به سمت عقب پرت شدم هنوز تو شوک بودم یهو دیدم آدرین و آرسام دارن میدوعن .
__آرمان: دیانا اومد وسایلش داد گفت الان میاد نگاش کردم دیدم رفت وسط خیابون یهو از اون سمت یه ماشین با سرعت زیاد داشت میومد طرفش سریع دویدم رفتم کشیدمش عقب پسرا هم دویدن طرف اون ماشین نگامو دادم بهش که دیدم با شوک داره به وسیله تو دستش نگاه می کنه با یه نگاه سریع شناختمش اون جعبه یادگاری هاش بود یکی از همین عسل من هم داشتیم .
آدرین شماره پلاک رو ورداشتی ؟
اره براشتم سریع برگشتم سمت بچه ها دیانا رو از بغل آرمان کشیدم بیرون هنوز دلم باهاش صاف نشده بود .
__آدرین: هواست کجاست داشتی خودتو به کشتن میدادی میفهمی یکم عاقل باش خستم کردی چرا مثل بچه ها می مونی هان برو بتمرگ تو ماشین .
دیدم داره با بهت نگام میکنه که از دستش گرفتم در ماشین باز کردم پرتش کردم خودمم سوار شدم بچه ها هم سوار شدن تا سوار شدن قفل کودک رو زدم بد با پوزخند طعنه به دیانا نگاه کردم قفل کودک رو بزنم که یه وقت هوس مرگ نکنی .
بد پامو رو گاز گذاشتم رانندگی کردم ، واقعا خیلی عصبانی بودم خیلی اگه یه اتفاقی براش می افتاد چی کار می کردم من ؟
پوفف یه نگاه کردم دیدم داره گریه می کنه امروز زیاد سرش داد زدم لعنتی با هر اشکش انگار داشتن قلبمو له می کردن چرا اینجوری شدم !
یه قطره دیگه اشک بریزی من میدونم تو فهمیدی؟
--دیانا: با صدای لرزون گفتم باشه . ولی دلم خیلی گرفته بود خیلی مثلا امروز روز عقدم بود چرا اینجوری می کرد بام مگه تقصیر من چیه خدا هوم جلو بچه ها اونجوری بام حرف زد دیگه نمی تونم تو چشاشون نگاه کنم ، هعی.
__ارسام: رفتار آدرین خیلی امروز با دیانا تند بود نمیدونم چرا اینجوری برخورد می کنه دردش چیه آخه اون که خودش گفت دیانا رو دوست داره .
اصلا از این غرغر ها دعوا هاش بگذریم الان کارش افتضاح بود به جا اینکه بغلش کنه آرومش کنه سرش داد زده الانم که زور بهش می گه گریه نکن آخه مرتیکه خودت باعث شدی اشکش در بیاد یه نگاه به آرمان کردم که دیدم چشاش سرخ سرخه رگ گردنش زده بیرون یا عزرائیل مقدس الان این دوباره غیرتی شده الان میزنه دهن آدرین رو سرویس می کنه .
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #66
آرمان:
یعنی می خواستم دهن آدرین رو سرویس کنم چه وضع بر خورده فقط منتظرم برسیم ببینم چه مرگشه .
آدرین : وقتی رسیدیم دیانا زود تر از همه پیاده شد دوئید داخل از خودم خیلی عصبی شدم چرا امروز انقدر داعواش کردم اونم الکی شاید به خاطر حسادتم بهش بود که دلم نمیخواست کسی بهش نگاه کنه به خنده هاش یا بغل کسی باشه واقعا گیجم از این حس تازه .
دخترا:
ارزو: هی عسی بیا وسایل دیانا خم بر داریم ببریم براش خیلی ناراحته نمیدونم این آدرین چرا عین این کصخلا برخورد کرد باهاش ولی هر چی هست اینو میدونم که خودش پشیمونه .
عسل: چی میگی تو پشیمونه اصلا به آدم هایه پشیمون نمیخوره قیافش تد این اوضاعی که خودش درست کرده و دیانا گیر کرده و راه دیگه ایی برايه پذیرفتن این شرایط نداره داره اذیتش می کنه این انصاف نیست اونم تو این شرایط و اون آدم مرموزی که امروز نزدیک بود دیانا رو بکشه به نظرت داداشت نباید تو این شرایط یکم آدم تر باشه ؟
ارزو: باهات موافقم ولی مطمئنم یه دلیلی داره اینا روبیخیال بجنب بریم پیش دیانا .
--دیانا : خیلی ناراحت بودم اومدم داخل که مامان با دیدنم گفت بدم آشپز خونه اوه مای گاد
چه سنگ تمومی گذاشته بودن تموم خونه قشنگ آماده شده بود .
مامان لازم نبود انقدر زحمت بکشید . فقط خودمونیم دیگه لازم به این همه ریخت پاش نداشت که .
الیناز مادر دیانا :
تو چی میدونی دختره نفله بیا این آبمیوه رو بخور جیگرتو حال بیاد بعد چرا عین این کولی ها شدی تموم ریخت قیافت این شکلیه نگا لباسا رو
دیانا:
داشتم آبمیوه رو بر می‌داشتم که یه چیز محکم خورد تو پیشونیم . آیی چیه آخه چرا میزنی مادر من آخه من چه گناهی کردم گیر شما افتادم
الیناز: تاثیر گزار بود اول برو دست صورتتو قشنگ بشور لباستو عوض کن بعد بیا آب میوه کوفت کن مادر شوارت اینجوری نگات کنه بدبخت سکته می کنه دختره چندش فقط عجله کن درضمن آرایشگر هم تو اتاقته و مهمونم دعوت کردیم برا مراسمتون حلقه اینا که گرفتی ذلیل مرده لباس درست حسابی می گرفتی ها آبرومو نبری .
دیانا: باشه مادر من خنگ که نیستم حالا کیا رو دعوت کردی ؟
_فضولیش به تو نیومده تو فقط کاری که گفتم کن .
دیانا:باشه اوکی الان میرم فقط این ارایشگره که کردی تو اتاقم الان من کجا لباس عوض کنم ها
اه راستی داشت یادم میرفت به این آرایشگره بگو که عسی ارزو هم درست کنه .
الیناز:بیا رو سر من عوض کن اون اتاق کوفتی مگه حموم نداره بد یارو شعور داره ازش درخواست کن چند دقیقه بیرون منتظر باشه بعدشم منتظر فرمایش شما بودم دختره شاسگول اونو آوردیم واسه هر سه تاتون بجنب فقط .
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #67
--دیانا:پوف اوکی مادر من رفتم .
ای خدا همه مادر دارن من ننه بروسلی با چیزی که خورد تو سرم حرفمو خوردم دِ برو که رفتیم سریع رفتم تو اتاق هیق . آرایشگره یه دختره جون بود با هاش صحبت که کردم دیدم از این بچه پایه هاس سریع لباسمو در آوردم یه دوش سریع گرفتم پریدم بیرون لباسی که با دخترا گرفته بودیم تو اتاق بودسریع پوشیدم موهامو خشک کردم پریدم پایین دیدم آب میوه عزیزم دست دیاناس داره میخوره سریع مثل کانگورو با یه پرش از دستش کشیدم زدم پس ملاجش
هویی گشنه کوفت بخوری چرا آب میوه منو میخوری ؟
__آرزو: آروم باش ببینم چته تو یخچال یه پارچ هست اینم برا منه یه لیوان تو یخچال هست اون برا توعه .
-دیانا : لیوانو از دستم گرفت رفتم دم یخچال که دیدم راست میگه لیوانو برداشتم داشتم میخوردم که لیوان از دستم کشیده شد با عصبانیت برگشت ببینم کدوم بیشعوری بود که دیدم آب میوه عزیزم دست ادرینه داره کوفت می کنه سریع یه مشت زدم تو شکمش آب میوه رو اومدم بکشم که نزاشت .
__آدرین: بعد رفتن دخترا پسرا اومدن کلی بام حرف زدن البته آرمان که فقط داد بیداد می کرد خسته اومدم داخل دیدم صدا جیغ جیغ دخترا میاد خندم گرفته دیدم دیانا مثل میگ میگ داره میدوعه دم یخچال بد یه لیوان برداشت چشاش برق زد داشت می‌خورد که دل منم خواست رفتم بقیشو از دستش کشیدم داشتم میخوردم که حس کردم یه چیزی خورد تو دلم بد دست دیانا که سعی داشت آبمیوه رو از دستم بگیره خندم گرفته بود نزاشتم تا تهش رو خوردم که با عصبانیت بهم مشت لگد پروند منم نگاش می کردم که یه مشت زد تو دماغم دردم اومد سریع دستمو گرفتم به دماغم صدای عربدمو دادم بیرون وای خدا دارم میمرم .
__دیانا : وای دلم سوخت همین جوری دولا بود داشت ناله می کرد که رفتم سمتش نگران خواستم دستشو بر دارم کع تازه نگام افتاد همه ریخته بودن آشپز خونه سریع رفتم یخ بر داشتم آوردم دیدم صداش در نمیاد وای خدا نمرده باشه
آدرین هی خوبی ؟
__آدرین:
با صدای نگران دیانا تو دلم قند آب می کردن یهو یه فکری به سرم زد دیگه ناله نکردم دیدم اومد صدام کرد تا دستش رو زد بهم خودم رو انداختم تو بغلش چشامو بسته بودم یهو صدا جیغش در اومد نگران تند تند تکونم میداد.
--دیانا:
بلند شو گودزیلا یالغوز بدبخت قول میدم دیگه نزنمت بلند شو خودم برات آبمیوه درست می کنم نمیری همه میگن این دختره سر شوهرشو هنوز عقد نکرده خورد وایی پاشو حالا من چی کار کنم ای خدا چرا مردی تو بلند غلط کردم نه غلط کردی اصلا پاشو بیا توعم منو بزن تو رو خدا من دوست دارم خر جان ای گاو نجیب.
__ادرین : چشامو باز کرده بودم داشتم نگاش می کردم ولی خدا چی میگفت این یهو بلند شدم لبامو گذاشتم رو لباش که با چشای گرد شده نگام کرد .
وقتی دیدم ساکت شده یه ب×و×س رو لبش نشوندم هی چی میگی واسه خودت من خوبم ابرو بالا دادم نگفته بودی انقدر دوستم داری شیطون .
--دیانا : این تا الان داشت فیلم بازی می کرد این زنده بود این الان منو ب×و×س کرد یهو یه جیغ فرا بنفش کشیدم شروع کردم زدنش که سریع فرار کرد وایسا کاری بت ندارم .
ادرین : اصلا من پشیمون شدم دیگه نمیام بگیرمت ها من نمیدونستم دست بزن داری ببین با دماغ نازنین من چی کار کردی عجوزه خانم .
دیانا : عجوزه عمته نفهم وایسا اگه مردی .
ادرین: میخوای بهت نشون بدم بفهمی مردم یا نه هوم ؟
دیانا :کوسن مبلو برداشتم پرت کردم سمتش وایستا بیشعور خر الاغ مارمولک سمی سوسک لگد خورده وایسا اگه مردی.
آدرین: اینه همش خودتی دوما بازم گفتی ها میخوای بهت تئوری نشون بدم نظرت چیه عسیسم بعدش من مردم ولی هنوز جونمو دوست دارم دلم نمیخواد به دست عجوزه ایی مثل تو به فنا برم تو وایسا خوب .
با صدای خنده بلند جفتمون یهو وایستادیم .
دیانا :وای خدا شورتم پرچم شد . آبروم به چوخ رفت
آرسام:وای خدا من که دیگه دارم جـ×ر میخورم وای
--سیاوش پدر آدرین: وای خدا دمتون گرم واقعا زوج خوبی می شید .
-الیناز : چی چی زوج خوبی میشن نگاه دختره عجوزه زد دومادمو ناقص کرد.
دیانا: سریع دمپایشو در آورد که پریدم پشت آدرین که هدف خورد به آدرین یهو صدای عربده آدرین در اومد از زیر دستش نگاه کردم که دیدم از صورتش خون میاد سریع پریدم بیرون که دیدم مامان هول شده یخ آبلیمو داره لنگان لنگان میاد سمتمون سریه دست آدرین گرفتم نشوندم رو مبل دیدم از دماغش داره خون میاد نگران گفتم خوبی ؟
ادرین: اره ولی فکر کنم این دماغ دیگه دماغ نمیشه دیانا :یه نگاه کردم بهش نترس نشکسته فقط کبود شده خون میاد برات دستمال آبلیمو میزارم خونش بند میاد بد یخ میزارم کبودی و ورمش میره خوب ؟
دیدم مظلوم داره نگام میکنه که اشکم در اومد که سریع نشست بغلم کرد .
ادرین :چرا تو گریه می کنی عزیزم ؟
دیانا : ببخشید به خاطر من اینجوری شدی .
آدرین:نه عزیزم من خوبم چیزی نشده که الان خانومم برام یخ میزاره درست میشه دیگه غم ندارم که هوم چشای خوشگلتون سرخ نکن ببینم .
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #68
دیانا : باشه ولی همش تقصیر خودت بود .
آخ سرم نگامو دادم به امان که باز دمپایی سمتم پرت کرده بود دختره چشم سفید جلو من داری دل میدی قلوه میگیری بلند شو برو ارایشگره منتظر شما نفله هاست بجنبین ببینم .
__عسل : با داد بی داد خاله الیناز سریع با آرزو داشتیم فرار می کردیم که دیدم دیانا هنوز تو شوکه برگشتیم دست اونم کشیدیم پریدم تو اتاق بدبخت ارایشگره سکته کرد.
_ارایشگر: خوب اول کدومتون درست کنم چه میکاپی میخواید؟
__ارزو: عرضم به درضت که من هم ناخن میخوام هم یه رنگ خوشگل که بهم بیاد کاشت مژه هم میخوام با یه آرایش لایت خوشگل که بهم بیاد این نفله ها هم همینا رو میخوان فقط آرایش و رنگ موهامون رو یکی میخوایم ناخن رو هم طرح هاتون اگه همراهتون هست می‌بینیم میگیم اگه نیست خودمون طرح میدیم .
همین جوری یه نفس گفتم که حس کردم دیگه دارم خفه میشم یه نفس گرفتم که
-ارایشگر:شما این همه کار میخواید و من فقط دوساعت وقت دارم سریع بشینید تا به دو تا همکارام خبر بدم بیان کمک تا زودی تموم شید اول صورتتون رو اصلاح می کنم بشینید .
_دیانا : آخ ننه اویی نه آیی آدرین کچل شی ننه سوختم اولین نفر من بدبخت رو انداختن بند بندازم اونم گفت وکس یا بند که دخترا گفتن بند این شد که آخ از مردی بیفتی آدرین وایی ننه داره بند میندازه با نزدیک شدن دستش به بالایه لبم سریع گارد گرفتم به سیبیل هام دست بزنی کشتمش ها بگم من رو سیبیلم غیرتیم.
یهو صدای مهیبی از پشت سرم اومد بد بوی تخم مرغ گندیده سریع برگشتم دیدم دخترا تخته گاز می زنن آرزو هم دماغشو گرفته .
ای ذلیل مرده ها نوبت شما هم میرسه تا اینو گفتم در اتاق باز شد دوتا دختر دیگه اومدن با دیدن ما کپ کرده نگامون می کردن که یهو اون یکی گفت چه بو گندی میاد اینجا همون لحظه باز صدای مهیب دیگه ایی از عسل در اومد که دیدم کپ کرده از خنده حالا من رو به موت بودم با بویی که می اومد حتا نفس هم نمی تونستم بکشم ارایشگره هم بدبخت یه ور رو گرفته بود سریع به همکاراش گفت اون دوتا رو بیارن کارشونو شروع کنند باز خودش اومد سمت سیبیل نازنین من .
وقتی قشنگ بند انداخت سریع با انتخاب دخترا که یه رنگ مو رو اوکی کرده بودیم شروع کرد رنگ گذاشتن موهام وقتی کار دخترا هم تموم شد شروع کردن به ناخن کاشتن همشم هی موهامونو نگاه می کردن تا ببین کی وقت شستنش میشه وسط کارشون بود که یکی یکی سما روشویی رفتیم سرمونو قشنگ شستیم که با سشوار رو جونشون افتادن وقتی قشنگ خوش شد با اتو مو صافش کردن پاینشو فر کردن بعد از دو طرف شروع کردن حالت دادن کلا موهامون باز بود ولی بغل هاش مدل بافت داشت اون دوتا هم ناخن هامونو درست کردن وقتی کار موها ناخن تموم شد سریع کار میکاپ رو شروع کردن بدبختا خیلی خسته شدن .
_ارزو: خیلی قشنگ شده بود رنگ موهامون و ناخن هامون تصمیم گرفتیم همه با هم ست کنیم امروز کلا تو کار ست بودیم ارایشگرا انقدر دولا صاف شدن دلم سوخت واسشون به مامان اینا بگم دست مردشون رو زیاد تر بکنه چون واقعا حقشونه وقتی کارا میکاپمون تموم شد سریع پریدیم رو اینه بدبخت ها کپ کرده بودن از وحشی بودنمون البته بگم دخترا باحالی بودن سریع باهاشون دوست شدیم شماره هامونم رد بدل کردیم .
__عسل : با دیدن خودمون واقعا کپ کردم . خیلی خیلی تغییر کرده بودیم واقعا از لولو تبدیل به هلو شده بودیم سریع با بچه ها چند تا عکس گرفتیم که البته مهسا، کیمیا ،آوا هم که ارایشگرا بودن تو عکسمون بودن چون دوست شده بودیم کلی مسخره بازی در آوردیم بد زنگ زدم به مامان تا هم یه چیزی بیاره بخوریم هم بیاد نظر بده
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
156
پاسخ‌ها
3
بازدیدها
205
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
534

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین