. . .

در دست اقدام رمان به شیطونی من به لجبازیه تو عسل خان بابایی

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. طنز
عنوان رمان: بیبی خطاکار
نویسنده: عسل خان بابایی
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @𝙀𝙔𝙑𝙄𝙉-
خلاصه: دیانا دختری توی یک خانواده‌‌ی متوسّط رو به بالاست که هر چیزی خواسته براش فراهم شده .حالا تصمیم گرفته سختی بکشه و مستقل بشه؛ پس از دوستش کمک می‌خواد. اون هم بهش پیشنهاد می‌کنه که توی شرکت پسر عموش آدرین کار کنه و... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #51
همین طوری تو بقلش گریه می کردم ، تا کمی آروم شدم .انگار اثر مسکن از بین داره میره ،چون دلم درد می کنه باز . آروم از بقلش در اومدم ،از خجالت نمی تونستم بهش نگاه کنم خوب چیه هان والا بوخودا من نمی دونم چرا بقیه بعد دو روز همه چی براشون تکراری میشه ولی برا من نوچ تکرار اصلا تو کلامات من نمی گُنجه. اومدم بلند شم که ، زیر دلم تیر بدی کشید یه آخ از دهنم در رفت . آدرین سریع اومد سمتم خوبی هنوز درد داری با سرم بهش جواب دادم که یهو با کاری که کرد جیغ رفت هوا . آهای منو بزار زمین ، با تو ام .
نوچ شما الان حالت خوب نیست این پله ها هم زیادن اذیت میشی دو دقیقه صبر کن الان میریم اتاق من با این حرفش برگام ریخت .
چی چیو اتاق تو من با تو بهشتم نمیام چه برسه به اون اتاق گفته باشم یه نگاه کرد تو چشم سرتق وار گفت اون اتاق که دیگه نمیخوای بری پس می مونه اتاق من . تو چطوری به این تصمیم رسیدی مگه فقط یه اتاق تو این ویلاست منو بزار زمین من تو اتاق تو نمی مونم یهو اخماشو کرد تو همو ، نگام کرد جایه یه زن بقل شوهرشه بعد درو باز کرد با پاشم بست .شیر فهم شدی ؟ پوزخند زدم . شتر در خواب بیند پنبه دانه مگر اینکه بمیرم باهات ازدواج کنم نکبت منو بگو چقدر دلم می سوخت به حال زن آینده تو بعد اون وقت خود بدبختم بیام این خاک رو دو دستی بریزم رو ملاج خودم نه من زن تو نمیشم . چرا نمیشی ؟ اگر بشم کشته میشم . وای خدا داریم اهنگ م خونیم که انگار اونم فهمید صداشو زنونه کردو با عشوه گفت ،اگه دعوامون بشه منو با چی می زنی ؟! نیشم شل کردم یهو تو یه حرکت انتحاری بالشت رو برداشتم پرت کردم تو صورتش بعد تو همون حالت گفتم تو رو با این میزنم یهو اومد جلو آستین لباسش رو داد بالا خیلی جدی تخس شیطون اومد جلو که این طور ضعیفه بالشت رو آورد بالا که منو با این میزنی اره .
آب دهنمو با حالت نمایشی قورت دادم کلمو بالا پایین کردم که سریع افتاد روم شروع کرد قل قلک دادنم بلند بلند میخندیدم با بالشت میزدمش ولی اون بد تر قل قلک میداد دیگه داشتم جیغ می کشیدم که یهو دیدم در بلز شد همه ریختن تو اتاق آرمان با قیافه عصبی دهنشو وا کرد به ناموس زهرا این دفعه می کشمت بعد با دیدن ما ابرو هاش پرید بالا آدرین یهو اخم وحشتناکی کرد لباسم که از رو شکمم اومده بود بالا تر رو کشید پایین بلندم کرد رفت جلو آرمان وایساد خیلی می ترسیدم یهو گفت مگه این اتاق بی صاحبه آدم باید میره تو اتاق شخصی کسی در بزنه نه عین گاو بره داخل یهو آرمان عصبی شد اومد دست بلند کنه رو آدرین که سریع عین میگ میگ پریدم وسط که به خاطر یهو بلند شدنم انگار یه چیزی دست کرد تو دلم محکم تو مشتش فشار داده که اخم در اومد بعد به آرمان نگاه کردم چته چرا هی میپری بهش راست می گه دیگه یهو آرسام دخترا شیطون نگام کردن . آرسام: اه پس فکر کنم بد موقع اومدیم نه شما به کارتون برسید بعد بازو ارمانو گرفت کشید ماهم شتر دیدیم ندیدیم البته من انگار یه چیزایی دیدم بعد یه چشمک زد بعد خودشو دخترا زدن زیر خنده این بی‌شعور چی گفت اومدم یورش ببرم سرش که آدرین گرفتم خودشم خندید گفت عزیزم آروم باش این از بچگی زر زیاد میزنه بعد آرزو هم تند تند سر تکون داد . عسل یعنی خاک تو سر من با کلی اه ناله اشک نشستم برات کاچی درست کروم چون بلد نبودم زدم تو گوگل فیلم درست کردنش رو دیدم که خانم قدرت فلانی بیسارن یکم غذا مقوی بخورن جون بگیرن بعد عصبانی تر گفت اه اه نگاه کن حداقل دو روز قهر می کردی دختر شاسگول با صدا جیغ اومدم بالا دلم هزار تا راه رفته اومدم دیدم خانم دارن می‌خندن بعد بالشت که رو زمین افتاده بود رو برداشت که بکوبه تو سرم که تو یه عملیات انتحاری جای خودمو با آدرین هر کول عوض کردم که خورد تو ملاج اون آخی دلم براش سوخید
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #52
با عصبانیت نگام کرد بعد اون بالشت رو از زمین برداشت و شوتش کرد رو تخت . اه بسه دیگه همه بیرون بینم بچه ها داشتن میرفتن منم داشتم میرفتم که دستمو گرفت شما کجا متعجب نگاش کردم مگه خودت نگفتی همه بیرون ؟ اره اما تو می مونی بعد رفت درو بست چرا وایستادیم برو بشین منم دیدم فعلا حال ندارم بزار فعلا استراحت کنم بعد حسابشو برسم رو تخت دراز کشیدم که گفت من الان میام رفت بعد نیم مین اومد یه لیوان آب پرتقال با یه پارچ آب و دارو هام اومد تو شروع کرد خوندن دارو ها بعد چند تا هم از جلدش در آورد بیا اینا رو الان باید بخوری منم چون درد داشتم ور داشتم با آب خوردم بعد یه صندلی آورد گذاشت جلوم .
خوب میخوام باهات خیلی جدی حرف بزنم. یه نگاه بهش انداختم بگو . ما الان یه جورایی زن شوهر حساب میشیم چند دقیقه قبل به بابا زنگ زدم گفت تا فردا پس فردا میان ویلا به پدرت هم زنگ زدن و ازش خاستگاریت کردم که قرار شد اونا هم با بابا اینا بیان فقط مونده خودت ، با من ازدواج می کنی ؟
نمی دونستم چی بهش بگم فقط گفتم تو بهم علاقه نداری چس لازم نیست باهام ازدواج کنی نزاشت حرفمو کامل کنم سریع لبشو گذاشت رو لبم شروع کرد به بوسیدنم وقتی نفس کم آوردم ازم جدا شد پیشونیش چسبوند بهم نمیدونم از کی ولی من نگام کرد عاشقتم .
با این حرفش انگار دنیا رو بهم داد اما اگه رو می کردم می‌فهمید منم یه حسی بهش دارم پس اخم کردم حلش دادم عقب که پشیمون نگام کرد شروع کرد پشت هم حرف زدن . اره غلط کردم ولی به خدا جبران می کنم بهم یه فرصت بده خواهش می کنم من دوستت دارم نمیزارم یه خار به پات بره همین جوری دلشت حرف می‌زد که با دادم خفه شد . آرم بابا یه نفس بگیر مت چاره ایی جز قبول کردنت ندارم قبولت می کنم اما هیچ رابطه ایی نباید با هم داشته باشیم حتا بد ازدواج تا زمانی که من واقعا آمادگی پیدا کنم اوکی ؟
با حرف دیانا هم ناراحت شدم و هم خوشحال بلاخره دلشو به دست میارم سریع قبول کردم که یه نگاه چبکی بهم کرد که خندم گرفت . ای کوفت بیا بریم پایین من گشنمه ، پایین هم میریم اما قبلش دستمو کردم تو جیبم حلقه رو در آوردم دستش کردم یکم نگاه کرد بعد با زوق خندید بعد به من نگاه کرد برا خودت نگرفتی خندیدم چرا دست کردم تو اون یکی جیبم و حلقه جفتش رو در آوردم دادم بهش که درشو باز کرد حلقه رو انداخت تو انگشتم اول شوک شدم ولی بعد با عشق نگاش کردم این دختر جون من بود حالا بریم ک هلاک شدم سر تکون دادم که رفتیم پایین
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #53
بعد غذا همون پایین نشستم حال نداشتم برم بالا حوصلم هم پوشیده بود که آرزو عین کنه اومد چسبید به که منو ببخش اون شب اشتباه کروم فلان کردم بیسار کردم که آخرش با جیغ داد از خودم جداش کردم گوریل هی بهش می گم بابا من باهات اشتیم اصلا قهر نبودم خنگه خدا پی گه میدونم قهری آشتی کن به خدا کم دارن اینا .
همه همین جوری نشسته بودیم تو حال رو مبل که، صدام در اومد .اه بیاین بریم بیرون بابا ،حوصلم به چوخ رفت .
با این حرفم همه یه نگام کردن ولی آرمان بلند شد گفت هر جا دوست داری برو به ما چی کار داری بعدش رفت تو اتاقش .نه این الان با من قهر کرده ؟
با حرص بلند شدم رفتم عین گاو در اتاقش رو باز کردم پشت بندش هم قفل کردم با چشایه وزغ زده نگام می کرد .
تو مگه ادب نداری همین جوری وارد اتاق میشی ؟
تو با من قهری ! یکم نگام کردو گفت آره ناراحتم تو به خاطر اون کارم تو بچگی هنوز باهام قهری بعد اون آدرین گوساله که با تو که با عسل برام فرقی نداری هر دو خواهرمین ایم کارو کرد جلو خودم میدونی چقدر داغون شدم که داره به خاهرم دست درازی می کنه ولی نمی تونم کاری کنم . میدونی وقتی اون جوری پیدات کردم بردیمت بیمارستان چه حالی شدم میدونی تا پایه مرگ رفتی ؟ نه میدونی با دادش اشکم ریخت .
اره میدونم ولی اونم از قصد این کارو نکرده و من الان هیچ راهی به جز موندن باهاش ندارم میفهمی و م طرف اونو نگرفتم طرف تو هم نمی تونم بگیرم خودم دارم داغون میشم بعد دویدم خودم پرت کردم تو بقلش که اول فکر کرد چیزی خورده تو سرم ولی بعدش بقلم کرد هیش آبجی کوچولوم آروم باش ببخشید منو . واسه چی ؟ واسه اینکه ولت کردم رفتم خارج وقتی اومدم نتونستم غرور لعنتیمو کنار بزارم و ازت معذرت خواهی کنم و اینکه نتونستم جلو اون گوساله بی‌شعور رو بگیرم واسه همه مند ببخش میبخشی؟ اوم اگه باهم بریم بیرون با بچه ها چرا که نه و بعدش دلم میخواد رابطه تو آرسام آدرین مثل قبل باشه قول میدی ؟! با اخم نگام کرد .
از بچگی موش موشی باج گیر من بودی .
سعی خودمو می کنم حالا هم برو بیرون تا لباسامو عوض کنم بریم یه دوری بزنیم با خنده یه ب×و×س رو لپش کاشتم رفتم درو باز کردم که یهو همه ریختن داخل خندیدم. به به تا حالا موش رو رویت نکرده بودیم که به لطف شما اونم دیدیم بعد گوش دخترا رو کشیدم بردم اتاق خودمو آدرین که هی آخ آوخ می کردن .
اول اینکه فوضولی کار بدیه زدم پس کلشون ثانیا اول باید جریمه فوضولی رو پرداخت کنید من میخوابم شما هم ناخن و آرایش صورتم رو انجام میدین شیرفهم شد افرین .
خوابیده بودم که با تکون هایه آرزو بیدار شدم یه نگاه بهم کرد گفت کارت تموم شد ما میریم حاضر شیم تو هم لباس بپوش بیا سرمو تکون دادم که رفت.
رفتم جلو اینه که ببینم چه بلایی سرم آوردن که دیدم کارشون رو خوب انجام دادن یه آرایش دخترونه ساده کرده بودن ناخن هامم درست کرده بودن و یه ژلیش ساده به رنگ صورت شاین دار کرده بودن عالیست .
رفتم موهامو اتو کردم پایینش رو هم با بابلیس فر درشت کردم یه مانتو سفید با رده هایی از زرد با شلوار جذب سفید با شال سفید با ریسه هایه زرد پوشیدم البته شال رو آزاد رو موهام ول کروم یه کیف کفش ست لباس هم برداشتم رفتم بیرون که دیدم بقیه هم حاضر شدن نشستن تا منم برسم وقتی رسیدم همه رفتیم سوار ماشین شدیم جا تنگ بود ولی مهربان تر نشستیم که من داشتم کمپوت میشدم آخرشم مجبور شدم بشیم رو پایه آرمان که آدرین هی بهم چشم غره میرفت .
به درک والا میخواست خودش بیاد عقب کلی زدیم خندیدیم که به پیشنهاد من رفتیم شهر بازی میدونم ما زیاد شهربازی میریم ولی خوب خیلی حال میده والا
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #54
با آرمان رفتیم کلی بیلیت خریدیم رفتیم تو یه تونل که یه عینک دادن گفتن بزنید وسط راه بودیم که با صداهایی آرسام داشتم جـ×ر می خوردم از بس خندیدم .
یا پیغمبر خداااا ک...موووو بردین یا خدا خوردش نخور بی پدر الان من چه گوهی بخورم آدرین برو از دهنش در بیار .
وای خدا دیدم آدرین داره میخنده عینکو از چشماش برداشتم که یه نگاه به آرسام کرد جفتمون دوباره پاره شدیم .
با خنده گفتم چی می گی آرسام چته ؟
__همین جوری یهو خون ریخت رو صورتم وای چیز نازنینم چخه پدسگ ! الان خوردیم سیر شدی ؟
دله گشنه سیاه سوخته ؟
از ته دلم خندیدم دیدم به آخر تونل رسیدیم عینکو از چشایه آرسام برداشتمو گفتم : آرسام عاشق فازتم.
دستش رو به سمت خشتکش برد بعد که مطمئن شد خبری نیست گفت : خدایا شکرت مرسی دله گشنه سیاه سوخته که چیزمو نخوردی .
ارمانم بلند شد یه مشت زد به بازوش بلند شو ابرو برامون نزاشتی خیر سر عمت ۲۰ خورده ایی سالت نره خر .
آرسام: تو ام اگه یکی مثل اون میفتاد اونجارو با چاقو اون دندونای گرازیش یهو عسل زد تو سرش بسه دیگه خجالت بکش گم شو بریم بیرون آرزو هم گفت کاش اون دله گشنه اونجاتو می‌خورد از شر تو راحت می‌شدیم آرسام بغ کرده دیگه چیزی نگفت .
دیگه داشتیم میرفتیم که منو آرزو دویدیم سمت ماشین ها هر کدوم سوار یکیش شدیم .
همه پر بود به جز یکی که ماشینه صورتی بود خیلی خنده دار آرمان و آدرین هم رفتن سوار اون شدن که علاوه ما بلکه کل اونجا رفت رو هوا اونا هم با خنده همش میزدن به ماشین ما وبقیه که آخر همه مونو بیرون کردن .وای خیلی حال داد ناموساً . اره پایه این همه بریم شام ؟ با موافقت همه رفتیم تو یه رستوران اوتراغ کردیم
 
آخرین ویرایش:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #55
غذا رو سفرش دادیم که من از دور کمند رو دیدم سریع بلند شدم که بچه ها با نگاه وزغی دنبالم کردن سریع رفتم سمتش که متوجه من شد .
ای کمند خودتی دختر ؟ سلام اره خودمم من باید برم خوشحال شدم دیدمت دیانا .
به جون آرزو اگه بزارم بری عسل خاک کنم اگه بزارم بری ارمانو کفن کنم بزارم بری اصلا ارسامو تیکه تیکه کنم اگه بزارم بری دیدم آب دهنشو قورت داد .
آروم باش حالا همه رو کشتی باشه بابا جانم بگو بینم چی کار داری ؟ هیچی بیا لا هم شام بخوریم و بهم توضیح بده اون دفعه منظورت ازحرفت چی بود یهو رفتی .
ام باشع بیا بریم بشینیم دختر بعد اینقدر سوال پیچم کن .
اوکی بیا بریم رفتیم سمت میزمون یه صندلی هم کش رفتم گذاشتم پشت میز که بتمرگه روش والا . بچه ها هنوز عین بز نگاه می کردن دیدم اینم معذبه که گفتم ام بچه این دوستمه کمند کمند اینا هم خانواده منن
اروز خواهر شوهر آیندم آرسام بردار شوهر آیندم آدرین نامزدم آرمان برادرم عسل خواهرم .
((وجدان : بزار بیاد خاستگاریت بد نامزدم خواهر شوهرم برادر شوهرم راه بنداز دختره هول ))
باتشکر وجدان جان
یه نگاه کردم که دیدم نیش همه بچه ها شله ای کوفت یرقان س×ل×ی×ط×ه ها ، یه نگاه به کمند کردم دیدم جفت ابرو هاش پریدن بالا تو نامزد کردی دیانا یه جوری با صدای لرزون اینو پرسید که هنگ کردم
هی خوبی تو براش آب ریختم که سریع خورد تو چت شد یهو! خنده هولی کرد نه یهو یادم افتاد غذا رو گاز گزاشتم سریع باید برم ببخشید بلند شد رفت همه هاج واج داشتیم نگاش می کردیم عجب گارسون غذا ها رو آورد شروع کردم خوردن والا به یه ورم که غذا نخورد عجیب غریب رفت غذامو عشقه بعد غذا آدرین رفت حساب کنه به خاطر شیرینی نامزدیمون والا هنوز بزرگ ترا خبر م ندارن ما نامزد کردیم .
سوار ماشین شدیم رفتیم ویلا یه راست رفتم اتاقمون رو تخت ولو شدم دیدم اومد داشت لباس عوض می کرد که با تشر زدن من رفت حموم والا بی حیا بعدش اومد منو به زور از تخت انداخت پایین تا برم لباسمو عوص کنم منم یه تشیرت گشاد با شلوار گشاد پوشیدم موهامم بافتم که زیرم نمونه تو خواب بعدشم دستشویی کردم دندونم رو مسواک زدم اومدم اون ور تخت خوابیدم شبتون خوش .
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #56
صبح بی حال از خواب بیدار شدم . ای خدا ، من بدبخت فلک زده چه کاری در حقت کردم که، سزاوار همچین بلاهایه خانمان سوزم !
بلند شدم رفتم دستشویی اومدم دیدم نمی تونم اصلا راه برم حوله وسایلمو برداشتم رفتم حموم بعد حموم حال نداشتم موهامو خشک کنم همون جوری بافتم انداختم پشتم رفتم پایین بچه ها رفته بودن حیاط داشتن بساط جوجه راه مینداختن نامردا بعد ما رو بیدار نکردن کثافتا .
هوی ملعونا دارید چه غلطی می کنید ؟ به بلاخره اومدی آرزو گفت خواب بودین دیگه ما هم نیومدیم گفتیم راحت بخوابین یه کاهو از ظرف سالادی که عسل آرسام داشتن درست می کردن برداشتم پرت کردم سمتش که جاخالی داد ع×و×ض×ی.
ولش باو رفتم رو صندلی پهن شدم که یهو آرمان گفت راستی خواب بودی یه نامه برات اومد . یهو جفت ابرو هام پرید بالا نامه واسه من بنداز بینم اونم نامه رو پرت کرد که افتاد اون ور با دستم یه خاک تو سرت بهش گفتم نامه رو برداشتم که دیدم سفیده وا هی این ور اون ورش کردم نه بابا سفیده کدوم الاغی منو سر کار گذاشته داخل پاکتش رو نگاه کردم که نوشته بود اگه میخواستم چیزی بگم تو همون نامه می گفتم دختره خل . عصبانی شدم فکر کنم از طرف همون مزاحمه هست هر کی که هست دیگه داره زیاد روی می کنه عصبانی برگه رو انداختم تو سطل عصبانی بودم که دیدم یکی از پشت بقلم کرد برگشتم دیدم آدرین یدونه زدم تو سرش که گفت چته ؟ هی آقا بهت یاد ندادن انقدر به دختر مردم نچسبی خوبیت نداره هوم !خندیدم وای دختر تو چقدر باحالی نمی‌دونست واسه بقل کردن زنم باید ازش اجازه بگیرم . اولا هنوز که صنمی با هم ندارین دوما فعلا که میبینی باید اجازه بگیری بعدش هم یکی دیگه زدم تو سرش . این دیگه واسه چی بود ؟ هیچی فقط دلم خواست بزنمت بعد نیشمو کم کم باز کردم با صدایه بچه ها که تشویق می کردن براشون تعظیم کردم که آرزو نسناس گفت بسه دیگه گمشو بیا میز تو حیاط رو بچین غذا بخوریم بجنب بعد سفر رو میزی هم شوت کرد طرفم که منم اونو پرت کردم به آدرین دست تو رو میبوسه عشقم .
و بعد هم د برو که رفتیم والا از این به بد زن سالاریه خخخ رفتم اتاق که دیدم گوشیم داره خود کشی می کنه سریع نجاتش دادم .
الو سلام بابایی خوشگلم حال احوال چطوری ؟
صدایه خنده بابا اومد سلام جونور کوچولو خوبی ! خندیدم اره بابا خوبم مامان عمو سیاوش خاله همه خوبن. بابا یهو ترکید وای دیانا دختر فکر کردم الان می گی مادر شوهر پدرشوهرم خوبن دیدم نه هنوز یه جو شرم داری خندیدم اه بابا انقدر اذیت نکن گوشیو بنداز به مامان تا باهاش صحبت کنم اوکی از من خدافظ راستی دختر هواس نمیزاری که امشب داریم میایم شمال تا قضیه شما ها رو مشخص کنیم اوکی حالا بیا با مادرت صحبت کن خندیدم عجب سلام دختر خوبی به سلام مامی خوشگلم تو خبی چه خبرا شیطون که نرفت تو جلدت که هوم از همون پشت تلفن فهمیدم چقدر عصبانی حتا مطمئنم دمپایش دم دستشه
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #57
دختره بیشرم ؛ بزار برسم میدونم چی کارت کنم. خندیدم اوکی مام حرص نخور شهرت خشک میشه سریع قطع کردم آخيش اومدم برم که باز گوشیم زنگ خورد یه نگاه کردم دیدم ناشناسه واسه همین جواب دادم همیجوری که از پله ها پایین میودم تماس رو برقرار کردم .
_الو سلام بفرمایید ؟
....
الو
...
مرض داری زنگ میزنی جواب نمیدی ؟
__زبونت درازه دختر. فکر می کردم تا الان باید ترسیده باشی اما انگار نترسیدی یعنی اصلا نترسیدی ؟ جالبه
هی تو کی هستی قصدت از این کارا چیه . چرا اذیتم می کنی ؟
__هنوز خیلی مونده تا بخوام خودمو معرفی کنم جونور کوچولو بازی باهات خیلی لذت بخشه .
جونور کوچولو خودتی انگل . کوچولو اونجاته
__ عزیزم مگه اونجامو دیدی هوم هنوز که نشونت ندادم درضمن منتظر حقایقی باش که زندگیتو به جهنم تبدیل می کنه بای بیبی .
الو الو با حرص گوشی رو از گوشم فاصله دادم که با صدای آدرین یه متر پریدم هوا .
-چته قلبم افتاد تو خشتکم مرتیکه ؟
__ اون کی بود هان چرا چند وقته حس می کنم یه چیزی رو داری ازم مخفی می کنی ؟
-الان دیگه وقتش بود نمیدونم این مرتیکه موجی روانی می تونه چی کار کنه پس باید به بچه ها بگم که مراقب باشن . یه نگاه به آدرین کردم ، بریم پیش بچه ها برات توضیح میدم .
__ اخماش رفت تو هم معلوم بود که میخواد حرفی بزنه اما جلو تولدشو می گیره سرشو تکون داد با گفتن بریم رفت .
-تا نشستم آدرین زل زد بهم خوب بگو بچه ها هم زل زدن به ما دوتا یه نگاه بهشون کردم بعد نگامو دوباره دادم به آدرین بعد غذا کباب ها از دهن میوفته .
بعد خودم هم اول شروع کردم در تمام طول غذا خوردن آدرین فقط بهم زل زده بود که باعث شد کوفتم بشه بقیه هم که فهمیده بودن یه چیزی شده دیگه غذا خوردن رو کنار گذاشتن .
-یه پوف کلافه کشیدم نگامو دوختم به آدرین شروع کردم . از وقتی اومدیم اینجا یه مزاحم پیدا شد چند بار نامه هایه تهدید برام فرستاد یه بارم حس کردم که یکی هر جا میرم تعقیبم می کنه امروزم زنگ زد یه سری چرت پرت بهم گفت که منتظر یه سری حقایق ترسناک باشم که زندگیمو جهنم می کنه گفتم شما هم در جریان باشید که یه وقت اتفاقی براتون نیوفته هنوز حرفم کامل تموم نشده بود که آرمان محکم کوبید رو میز .
__این همه مدت برات این اتفاق میوفتاد بعد بهمون چیزی نگفتی چقدر بی فکری تا کی میخوای بچه بازی هاتو ادامه بدی هان ما اینجا هویج شدیم که خانم خودش شده همه کاره شده و تصمیم می گیره .
-آدرین یهو نگام کرد .
__اگه امروز اتفاقی حرفاتو با اون مرده رو نمی فهمیدم بهم بازم چیزی نمی گفتی آره ؟
اصلا رفتارم دست خودم نبود میخواستم گردن دیانا رو خورد کنم دختره سر به هوایه یاغی رو آرسام که دید دارم از کوره در میرم اومد طرفم
__بیا بریم یکم حرف بزنیم پسر حالت اصلا خوب نیست بجنب باز الان همه چیو خراب می کنی و بعد یه نگاه به آرمان کردم تو هم بیا .
__ نگامو دادم به دیانا حالا ترسو قشنگ از چشاش میشد خوند لعنتی نمی خواستم ازم باز بترسه یا بدش بیاد داشتم گند میزدم بهش نگاه کردم ولی حرفمو جمع بستم با پسرا تو ویلا یکم قدم میزنیم و فکر می کنیم چی کار کنیم شما هم برید داخل اگه چیزی شد ما تو ویلا هستیم زنگ بزنید .
- لعنتی داشتم سکته می کردم الان که بهش فکر می کردم واقعا ترس برم داشته بود
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #58
__واقعا از حرف دیانا سر در نمی آوردم یعنی اون شخص کیه که داره اینجوری اذیتش می کنه یه نگاه به آرزو دیانا کردم هر دو هم مثل من تو فکر بودن برا اینکه جو عوض کنم گفتم که وسایل جمع کنیم بریم داخل که اونا هم قبول کردن .
-واقعا از عسل ممنون بودم که از اون جو نجاتم داد بعد اینکه کارا رو کردیم گوشیمو برداشتم زنگ زدم به آدرین ازش خواستم برگرده اونم گفت تا چند مین دیگه اینجاست واقعا ترسیده بودم نمی خواستم بلایی سر خانوادم بیاد هر کدوم از بچه ها واقعا برام عزیز بودن .
__داشتم با پسرا حرف میزدم که چی کار کنیم به نتایج خوبی هم رسیده بودیم که دیانا زنگ زد گفت برگردیم
با بچه ها برگشتیم هر کدوم از دخترا یه جا کز کرده بودن واقعا برامون سخت بود تو این حالت ببینی مشون واسه همین رفتیم نشستیم کنارشون کخ دیدم دیانا داره میلرزه سریع بقلش کردم که دیدم کلش فرو کرد تو بقلم زد زیر گریه هنوز سر کارش عصبانی بودم ولی نمی تونستم پسش بزنم چون برا اونم این شرایط سخت بوده واسه همین بقلش کردم هیش آروم باش منو ببین سرشو آورد بالا که اشکاشو پاک کردم چیزی نمیشه باشه با پسرا صحبت کردیم به نتایج خوبی هم رسیدیم نگران نباش گوشیتو بده ببینم شماره اون مرتیکه چیه
- با بدن لرزون گوشیمو از رو میز برداشتم دادم دستش که سریع رفت تو تماس بعد به پسرا گفت شماره از تلفن عمومیه آرسام گفت حدسش سختم نبود هر کی که هست فعلا نمیخواد که ردی ازش بمونه یا بشناسیمش بعد نگاه کرد بهم تو اون نامه هایی که گفتی رو داری ؟
با سر تایید کردم یکی تو داشبورد ماشینه یکی هم مچاله کردم انداختم تو حیاط فکر کنم باید باشن آرمان گفت من میرن میارمشون چند ساعت از رفتن آرمان گذشته بود که سر کلش پیدا شد کلافه یه نگاه به من کرد گفت هر چقدر گشتم پیداشون نکردم تو مطمئنی با بهت گفتم امکان نداره من خودم قشنگ یادمه که یکی رو تو داشبورد انداختم یکیو رو تو حیاط انداختم آرزو نکنه زمانی که هواسمون نبوده اومده برشون داشته که سر نخی ازش نمونه ؟
__ اره ممکنه هر کی که هست خودشم همین جاست نزدیکمونه بعد به دیانا نگاه کردم تو به کسی شک نداری ؟
- نمیدونم یهو یاد کمند افتادم یعنی ممکنه با این قضیه ارتباط داشته باشه ؟
به یکی شک دارم اما مطمئن نیستم که شکم درست باشه .
__هر کی هست بگو به آرسام نگاه کردم یه روز کنار دریا با کمند آشنا شدم با این حرفم امان گفت درسته همون دیشبی گفتم دختره مشکوک میزنه اما گفتم شاید اشتباه می کنم
__اره منم باهات موافقم به نظر منم دختره خیلی مشکوک میزد چون زمانی هم که دیانا گفت ما نامزدیم بیشتر بهش شک کردم چون خیلی کپ کرد
این زیادی عادی نبود بعدشم که سریع یه بهونه جور کرد گفت باید بره .
حالا بیخیال بیاید یه دست به این خونه بکشیم امشب مامان بابا میان اینجا رو اینجوری ببینن سکته می کنند .
با حرف آرزو همه پریدیم شروع کردیم به تمیز کاری .
-آخ ننه شهید شدم مردم ننه کجایی که ببینی از دخترت عین کوزت کار می کشن بعد دستمو عین قربی ها میزدم تو سینم آخ خدا این ادرینو کچل کنه با این حرفم صدایه آدرین در اومد عشقم مشگلی نداره که آخرش تو زنم میشی دیگه با این حرفش دیدم راست میگه کوسن مبلو طرفش پرت کردم عیبی نداره خدا ارسامو کچل کنه که صدایه آرسام در اومد آخر عسل زنم میشه درضمن چرا شما همش منه بدبخت فلک زده رو میارین وسط که همه ترکیدیم پاشدم داشتم میرفتم بالا که به اون تنه لشا گفتم بلند شن یه دوش بگیرن خودمم رفتم تو اتاق مشترکم با آدرین این مدلی نمیشد باید برم اتاق خودم .
 
آخرین ویرایش:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #59
وسایلمو جمع کردم که برم تو اتاق خودم
-حالا شد آخيش با هزار زور زحمت همه رو جمع کردم جوری که هر کی منو میدین اول فکر می کرد یه کوپه لباس هستم دارن راه میرن آروم درو باز کردم با پنجه پام آروم عین دزد ها قدم بر می داشتم که مثلا آدرین نفهمه که زهی خیال باطل یهو یکی از پشت یعقه لباسم رو گرفت تموم لباسم ول شد رو پارکت ها با حرص برگشتم یکی زدم تو سرش
مردک نمی گی یهویی میای بچم سَقَط میشه ؟
با خنده گفت : نوچ! اگه بچه من باشه، عین خودم سگ جونه . اگه به تو رفته باشه ؛که با یه باد سه بار تا مرگ میری ،فکر کنم اره سَقَط میشه .
__آدرین: حالا شما کجا داشتین میرفتین مادمازل ؟
-دیانا: داشتم میرفتم اتاق خودم مامان بابا بیان نمی گن من تو اتاق تو چی کار می کنم نابغه ؟
__آدرین: نوچ نمی گن چون همه چیو میدونن .
-با برگایه ریخته شده داشتم نگاش می کردم رو که نیست سنگ پا قزوینه چه‌طوری تونست همه چیو بزاره کف دستشون
__ادرین: داشتم نگاش می کردم که با اون چشایه درشتش چه طوری وزغی زل زده بهم یهو از بهت در اومد .
-دیانا : همه چیو رفتی گفتی !
آدرین: سرمو تکون دادم حقیقت بهتر از مخفی کاریه عزیزم حالا هم بیا اتاق پیش شوهر جونت .
-دیانا : این ی×ا×ب×و چی می گه با اعصبانیت از پشت پریدم روش شروه کروم به کشیدن موهاش تو خجالت نمی کشی الان من چی کار کنم بی‌حیا این بیخیال ننم اگه فهمیده باشه من میدونم تو فهمیدی بی فانوس ؟
__آدرین: با درد گفتم باشه باشه ول کن موهامو کندی تو رو خدا .
با هزار زور فلاکت از موهام کندمش که دیدم داره زار زار گریه می کنه
-دیانا : نتونستم خودمو کنترل کنم پسره خر ابرو منو برد اه اه نکرد حداقل زود تر بهم بگه اومد سمتم که آرومم کنه چنان جیغ کشیدم که پشماش ریخت. دخترا اومدن بیرون .
___بچه ها : چتونه باز پریدین بهم با حرف ارمان با جیغ گفتم این ابرو واسم نذاشته عر ، رفته همه چیو به خانوادمون گفته بازم عر
--عسل : بیا چندش با دستمال اون دماغتون پاک کن حالمون بهم خورد
-دیانا : دستمالو گرفتم دوتا فین محکم کردم که همشون با فوش هاشون روحمو مورد قرین رحمت قرار دادن .
دوباره شروع کردم به گریه کردن که آرسام دمپایشو بر داشت پرت کرد سمت آدرین
___آرسام: آخه مرض داری صدا اینو در میاری یکم آدم باش حالا چه لزومی داشت بری به خانواده ها همه چیو بگی فکر دیانا رو کرده بودی آخه برادر بی مخ ؟
__آدرین: همین جوری داشتن متهمم می کردن با اعصاب داغون گفتم همش تقصیر خودش بود که باهام لج کرد منم واسه خودش همه چیو گفتم که اگه دیونه بازی در آورد اونا با زور هم که شده جلوشو بگیرن .
--آرزو: ر×ی×د×ی برادر من . اینم فکر بود تو کردی آخه بعد نگامو دادم به دیانا جمع کن خودتو اه قیافه رو مثل سوسک دمپایی خورده شده بلند شین برین حموم کنید بزارید منم کپه مرگمو بزارم خستم .
-دیانا : با همون حالم به حرف آرزو گوش دادم بعدم بلند شدم رفتم اتاق عسل که همه با چشا وزغی نگام کردن یه راست رفتم تو حموم داد زدم عسی اون لباسای منو جمع کن بیار اتاق خودت بعدم مشغول حموم کردن شدم .
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #60
بعد حموم یه نفس راحت کشیدم خیلی حال داد موهامو خشک کردم با خوشبو کننده شاین دار مو هام کلی دوش گرفتم بعدش یه ریمل و برق لب زدم رفتم بیرون خیلی خوابم می اومد ولی نمی تونستم بخوابم تو این چند وقت دیگه عادت کردم تو بقل اون یالغوز بخوابم ولی غرورم هم اجازه نمی داد برم منت کشی .
وجدان :خوب برو شاید خواب بود . نوچ اگه بیدار شد مچم گرفت چی ؟ یه بهونه ایی جور کن . افرین بلخره یه چیز درست گفتی
__آدرین: هی این دنده اون دنده می شدم خوابم نمی برد دلم میخواست برم اون وروجک از حموم بکشم بیرون سفت بغلش کنم جوری که استخوان هاش بشکنه که در باز شد بله خودشون بودن خودمو زدم به خواب.
-دیانا : آروم آروم رفتم داخل آخيش خواب بود رفتم آسه آسه دستمو جلوش تکون دادم ولی هیچی آخيش آروم خزیدم تو بغلش اومدم پتو رو بکشم روم که دیدم بیداره یعنی یه لحظه کلک پرام ریخت
__آدرین: موش کوچولو اینجا چی کار دارن هوم ؟
-دیانا :ولم کن اومده بودم دنبال کش موم .
__ادرین : خندیدم اون وقت تو بغل من هوم ! اومد حرفی بزنه که نذاشتم لبمو گذاشتم رو لبش شروع کردم به بوسیدنش.
-دیانا: با نفس نفس زدن ازش جدا شدم یه نگاه معنی دار کرد .
__آدرین: بغل من برا خودته پس لازم نیست دلیل بیاری و بدون منم نتونستم بخوابم چون جایه دختر زشت تو بغلم خالی بود حالا بخواب .
-دیانا : این حس جدید هر لحظه جونش داشت بیشتر رشد می کرد با حسی خوبی که به قلبم سرازیر شد سرم رو گذاشتم رو سینه مردی که تازگی ها شده بود بهترین مجهول روح روانم و در سراسره قلبم جریان خودش رو قویی تر می کرد
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
159
پاسخ‌ها
3
بازدیدها
207
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
542

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین