. . .

در دست اقدام رمان به شیطونی من به لجبازیه تو عسل خان بابایی

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. طنز
عنوان رمان: بیبی خطاکار
نویسنده: عسل خان بابایی
ژانر: عاشقانه، طنز
ناظر: @𝙀𝙔𝙑𝙄𝙉-
خلاصه: دیانا دختری توی یک خانواده‌‌ی متوسّط رو به بالاست که هر چیزی خواسته براش فراهم شده .حالا تصمیم گرفته سختی بکشه و مستقل بشه؛ پس از دوستش کمک می‌خواد. اون هم بهش پیشنهاد می‌کنه که توی شرکت پسر عموش آدرین کار کنه و... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
851
پسندها
7,283
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2_ilm8.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #3
با فشاری که به کلیه هام میومد بیدار شدم . یه نگاه به ساعت کردم یا خدا دیرم شد!
- دیانا.
با صدایه یهویی داد مامان، نیم متر پریدم . یا امام جعفر . داشت بلند داد می زد،برای همین بلند تر داد زدم:
- بیدار شدم.
با تمام سرعت به سرویس بهداشتی رفتم و بعد از انجام کارایه مربوطه
(-چه با ادبم من!
وجدان: خفه بابا بجنب که اگه عسل زنگ بزنه بدبخت می‌شی!)
با این فکر سریع از وجدان قدردانی کردم و بعد از پوشیدن لباس‌هام، جلوی میز آرایشم نشستم. ای خدا ببین چی خلق کردی! خوشگلم، هزار خاطر خواه دارم، تو قلب همگی جا دارم،... داشتم برا خودم می‌سراییدم که بر خر مگس معرکه ل.ع.ن.ت....
پیرهن صورتی دل منو بردی... بله، صدای گوشی نازنینمه. دیدم عسی داره زنگ می‌زنه. تماس رو بر قرار کردم که صدای جیغش اومد:
-کدوم گوری هستی؟ مگه قرار نشد امروز زودتر آماده شی قبل دانشگاه بریم شرکت پسر عموم؟
وای به کلی یادم رفته بود که قرار بود امروز عسل ماشین باباش رو بیاره منو ببره شرکت پسر عموش براي استخدام.
سریع گفتم:
-دارم آماده میشم. ده مین دیگه پایینم.
اجازه حرف دیگه‌ای ندادم و قطع کردم. خب خب...من دیانا تک دختر خانواده احمدی، تا حالا هر چی خواستم برام محیا بوده؛ ولی دیگه می‌خوام مستقل شم! وضعیت خانوادم متوسط رو به بالاست. خب فکر کنم فهمیده باشید که برا این‌که مستقل شم، قراره از کار کردن تو شرکت پسر عموی عسی خودمون شر وع کنم. خب من یه دختر با چشم‌های خیلی خاص قهوه‌ای ولی عسلی و نسکافه‌ای هم داره که چشم‌هام رو شبیه کویر می‌کنه! خیلی چشم‌هام خاصه که این خاص بودن مزیت‌هایی هم برام داشته. ابرو‌های هشتی قشنگی دارم که فقط وسطش رو برداشتم. بینی عروسکی متوسط لبام هم فانتزی قلوه‌ایه .کلا چهره‌ام همش به دختر شرقی‌ها می‌خوره به جز چشم‌هام. سریع یه آرایش مختصر کردم. وسایلم رو جمع کردم و رفتم پایین. با دیدن مامان بابا لبخند رو لبم اومد. رفتم سمتشون و یه ب*و*س روی لپاشون کاشتم. مثل همیشه مامانم زیرلب غر زد:
-دختر خرس گنده خجالت نمی‌کشه با این سن سالش هنوز این کار رو می‌کنه.
خندیدم داشتم میرفتم سمت در که صدام زد:
-کجا دیانا؟
-مامان دیرم شد دارم میرم فکر کنم بعد دانشگاه باید برم شرکت برا استخدام.
-باشه ولی تا این لقمه رو نخوری جایی نمیری!
سریع از دستش گرفتم. مامانو بوسیدم که دوباره غر زد. خندیدم. داشتم می‌رفتم که بابام گفت:
-کمتر زن منو حرص بده ور پریده.
خندیدم سریع کفش‌هام رو همین‌طور که لقمه می‌خوردم، لی لی کنان پوشیدم. از خونه بیرون زدم و هم‌زمان عسل هم رسید.
-سلام عسلی جونم.
-سلام دیانا خانوم حال احوال؟ چه خبرا؟
-هیچ عشقم!خبرا که دست توعه!
یه چشمک زدم که گفت:
-خیلی بیشعوری چه خبری، بیا فعلا بریم دانشگاه.فکر نکنم امروز به شرکت برسیم.
-نه ....عسل تو قول دادی که منو ببری برا استخدام.
-اوکی من هنوز سر حرفم هستم ولی به خاطر خودت اینطوری شد.
باز چشامو شبیه گربه کردم که هر موقع عسل می دید می‌گفت: می‌دونستی چقدر شبیه گربه تو کارتونه شرک میشی و بعد هر چی می‌خواستم قبول می‌کرد. وقتی عسل دید، پشت چشمی نازک کرد و گفت:
-ببینم چی کار می‌کنم.
سریع دستام زدم بهم بعد صدام رو کلفت کردم و مردونه گفتم:
-ضعیفه تندتر برو تا استاد نیومده این واحدم نیوفتادیم.
خندید گازش رو گرفت گفت:
-پس محکم بشین.
بعد نیم ساعت بلاخره رسیدم.جا برا پارک گیر نیومد. مجبور شدیم یه کوچه بالاتر پارک کنیم. وقتی رسیدیم تو کلاس، هنوز استاد نیومده بود. یه آخيش بلند گفتم که نگاه عده‌ای از بچه ها سمت ما جلب شد؛ ولی بعد دوباره عادی شدن که این مشکوک بود. وقتی نفسم جا اومد، دیدم دوتا صندلی ته کلاس که یکی درمیون روشون پسر بود پره؛ ولی عجب خوشگلی هستن!
(وجدان: خجالت بکش دختر پسر مردم‌رو خوردی.
- اه باز تو سرو کلت پیدا شد؟! پیشته پیشته برو ببینم!)
بعد رفتن وجدان عزیزم ،که دیونه خودتونید به عسی نگاه کردم که هواسش به نازنین یکی از دوستای مشترک‌مون بود. بهش گفتم عسی، جواب نداد عسی بازم جواب نداد، آخر یه نیشگون از پهلوش گرفتم که آروم جیغ زد!
-چته وحشی؟!
بهش اشاره کردم ته کلاس نگاه کنه. اول با تعجب نگاه کرد. بعد خندید.
گفتم:
-عجب تیکه ای!
گفت: تو اگه عرضه داشتی الان خواستگارات پاشنه خونه رو از جا کنده بودن.
بد بیراه هم نمی گفت! تو عمرم یه خاستگار داشتم اونم پسر شعبون خدمتکار خونه عسی اینا بود که گلاشونو آب می‌داد.
 
آخرین ویرایش:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #4
-هی روزگار! حالا چرا واستادی؟
-خب چی کار کنم؟
-برو بشین دیگه!
-باشه بابا حرص نخور عسی جونم برو استاد اومدا.
-اوکی.
رفتم بشینم، که هر کاری کردم تو کَتَم نمی‌رفت بغل این پسره بشینم.
(وجدان-چی شد؟! تو که تا الان می‌خواستی مخش رو بزنی؟!
-اه وجدان جون تو کارو زندگی نداره هی سرک می‌کشی تو زندگی من؟!)
همین‌طور با وجدان درگیر بودم که با ضربه‌ای که عسی زد به خودم اومد.
-چی شده چرا واستادی داری استخاره می‌کنی؟
رفتم جلوی پسره یه دوتا سرفه مشتی کردم، که اصلا نگاهم نکرد!
-اهم.
بازم نگاه نکرد! اه نکنه حیونی کَره؟ رفتم جلوش که با یه پوزخند نگام کرد.
-میشه یه صندلی برید اون ور تر؟
پوزخندش رو تمدید کرد و گفت:
-نه.
نه مثل این‌که این علاوه بر اینکه می‌شنوه، زبون درازی هم داره! پسره پرو. دیدم فایده نداره. اینم پاش رو انداخته رو پاش و تکون نمی‌خوره. نشستم سرجام که استاد اومد.بَه بَه! چه استاد جونی! چه خوش تیپم هست!
-سلام من استاد رضایی هستم. امیدوارم ترم خوبی رو با هم شروع کنیم. از سمت راست خودتون رو معرفی کنید تا با هم آشنا شیم.
ادبت تو حلق این پسره یالغوز! خب می‌دونم الان هنگ کردید که چی شد. بله، ماجرا از این قراره که استاد قبلیمون تصادف کرد و دیگه نمی‌تونست بیاد. به خاطر همین استادمون به کلی عوض شد همه خودشون رو معرفی کردن تا رسید به ما چهار نفر آخر دیدم کسی بلند نشد. بلند شدم خودمو معرفی کردم:
-من دیانا احمدی هستم.خوشبختم استاد.
بعد من این پسره یالغوز بلند شد.
-من آدرین الیاسی هستم. براي پایان نامم، چند جلسه با شما هستم.
این چی گفت؟ فامیلیش الیاسی! امکان نداره! یعنی فامیل عسی. نه! امکان نداره. به قول معروف هر کی سیبل داره که بابا شما نیست.
-عسل الیاسی هستم.
-آرسام الیاسی هستم.
استاد لبخند زد گفت:
-آقای الیاسی با خانم الیاسی نسبتی دارید؟
یالغوز جان گفت:
-دختر عمومه.
من دیگه هنگ کردم! بعد معرفی ما، استاد چند مبحث رو توضیح داد که هیچی ازش نفهمیدم. با خسته نباشید استاد، به خودم اومدم. وقتی داشتیم بیرون می‌رفتیم، عسی رو پیدا نکردم. مطمئناً فرار کرده. زنگ زدم بهش. بعد سه بوق جواب داد:
-دیانا، به جان خودت می‌خواستم سوپرایز شی، بعد اصلا خودمم سوپرایز شدم نمی‌دونستم اینا اینجا می‌خوان بیان واسه پایان نامشون.
-پس درست حدس زدم اینا پسر عموت بودن، اره؟! الان کجایی؟
-دم ماشین.
-صبر کن الان میام جلو در.
-اوکی فقط زود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #5
بعد چند مین رسید. سوار شدم. اخم‌هام زو تو هم کشیدم که گفت:
-نکن اخم به چهره‌ات نمیاد!
خندم گرفته بود یه بارم که مثل آدم می‌خواستم ژست بگیرم، جفت پا مثل خر نجیب پرید توش!
-دیانا به مرگ خودت ایشالله کفنت کنم قبرتو با جیش گربه بشورم نمی‌دونستم!
- یعنی خاک تو سرت که مثل آدم نمی‌تونی بنالی! بعدشم جون من بادمجون نیست. بی‌شعور شلاغ!
یهو جفت ابروهاش رو بالا برد و با صدایی که خنده توش موج مکزیکی میزد گفت:
-شلاغ جدیده؟
با چشمایی ذوق زده بهش نگاه کردم:
-قشنگه نه؟! حالا معنیش چیه؟
-هیچی یعنی شغال خر یعنی تو عخشم با کلی ذوق هنر برات سرودم.
- خفه بابا حالا میری واسه استخدام؟
یهو عین برق گرفته سمتش شدم که فکر کنم از ناحیه گردن دار فانی رو وداع کردم، گفتم:
-باید فکر کنم با اون پسر عموهای یالغوزت!
خندید گفت:
-چرا تو که می‌خواستی مخشون رو بزنی که؟!
-اون واسه قبل بود. الان تا دوپیاله از خونش حروم نکنم بیخیالش نمیشم.
(وجدان- عزیزم باز تو اومدی هنر نمایی کنی؟! اون دوپیاله از خونش خوردن نه حروم کردن!
-اه سلام بر وجدان عزیزم. احوال شما؟ خوبی؟! یه دوساعت نبودی ها. فکر کردم دیگه از دستت خلاص شدم!
-نه بابا رفته بودم به عیال سر بزنم. جات خالی غذا دیشبم رو دلم مونده بود این‌که تو دستشویی معطل شدم. مگر نه خوبم.
-صبر کن ببینم! تو کجا دستشویی می‌کنی؟
-اوممم...چیزه...من باید برم فدام شی. خدافظ.
-هی! صبر کن .کجا؟! بی‌شعور. عه عه عه عه عجب خریِ نه به اون که هر سری دلش می‌خواد سرک می‌کشه تو زندگیم، نه الان که فرار کرد. ایشالا آب تو گلوش بپره خفه شه کسی نجاتش نده)
-هوووی کجایی تو؟
- هیچی همین جام.
-نه خواهر دوساعته دارم حرف می‌زنم. حالا نمی‌خواد این‌قدر به پسر عموم فکر کنی. من بهش میگم عاشقشی! می‌خوای خودت بکشی واسش بگیرتت از ترشی در بیای.
این چی گفت الان؟ با کیفم زدم تو سرش که گفت:
- خیلی خری.
-به تو رفتم.
- حالا چی کار می کنی؟
-یه نگاه کردم گفتم:
- راه دیگه ای هست به نظرت؟! بریم.
- اوکی.
راه افتادیم به سمت شرکت پسر عموش.
-اها راستی عسلی شرکتش چیه؟
-چه عجب پرسیدی عموم پنج تا شرکت داره. سه تا پاساژ .که مدیریت سه تا پاساژ به عهده آرسامِ. سه تا از شرکت‌ها هم به مدیریت آدرین.
- اه جال...
-وسط حرفم نپر بزار توضیح بدم.
-اوکی.
-شرکت‌ها برا قطعات کامپیوتر. اون دوتا دیگه هم وسایل پزشکی هست که خود عموم مدیریتش رو به عهده داره.
خب یه توضیح بدم از خانواده عسل اینا. خوانوادشون خیلی پول دارن. یه چی میگم یه چی می‌شنوی! خوانوادشون یه خانواده سرشناسن. حالا می‌خواین بدونید ما دوتا چه جوری آشنا شدیم؟ باید بگم تو جشن تولد دوست مشترکمون نازنین. خوب حال می کنیدا! بیوگرافی همه رو میگم.
-که این‌طور . تو چرا تا حالا از پسر عموهات زیاد حرف نزدی عسی؟
- خوب تو نپرسیدی!
با این حرف جای سوال دیگه‌ای نذاشت. یهو جِلوی ساختمون چند طبقه خیلی شیک قشنگ نگه داشت. گفتم:
-چرا واستادی؟
-رسیدیم. بپر پایین.
با این حرفش دوباره نگام رو دادم به ساختمون. نه! امکان نداره. یعنی یالغوز مدیر این ساختمونه؟ الهی تو گلوش گیر کنه. ایشالله بیوه شه. ایشالله شب جنا بیان خفه‌ش کنن. زن گیرش نیاد. حالا اومدم بچه دار نشه... همین جوری زیر لب داشتم مستفیض می‌کردم که یهو دستم توسط یه پاندا بی‌شعور کشیده شد.
-هوی! دسته کش که نیست!
عصبی گفت:
-بسه دیگه یکم آدم باش! سری تکون دادم و گفتم:
-قول نمی‌دم ولی تمام تلاشم رو می‌کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #6
- اوکی.حالا به جا این وراجی هات بیا بریم ببینم بلاخره استخدام میشی یا نه. اولاََ اینکه احترام خودت رو نگه دار.ثانیاََ وراج اون یالغوز پسر عموتِ بعدشم از خداشم باشه دختر به این نانازی، قشنگی، خوجملی، با ادبی، با شخصیتی، داره تو شرکتش استخدام میشه .
- هوف از دست تو بیا وگرنه میرما.
- باشه.
__ یا امام زاده بیژن داخلش از بیرونش خیلی قشنگ تره .حالا طبقه چندم برا عموتهِ عسی ؟
__ هوف اینجا کلا مال خود عمومه باید بریم طبقه آخر که دفتر مدیر کل یا همون یالغوز خودتِ .
همین جوری داشتم گوش می‌دادم .
کهِ یه آن چنان کشیده شدم که با ملاج پخش موزاییک‌های خوشمل اینجا شدم. بیا هنوز نیومده چِشَم کردن انقد دختر ماهی هستم .
همین جوری داشتم قربون صدقه خودم می‌رفتم که دیدم خبری از عسی نیست. سرم رو بالا آوردم دیدم عسی با یه مرده حدود ۴۸ اینا دارن با خنده نگام می کنن وا اینا چرا این‌جوری شدن چرا قرمزن ؟
_کمک نمی‌خواین؟
یه نگاه کردم، الهی نگاه کن انقدر نازم که عاشقم شد.
اومدم بگم بله که این عسی زِوار در رفته گفت:
- نه عمو خودش بلند میشه.
آخه تو از کجا می‌دونی شاید ضربه مغزی شدم!
اه صبر این الان چی گفت؟ اه باز تو اومدی وجدان جان!
یه دقیقه خفه. این گفت عمو؟ هنِ با شنیدن کلمه عمو یهو بلند شدم که ای کاش نمی‌شدم.
__ آخ ننه مغناطیسم دوباره نشستم.
که یاد شب اول قبرم افتادم، خوب توضیح بدم در مورد مغناطیس
( خوب باید بگم وقتی دبیرستان بودم تو یه بازی یهو می‌خورم زمین که بعد اون گاهی وقتا باید رو تویوپ طبی می‌نشستم که عسی بهش می‌گفت جا تخمی آخه وسطش سوراخ بود.
بعد اون وقتی خیلی اذیت میشم میگم مغناطیسم درد می‌کنه که به معنیه همون نشیمن‌گاه خودمونه )
عسی با همون عموش دیگه داشتن بنفش می‌شدن.
دیدم گناه دارن طفلی‌ها.( بعدشم اگه همین جوری ادامه پیدا کنه واسه اکسیژن مملکت هم بده .)
گفتم:
- راحت باشید.
که با شلیک خنده‌هاشون به خودم اومدم و مثل یه خر نجیب. ببخشید ،یه خانم خوب بلند شدم .
بعد این‌که طفلی‌ها کمی راحت شدن.عسی گفت:
- عمو جون این دوستم دیاناست که اون سری باهاتون در موردش صحبت کردم.
بعد سمت من شد گفت:
- ایشونم عمو سیاوش من هستن.
بعد از ابزار خوشبختی با عمو سیاوش که خیلی خوشمان آمد ازش و کلی حال کردیم به سمت آسانسور رفتیمکه عسی دوباره ترکید.
- ای بمیری دیانا وای همین اول سوتی دادی!
- بله بخند عسل خانوم دارم برات.
با این حرفم مشکوک نگام کرد که وقت نشد سوال دیگه‌ایی کنه چون آسانسور ایستاد. من اومدم بیرون همین‌طور جلو جلو راه می‌رفتم .
بدجورم هوای این شعر بلک خر تو شرک زده بود به سرم.
منم مثل یه دختر خوب نشستم خوندن البته آروم:
_ من خر تنهای شهرم با همه کس قهر قهرم.
که عسی اومد گفت از این ور براش دهن کجی کردم دنبالش راه افتادم این‌جا هم بزرگه‌ها.
هوف بلاخره بعد این همه پیاده‌روی رسیدیم.
عسی رفت سمت منشی که باهم احوال پرسی گرمی کردن، اجازه گرفت بریم داخل که منشی بعد هماهنگی گفت که می تونیم بریم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #7
با دو ضربه وارد شدیم .
رفتیم جلو داشت با تلفن حرف می‌زد سلام کردیم که سرش رو به نشونه سلام تکون داد.
- آره باشه ببین بعدا خودم تماس می‌گیرم، اوکی ساعت چند باشه؟ سعی می‌کنم بیام، خداحافظ.
_ نگاه کن چه کلاسی هم میذاره بوزینه.
وجدان : این تا چند دقیقه پیش یالغوز نبود؟
- باز تو سر کلت پیدا شد؟ ای لعنت به وجدانی که بی موقع ظاهر شود! الان دوباره با تو دعوا می‌گیرم اینا بهم می‌خندن!
- اصلا لیاقت نداری.
- باشه همین که تو داری بسه بزن به چاک بای.
بعد دعوا با وجدانم رسیدم که کار خودم.
خوب خوب ببین میزشو یالغوز تعارف نکرد بشینیم منم که خیلی به این موضوع احترام میزارم پس خودم نشستم .
وا این عسی چرا هی ابرو میندازه بالا یادم باشه بعدا حتما یه دکتر ببرمش فک کنم تیک عصبی بر داشته .
به به عجب شکلات خوشمزه ایی از کارخونه معروف هم سفارش داده .
من نمیدونم چرا اینا همش به من چشمک میزنن.
_ هی روزگار
دست کردم یه شیش هفتا بر داشتم ریختم جلوم یکی یکی باز کردم به به چه خوشمزه حتما باید به مامان بگم بگیره .
صبر کن بینم چرا دیگه صدا نمیاد هوم .
اه بازم سوتی دادم چون این آدرین بوزینه داره با پوزخند نگام می کنه .
عسی هم سرش انداخته پایین هی سیخونک میزنه ایشالا فلج شه پلوم اومد تو حلقم.
--خوشمزس به جلوم اشاره کرد اومم عالیه .
والا فکر کرده خجالت می کشم عمرن به من میگن دیانا ترکش .
-عسی:" ام سلام پسر عمو خوبید .
آدرین با همون حالت گفت به خوبیه شما کاری داشتی اومدید .
اینو به من نگاه کردگفت این دید آخرشو با تمسخر کشید.
- عسی اره فکر کردم عمو برات گفته باشه ابروهاشو داد بالا چیو؟
من با عمو صحبت کردم که برا منشی شرکت ...
__اها فهمیدم جا خانم سفری خوب دوستت رو آوردی؟
با این حرفش حالا ابرو من پرید بالا یعنی این یالغوز منو نمیبینه ؟
__عسی به من اشاره کرد، گفت: ایناهاش دیگه دیانا اح....
__نمی خواد توضیح بدین امروز با ایشون آشنا شدم. رو کرد سمتم،
کار با کامپیوتر اینا بلدی.
خیلی ریلکس گفتم بله بلدم.
خوبه این فرمو پر کن .
فرمو گرفتم اسم، نام خانوادگی ،مدرک، شماره، آدرس ،تاریخ، سال تولد، هِن این چیه متاهل یا مجرد؟
این واقعا فرمو استخدامه یا سوالایه خاستگاری .
پایینش هم مشخصات پدر خواسته.
همه رو پر کردم دادم بهش یه نگاه کردو گفت از فردا جا خانم سفری می تونی بیای .
اه پس این خانم سفری چی میشه ؟
گناه داره کار می کنه نون میده خانوادش.
همین طوری داشتم میگفتم که گفت، خانم سفری باردار هستن و کلا دارن از اینجا میرن ما هم دوست نداریم خانم کار بلدی مثل ایشونو از دست بدیم و ....ادامه حرفشو با پوزخند به من نگاه کرد.
چی شد؟ این هیولا داره به من تیکه میندازه .
اومدم حرفی بزنم که عسی دوباره جفتک انداخت وسط حرفم.
_ باشه. پس ما بریم خدافظ.
موقع رفتن گفت؟فردا ساعت
۹ صبح اینجا باشید که یسری کار دیگه هم باید انجام بدید در موردش باهاتون صحبت کنم.
بی‌شعور خدافظی هم نکرد.
بعد از اینکه از شرکت اومدیم بیرون غرغر کردن عسی هم شروع شد.
_ اَه بسه دیگه مخمو تیلید کردی .
با این حرفم گفت تو مگه مخم داری، ابروموجلوش بردی. منم باهاش قهر کردم حالا هر کی ندونه اون یالغوز چی هست که این هی جوش میزنه .
بعد اینکه رسوندم پیاده شدم.
_ دیانا خدافظ.
... دلم سوخت نگاش کردم گفتم قربونم بری خدافظ.
بعدم دویدم سمت خونه من همینقدر خانمم بلی .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #8
سلام بر اهل عیال حال احوال کوشین؟
-وا! چرا هیچکس نیست رفتم آشپز خونمون اه مامان عسیسم .
فکر شیطانی زد به سرم چون هدفون گذاشته بود صدامو نمی شنید خوب خوب کمد قشنگم ملافه زیبام فکر کنم فهمیدید موخام چی کار کنم...!
***
پارچه رو برداشتم اندازه چشام دوتا سوراخ کردم انداختم رو سرم بعد چاقو رو که همیشه همرام داشتمو با سوس قرمز قشنگش کردم
__امشب چه شبیست شبه انتقام است امشب ...خِ خِ
آروم رفتم پشت مامان عسیسم دستم زدم رو شونش که چنان پرید که کلش خورد تو کابینت هایه چوبیمون
_آخی دلم سوخید برگشت سمتم که منو دیدن همانا و وِلو شدن کف آشپز خونه همانا
به به شاعر شدم .
سریع به خودم اومدم پارچه چاقو رو انداختم دویدم سمت یخچال شیشه آب رو آوردم
مامان ،
مامی ،عزیزم، قشنگم، مامان نه نمیشه
بیدار نِ می شه.
آب رو ریختم روش که باز پرید به جان خودتون فنر انقد نمیپره بالا که مادر من میپره.
یکم با ترس نگام کردو بعداینکه ویندوزش بالا اومد وجدان مگه کامپوتر وجدان شاتاپ شو .بعد اینکه از شر وجدان راحت شدم بله مامی عزیز
دمپایشو پرت کرد.
__ که خورد تو پادگان سریع از پادگان که همون جان بنده بود دفاع کردم و یه پا داشتم پاهایه شما هم قرض کردم دِفراررر.
_مامی ...ذلیل شده واستا . الهی سر قبرت خودم حلوا بزارم ،خدانکنه مامی.
الهی موقع شستنت تو قصال خونه آب قطع شه ، عیبی نداره ما با خدا دوستم پارتیمم گندست اون ور ردیفش موکونم.
الهی بی پدر شی ،اه نه خدا نکنه سایه بابایه دسته گلم از سرم کم شه.
واستا دیانا کاری بهت ندارم. هِن چی گفت؟
__من مگه دیونم یا مخ خر خوردم واستم نوچ نمیشه.
من جَونَم هنوز شوهر نکردم، اصلا جواف شوهل آینده منو چی موخای بدی هِن.
نه جواف منو بده .
همین طور در حال فرار داشتم میگفتم می دویدم سمت در که برم حیاط آخ نَنِه شهید شدم!
__بیا بی دختر شدی بیا الان به آرزوت رسیدی.
قضیه از این قراره که وقتی به در رسیدم پام گیر کرد به پادری اومدم درو بگیرم که از اون ورم پدر گرام که معلوم نشد چطوری پیداش شد درو وا کرد که من کلا به فنا رفتم .
بابا سریع اومد بلندم کنه که تا دستش خورد بهم آخم در اومد.
دَندَم با پام بد جور درد می کرد .
مامان اومد بالا سرم نگاهِ پیروز مندانهِ ای به من کرد.
__ که انگار عِبِرِسُو فتح کرده.
مامی ...چوب خدا صدا نداره دیانا خانم الان حساب بی حساب شدیم یه نگاهش کردم با دشواری و فلاکت تمام بلند شدم لنگ لنگان رفتم اتاقم .
لباسامو در آوردم دیدم که پام ورم کرده دَندَمم کبود شده.
بله دیگه وقتی کرم میریزم اینطوری میشه.
مخصوصا وقتی پوستت سفید باشه زود کبود میشه . بعدِ لباس عوض کردن رو تخت لم دادم که خوابم برد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #9
الهی چه نازه آخی! چرا مماخم میخاره مگس مزاحم برو دیگه اه. الان وقتشه آخه؟ اه رفت. داشت نزدیکم میشد که...این مگس مزاحم دوباره اومد. اه چشامو وا کردم دیدم یه مگس اندازه دو بند انگشت نوک مماخم نشسته زل زده تو چشم‌هام . الان ادمت می کنم صبر کن هر کی با من در افتاد یه وری چپ افتاد .همین طوری آروم دستمو بالا آوردم که این مگس مزاحم رو به ملکوت علا بفرستم که در باز شد.که مگسه پرید. با عصاب داغون سمت در برگشتم که مزاحمو شناسایی کنم به با مادر گرام بر خورد کرد . با ذوق داشتم به آثار هنری رو کله مادر عسیس تر از جانم نگاه می کردم. به به چه شده دست هنرم بد نیستا ولی معلومه دیروز سرش بد خورده به کابینت. داشتم با خودم حرف میزدم که زارتی یه چی خورد تو دماغم .
-ای خدا.
دماغم داغون شد.
مادر من ،اول صبح این چه وضع عصابه آخه.
مگه ارث باباتو خوردم ، نه تو بگو من ارث تو خوردم هان ؟!
__زبونتو گاز بگیر مارمولک چی کار به بابام داری بزغاله بلند شو دیرت نشه .
مادر من تکلیفتو روشن کن آخر من مارمولکم یا بزغاله ؟بدو دیرت شد .
با این حرفش مثل اسبی نجیب رفتم سمت دستشویی.
آخيش چشام وا شدا.
*یا ابولفضل.
من قرار بود ساعت ۹ پیش این آدرین باشم الان ساعت ۸:۲۰ که
سریع دویدم که با درد عزیمی روبه رو شدم یادم افتاد دیروز جانباز شدم .
یادم باشه برم بیمه حتما گزارش بدم پولشو بگیرم.
والا وضعیت اقتصادی بسی ناذوخه .
سریع یه مانتو خفاشی مشگی با شلوار لی لوله تفگی با مقنعه کرواتی پوشیدم .
رفتم جلو اینه به به چه نازم یه ریمل به مژهایه قشنگم زدم که بلند تر پر تر شد، یه رژ مات گوشتی هم زدم با رژ گونه گوشتی .
کیف گوشی بقیه وسایل هامو جمع کردم سریع از خونه زدم بیرون.
دربست گرفتم تا زود تر برم شرکت یه نگاه به ساعتم کردم خدا رو شکر دیر نکردم .
سریع پول ماشینو حساب کردم رفتم سمت آسانسور وقتی رسیدم دقیق ساعت ۹ بود در زدم که صداش اومد.
_بفرمایید.
رفتم داخل که یه نگاه به ساعت کرد .
یه دقیقه دیر کردی با این حرفش می خواستم کلشو بکنم یالغوز .
از پشت میزش بلند شد دنبالم بیا.
__ رفتیم بیرون جلو یه میز واستاد.
* این میز شماست از امروز اینجا کار می کنی باید به یه سری پرونده رسیدگی کنی و منشی منم باشی یه سری کار با کامپوتر هست که باید انجام بدی ،و...
اوکی.
*وسط حرفم نپر هنوز تموم نشده ، صبح باید برام یه صبحونه بیاری ظهر ها هم برام ناهارسفارش بده
واسه عصرونه هم عادت دارم شیرینی و قهوه می خورم .
این چی گفت مگه من نوکرشم با این موضوع مشگلی دارید؟
__بله . ببخشید من منشی شمام یا کنیزتون ؟؟
*تو جفت چشام زول زد:(( هردوش.
یعنی دیگه حرصم گرفته بود اه اه بچه پرو تو جفت چشام نگاه می کنه می گه هر دو !
*خوب از الان کارتونو شروع کنید و اینکه روز هایی که کلاس دارید لازم نیست بیاید .
رفت قبلش هم گفت صبحونشو حاضر کنم خره دیگه خر .
 
آخرین ویرایش:

asal__147

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
2624
تاریخ ثبت‌نام
2022-07-11
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
85
پسندها
672
امتیازها
153

  • #10
رفتم سمت آبدار خونه به به چه قشنگه .در یخچال باز کردم خوب حالا واسه این غازغولنگ چی ببرم یه نگاه دیگه کردم فهمیدم .
مربا به با پنیر نون سنگک که عمو فیاض آبدارچی اینجا گرفته بود رو با یه لیوان شیر عسل درست کردم گذاشتم براش .هی خدا ازش نگذره من لباس شخصیمم خودم نمی شورم حالا واسه این الدنگ دارم صبحونه میرم مادر کجایی ببینی که دخترت شقد خانوم شده دیگه وقت شوهر دادنمه.
_بیا تو . رفتم داخل سرش تو لبتاب بود رفتم نزدیک دیدم داره آسفالت نه بازی می کنه من عاشق این بازیم.
... انگار هواسش به من نبود منم داشتم نگاه میکردم . اه نه بیا این ور نه اه خاک توسرت با این بازی کردنت اومدم برم اصلا هواسم به صبحونه نبود همه رو رو آقا خالی کردم که داشت باحرص نگام می کرد .
داری چه غلطی می کنی یه نگاه کردم بهش نه لبتاب. مربا ریخته بود رو خودش شیر ریخته بود رو لبتاب با داد دوبارش عصابم خورد شد . هی مگه چی کار کردم هان اصلا خوب کردم تا تو باشی تو محل کارت بازی نکنی یه نگاه حرصی بهم کرد .اینجا من میگم چی کار بکنن یا نکنن اوقت تو داری برا من زبون درازی می کنی هوی بفهم چی میگی.
... اولا تو رو به یه خانم باشخصیت خوشگل مجرد سینگلی یا خدا دارم چی می گم حالا بیخیال بیا سه نکنم ، داشتم میگفتم نمی گن. تو هنوز حرفم تموم نشده اقایه الیاسی. مادرتون بهتون نگفته وسط حرف نپرید آخيش دلم خونک شد اینم تلافی صبح.
... دوما هر چقدر خسارت یه نگاه کردم به لبتاب این بعد یه نگاه به لباسش کردم خیلی خنده دارشده بود. از نوک موهاش پنیری مربایی شده بود خندم گرفته باصدایی که خنده تو بندری می‌رقصید به‌خودش اشاره کردم و شما رو میدم .آخيش بلاخره انتقام رو ناخواسته گرفتم ساکت شدم که نگام کرد .
تموم شد نگاش کردم گفتم اوم فعلا اره خِ خِ .
...خوب اولا اینجا شرکت منه بعدشم مادرم بهم گفته کسی که هم شان من نیست اصلا حرف نزنم. ...دوما تو اگه پول داشتی اینجا کار نمی کردی و
... ثانیا بار آخرت بود تو روم واستادی اگه یبار دیگه تکرار شه مثل الان آروم نمیشینم، بعدش این گند کاریاتو جمع کن برو از اتاق بغلی یه لباس بیار صبحونه هم نمی خوام بعد با پوزخند گفت بیرون. که برام به معنی گمشو بود .یعنی با خاک یکسانم کرد بیاین بیل بیارین منو جمع کنین .
با این حال با پرویی نگاش کردم گفتم با یه لباس می خواین به سر تاپاش اشاره کردم خودتونو تمیز کنین؟ بعدم قبل جواب دادنش رفتم بیرون نشستم پشت میزم عمو فیاضو صدا کردم .جونم دخترم عمو فیاض یه لباس برايه آقا الیاسی ببرین بعد یه سری وسایل هم تو اتاقشون ریخته جمع کنید دستتون درد نکنه باشه دخترم .
به همین خیال باش آقایه بوزینه عمرن اگه بیام اونا رو جمع کنم همین طوری نشستم کارمو انجام می‌دادم که صدایه دادش اومد .
برو به خودش بگو بیاد اینارو جمع کنه. ولی..؟ همین که گفتم عمو. باشه آقا .
دخترم آقا گفتن خودتون برید تمیز کنید هِن چی شد با حرص یه جارو خاک انداز برداشتم با یه کهنه سطل آب با دیدنم نگاه پیروز مندی کرد نشستم تمیز کردن تو دلمم کل جد ابادشو غافل گیر کردم .
قشنگ تمیز کن، اونجا مونده ،اها اره اینم هست، آخر عصبی شدم گفتم نوکرت که نیستم .حالمم زیاد خوب نبود هنوز دَندَم پام درد می کرد تازه از صبح صبحونه هم نخوردم شبشم که مثلا قهر بودم هی چشام قیلی ویلی میرفت. رفتم سمش که لیز خوردم که باز رو دَندَم افتادم دیگه اشکم در آمده بود...
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
137
پاسخ‌ها
3
بازدیدها
201
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
517

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین