. . .

متروکه رمان برگ ریزان پاییز | گل سرخ کاربر انجمن رمانیک

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
نام رمان : برگ‌ریزان پاییز(جلد دوم رمان بچرخ تا بچرخیم)
نام نویسنده: گل سرخ
ژانر: تراژدی، اجتماعی، عاشقانه
بافت: عامیانه
پیش‌گفتار:
خب دوستان فکر کنم جلد اول رو خوندید، خب حالا قصد کردم جلد دومش رو هم نشر بدم. داستان از این قرار بود که یه اکیپ دختر وارد یه شرکت میشن و بعد از ورودشون به شرکت، اتفاقاتی برای دخترا می‌افته که مسیرهای زندگیشون توی این فصل تغییر پیدا می‌کنه و همه‌شون از اون زندگی‌هایی که داشتن میان بیرون و زندگی جدیدی برای خودشون می‌سازن.

خلاصه جلد دوم:
سال ها گذشت و خاطرات قدیمی آن‌ها چیزی جزء یه یادگاری در ذهنشان نماند! ورق بعد از رفتن و برگشتن مریسا برگشت! راه آن‌ها زمان رفتن مریسا از ایران جدا شد. اما گذر زمان زندگی های متفاوتی رو به هم متصل کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,352
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​
با تشکر​
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,391
امتیازها
100

  • #2
مقدمه:
نگاهت کردم؛ ولی ای کاش نگاهم نمی‌کردی!
آن نگاه سوزانت، سوزاند قلب کوچک من را!
سوزان‌ترین حس، حس عاشق بودن است!
تو مرا دچار عشق خود کرده‌ای!
ای کاش دچار عشقت نمی‌شدم.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,391
امتیازها
100

  • #3
"بسم الله الرحمن الرحیم"
ماهک:
مشغول مرتب کردن قفسه‌ها بودم و هنذفری داخل گوشم بود و از صداهایی که اطرافم بود غافل بودم. برای خودم زمزمه می‌کردم و کنسروها رو مرتب می‌کردم و قفسه به قفسه جلو می‌رفتم. ناگهان دستم به بسته‌های حلورده خورد و دو، سه تا از بسته‌ها رو زمین افتاد. خم شدم و بسته‌ها رو برداشتم و سرجاشون گذاشتم‌شون و با برداشتن لیست محصولات فروشگاه، به سمت مارال که سخت مشغول حساب و کتاب بود، رفتم. آروم دستم رو روی شونه‌اش گذاشتم و گفتم:
- چه خبر، خانم حساب‌دار؟
خنده‌ای کرد و گفت:
- والا، خبرها از شماست! من که فقط کارم و می‌کنم.
دستم و مشت کرده، جلوی دهنم گرفتم و ریز ریز خندیدم. با مشت روی شونه‌اش کوبیدم و با لحنی که ته مایه‌های خنده داشت گفتم:
- وای مارال خدا زلیلت کنه! بلندشو که باید لیست دوم رو با هم چک کنیم.
مارال چینی به بینی‌ش داد و گفت:
- ماهک، خواهری خودت برو چک کن، جان من!
با حالت طلب‌کارانه‌ای ایستادم و گفتم:
- مارال؟!
سرش و توی سیستم کرد و گفت:
- هوم؟
به سمتش خم شدم و گفتم:
- چی تو اون ذهنت می‌گذره؟
نگاهی به چشم های من که ریز شده بود کرد و آب دهنش رو قورت داد و گفت:
- هیچی بخدا!
صاف ایستادم و بازوی مارال و کشیدم و به سمت انباری رفتم. با مشتری‌ها که برخورد می‌کردیم، با یه عذرخواهی رد می‌شدم. به انباری رسیدیم که روی صندلی نشستم و گفتم:
- خُب؟
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,391
امتیازها
100

  • #4
خودش رو زد به اون راه و گفت:
- خُب که خُب!
بلند شدم و روبه‌روش قرار گرفتم و با دستام صورتش رو قالب کردم و گفتم:
- می‌دونم خواهری یه چیزی شده، بگو؟
پوفی کشید و گفت:
- از اولش هم سریع می‌فهمیدی یه چیزی شده.
پیشونیش رو بوسیدم و سرش رو توی بغلم گرفتم و گفتم:
- خواهر اگر نفهمه که خواهرش مشکلش چیه که، خواهر نیس عزیز دلم!
مارال هم بغلم و کرد و گفت:
- چقدر خوبه یه حامی داشته باشی.
لبخندی زدم و گفتم:
- خب، حالا خواهری چی ذهنت رو درگیر کرده؟!
انگار مردد بود حرفش رو بزنه و اشتباه می‌کردم خیلی رک گفت:
- آجی، با دانشگاه به مشکل برخوردم.
نگران شدم، برای همین گفتم:
- چی‌شده؟!
خودش رو از من جدا کرد و گفت:
- با یکی از استادها دعوام شد. سر اینکه یک فرمول رو شاگرد نمونه‌اش اشتباه حل کرده. کل بچه‌ها حرف من رو تایید کردن، ولی استاد افتاد روی دنده لج و امتیاز اون جلسه‌م رو خیلی کم داد.
هوف! سر این نزدیک بود من رو سکته بده؟! دستام رو روی شونه‌هاش گذاشتم و گفتم:
- وای مارال سکته‌م دادی دختر! به خاطر این موضوع کوچیک انقدر ناراحتی؟!
سرش رو به معنی تایید تکون داد که لبخند آرامش بخشی زدم و گفتم:
- ارزش نداره خواهری، چیزی که زیاده امتیاز و نمره‌اس. حالا نمی‌خواد عبوس کنی! برو یه آبی به دست و صورتت بزن و بیا.
باشه‎ای گفت و از انبار خارج شد. با تبسمی که بر ل*ب داشتم، از انبار بیرون زدم. به ساعت نگاه کردم.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,391
امتیازها
100

  • #5
ساعت دوازده شب بود و وقت بستن فروشگاه. به سمت رخت‌کن رفتم و لباس فرمم رو با لباس‌های بیرونیم عوض کردم و از رختکن بیرون زدم. فروشگاه ساکت بود و چراغ‌هاش خاموش. وا! همین چند دقیقه پیش اینجا شلوغ بود. شاید من خیلی درگیر لباس پوشیدن بودم متوجه نشدم؟ حتماً! به سمت درب اصلی فروشگاه رفتم. دستگیره رو گرفتم و کشیدم؛ باز نشد! دوباره کشیدم. باز هم باز نشد! این‌جا چخبره!؟ یک قدم به عقب برداشتم که دستی روی دهنم نشست. شوکه خشکم زد. به خودم اومدم و دستش رو گاز گرفتم، که صدای حنانه طنین‎انداز فضا شد:
- اَه! وحشی چرا گاز می‌گیری؟!
برگشتم سمتش و گفتم:
- بذار منم یه بار تو رو این‌طوری کنم، ببینم زهره ‌ترک نمی‌شی!
ایشی گفت و به سمتی از سالن رفت که گفتم:
- برا چی این‌جا این‌طوریه؟!
همون‌طور که به سمت ناکجاآباد می‌رفت گفت:
- خیر سرت، تولد ماراله ها!
متعجب گفتم:
- اِ؟!
با حرصی که توی صداش مشهود بود گفت:
- آره.
خنده‌ای کردم و دنبالش رفتم. به کلبه‌ای که مخصوص کارکنان فروشگاه بود رسیدیم، که شنیدم صدای موزیک لایتی میاد. ما برای تولدها آهنگ لایت نمی‌ذاریم. در رو باز کردم که با خوردن چیز خامه مانندی به صورتم جیغی کشیدم. افراد توی کلبه خندیدن و من به زور، اون خامه‌ها که روی صورتم و نقاشی کرده بود رو کنار زدم. بابا، مامان، مهدیار و مازیار، زهرا دوستم و نامزدش، مدیر فروشگاه آقای مهدوی؛ همه و همه این‌جا بودن! برای چی؟! مگه تولده مارال نیست؟! سوالم و به زبون آوردم:
- مگه تولد مارال نیست؟!
همه خندیدن و من مات وسط کلبه ایستاده بودم. چیز خنده‌داری گفتم؟ با تای ابروی بالا انداخته شده نگاه‌شون کردم و گفتم:
- چرا می‌خندین؟
خندشون شدت گرفت. خدا جون، خودت شفاشون بده! آمین. به سمت سرویس بهداشتی رفتم و دست و صورتم و شستم و از داخل کیفم برق لبم که همیشه پیشم بود رو در آوردم و کمی روی ل*ب‌های بی‌روحم کشیدم. لبخندی که بی‌شباهت به پوزخند نبود زدم و از سرویس بهداشتی بیرون زدم؛ بیرون زدن همانا و برخوردم با آقای مهدوی همانا.
سریع عقب کشیدم و معذرخواهی کردم و خواستم سریع از کنارش رد بشم که گفت:
- خانم کیان!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,391
امتیازها
100

  • #6
ایستادم و گفتم:
- بله آقای مهدوی؟
قامت راست کرد و جلوم ایستاد و گفت:
- موضوعی هست که باید بهتون توضیح بدم.
کنجکاو شدم برای همین گفتم:
- بفرمایید؟
نگاهی به دور و بر انداخت و گفت:
- اینجا نه! بریم توی محوطه فروشگاه.
باشه‌ای گفتم و همراهش از طرف در پشتی زدیم بیرون و تو محوطه بودیم که بالاخره گفت:
- خانم کیان، ازتون کمکی می‌خواستم.
متعجب گفتم:
- از من؟!
بله‌ای گفت و ادامه داد:
- من، دوستام و خواهراش دارن از دانمارک میان. می‌خوام که خواهراش رو از خودم دور کنم؛ نه این‌که بچسبن بهم، نه اصلا ولی نمی‌خوام کدورتی پیش بیاد بین من و دوستام، برای همین اگه می‌شه خودتون و خواهر، برادراتون تا موقعی که این‌جا هستن شما هم باشید.
باید فکر می‌کردم. هم خوب بود، هم بد! خوبیش این بود استراحت به خودم می‌دادم بدیش این بود خواهرم و برادرام شاید راحت نباشن؟
درگیر بین قلب و مغزم بودم. قلبم می‌گفت برو استراحت کن، امّا مغزم می‌گفت پس خواهرت و برادرات چی؟! نه من اول باید باهاشون صحبت کنم؛ تصمیم بگیریم؛ بعد اگه قبول کردن، می‌ریم برای استراحت کردن.
صدای آقای مهدوی من رو به خودم آورد:
- خانم کیان؟
از فکر اومدم بیرون و گفتم:
- من اول از همه باید با خانواده‌ام حرف بزنم، بعد بهتون می‌گم تصمیم ما چی هستش.
سرش رو تکون داد و گفت:
- باشه، ولی زودتر جواب رو بگو چون باید هماهنگ کنم اتاق‌ها رو مرتب کنن.

باشه‌ای گفتم و به سمت در اصلی رفتم، که صدای جیغ مارال و خنده‌ی حنانه، طنین‌انداز فضا شد. وای از دست این دو تا!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,391
امتیازها
100

  • #7
***
مریسا:
فلش بک به سه سال قبل:
بعد از فرود اومدن هواپیما و بعد از ترک فرودگاه؛ من و آرش و مامان به سمت هتلی که نزدیک فرودگاه بود رفتیم. قرار شد بعدش برم و خونه‌ای که گرفته بودم رو تحویل بگیرم. روی تخت نشستم و سرم و به تاج تخت تکیه دادم. به گذشته ها برگشتم.
***
فلش بک به شش سال قبل:
امروز بالاخره از درجه سربازی به ستوان سوم رسیدم. بعد مدت ها کار و مشغله من تونستم انجامش بدم. امروز قرار بود تو ماموریتی شرکت کنم که مافوق‌های من شرکت میکنن. وارد اتاق جلسه شدم و احترام گذاشتم، و سرهنگ فرمان آزاد باش داد! نشستم و به مدارک و نکات و مکان‌ها نگاهی انداختم. داستان درباره دزدی شرکتی بود که پشت این شرکت قاچاق دختر صورت می‌گرفت. با چشم های گرد شده به عکس ‌ها و فیلم‌های دخترانی که با گریه از مرز عبور می‌کردن نگاه کردم! با عصبانیت تبلت رو گذاشتم رو میز و سرم و بین دستام گرفتم. سرهنگ به حرف اومد:
- ستوان تو رو برای این ماموریت می‌خوام. می‌دونم سخته مبارزه با همچین کسایی اما کار ما اینه! این پرونده از این به بعد با تو هستش.
احساس عجیبی داشتم؛ اما با این حال از جام بلند شدم با لبخند احترام گذاشتم و خارج شدم. جزئیات عملیات و ماموریت رو از حسنی گرفتم و وارد اتاقم شدم و شروع به بررسی نکات کردم. عملیات سختی بود؛ اما من کوتاه بیا نبودم!
***
فلش بک به سه سال بعد:
سه سال درگیر این پرونده بودم و در آورده بودم رئیس باند کیه و پشت کدوم کمپانی قایم شده! کیان قربانی! رئیس استودیو عکاسی الماس که با شرکت سارته همکاری داشت. اما هیچ تبادلی بینشون نبود پس به احتمال زیاد ازش خبر ندارن وگرنه با همچین کسی قرارداد نمی‌بستند! دوستای دوران دبیرستانم رو پیدا کردم و بهشون پیشنهاد کار تو سارته رو دادم، اونا هم قبول کردن. وارد شرکت شدیم من قبلا با تمامی سرمایه گذاران و رئیس های این شرکت برخورد داشتم و حالا به عنوان جزئی از نقشه‌ام باید باهاشون همکاری کنم قطعا چشم قربانی رو می‌گیرم و بعد بنگ! تمام میشه این پروژه سه ساله!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
85
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
198
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
52

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین