. . .

متروکه رمان اندوه بی پایان (جلد دوم ژینای من) | نینا ساعی کاربر انجمن رمانیک

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
s112279_.gif
نام رمان: اندوه بی پایان جلد دوم (ژینای من)

نویسنده: نینا ساعی

ژانر: عاشقانه، غمگین، اجتماعی، پلیسی

ساعت پارت گذاری: نامعلوم

هدف: چیرگی بر تیرگی‌ها و دانستن نادانسته‌هاست و انگیزه، شوری و عشقی بشری که زاییده روان آدمی است. نویسنده‌ای که شور و عشقی ندارد، درد را نمی‌شناسد و فکری تازه در سر نمی‌پروراند.


سخنی از نویسنده:

این رمان، جلد دوم رمان ژینای من هست. کسانی که جلد اول رو نخوندن، توصیه می کنم حتما جلد اول رو بخونن که موضوع براشون گنگ و نامفهوم نباشه.


خلاصه:


تو ای قرار بی قراری های من کجا هستی؟ می سوزد این دلم چون شمع از این جدایی، بگو کجا هستی؟ تقدیر ما چیست؟ تقدیر شومی که مرا محکوم به تباهی و اندوه می‌سازد. اندوهی که پایان ندارد، اما این بار تقدیر، سر در تباهی من و تو دارد. تو که از جانم مهم تر و از تک- ‌تک نفس هایم با ارزش تری برایم. عاقبت مان چیست؟ تقدیرمان را کی می توانیم بر وفق مراد سازیم؟...
بی قرار تو هستم و هر شب در خاطراتم کنار تو هستم. ببین چه عاشقانه در انتظار تو هستم، بیا و دوباره در کنار من بمان...

مقدمه:

چه میکنم؟! چه کودکانه بی تو گریه میکنم!
نبودن تو را بهانه میکنم!
شکایت از تو و زمانه میکنم…
رها مکن؛ مرا به حال خود، دگر رها مکن
شب مرا اسیر کوچه ها نکن…
بمان، مرا به گریه مبتلا نکن!
ببین که رگ به رگ شده تمام قلبم از غمت، دیوانه
مرا که می خورم زمین، چه از تو من بجز همین ویرانه...

@mi hi @ARcher
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ansel

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
ناظر
مدیر
نظارت
شناسه کاربر
15
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-26
آخرین بازدید
موضوعات
146
نوشته‌ها
1,547
راه‌حل‌ها
24
پسندها
6,221
امتیازها
619

  • #2
80bb_save_۲۰۲۱۰۱۰۲_۱۴۳۸۳۴.jpg



نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

با تشکر​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

نینا

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
270
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-03
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
128
راه‌حل‌ها
1
پسندها
463
امتیازها
123

  • #3
پارت یک

ژینا


به آرامی لای پلک های دردناکم رو بازم کردم؛ همه چیز در نظرم تیره و تار بود. دوباره چشم هام رو روی هم گذاشتم و بعد از چند ثانیه آروم بازشون کردم که با فضای تاریک اتاق روبه رو شدم!

دستم رو روی تخت فلزی که روش خوابیده بودم، گذاشتم که صدای قیژ- قیژ فنرهاش بلند شد. به زحمت روی تخت نشستم و پاهام رو از تخت آویزون کردم؛ دستی به سرم که درحال انفجار بود کشیدم و دور اطراف رو از نظر گذروندم.

یه اتاق تاریک حدودا بیست و پنج متری که گچ های دیوارش به خاطر رطوبت کنده شده و پایین ریخته بودن. اتاق توی تاریکی بود و چیز زیادی ازش معلوم نبود ولی از نور کمی که از پنجره کوچیک اتاق که تو بالاترین نقطه اتاق بود، می شد فهمید که داخل اتاقی توی زیر زمین هستم.

دوباره نگاهی به اطراف انداختم؛ به جز یک تخت فلزی کهنه که با هر تکون کوچیکم، صدای فنرهاش گوشم رو کر می کرد، یه کمد فلزی قدیمی گوشه اتاق به چشم می خورد. از جام بلند شدم و به سمت کمد قدم بردارم که صدای پاهای دونفر رو از بیرون شنیدم که به سمت اتاق می اومدن.

چند قدم نرفته رو با عجله برگشتم؛ دوباره روی تخت دراز کشیدم و خودم رو به خواب زدم. در باصدای قیز بلندی باز شد و دونفر وارد اتاق شدن. آروم لای پلک هام رو باز کردم و نگاهشون کردم؛ دو مرد هیکلی جلوی در اتاق بودن. یکی از اون مردها جلوی در ایستاد و اون یکی به سمتم قدم برداشت که سریع چشم هام رو بستم.
مرد نزدیکم شد؛ به وضوح حضورش رو کنار تخت احساس می کردم و بدنم مثل بید می لرزید و جلوی خودم رو گرفتم که مردی که مقابل تخت بود، متوجه لرزیدم نشه.

مرد کمی کنار تخت موند، انگار می خواست مطمئن بشه که من خوابم و بعد با صدای آرومی رو به اون یکی گفت:

- کامبیز این که هنوز بی هوشه!

دوستش جواب داد: نگران نباش، کم- کم دیگه باید به هوش بیاد.

مرد اولی که کنار تخت ایستاده بود پرسید: نکنه بمیره؟ اونوقت دیگه رئیس رسما ما رو می کشه.

مردی که کنار در ایستاده بود، ریز خندید و جواب داد: رئیس اگه نگران مردن این بود که توی این اتاق نمور نگهش نمی داشت. فعلا بیا بریم، بعد دوباره میاییم و بهش سر میزنیم، اگه هنوز بیهوش بود یه کاریش می کنیم.

مردی که کنار تخت ایستاده بود، با قدم های بلندی از تخت دور شد. با شنیدن صدای بسته شدن در، لای چشم هام رو آروم باز کردم و وقتی از رفتنش مطمئن شدم، بلند شدم و روی تخت نشستم. سرم رو میون دست هام گرفتم و برای آینده شومی که در انتظارم بود، اشک ریختم.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نینا

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
270
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-03
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
128
راه‌حل‌ها
1
پسندها
463
امتیازها
123

  • #4
پارت دو

سایه


به محافظ ها گفتم که ژینا رو داخل زیر زمین ببرن تا بهوش بیاد. خودم به سمت ویلا رفتم و وارد خونه شدم؛ به سمت پله های مارپیچ خونه رفتم و یک راست به سمت اتاق سیروان رفتم و چند ضربه به در زدم و وارد اتاقش شدم.

نگاهی به اطراف اتاق انداختم ولی خبری ازش نبود؛ حدس زدم که احتمالا داره توی اتاق کارش باشه. در اتاق رو بستم و از اتاق خارج شدم؛ به سمت اتاق کار سیروان رفتم و روبه روش ایستادم، چند ضربه به در اتاق زدم که صدای خش دارش توی اتاق پیچید:

- بفرمائید.

وارد اتاق شدم و به سمت میز کارش رفتم و لب زدم: سلام داداش! طبق دستور شما ژینا رو آوردیم.

بدون اینکه سرش رو بلند کنه جواب داد: خوبه، الان کجاست؟

چند قدم نزدیک میزش شدم و جواب دادم: زیر زمین!

سریع سرش رو بلند کرد و با خشم به چشم هام نگاه کرد و از روی صندلیش بلند شد؛ از پشت میز کارش بیرون اومد و به با عصبانیت به سمتم اومد، با فریادی که رگه های خشم توی صداش موج می زد غرید:

- زیر زمین! کی بهت گفته اونجا ببریش؟

از ترس چند قدم عقب رفتم که به دیوار پشت سرم خوردم؛ سرم رو پایین انداختم و با من و من جواب دادم: ش... شما به من گفتین فقط بیار... بیارمش ولی... نگفتین کجا!

دست هاش رو دو طرف صورتم، روی دیوار گذاشت و فریاد زد: یعنی تو نمی دونی ژینا چقدر برای من مهمه؟!

به چشم های عصبیش که از شدت عصبانیت قرمز شده بود، زل زدم و جواب دادم: بله ببخشید، بهوش که اومد می گم بالا بیارنش.

سریع از زیر دستش در رفتم و به سمت در رفتم که صداش رو از پشت سرم شنیدم.

- دیگه نشنوم به من بگی داداش!

با حرص دست هام رو مشت کردم و ناخن های بلند، مانیکور شده ام، داخل گوشت دستم فرو رفت؛ لب هام رو از در گزیدم و با قدم های تند از اتاقش خارج شدم.

از پله ها پایین رفتم و دوتا از محافظ ها رو صدا کردم که سریع به سمتم اومدن و با سرهای پایین جواب دادن: بله خانم، با ما امری داشتین؟

سرم رو تکون دادم و جواب دادم: آره، برید سری به این دختره بزنید، اگه بهوش اومده بود، بالا بیارینش.

با گفتن چشمی ازم دور شدن و با قدم های تند به سمت زیر زمین رفتن.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نینا

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
270
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-03
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
128
راه‌حل‌ها
1
پسندها
463
امتیازها
123

  • #5
پارت سوم

رادوین


وسط خونه نشسته بودم و برگه آزمایش جلوم بود و عکس ژینا رو بغل کرده بودم و اشک می ریختم. برای عشقم که معلوم نبود کجاست و برای بچه ای که حتی نتونستیم بودنش رو جشن بگیریم، حتی دلداری های مسعود مبنی بر پیدا کردن ژینا هم نمی تونست آرومم کنه. از چیزی که می ترسیدم سرم اومده بود و من رو توی جهنمی انداخته بود که بی هدف توش دست و پا می زدم.

مامانم تا فهمید چه اتفاقی افتاده، خودش رو مستقیم از فرودگاه به خونه ما رسونده بود. گوشه سالن نشسته بود که مامان و رادین و شایان از راه رسیدن؛ مامان با دیدنم، مستقیم به سمتم اومد و روبه روم دو زانو نشست و با چشم های اشکیش دو طرف صورتم رو با دست هاش قاب گرفت و گفت:

- چی شده رادوین؟

فقط نگاهش کردم و دوباره اشک هام راه خودشون رو گرفتن و از چشم هام پایین اومدن. سرم رو پایین انداختم و بریده- بریده زمزمه کردم:

- ژی... ژینا رو بر... بردن.

سرم رو بین دست هام گرفتم و با اشک نالیدم: مامان تازه امروز فهمیدم که ژینا بارداره، حتی نتونست به من خبره بده که دارم بابا می شم؛ حالا من بدون ژینا چیکار کنم؟ مامان من طاقت دوریش رو ندارم.

مامان با شنیدن حرفم، دستش رو روی دهنش گذاشت که چشمش به برگه آزمایشی که درست جلوی من بود، افتاد؛ برش داشت و نگاهی به برگه انداخت که قطره اشکی از گوشه ی چشمش روی برگه افتاد. به سمتم اومد و محکم بغلم کرد که گریه هام شدت گرفت.

****

آقای ملکی و سیما خانم هم خونه ما اومده بودن و همراه بقیه تو سالن بودن. گریه های سیما خانم قلبم رو به آتش می کشید. نگاهی به اطراف سالن انداختم؛ جای خالی ژینا بد جور تو ذوق می زد. اینجا خونه من و ژینا بود و قرار بود با بچه هامون اینجا زندگی کنیم؛ خونه ای که با نبود ژینا، فرقی با جهنم برای منی که عاشق ژینا بودم نداشت.

وقتی که جای خالی ژینا رو توی خونه می دیدم، نفس کشیدن برام سخت می شد. دستم رو به یقه لباسم گرفتم و کمی شلش کردم که بتونم نفس بکشم. دستم رو روی قلبم که با رفتن ژینا، انگار تپیدن رو از یاد برده بود و یک بند تیر می کشید گذاشتم؛ دیگه تحمل این فضا برام سخت شده بود.

بی صدا از جام بلند شدم و به سمت پله ها رفتم و دستم رو به نرده ها تکیه دادم تا بالا برم ولی درد قلبم توان رو از پاهام گرفته بود. با کمک نرده ها بالا رفتم و همزمان به صداهایی که از سالن می اومد گوش می دادم. مامان می خواست دنبالم بیاد که رادین نذاشت و گفت:

- بذارید تنها باشه؛ حالش که خوب شد، خودش میاد.

به سمت اتاق خواب رفتم و با تردید درش رو باز کردم و وارد شدم. توی اولین نظر، چشمم به لباس آبی روی تخت افتاد؛ با گریه دستی به صورتم کشیدم و روی تخت نشستم، لباس رو توی دستم گرفتم و نزدیک بینیم بردم و عمیق بو کشیدم؛ بوی عطر ژینا رو می داد.

عکس ژینا و خودم که روز عروسی انداخته بودیم، روی عسلی کنار تخت بود؛ برداشتم و دستی به صورت ژینا کشیدم و قطره اشکی از چشمم روی عکس چکید؛ عکس رو روی سینه ام فشردم و برای عشقم گریه کردم، برای عشقی که نمی دونستم حتی کجاست و چه بلایی سرش اومده.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

نینا

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
270
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-03
آخرین بازدید
موضوعات
5
نوشته‌ها
128
راه‌حل‌ها
1
پسندها
463
امتیازها
123

  • #6
پارت چهارم

ژینا


همه ش تصویر رادوین جلوی چشم هام بود و یک لحظه هم کنار نمی رفت. آروم زمزمه کردم: یعنی الان رادوین تو چه حالیه؟

با آوردن اسم رادوین، دوباره اشک هام سرایز شد و بلند زیر گریه زدم و گفتم: خدایا! من بدون رادوین چطوری طاقت بیارم.

درحال گریه بودم که دوباره صدای قدمی های شخصی رو که به در زیر زمین نزدیک می شد، شنیدم؛ صدای کفش ها نشون می داد که سه نفر هستن و نفر سوم صدای پاشنه های کفش زنانه ای بود که از پشت در می اومد.

کمی بعد در با صدای تیکی باز شد. اشک هام رو با پشت دست هام پاک کردم و خودم رو به سمت دیوار پشت سرم کشیدم و به دیوار تکیه دادم؛ زانوهام رو بغل کردم و با ترس به در نگاه می کردم که سایه و دوتا مردی که قبلا وارد اتاق داخل زیر زمین شده بودن، داخل اومدن.

سایه با دیدن من، خودش رو به تختی که من روش نشسته بودم رسوند و با لبخند ساختگی که روی لب هاش بود، کنارم نشست. دستی روی موهای بازم کشید و گفت:

- عزیزم چه خوب شد که بیدار شدی؛ دیگه کم- کم داشتم نگرانت می شدم!

دستش رو با دستم پس زدم و با حرص گفتم: چرا منو اینجا آوردی؟ ولم کن بزار برم.

خنده بلندی سر داد و در جوابم گفت: کجا بذارم بری؟ می خوای سیروان من رو با دست های خودش بکشه؟ اومدم ببرمت بالا که سیروان ببینتت و خیالش از بابت سالم بودنت راحت بشه.

بعدش چشمکی زد و ادامه داد: خوب دل خان داداش ما رو بردی ها!

دستم رو گرفت و از روی تخت پایینم آورد. هر چقدر گریه کردم که ولم کنه تا بزاره برم، قبول نکرد و با تشر گفت: حیف که پای سیروان این وسطه، وگرنه همچین می زدمت که... دختره سرتق! اگه می خوای سیروان بلایی سر اون رادوینت نیاره، مثل دختر خوب با من بیا و چموش بازی درنیار.

با شنیدن اسم رادوین، بدون هیچ حرفی پشت سرش راه افتادم و از زیر زمین خارج شدیم؛ اون دوتا محافظ ها هم پشت سر ما می اومدن. با قدم های لرزون وارد خونه شدیم؛ هراسان به اطراف نگاه می کردم و دنبال راه فراری بودم که با وجود محافظ ها امکان پذیر نبود.

از پله های مارپیچ بالا رفتیم و جلوی در اتاقی ایستادیم که سایه چند تقه به در زد و بعدش وارد شدیم. مردی روی صندلی، پشت به نشسته بود که حدس می زدم سیروان باشه. با شنیدن صدای در از جاش بلند شد و با لبخند چندشی به سمت ما اومد؛ نگاهش بین من و سایه در گردش بود که در آخر روی من ثابت موند و با لبخندی گفت:

- عزیزم اگه اذیتت کردن ببخش.

سرم رو برگردوندم و گفتم: سیروان توروخدا بزار برم! هر چی بین من و تو بود دیگه تموم شده، چرا نمی خوای این رو بفهمی؟ من الآن زن رسمی رادوینم.

مچ دستم رو توی دست هاش اسیر کرد و با خشم غرید: دیگه نبینم حرفی از رادوین بزنی! همه چی تموم شد؛ تو دیگه مال منی.

سرش رو به سمت سایه چرخوند و گفت: خانم کوچولو رو تا اتاقش راهنمایی کن. یادت نره که در رو روش قفل کنی؛ این موش کوچولو عادت داره توی هر سوراخ سومبه ای سر بکشه.

سابه بازوم رو گرفت و به سمت بیرون هدایتم کرد. با گریه همراهش شدم و با قدم های لرزون به سمت اتاقی کنار اتاق سیروان رفتیم؛ سایه من رو داخل اتاق هل داد و بعدش صدای قفل کردن در توی گوشم پیچید...
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
7
بازدیدها
644
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36
پاسخ‌ها
23
بازدیدها
159
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
34
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
48

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین