به نام خداوند آزادی و عشق و غم
"اریکا"
از انتهای سالن دو تا پسر جذاب اومدن روبه روی ما.
یک پسر مو بور با چشم های آبی بینی متناسب و لب های گوشتی. یک شلوار اسلش مشکی با تیشرت بک سفید که روش نوشته بود ازرائیل.
اون یکی هم یک پسر مو قهوه ای با چشم های آبی و بینی و دهان مناسب. یک شلوار جین مشکی با پیرهن سفید که آستین هاش رو تا آرنجش تا زده بود.
اوم جالبه اصن به آقا جون نمی اومد نوه های برادرش همچین باشند.
آقاجون به اون پسره مو قهوه ای اشاره کرد و گفت:
- نیکان جان هستند.
بعدش به اون یکی پسره اشاره کرد و ادامه داد:
- اَرش جان. البته باید اضافه کنم اَرش دورگه فرانسوی و ایرانی هست.
عر پس بگو چرا آقا قیافشون شبیه فرانسوی ها بید.
با صدای نفس برگشتیم سمتش.
نفس:
- معذرت می خوام آقا جون ولی این مسابقه برای نوابغ فکر نمی کنم آقایون از ضریب هوشی بالایی بر خوردار باشند.نه؟.
ایول دختر حال کردم قشنگ شکلاتی شدند.
اَرش با یک پوزخند رو اعصاب و یک لحجه فرانسوی گفت:
- اوه بله مادمازل متاسفانه من و پسر عموم ایکیومون ۲۰۰ هستش و در این مسابقه ما سر گروه های شما هستیم.
حرص نخورید پوستتون چروک میشه.
اخ الان فقط تنها چیزی که دوست داشتم این بود که بزنم دکوراسیون اون صورت جذابش رو بیارم پایین.
هن من الان چه زری زدم کجای اون صورت چندش بوقلمونی جذاب برو بمیر.
بلاخره امشب هم با کلی بدبختی و اعصاب خورد کنی تموم شد.
از اینه قلبی شکل اتاقم یک نگاه به صورت بی نقصم کردم.
موهای خرمایی فر درشت ابروهای کمون عسلی موژه های بلندو فر عسلی چشم های سبز دماغ عروسکی لب های گوشتی قرمز و صورتی.
یک نگاه به اتاقم کردم به جای دیوار کل اتاق پنجره شیشه ای بود، با پرده های حریر طلائی و پاکت های سفید.
یک میز تحریر سفید با پایه های طلائی که درست بقلش یک کتاب خانه شیشه ای بود.
تخت سفید و طلائی که پرده های حریر طلائی داشت. به همراه مبل سلطنتی سفید و طلائیم. روی سفق هم پوستر عکس من و نفس بود که کنار ساحل گرفته بودیم با تاپ و شلوارک نارنجی و سفید من روی سنگ نشسته بودم و نفس خم شده بود روی من و دستانش را داخل موهای ام برده بود
@آلباتروس