. . .

متروکه رمان مه‌کمان۲ | هدیه قلی زاده

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
سطح اثر ادبی
طلایی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.








نام رمان: مه‌کمان «۲»



نام نويسنده: هديه قلی زاده
ژانر: عاشقانه


باران می بارد! به حرمت کداممان؟ نمی‌دانم!
همین اندازه می‌دانم که صدای پای خداست
شاید دلی در این حوالی گفته باشد دوستت دارم!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 45 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
850
پسندها
7,277
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #1


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

با تشکر
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 23 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,575
امتیازها
452

  • #3
همزمان با رفتن هانا به حمام مستر، با صدای زنگِ گوشیم، نفسمُ بیرون دادم از روی میزِ آرایشی برداشتم و با دیدنِ اسم روبرت، ابرویی بالا انداختمُ تماسُ وصل کردم:
- سلام.
- سلام خانم رادمهر! وقتتون بخیر! خوب هستید؟
با صدای پر انرژیُ و سرحالش، لبه‌ی تخت نشستمُ گفتم:
- اتفاقی افتاده؟
-اتفاق؟ نه! هتلِ شما و خانمِ سعادت حاضره!
لبخند محوی زدمُ با رضایت، لحظه‌ای چشم‌هامُ بازُ بسته کردم:
- این خوبه! ممنون روبرت!
لحنِ تشکرآمیزم، خندهُ به لب‌هاش آورد با کمی مکث، گفت:
- نه خانم! تشکر نیاز نیست! شرمندم که مجبور به قبولی سکونت در عمارت آقایون ستوده شدید!
چیزی نگفتم که ادامه داد:
- فردا راس ساعت نه، ماشین براتون می‌فرستیم.
- منتظر می‌مونم! فعلاً.
و بدون این‌که چیزی بگم، تماسُ قطع کردم. با صدای هانا، سرمِ بالا آوردم:
- رفتنی شدی پس!
سری تکون دادمُ بلند شدم:
- شنیدی که!
لبخندِ تلخی زد:
- به هر چشمی هم که بخوای ببینی؛ واقعاً این دنیا مسخرست!
- اسمش روشه، دینای فانی! دنیایی که گرفته میشه ازتُ می‌گیره همه چیتو!
خنده‌ای کردمُ ادامه دادم:
- این نیز بگذرد هانا! شاید یکمی سخت‌تر، یکمی تلخ‌ترُ با سکوت بیشترُ حرف‌های ناگفته‌تر...این نیز بگذرد!
بلند خندید؛ تلخُ بلند، با نیش گفت:
- شاید این‌بار من هم با این‌نیز بگذرم!
اخمی کردم:
- چرت نگو هانا! خودتُ منُ دست کم نگیر! بعضی وقت‌ها نیازه که دورِ خودت با تموم سختی‌ها یه دیوار بکشی! نه برای این‌که خودت از لذت‌هایی که می‌تونی تجربه کنی منع کنی! نه! برای این‌که بفهمی کی واسه دیدنت دیوارُ خراب می‌کنه!
آروم شدُ انگار همین حرفم آبی روی آتیش بود؛ توی بغلم خودشُ انداخت:
- منُ تو انتقام همه‌ی این روزهای نکبت‌بارُ می‌گیرم افرا!
به پشتش زدمُ با رضایت گفتم:
- هوم! همینه هانا!
خودشُ عقب کشید با چشم‌های سرخ، خیره نگام کرد:
- مراقب خودت باش سرتقِ خودخواه!
خندیدمُ ابرویی بالا انداختم:
- سعیمُ می‌کنم خانوم کوچولو!
 
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,575
امتیازها
452

  • #4
***




با صدای آلارم گوشیم، با کمی وقفه، پلک‌هامُ از هم باز کردمُ هزمان، صداشُ قطع کردم. نفس عمیقی کشیدمُ نیم خیز شدم. وقت دست دست کردن یه جا نشستن بس بود؛ حالا دیگه باید افرای واقعی رو نشون بدمُ وارد میدون بشم! بلند شدمُ ملحفهُ مرتب کردم. لباس‌هامُ با یه دست لباسِ مشکی اسپرت، تعویض کردمُ وسایلی که توی چمدون نذاشته بودمُ توی چمدون، جا دادم. با رضایت به اتاق نگاه کردم؛ درست مثل روزی که تحویل گرفته بودم؛ حالا قرار بود به صاحبش پس بدم!

صدای پام، سکوتُ توی راه‌پله‌ها می‌شکوند. با رسیدنم به سالنِ مهمان، هر سه، به احترامم بلند شدن. روبه کیان گفتم:
- چمدون طبقه بالاعه، لطفا بگو برام بیارنش.
سری تکون داد:
- باشه؛ حتما.
و بدون این‌که ثانیه‌ای رو از دست بده، داد زد:
- راکان! سریع چمدونِ خانومُ از بالا بیار.
مکثی کرد و با لحنی خاطر جمعی گفت:
- هتلی که برای شما رزرو شده تهت نظر ریئسه، می‌تونین با خیال راحت اقامت داشته باشین؛ درضمن ماشین بیرون عمارت، منتظرتونه!
- ممنون بابت این چندوقت!
لبخند محوی زد که ادامه دادم:
- هوای هاناُ داشته باش.

دستشُ رو چشم‌هاش گذاشت:
- مثل چشم‌هام تا آخر این بازی مراقبشم!
قدردان نگاش کردمُ رو به هانا لخندی زدم؛ نگامُ به کیاراد دوختم:
- از شما هم ممنونم!
بدون این‌که چیزی بگه فقط نگام کرد. با صدای راکان، ابرویی بالا انداختمُ نگامُ گرفتم و با یه جمله، راه افتادم:
- روش خوش!
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
56
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
72
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
49

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین