. . .

انتشاریافته دلنوشته چاه غربت | هدیه قلی زاده

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.


به نام خدایی که زندگی می‌بخشد
نام دلنوشته: چاه غربت
دلنویس: هدیه قلی زاده
ژانر: تراژدی، اجتماعی
مقدمه:
به شهر بینوایان من گدایم
ولی در شهر خود من کد‌خدایم
کنون افتاده‌ام در چاه غربت
نمی‌آید زِ دل هرگز صدایم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
866
پسندها
7,345
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
screenshot-1266_eff3.png

به نام خداوند دل‌های پاک

سلام خدمت شما دل‌نویس عزیز!
متشکریم از شما برای انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار آثار ارزشمندتان.

خواهشمندیم قبل از شروع کردن نگارش دلنوشته‌تان، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه فرمایید!
[قوانین و مراحل ایجاد تاپیک دلنوشته]

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.
[درخواست جلد برای دلنوشته]

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست نقد و تعیین سطح دلنوشته]

پس از رفع ایرادات گفته شده توسط منتقد، جهت بررسی دوباره و تعیین سطح مجدد اثرتان از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[تعیین سطح مجدد دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، می‌توانید از طریق لینک زیر برای صوتی کردن دلنوشته خود اقدام کنید.
[درخواست صوتی شدن دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
[اعلام پایان نگارش دلنوشته]

پس از اعلام اتمام نگارش برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست ویراستاری دلنوشته]

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[انتقال و بیرون آوردن دلنوشته از متروکه]


متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!

|مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,674
امتیازها
452

  • #2
چشمانم را که با اشک يکی شده است از هم می‌گشونم! حاله‌های
اشک مانع از خوب و واضح ديدنم می‌شود. با آن حال اسفناکم لبخند
خسته بر لبانم می‌نشانم! به اطراف می‌نگرم، به اطرافی که چيزی در آن
پيدا نيست. با شک و ذره‌ای ترس، نگاهی به اطراف می‌اندازم.
چيزی نيست يا من چيزی را نمی‌بينم؟!

همه چيز به گونه‌ا‌ی نهفته
هست، آری چيزی را نمی‌بينم! به راستی هيچ چيز مشخص نيست؛ اما ‌حال من، تنها در اين مکان سرد، گفتم سرد! آری همه جا سرد است و سوز می‌آ‌يد؛ اما از کجا؟ خود را هم‌چون مادری که فرزندش را در
آغوش خود حل می‌کند، بغل می‌گيرم، چرا که گرمای ناقابلی را دريافت کنم؛ اما چگونه؟ آيا آن گرما را دريافت و حس می‌کنم؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,674
امتیازها
452

  • #3
پاهايم را در بغلم هم‌چون بچه‌ای جمع می‌کنم! چشمانم از فرط گريه و خستگی، درد غير قابل تحملی دارد، آرام چشمانم را بر روی هم می‌گذارم.
به تصويری که پشت چشمانم نمايان بود، نگريستم. سیاه و تاريک! به راستی غربت چيست؟ آری غربت! غربت آن نيست که تنها باشی! لبخند تلخ و بی‌جانی را مهمان لبانم می‌کنم و با لبان خشکيده‌ام زير لب زمزمه می‌کنم:

- غربت آن نيست که تنها باشی!
فارغ از فتنه‌ی فردا باشی!
قطره اشکی بر گونه‌ام فرود می‌آيد و راه خود را در پيش می‌گیرد. با
لبخند خسته و بی‌جان ديگر، چشمانم را محکم بر روی هم می‌فشارم و لبخندی تلخ‌تر از زهر می‌زنم و دوباره زمزمه می‌کنم:

- آری غربت آن است که هم‌چون قطره‌ی آب در به در، در‌ پی آبی باشی!
و قطرات اشک بودند که بی‌رحمانه از هم، پيشی می‌گرفتند و به راستی
چه دنيای عجيبی‌ست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,674
امتیازها
452

  • #4
و زندگی در جريان هست و می‌گذرد! آری سخت، دشوار؛ اما می‌گذرد.
پاهايم را از بغلم بيرون می‌آورم و به اطرافم که چيزی در آن مشخص
نيست می‌نگرم. به کلمه‌ای که امروزه به حال و روز خودم می‌خورد،
می‌انديشم... غربت!
با آهی دردناک لبان خشکيده‌ام را به حرکت در می‌آورم و زمزمه می‌کنم:

- آری! غربت آن است که مثل من و دل، در ميان همه کس باشی؛ اما تنها!
لبخند کجی در گوشه لبم جا خوش می‌کند. به بی‌رحمی دنيا می‌انديشم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,674
امتیازها
452

  • #5
با لبخندِ کجی چشمانم را بر روی هم می‌گذارم. عجيب سردم است.
نفسی پر درد از قفسه‌ی سینه‌‌ام خارج می‌شود.
بغض عجيبی درون گلويم احساس می‌شود. با حال خسته‌ام، دستانم را
بر زانو‌هایم می‌گذارم و با اندکی سختی، از جا بر می‌خيزم. با چشمانم به دنبال کاغذ و قلمی می‌گردم، هر چند سخت؛ اما پيدايش می‌کنم. به قلم و کاغذی که مدت زيادی در يافتنشان وقت‌ام را هدر داده‌ام می‌نگرم؛ اما ارزشش را داشت! نداشت؟ دستان لرزانم را بر قلم می‌گيرم و بر روی ‌کاغذ می‌نويسم:

- ای پناه دل تنهای من،
تنها و دل‌شکسته‌ام.‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,674
امتیازها
452

  • #6
گويی همان يک جمله کوتاه باعث جاری شدن اشک از چشمانم می‌شود و من چه‌قدر ضعیف شده بودم! اشک‌هايم را با حرص يا حتی
عصبانيت پاک می‌کنم و با دستان لرزان ادامه می‌دهم.

" آری تنها و دلشکسته‌ام! "
می‌انديشم... به راستی دل‌شکسته‌ی چه چيزی يا چه کسی؟!
همراه با بغض و آهی دردناک و سوزان ادامه می‌دهم و می‌نويسم... دل‌شکسته از قضاوت‌های نا به‌جا، از شنيدن سخنانی ناحق و از
حرف‌هايی که بدون هيچ توجهی حواله‌ی حال ناخوشم می‌شود.
چشمانم را محکم بر روی هم می‌گذارم و اشک‌هايم بی هيچ تعارفی بر گونه‌ام فرود می‌آيند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,674
امتیازها
452

  • #7
من اگر قلم دست گرفته بودم و بر روی کاغذی که اشک‌هايم آن‌را همانند قلبم مچاله کرده‌اند، می‌نوشتم. برای آرام شدنم، برای به دست آوردن کمی آرامش بود!
من نمی‌دانستم چرا هيچ چيز، آری دريغ از ذره‌ای آرامش را به دست نمی‌آوردم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,674
امتیازها
452

  • #8
با اندکی خستگی و ضعف برمی‌خيزم. بر کنار پنجره‌ای که پرده‌ی خاک خورده، مانع از ديدن من به بيرون می‌شود و تاريکی عظيمی را ساخته است، پناه می‌برم. با دستان لرزان، پرده‌ها را کنـار می‌زنم. نفسی
می‌کشم، نفسی همراه با آهی که دست کمی از آتشِ سوزان ندارد. قلبم می‌سوزد از اين گرما؛ اما همانند هميشه سکوت می‌کند و می‌کنم. لبه‌ی پنجره می‌نشينم و به آسمان می‌نگرم! نور خورشيدی که ماه روی آن ‌را گرفته است، چشمانم را اذيت می‌کند. همه چيز تغيير کرده است.
آهی از ميان لبانم فرار می‌کند، آهی دردناک‌تر از دردناک!
آسمان، رنگی خاکی پوشيده است، زمين‌هايی که پر شده است از گرد و غبار. ديگر خبری از هياهوی هميشگی نيست! من در کابوس حقيقی بودم! کابوسی وحشتناک؛ اما حقيقی. صورتم می‌سوزد! دستان لرزانم بدون اراده خودم بر صورتم کشيده می‌شود. به دستان خيسم می‌نگرم.

نيشخندی می‌زنم و زير لب زمزمه می‌کنم، باز هم همانند قبل، اشک و ‌اشک!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,674
امتیازها
452

  • #9
به آسمان نگاهی می‌اندازم. به آسمانی که تنها ماهی که اطرافش را سياهی پر کرده است. دستانم را به پنجره می‌رسانم؛ اما در چند سانتی متری‌اش نوک انگشتانم را بر روی شيشه پنجره می‌گذارم. به ماه نگاه می‌کنم و همراه با بغضی درون سينه‌ام که قصد خفه کردنم را داشت، گفتم:
- ای ماه من، سلام!
ای ماهی که هميشه عاشقی،
ای ماه جاودانه سودا زده،
چرا اطرافت را سياهی پر کرده است؟ ها؟ چرا؟
تو که تنها عاشقی!
عاشق آسمانت، ستارهايت،

عاشقی تو!
گناه تو چيست؟! جرم تو چيست؟!
چرا قصاص کار نکرده را پس می‌دهی؟ سکوت نکن. من تنها جواب چراهایم را از تو می‌خواهم. پس بگو، حرف بزن.
ها! حتماً عشق ورزيدن به آنانی که دوستشان داری و بی هيچ
چشم‌ داشتی برايشان فداکاری می‌کنی، گناه تو هست؟ جرم تو هست؟
حال داری قصاص کار نکرده را پس می‌دهی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

هدیه زندگی

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده
رمانیکی‌نویس
کاربر نقره‌ای
شناسه کاربر
366
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-14
موضوعات
223
نوشته‌ها
1,854
راه‌حل‌ها
5
پسندها
10,674
امتیازها
452

  • #10
قطره اشکی از چشمانم بر روی گونه‌ام به آرامی به پايين می‌رسد. گرمای اشک صورتم را می‌سوزاند؛ اما من هم‌چنان ادامه می‌دهم، ادامه می‌دهم برای دل شکسته‌ام.
لبخند تلخی می‌زنم و تلخ‌تر از لبخندم می‌گویم:
- مضحک است؛ اما خبر آسمان را ندارم. تو بگو! چه خبر از هفت آسمانی که می‌گويند؟! خوب‌اند؟
نيش‌خندی می‌زنم و ادامه می‌دهم:
- خبر مرا، ويژه، محضرش برسان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین