. . .

انتشاریافته دلنوشته نوزده سال بعد | maleficent

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. تراژدی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
نام دلنوشته: نوزده سال بعد
ژانر: تراژدی
دلنویس: maleficent
مقدمه:
فرشته با سردرگمی پرواز می‌کرد و نمی‌دانست با نفس‌هایم چه کند.
- تصمیمت رو گرفتی؟ چه دعایی میکنی؟
- نوزده سال بعد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • جذاب
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
850
پسندها
7,281
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
screenshot-1266_eff3.png

به نام خداوند دل‌های پاک​

سلام خدمت شما دل‌نویس عزیز!​

متشکریم از شما برای انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار آثار ارزشمندتان.​
خواهشمندیم قبل از شروع کردن نگارش دلنوشته‌تان، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه فرمایید!​

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.
[درخواست جلد برای دلنوشته]

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست نقد و تعیین سطح دلنوشته]

پس از رفع ایرادات گفته شده توسط منتقد، جهت بررسی دوباره و تعیین سطح مجدد اثرتان از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[تعیین سطح مجدد دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، می‌توانید از طریق لینک زیر برای صوتی کردن دلنوشته خود اقدام کنید.
[درخواست صوتی شدن دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
[اعلام پایان نگارش دلنوشته]

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.​

پس از اتمام رصد برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست ویراستاری دلنوشته]

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[انتقال و بیرون آوردن دلنوشته از متروکه]

متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!​

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

Maleficent

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
790
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-19
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
150
پسندها
785
امتیازها
158

  • #3
هزاران بار به فرشته‌ای که هر غروب می‌‎آمد گفته بودم که از پیری می‌‎ترسم، چون موقع بیماری خیلی افسرده می‌شوم؛ وقتی یکی از اعضای بدنم درد می‌کند، انگار نمی‌توانم نفس بکشم.
باورم نمی‌شود نوزده ساله شدم! نوزده سال بعد چهرم چه شکلی است؟ نوزده سال بعد چند سالم؟ سی و هشت سال... در نوجوانی یک بار عاشق یک نفر شدم که سی و هشت سالش بود. وقتی به چهل سالگی رسید دیگر جوان نبود؛ چهره‌‎ای که تا الان او را یک پسر جوان نشان می‌‎داد، داشت داد میزد که او دیگر جوان نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

Maleficent

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
790
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-19
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
150
پسندها
785
امتیازها
158

  • #4
من همیشه از شادابی و جوانی خوشم می‌‎آمد؛ اما از خامی نه! همیشه سعی می‌کردم مثل آدم‌های پیر، بی‌احساس باشم زیرا فکر می‌کردم هر حسی که تجربه و ابراز می‌کنم احمقانه است.
آن روز از تو خیلی دور بودم؛ فکر می‌کردم مرا می‌بینی در حالی که این‌طور نبود! البته اعتراف می‌‎کنم که خودم نخواستم به تو نزدیک شوم، چون می‌ترسیدم نتوانم جلوی ابراز احساساتم را بگیرم و تو فکر کنی احمق هستم. روی یکی از صندلی‌های تاریک سالن تئاتر نشستم، با خیال راحت نمایش تو را دیدم و با خیال راحت گریه کردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

Maleficent

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
790
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-19
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
150
پسندها
785
امتیازها
158

  • #5
امروز احساس می‌‌کنم بیست سال برای زندگی کردن وقت دارم؛ شاید هم نوزده سال! چون همیشه نمره نوزده را بیشتر از بیست دوست داشتم، البته اگر مامان می‌گذاشت!
از خودم متنفرم چون منتظرم بمیرم تا بقیه من را دوست داشته باشند. بعضی وقت‌‎ها به این فکر می‌کنم که بعد از مرگم چه واکنشی نشان می‌‎دهی؟ آیا من برای تو مهم هستم؟ ابتدا جوابم نه بود؛ اما بعد‎ها دیدم تو به شدت آدم غم‌خواری هستی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • قلب شکسته
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

Maleficent

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
790
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-19
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
150
پسندها
785
امتیازها
158

  • #6
دیروز از فرشته خواستم تا در طول زندگی کردنمان، هرگز شاهد اتفاق ترسناکی نباشیم.
گفتی مگر می‌شود؟ زندگی پر از اتفاقات ترسناک است؛ وقتی هیچ اتفاق ترسناکی نمی‌افتد، باز هم ترسناک است!
شاید باور نکنی؛ اما من عاشق اتفاقات ترسناک زندگی هستم! برای لجبازی با این حسم از فرشته چنین چیزی را خواستم.
بماند که بعد از آن شاهد یک اتفاق ترسناک دیگر بودم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

Maleficent

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
790
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-19
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
150
پسندها
785
امتیازها
158

  • #7
بگذار از نوزده سالی که سپری کردم بگویم! قول بده نگویی چه مشکل پیش پا افتاده‌ای!
من شش سال در مدرسه تیزهوشان درس خواندم. شش سال مهمانی نرفتم، خرید نرفتم، بازی نکردم و خیلی کارهایی که باید انجام می‌‎دادم را انجام ندادم تا درس بخوانم. زندگی آدم‌‎هایی مثل من پر از افتخار است؛ هم‌زمان پر از پوچی!
اعتراف می‌کنم که شش سال به در و دیوارهای تکراری زل زدم و درس نخواندم؛ فقط در رویا زندگی کردم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • قلب شکسته
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

Maleficent

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
790
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-19
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
150
پسندها
785
امتیازها
158

  • #8
شش سال بین شیا‎رهای مغزم، از آتش سوزی فرار کردم؛ در سیل شنا کردم، در تصادف زنده ماندم، با آدم‌‎رباها درگیر شدم و آن‌ها را به بدترین شکل ممکن کشتم!
من بین شش سال سکوت توهم‌زای خانه، عاشق اتفاقات ترسناک شدم چون از تکرار بهتر بود.
نوزده سال از لحظه‌‎ای که نور برای اولین بار در چشمم افتاد می‌گذرد؛ آن شش سال تمام شد؛ اما رویاپردازی هنوز هست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • قلب شکسته
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

Maleficent

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
790
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-19
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
150
پسندها
785
امتیازها
158

  • #9
دیگر در خانه تنها نمی‌‎مانم برای همین مجبورم جلوی چشم آدم‌‎ها خیال پردازی کنم.
ابتدا دکتری بودم که مردم را نجات می‌‎دهد، سپس معلمی شدم که شاگردانش دوستش دارند، سپس آشپز و خیاط و نقاش و... تا زمانی که خسته شدم. یک آدم را تصور کردم که نمی‌گذارد تنها باشم، یک دوست؛ اما فایده نداشت. عشق را تصور کردم، تو را تصور کردم؛ اما ترسیدم بروی و من بمانم و توهم!
آن‌قدر نیامدی که مرگ را تصور کردم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • قلب شکسته
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

Maleficent

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
790
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-19
آخرین بازدید
موضوعات
10
نوشته‌ها
150
پسندها
785
امتیازها
158

  • #10
حالا نوزده ساله‌ام و نوزده سال برای زندگی فرصت دارم؛ شاید بپرسی چرا؟ چون اگر نوزده سال بعد نمیرم، الان می‌میرم!
نوزده سال بعد تو پنجاه و سه یا پنجاه و چهار ساله می‌‎شوی؛ آن‌موقع چند تا از تار موهای سیاهت سفید می‌شود؟ تو می‌‎توانی با پیر شدن کنار بیایی؟ من فکر می‌‎کنم تو می‌توانی چون من همیشه به مرگ آدم‌های پیر فکر می‌کردم و تو دلخور می‌شدی؛ می‌‎گفتی:
- بس کن! این‌‎ها ستون خانه و خانواده هستند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • قلب شکسته
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین