. . .

انتشاریافته دلنوشته من و تو... ما نمی‌شویم|مهدیه مومنی کاربر انجمن رمانیک

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
سطح اثر ادبی
طلایی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
remini20211011183742788_nrg.jpg


نام دلنوشته: من و تو ما نمی‌شویم.
نویسنده: مهدیه مومنی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
مقدمه:
من و تو،
می‌شود که ما بشویم؟
آری، اگر تو کمی مانند من از خود بگذری و دستت را دراز کنی و قدمی برای این عشق برداری.
آری، اگر تو غرورت را فدای این عشق کنی؛ وگرنه، من و تو، ما نمی‌شویم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 25 users

.Mahdieh

رمانیکی حامی
نویسنده افتخاری
شناسه کاربر
940
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-17
آخرین بازدید
موضوعات
308
نوشته‌ها
919
پسندها
3,381
امتیازها
340
سن
23
محل سکونت
√کره خاکی√

  • #11
دلنوشه شماره 10:
هیچ وقت آدم‌ها را دوست نداشته‌ام.
البته اشتباه نشود، نه همه‌ی آدم‌ها بلکه یک عده‌ی خاص را!
کسانی که همیشه سعی دارند در زندگی‌ام دخالت کنند، کسانی که همیشه سعی دارند وانمود کنند همه چیز را می‌دانند؛ اما در واقع هیچ چیز توی مغزشان وجود ندارد!
آدم‌هایی که خیال می‌کنند اعتماد به نفس کاذب درون‌شان به آن‌ها راست می‌گوید و آن‌‌‌‌ها نعوذبالله باید خدا را بنده نباشند‌، از آدم‌های متکبر و مغرور!
کسانی که وقتی دهان‌شان را باز می‌کنند کرور کرور حرف‌های بی ربط و حرف‌هایی که درون‌شان یک دنیا، منم منم، خوابیده و فقط می‌خواهند خودشان را مطرح کنند، بیرون می‌‌آید!
یک جایی خواندم:

- تاکسی خالی، زیاد بوق می‌زند!
خب درست است!
کسی که با درایت و با شعور باشد که از رفتار و کردارش پیداست چطور شخصیتی دارد، نیازی نیست مدام خودش را برای همه تعریف کند و خودش را بخواهد به همه نشان داده، از خود بگوید!
آدم‌هایی که دو ‌رو هستن و مدام مانند آفتاب پرست رنگ عوض می‌کنند.
پیش رویت مجیزت را گفته پشت ‌سرت دروغ و تهمت ردیف می‌کنند!
از این آدم‌ها بی‌زار هستم...
در این دنیایی که دو روز بیشتر نیست این ‌همه بدی و ظلم چرا؟!
مگر نه این‌که ما همه آدم هستیم و به کمک هم‌‌دیگر محتاج؟
پس چرا باید وقتی انسانی فانی هستیم و روزی اسیر خاک می‌شویم، این‌‌ همه بی رحمانه در مورد هم نوعان خود، قضاوت کنیم؟!
از خشم خدا بترسیم!
خدا همه چیز را می‌بیند و مطمئناً تلافی می‌کند!
بیایید تا می‌توانیم در حق هم، خوبی کنیم تا بعد از مرگ‌مان نامی نیک و خوب برای خود جای بگذاریم، نه این‌که همه پشت سرمان بگویند:

- چه خوب شد‌ که مرد... یک ظالم بر روی زمین کمتر!
این‌‌گونه نباشیم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

.Mahdieh

رمانیکی حامی
نویسنده افتخاری
شناسه کاربر
940
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-17
آخرین بازدید
موضوعات
308
نوشته‌ها
919
پسندها
3,381
امتیازها
340
سن
23
محل سکونت
√کره خاکی√

  • #12
دلنوشته شماره 11:
گاهی وقت‌ها که سرمان خلوت می‌شود، موضوعی نیست که به آن فکر کنیم یا کاری نیست که انجامش بدهیم، ناخودآگاه ذهن‌مان سمت چیزهایی کشیده می‌شود که در دل‌هایمان تا آن لحظه روی هم تلنبار شده بودند!
چیزهایی که به خودمان جرأت رویارویی با آن‌ها را نمی‌دادیم؛ اما حال که دیگر ذهن‌مان خالی شده، این افکار و این خاکسترهای زیر آتش سربرآورده و بالاخره ما را گیر انداخته‌اند!
نمی‌شود از کنارشان ساده گذشت.
چه بخواهیم و چه نخواهیم مجبوریم به این چیزها هم فکر کنیم!
چیزهایی که مسلماً بدمان می آید؛ اما خب چاره چیست؟!
اگر سعی کنیم گاهی وقت‌مان را به حل کردن این جور مسائل بدهیم، کم کم می‌بینیم که این مسائل که روزی برایمان اندازه کوه‌ها و دریاها بزرگ و حل نشدنی بودند، حال بسیار ساده و قابل حل، شده‌اند!
باید با سختی‌ها رو به رو شد.
تا کی می‌خواهیم از این مسائل فرار کنیم یا خودمان را به کوچه‌ی علی چپ بزنیم؟!
ما مجبوریم در کنار شادی‌هایمان، غم‌ها را هم تحمل کنیم و سعی کنیم از پا در نیاییم!
ما مجبوریم به این سبک زندگی هم عادت کنیم!
یا حل کنیم یا لااقل سعی کنیم به حل کردن‌شان فکر کنیم!
نمی‌شود مدام آن‌ها را پس زد یا حل کردن‌شان را به وقتی دیگر موکول کرد!
تا کی می‌خواهیم امروز و فردا کنیم؟
نباید بگذاریم این دیوهای پر قدرت، این مشکلات کوچک، آن‌قدر بزرگ شوند که دیگر حل کردن‌شان از دست ما بر نیاید!
ما باید به خودمان جرأت رو در رویی با همه چیز را بدهیم، ما اشرف مخلوقاتیم و مسلماً خدا قدرت خاصی رو در وجودمان نهفته است تا بتوانیم برای هر مشکل یک راه حل بیابیم، پس تا غول مشکلات بر ما چیره نشده ما او را از پا در بیاوریم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

.Mahdieh

رمانیکی حامی
نویسنده افتخاری
شناسه کاربر
940
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-17
آخرین بازدید
موضوعات
308
نوشته‌ها
919
پسندها
3,381
امتیازها
340
سن
23
محل سکونت
√کره خاکی√

  • #13
دلنوشته شماره 12:
امروز بیا غم را رها کنیم و از شادی بنویسیم!
خب بی انصاف نباشیم، زندگی همیشه هم غم و سختی نبوده است که!
بیشتر وقت‌ها ما غرق در خوشی و بیخیالی و خوشبختی نیز، بوده‌ایم.
پس چرا همیشه آیه‌ی یأس بخوانیم؟!
خب بیا گاهی هم دست از گله و شکایت برداریم و دم از خوشی‌هایمان بزنیم.
خداوند که ما را همیشه غرق در بدبختی‌ها نیافریده، در سرنوشت‌مان خوشبختی و شادی را هم قراره داده است.
پس چرا با گفتن شادی‌هایمان، کمی از لطف خداوند مهربان،‌ تشکر نکنیم؟
چرا همیشه باید با حرف‌های تلخ‌مان و نارضایتی‌هایمان از زندگی، خدای مهربان‌مان را آزرده کنیم؟
ما باید از نعمت‌هایی که خداوند در اختیارمان بی منت قراره داده هم تشکر کنیم نه این‌که همیشه از رنج‌ها بنالیم!
خوشبختی گاه زدن لبخندی‌ست!
خوشبختی گاه شاد کردن دل یتیمی‌ست!
خوشبختی گاه فشردن عزیزان در آغوش‌مان هست که بدانیم چه‌قدر حضورشان در زندگی‌مان ارزش دارد!
خوشبختی گاه داشتن پدر و مادر است، که بی منت به ما مهربانی کنند!
خوشبختی گاه داشتن آرامشی‌ست که در زندگی حس می‌کنیم، خوشبختی دور نیست!
خوشبختی در زندگی تمامی ما انسان‌ها هست، فقط باید دست از لجاجت برداشته و به روی خودمان بیاوریم، مانند وقت‌هایی که غم و درد و رنج‌مان را فریاد می‌زنیم!
همیشه ناشکری نکنیم، گاهی نیاز است به درگاه حق، شکر و سپاس به جای بیاوریم!
پس بیایید همه با هم از شادی‌هایمان بگوییم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 20 users

.Mahdieh

رمانیکی حامی
نویسنده افتخاری
شناسه کاربر
940
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-17
آخرین بازدید
موضوعات
308
نوشته‌ها
919
پسندها
3,381
امتیازها
340
سن
23
محل سکونت
√کره خاکی√

  • #15
دلنوشته شماره 13:
اصلاً من را بی خیال!
نپرس از حال من... که تمام دردهای عالم روی سرم آوار شده است!
از خودت بگو؟
بگذار کمی دل خوش شوم، آدمی در این جهان زندگی می‌کند که دلی بی غم دارد!
اصلاً من را بی خیال!
تمام رویاهایم نقش بر آب است، راست می‌گویند تمام جهان را غم فرا گرفته!
چگونه می‌شود در یک گلو این همه بغض جا بگیرد؟
عجیب نیست؟!
تو از خودت بگو، برایم تعریف کن که زندگی‌‌ا‌ت در شادی جریان دارد و هیچ وقت فکری ذهنت را مشغول نکرده!
برایم بگو در دلت آب تکان نخورده تا به این سن رسیده‌ای!
بگذار کمی حسرت بخورم به تو!
بگذار نسبت به این جمله رایج در بین مردم دچار تردید شوم "دل بی غم در این دنیا نباشد! "
آری...

من نیاز دارم تا تو بی خیال باشی نسبت به من تا کمی از خود بگویی، بدانم و بفهمم کسی هست که فارغ از تمامی دردها خوشبخت باشد و شاد زندگی کند!
اصلاً من را بی خیال!
روی سرم ریخته دردهای عالم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 21 users

.Mahdieh

رمانیکی حامی
نویسنده افتخاری
شناسه کاربر
940
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-17
آخرین بازدید
موضوعات
308
نوشته‌ها
919
پسندها
3,381
امتیازها
340
سن
23
محل سکونت
√کره خاکی√

  • #16
دلنوشته شماره 14:
نمی‌دانم اصلاً چرا نمی‌توانم از غم ننویسم!
گویی میان دلنوشته‌هایم غم پرسه می‌زند و لابه لای انگشتانم می‌پیچد تا نتوانم فراموشش کنم!
هر ‌بار که برای نوشتن یک دلنوشته میایم، با خودم می‌گویم این‌بار را بی خیال غم‌ها از شادی‌ها هم کمی بگو‌؛ ولی انگار انگشتانم به اختیار خودم نیستند تا فارغ از دردها، کمی شاد بنویسند!
گویی انگشتانم، مردم را به میان دلنوشته‌ها می‌کشانند و چیزی جز غم و درد نصیب‌شان نمی‌شود!
مردمی که هر یک به غمی دچار هستند!
بشری که نبوده تا به حال فارغ از رنج زندگی بگذراند‌.
دل این مردم انبوهی از ناملایمات و سختی‌هاست!
پس چطور‌ انگشتان من شادی را به میان بکشند؟!
وقتی می‌توانی از چیزی حرف بزنی که آن را در اطراف خودت حس کنی نه این‌که فرسنگ‌ها با تو و اطرافیانت فاصله داشته باشد!
به نظرم شادی‌‌ها از ما انسان‌ها فراری شده‌اند، هر چه‌قدر به سمت‌شان می‌دویم از ما دور و دورتر می‌‌شوند!
کاش میشد دست‌‌مان آن‌قدر دراز باشد تا بتوانیم زود از آن‌ها جلو رفته و سد راه رفتن‌شان شویم!
کاش میشد شادی‌ها را دزدید و به خانه برد و در اتاقی حبس کرد!
کاش خوشبختی و خوشبخت بودن آن‌قدر سخت نبود!
ای کاش.‌.. .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 20 users

.Mahdieh

رمانیکی حامی
نویسنده افتخاری
شناسه کاربر
940
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-17
آخرین بازدید
موضوعات
308
نوشته‌ها
919
پسندها
3,381
امتیازها
340
سن
23
محل سکونت
√کره خاکی√

  • #17
دلنوشته شماره 15:
دیگر دلم نمی‌خواهد در میان این مردم زندگی کنم.
هوای این شهر کمی بیشتر از همیشه خفه کننده شده است!
نمی‌دانم چه چیزی یا چه کسی گلویم را گرفته و راه نفس بر من بسته است؛ اما هرچیزی که هست، ای کاش یا من را از این جهنم راحت کند یا دست از سرم بردارد!
دیگر برایم مقدور نیست نفس کشیدن در میان این حجم از دلتنگی‌ها!
میان این‌ همه نفرت و حس‌های بد!
دیگر نمی‌توانم به هیچ کس در این دنیا اعتماد کنم، پس دیگر چگونه با این مردم زندگی کنم؟!
چگونه با آدم‌هایی که به هیچ کدام از آ‌ن‌ها نمی‌توانم تکیه کنم، روزها و شب‌‌هایم را بگذرانم؟!
من نمی‌خواهم میان این جمعیت باشم.
می‌خواهم بروم از این دیار که همه و همه سعی دارند من را به هر نحوی که شده است، آزار بدهند!
می‌خواهم به جایی بروم فارغ از تمام عالم، بی خبر از هیاهوی این شهر!
جایی که حتی خبری از یک بشر هم نباشد، چه برسد به این همه آدم!
من دیگر نه تنها به مردم شهر، بلکه به خودم هم اعتماد ندارم!
من باید بروم، خود را رها کنم از تمام این حس‌های مضخرفی که در من روز به روز افزایش پیدا کرده و عذابم می‌دهند!
قایقی خواهم ساخت روزی همانند سهراب!
می‌روم جایی که هیچ کس نتواند آرامشم را به هم بزند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 21 users

.Mahdieh

رمانیکی حامی
نویسنده افتخاری
شناسه کاربر
940
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-17
آخرین بازدید
موضوعات
308
نوشته‌ها
919
پسندها
3,381
امتیازها
340
سن
23
محل سکونت
√کره خاکی√

  • #18
دلنوشته شماره 16:
گاهی وقت‌ها به سرم می‌زند فارغ از تمام مشکلات، پناه ببرم به یک جایی خلوت!
مثلاً یک کلبه در یک جنگل دور افتاده یا یک کلبه در نزدیکی دریایی که هیچ موجود زنده‌ای در نزدیکی‌اش پیدا نمی‌شود!
یا یک خانه متروکه که سال‌هاست گرد و غبار بر در و دیوارش نشسته و فقط عنکبوت‌ها درون آن لانه دارند!
یا یک شهری که سال‌هاست هیچ بشری درونش پا نگذاشته، جایی که فقط من باشم و من!
خب آدمیزاد است دیگر، گاهی می‌بری‌ از تمام زندگی!
ناشکری نمی‌کنم؛ اما... زندگی گاهی عجیب سخت می‌شود!
تو، من، بقیه‌ی آدم‌های کره‌ی زمین بالاخره یک انسانیم، مگر صبر و تحمل‌مان چه‌قدر است؟!
مگر ما را از چه آهن و فولادی ساخته‌اند؟ یا کدام سنگ را تراشیده‌اند تا این همه مقاوم باشیم در برابر طوفان‌های زندگی؟!

ما آدمیزادیم از ج×ن×س×ی لطیف، از خاک!
ما طاقت‌مان زود تمام می‌شود، نمی‌توانیم با گردبادهای زمانه مقابله کنیم چرا که او از ما بسیار قوی‌تر است؛ اما خب ما هم تنها نیستیم!
خدایی داریم که ما را اشرف مخلوقات آفریده، پس همان او هم می‌تواند مشکلاتمان را رفع و موانع راهمان را کم کند!
می‌دانم که او بخشنده و مهربان است و هرگز بنده‌اش را تنها و بی کس رها نمی‌کند!
او می‌داند که این بنده‌ی فانی‌اش بدون حضور خدای خود، لحظه‌‌ای نمی‌تواند به زندگی‌اش ادامه بدهد، پس برای همین است که خودش را از رگ گردن به مخلوقش نزدیک‌تر کرده و در همه حال نگه‌‌دار اوست!
خدایا تنهایمان مگذار... آمین!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 21 users

.Mahdieh

رمانیکی حامی
نویسنده افتخاری
شناسه کاربر
940
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-17
آخرین بازدید
موضوعات
308
نوشته‌ها
919
پسندها
3,381
امتیازها
340
سن
23
محل سکونت
√کره خاکی√

  • #19
دلنوشته شماره 17:
نمی‌خواهم به لحظه‌ای بدون تو بودن، فکر کنم!
من سال‌ها برای به دست آوردنت خون دل‌ها خورده‌ام، پس احمقانه است اگر به این راحتی از تو دست بکشم!
من بدون تو بودن را اصلاً نیاموخته‌ام و همیشه در ذهنم هر دویمان را در کنار هم و شانه به شانه یکدیگر تصور و تجسم کرده‌ام!
تو همانی که مکمل منی،
تو می‌توانی درون من رسوخ کرده و من را از خود، بی خود کنی!
هر کسی این امتیاز را ندار‌د.
تو محبوب جان منی که می‌گذارم تمام عشق و زندگی‌ام را در دست بگیری و من هم‌چون مومی در دستان قدرتمند تو باشم و هیچ وقت از زندانی که تو برایم ساختی گله‌ای نکنم!
تو زندان بانی هستی که حاضرم تمام لحظات عمرم را فدایش کنم و تا پایان عمر در این زندان پیش او بمانم تا فقط بتوانم از برق عجیب نگاهش، جان تازه بگیرم!
می‌بینی؟!
من را دیوانه‌ی ‌خودت کرده‌ای؛ پس تو باید برای همیشه قید رهایی از چنگال عشق من را بزنی و سعی کنی خودت را وقف احساسات من کنی تا برایت قطعه‌ای از بهشت را روی زمین بنا کنم و تو مانند حوری درون آن، آزادانه بچرخی و از خوشبختی لذت ببری!
هرگز نمی‌گذا‌رم حتی لحظه‌ای و روزی، کسی آرامش با تو بودن را برایم حرام کند یا بخواهد لذت بودنت را برایم به تلخی جدایی تبدیل کند!
تو درون قلب من و درون مغزم جریان داری‌، مانند خون در بدن برای ادامه‌ی حیاتم لازمی.‌.. .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 21 users

.Mahdieh

رمانیکی حامی
نویسنده افتخاری
شناسه کاربر
940
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-17
آخرین بازدید
موضوعات
308
نوشته‌ها
919
پسندها
3,381
امتیازها
340
سن
23
محل سکونت
√کره خاکی√

  • #20
دلنوشته شماره 18:
پاییز را دوست دارم!
نه به خاطر ریزش برگ‌های درختان،
نه به خاطر له شدن و خش خش صدای برگ‌ها زیر پای عابران،
نه به خاطر هوای دل‌گیرش که هر از گاهی مانند آفتاب پرست رنگ عوض می‌کند و صاف می‌شود و دقایقی بعد ابری،
نه به خاطر نسیم ملایم و باد نسبتاً سردی که می‌وزد!
هیچ کدام از این‌ها دلیل اصلی من برای عشق ورزیدن به این فصل نیست!
البته بگویم ‌این دلیل‌ها موثر است؛ اما دلیل اصلی من چیز دیگری‌ست!
این فصل را دوست دارم چون تو در آن متولد شده‌ای!
تو زاده‌ی پاییزی و قلب من برای این فصل‌ می‌تپد!
چون خداوند تو را در این فصل زیبای زرد، آفریده است!
تو زاده فصلی هستی که درختان خودشان را از برگ‌های زرد ‌تخلیه می‌کنند و برای رویشی نو و شروعی جدید، آماده می‌شوند!
تو زاده‌ی فصلی هستی که خداوند، تمامی خلاقیت‌اش را در آن قرار داده تا بنده‌هایش متوجه زیبایی‌های خلقت‌اش باشند!
من پاییز را دوست دارم چون پاییز فصل ماست!
فصل رویش عشق ما و فصل با هم بودن‌مان!
بیا دست در دست هم قدم بگذاریم به خیابان و راه برویم بر روی برگ‌هایی که پیاده‌رو‌ها را پر کرده‌اند!
بیا قدم برداریم به سوی آینده‌ای که منتظر ماست و بی صبرانه انتظارمان را می‌کشد تا خوشبختی را به ما هدیه کند!
پاییز، این فصل زیبا، زاده‌ی عشق ماست.‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 21 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین