. . .

انتشاریافته دلنوشته مانیا | آرا (هستی همتی)

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
سطح اثر ادبی
الماسی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar__44en.png

نام دلنوشته: مانیا
نویسنده: آرا (هستی همتی)
ژانر: عاشقانه

*_هدف: تحریر انعکاسی از درماندگی شیدایی... .

*_مقدمه_*

شیدایی، آغاز غایت زیستن
و دگرگونی احوال مستوری‌ست
که والهانه‌‌های زهرگونی را، به خورد مانیای روایت می‌‌دهند‌.
خموش باش!
مخطور مجهورت پا به میدان گذاشته و تناقض تفکرات، اختلال روانی‌‌ات را هدیه می‌‌دهند... .
شیفتگی، مسیر صعب العبوری‌ست که جز زخم خوردگان، عطش مرگش را نمی‌‌دانند و باز چه دیوانه‌‌وار کبوتر در قفس بال بال می‌‌زند برای ثانیه‌‌ای پرواز!

۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
هفت غروب

پ.ن: مانیا به معنای شیدایی دیوانه‌‌واری‌ست که عاقبت آدم را از پای در می‌‌آورد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • جذاب
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,061
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #11
در فرمانروایی آدمی، عقلانیت حریصی بیش نیست که دیوانه‌‌وار، طالب همه چیز است و جایی نمی‌‌ایستد بلکم دو دستش را حلقه‌‌ی واحدی کند که تنها ذائقه‌‌اش به آن خوش آمده است. آغوش تنگش را مکان در بغل داشتن علوم بی‌‌انتها می‌‌داند و عاقبت، افسرده از دست نیافته‌‌ها در کنجی می‌‌پوسد؛ اما کوچک دل معصوم، آمده که جایی میان دویدن‌‌های دیوانه‌‌وار دقایق، خودش را کلید قفل قلب همزادی بداند و در نسیم، خودش را آویزه‌‌ی عشق کند. سودایی به غایت می‌‌طلبد و این درد و رنج دلباختگی، به خم لبان یار می‌‌ارزد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,061
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #12
*افکار درهم لولیده

عقل، حاکم دیار کالبد خلق کوچک کردگار است و امر و نهی تکان خطوط انگشتانش از دریچه‌‌ی دید او می‌‌گذرد؛ اما امان از گاهی که باز آید و آدمی مادام دویدن در کرانه‌‌ی دریا و لمس سقف آسمان، رقص تلألو نگاه یار را دریابد‌. تکان مواج یک مشت تار لخت، تلنگری‌ست که به یاد آدمی می‌‌آورد جسمی کنج دیوار سینه می‌‌تپد و عقل به دنبال استدلال‌‍‌هایش حول این شیدا زاده‌‌ی مجنون، حصار می‌کشید؛ اما ردپایی از دلباختگی عرفانی آن، هنوز میان خون جاری‌ست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,061
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #13
یک تکان کافی‌ست، دل مات دلبر می‌‌ماند و حینی که میان خطوط پیشانی‌‌اش کند و کاو می‌‌کند، ضربانش روی هزار می‌‌دود و دستان لرزانش، طالب لمس کشیدگی خط لبخندش می‌‌شود. خودش را میان چرخش نگاه بلورین معشوق گم می‌‌کند و در گرداب چال گونه‌‌اش، چه شیرین غرق می‌‌شود.
کوچک تپنده‌‌ای را که سالیان درازی محکوم به سکوت ابدی می‌‌دانست، دریافته و برایش عاشقانه زندگی می‌‌کند. دیوانه‌‌ی خم ابروی جانان که شود، مطیع اوامر قلب دلباخته‌‌اش می‌‌شود و آن‌‌گاه فریاد عقل، بر می‌‌خیزد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,061
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #14
*جدال منطقِ بی‌‌منطق

صاحب منصب علوم و مدبر اعمال آدمی که گاهاً گمان می‌‌بُرد رقیب دیوانه‌‌اش را پس زده و آزادانه حکم می‌‌راند، ناگاه خودش را کیش و مات شده می‌‌یابد. چه ساده، با تکان مواج یک مشت تار شب گون و لخت، افسون خفتن ابدی دل، شکست و سودایی، به جان آدمی افتاد که عقل را خانه نشین کرد؛ عامل منطق دگر فلسفه‌‌هایش خریدار ندارند و به دام افتاده در کنج خفقان جمجمه‌‌ی تنگ و تار که بپوسد و دل چه ماهرانه شکستش داد.
از خوش جایگاه والایش رهانیده شد که تمام آن افکار داده شده به خورد آدمی، یک‌باره به دست دل هضم شوند و جایشان را شیفتگی بگیرد و گویی، عرفان؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,061
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #15
از عرش عظمت به پایین آمدن، تلخی‌‌ای است که او در کابوس‌‌های شبانه‌اش هم ندید! این مادامی‌ست که بیهوده، عقل کوشش می‌‌کند با افکار گزنده‌‌اش آدمی را از چنگ شیدایی نجات داده، مجدداً اسیر خود کند. تصورات درهم می‌‌پیچند و حینی که خلق کردگار، مدهوش و شیفته‌‌ی اصوات بیان دلبر است، در سرش ندای خیانت زنگ می‌‌زند. به پشتش صدای سوت قطاری از سیل افکار می‌‌آید و امان از عقل! منطق و عاشق، یک تنه این بی‌‌جان کوچک را دیوانه خواهند کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,061
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #16
*دو نیمه

شاید کمی نزدیک، شاید اندکی دورتر و شاید فرسنگ‌‌ها فاصله؛ کردگار زوج آفریده و دو نیمه، انتظار فرصتی را می‌‌کشند که دل‌‌های کوچک‌شان، ناگاه چون دو قطب آهن ربای کودکی‌‌مان، یکدیگر را بربایند.
گزافه‌گویی نیست هرچند بگویند‌. دو دلباخته، درد جان می‌‌دانند و طعم آن‌چه دلبر بکشد را، جانان لمس می‌‌کند و شیفتگی، ماهیت مبهوت کننده‌‌ای دارد که نمی‌‌دانی چرا گر خودش هم لب نگشاید، صدایش در سرت زنگ می‌‌زند و عیناً، طعم تلخ اندوه ماتم زده‌‌اش را می‌‌چشی!
آن‌چه بر یار بگذرد، خوش باشد و جانسوز، ده بار مستحکم‌‌تر به جان تو رسوخ می‌‌کند که اگر قطره‌‌ای از بلور نگاهش بیفتد، خنجر درد جانت را به تاراج می‌‌برد و لبخند، لبش را برباید، شعف دور از وصفی، روان پریشان تو را به آغوش می‌‌کشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,061
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #17
و این بود شروع وابستگی!
از بدایت لغزش امواج نیلگون به نهایت درخشش تلألو ماه جایی میان آسمان، چه خرامان می‌‌رفت پای کوچک‌اش به میان آب که آبی عاشقانه را لمس کند. خلق خداوند، معنای حقیقی خلسه را، در گمراهی بی‌‌جاذبه‌‌ی نگاه سوخته‌‌ی او دید و ادله‌‌ی لذت نوشیدن قهوه‌‌ی تلخ را، با لمس عاشقانه‌‌ی سوزناک او احساس کرد.
خودداری سکوت را برای ندیدن خم ابروان کمانی‌‌اش، بلعید و اندوهش را که دید، تا انتهای پهنه‌‌ی غروب آفتاب دیوانه‌‌وار دوید و فریاد کشید. گویی آونگ در سرش صدا می‌‌دهد. چه خوش می‌‌زیست در آغاز دلسپاری و تب سوزان شیدایی، آگاهانه می‌‌طلبید حصار زجر را در ازای نیم نگاهی که بدود از سوی تیله‌‌ی درخشان نگاه یار و بر اجزای صورت او بلغزد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,061
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #18
*نُت شیدایی

در میانه‌‌ی طلوع و غروب شیدایی، جایی میان ظرافت‌‌های نگاهش، مادام دیوانه‌گون اندیشیدن به لحن بیانش که تنها برای او آن‌قدر گرم است، هر نُتی از عشق بگویند شیرین است. خواه سمفونی پنجم نوازنده‌‌ی عشق باشد و خواه، زنگ تلفنی که خلق کوچک دلباخته، ساعاتش را به امید شنیدنش، تب و تاب دار گذراند.
عجیب اصوات لحن بیان جانان، هوشیاری فیزیکی آدمی را می‌‌رباید و او را مسخ زده‌‌ی طرز بیان خود می‌‌کند.این‌جاست که می‌‌گویند علوم محدود دنیوی، جایی برای اثبات شیدایی عرفانی ندارند و دست توانشان، عاجز و قاصر از ادراک بلند دلباختگی به حضرت یار است!
آدمی، این‌طور که دیوانه‌‌ی معلق ماندن در هوای بیان عشق شود، دقایق زندگی‌‌اش به ناخواست با جریان متلاطم افکار عاشقی، عجیب خو می‌‌گیرد که دقیقه‌‌ای آسودگی، معنا نخواهد داد. در کنج تار اتاقی می‌‌نشیند و در اوج خیال، میان موج تارهای لخت او تاب می‌‌خورد و در کنارش، شادمانه می‌‌دود سوی بی‌‌نهایت... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,061
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #19
حتی اگر این خلق کوچک سودا شده، آخرین بار را ثانیه‌‌ای پیش در محضر حضرت یار بوده باشد و با خیرگی نگاه او روی خط چشمانش، باز چه بی‌‌تابانه بی‌‌قراری خواهد کرد دلی که وصال می‌‌طلبد؛ اما توان رستن از کالبد بی‌‌ارزش خاکی آدمی را ندارد. بی‌‌هدف، مسیر رگ‌‌ها را با رد خون گریه‌‌هایش می‌‌پیماید و جایی در سر آدمی، نام جانان را فریاد می‌‌زند که او گریان، چشم بر کرانه‌‌ی دور دست افق بسپارد و در قله‌‌ی خیال بی‌‌اندیشد در این فرسنگ‌‌ها فاصله، او کنون چه می‌‌کند؟ آسوده سر بر بالین می‌‌نهد یا وجودش برای وصال بر می‌‌کشد؟
سوگند به مانیا که تمام این تلخی‌‌های عاشقی، چون قهوه‌‌ی بی‌‌شکر، شیرین و خواستنی‌‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,061
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #20
*سکانس برفی

زمستان، فصل مرگ و میر طبیعت و گاه، سنگدل روایت سیصد و اندی روز سال است؛ مادامی که عاشقانه‌‌های برگ ریزان پاییزی، محتاج آغوش گرم دلدار خود و پخش هوای نفس‌‌هایش، میان رقص تار موهای خود هستند. سردی یخبندان سپید پوش، بر پیله‌‌ی پیوند شیدایی دو شیفته، یخ زدگی آوار می‌‌کند که ریسمان این پیوستگی مستحکم بماند.
خلق کوچک خداوند که برهان ناپیدای دلباختگی را جایی میان کوبش نامنظم دانه‌‌های سفید پوش برف می‌‌جست، چه ناشیانه از جانانش نگاه می‌‌دزدید. مباد چشمانش، آتش عشق جانش را رو کنند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین