. . .

انتشاریافته دلنوشته مانیا | آرا (هستی همتی)

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
سطح اثر ادبی
الماسی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar__44en.png

نام دلنوشته: مانیا
نویسنده: آرا (هستی همتی)
ژانر: عاشقانه

*_هدف: تحریر انعکاسی از درماندگی شیدایی... .

*_مقدمه_*

شیدایی، آغاز غایت زیستن
و دگرگونی احوال مستوری‌ست
که والهانه‌‌های زهرگونی را، به خورد مانیای روایت می‌‌دهند‌.
خموش باش!
مخطور مجهورت پا به میدان گذاشته و تناقض تفکرات، اختلال روانی‌‌ات را هدیه می‌‌دهند... .
شیفتگی، مسیر صعب العبوری‌ست که جز زخم خوردگان، عطش مرگش را نمی‌‌دانند و باز چه دیوانه‌‌وار کبوتر در قفس بال بال می‌‌زند برای ثانیه‌‌ای پرواز!

۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
هفت غروب

پ.ن: مانیا به معنای شیدایی دیوانه‌‌واری‌ست که عاقبت آدم را از پای در می‌‌آورد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • جذاب
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,352
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
screenshot-1266_eff3.png

به نام خداوند دل‌های پاک

سلام خدمت شما دل‌نویس عزیز!
متشکریم از شما برای انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار آثار ارزشمندتان.

خواهشمندیم قبل از شروع کردن نگارش دلنوشته‌تان، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه فرمایید!
[قوانین و مراحل ایجاد تاپیک دلنوشته]

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.
[درخواست جلد برای دلنوشته]

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست نقد و تعیین سطح دلنوشته]

پس از رفع ایرادات گفته شده توسط منتقد، جهت بررسی دوباره و تعیین سطح مجدد اثرتان از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[تعیین سطح مجدد دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، می‌توانید از طریق لینک زیر برای صوتی کردن دلنوشته خود اقدام کنید.
[درخواست صوتی شدن دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
[اعلام پایان نگارش دلنوشته]

پس از اعلام اتمام نگارش برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست ویراستاری دلنوشته]

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[انتقال و بیرون آوردن دلنوشته از متروکه]

متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,076
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #2
*مانیای سرزده*

و کنجکاوی، سرآغاز تلخ حزن زده‌‌ی جدیدی از دیار سرگشته‌‌ای بود که آدمی، به ناخواست اندر مرداب راکد عذاب‌‌های مطلقش، گرفتار شد. قلب کوچکش، بی‌‌مهابا در کنج خفقان سینه‌‌اش می‌‌تپید و آبی‌گون مواج دریای شیدایی، دام عظیمی بود که برای روان بی‌‌آلایشش، گسترده شده بود.
بر خط شن زده‌‌ی ساحل، با برهنگی پاهای کوچکش که می‌‌دوید و صدف، پوست نقره‌‌فامش را می‌‌غلتاند، خروش کف آلودگی سبز و آبی دریای جنون، دیوانگی را مهمان سرزده‌‌ی جانش کرد. تردید، در نگاهش رقصید و بی‌‌آنکه آگاه باشد عمق این آبی عاشقی چه اندازه است، گویی مبهوت درخشش درشتی پراکندگی قطرات آب باشد، پاچه‌‌های شلوارش را بالا زد و خنکای لغزش آب را به جان پاهای گُر گرفته‌‌اش خرید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,076
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #3
پایان آرامش خفتن، با غرق شدگی در تلاطم دلباختگی همراه بود و گرچه بنای ساده زیستی می‌‌داشت، ناگاه مسیر گذرش به یک‌باره سوی پرتگاه ناپیدای مه زده و خزان دار عشق، سوق گرفت. چه خوش گویند که گاه، قوسی کوچک، معمار بنایی را نجات می‌‌دهد و درخشش یک بلور از تابش مهتاب دیوانه‌‌تر می‌‌کند.
برای خلق کوچک خداوند نیز ابتدای جنون شیدایی، باز و بسته شدن پلک‌‌هایی بود که در پس چین رویشان یک جفت تیله‌‌ی درخشنده‌‌ی مستور، انعکاس پاکی سر می‌‌داد و قلب کوچک آدمی، بی‌‌مهابا تپش بی‌‌سابقه‌‌ای را آغاز کرد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,076
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #4
*بدایت اسارت*

بنا به درگیری با هوای خفه‌‌ی عاشقی‌‌اش نبود؛ اما کند و کاوش در پهنه‌‌ی خلیج سودایی، تاوان گزافی آورد که دلش را بلعید و روانش را به اسارت برد. برای این مانیا، پس زدنی معنا نمی‌‌داد و گویی مقدر شده بود جایی میان تکان مواج تار موهای مشکین موج دارش، وجودش را جا بگذارد و به وزش نسیم غبطه بخورد که خودش را میان آن لخت‌‌های متحیر کننده، می‌‌غلتاند و انگشتان او، از این لامسه محروم‌‌اند.

تناقض، دیوانگی نخست این جنون بود که دقایق زمانه‌‌ی آدمی را، با خلق و خوی جدید از جنس افکار برهم لولیده، آشنا کرد.
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,076
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #5
در چهاردیواری محصور اتاقش که کنج گچی جای می‌‌گرفت، گویی مغزش در تکاپوی خانه تکانی آشفته بازاری باشد، به وجد می‌‌آمد و جدال سختی را در نبرد با قلب پریشان خلق کوچک خداوند در پیش می‌‌گرفت. عاقلانه ساز جدایی را کوک می‌‌کرد و لحظه‌‌ای بعد، مغلوب خروش شیدایی جان شده، نوای دلباختگی سر می‌‌داد و مگر آدمی تا کجای دیار افکار، خرامان می‌‌رود؟ جایی میان اختناق منجلاب تصور، پایش به جلبک تلنگر گیر می‌‌کند و با صورت نحیفش در آلودگی افکار شومِ هراس زده، فرود می‌‌آید. لنگ لنگان در سیلاب افکار که پیش برود، دگر جایی، جای نیش سم آلود تصورات مسموم، تاول می‌‌زند و عاقبت، آدمی میان رهی تاریک باز می‌‌ماند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,076
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #6
*گرفتار تناقض*

روایت پیچیدگی افکار، حکایت طویلی‌ست که شنود شنوایی را آزرده می‌‌کند. غرق شدگی در تلاطم دلباختگی، مرگی‌ست که سادگی روتین زیستن آدمی را در قعر قبر فرمانروایی دانایی می‌‌خواباند و احساسات را روی کار می‌‌‌آورد تا برهه‌‌ی جدیدی از سلطنت هراس دائمی و شیفتگی ابدی، آغاز شود.
اگر عقل در گور بخوابد، سامانی برای جان نخواهد بود و روان سودا شده، چون خوره، مغز پوسیده‌‌ی خفته در کنج جمجمه‌‌ی ترک خورده‌‌ی آدم واله را، ریز ریز می‌‌کند و آتش به جان آدمی می‌‌اندازد؛ امان از سردردهای عاشقی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,076
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #7
عقل آدمی که در حصار شیفتگی دل بماند و کوبش نامنظم نبض فریادهایی که از روان پریشان بر می‌‌خیزند، خود را به دیواره‌‌ی سر بکوبانند، به مرز خودکشی می‌‌رسد. در میان تسبیحات به ظاهر پوچ، باطناً پرمعنای دل برای معشوق جانش، کفری می‌‌شود و عاجزانه خود را به خرخره‌‌ی آدمی می‌‌آویزد که سیل انبوه ادله‌‌ای را نشان آدم گیج ساده دل بدهد و چه نفرت انگیز است، هرچه بخواهد عاشقی را نقض کرده، رد تلاطم دریای شیدایی کند و شیفتگی دلبستگی را پوچ بداند.
این، مادامی‌ست که عقل جز منطق نمی‌‌داند و احساس خزان زده‌‌ی عشق نیز، چنان استدلال صحیح فیثاغورس را درهم می‌‌پیچد که از منطق به دور است!
دیوانگان شیدا شده رو قانع شدنی نیست که دل، دیوانگی می‌‌خواهد و طلب خنجر عشق جز از بی‌‌منطقی شیفته بر نمی‌‌آید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,076
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #8
و آن‌گاه، آدم می‌‌ماند اندر حکمت اعمال خالق خویش که چه شد در کالبد خاکی آدمی، دو سرکرده‌‌ی سرگشته نهاد که یکی، بدتر از دیگری دشمنی با هم دارند. چطور یک روان و یک جسم، توان حمل منطق بی‌‌منطق را دارند؟
جالب است پارادوکس خلق کردگار که عجیب در تن رنجور بنده‌‌اش ماهرانه آرایه‌‌های ادبی می‌‌نشاند، می‌‌طلبد انسان، عشق را میان منطق و فلسفه بجوید و در اوج شیدایی، دید عقلانی بدارد؛ معنا دارد؟
منِ درمانده نمی‌‌دانم! می‌‌گویم از صعب درد دلباختگی و از لذت مدهوشی عشق معلق که بدانی و آن‌گاه سکوت کرده، می‌‌نشینم. تو خود دانی، عقلت بها بیشتر دهی یا به ندای زاده‌‌ی مانیا گوش بسپاری!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,076
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #9
*طالب حرص یا خزان؟*

و چه مظلومانه دل، در کنج سینه می‌‌تپد و صبورانه، خموشی عجیبی دارد. صبوری، زاده‌‌ی دلباختگی‌ست و دل، روان پریش هم که باشد، بد تا شود، مچاله شود و تا غایت پوسیدگی کالبدش هم بلااستفاده بماند، صبوری دارد!
در اوج شیدایی، چه خالصانه عارفانه‌‌ها دریافته می‌‌شوند و نام‌‌ها، ماندگار به ازل تا عاشقی دیار و این، ارزش جسم تپنده‌‌ی سینه‌‌ی آدمی‌ست!
اما این زندانی کوچک، حتی اگر گاهی محکوم به حبس ابد در قفسه‌‌ای سینه باشد و شاهد ظلمت فرمانروایی دَوَران عقلانی، محجوبانه می‌‌خندد و شیرین، از دیار تلخی می‌‌گذرد تا بمیرد، تا بپوسد و تا خستگی شریانش، خون را پمپاژ نکند. چه صاحب مناعت طبع است این دل و چه بخشاینده، تنگ دست می‌‌میرد و اما به شیفتگی درونش قناعت دارد. بی‌‌اعتنا به حرص عقلانی بشر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,076
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #10
در کالبد آدمی، از طلوع تابناکش، عقل حاکم دیار نو ساخته‌‌ی خلق کوچک خداوند بود. به نظر آمد دل در محبس شیدا زاده‌‌اش، جز زندگی رسانی به جسم والایش، امر دیگری بر عهده ندارد؛ اما صاحب منصبان عقل، چه ابلهانه نمی‌‌دانستند زندگی، جریان مانیای روایت بود و اساس زیستن، حرکت دلبستگی در شریان مسخ شده‌‌ی نگاه بلورینش؛ در مواج لختی موهایش و در سیب گلویش که با یک حرف، به بالا و پایین می‌‌جهد؛ اما این برجستگی کوچک، عجیب دیوانه می‌‌کند. زندگی نکرده‌‌اند آن‌‌ها که روی خط طویل ترقوه‌‌ی یار، ندویدند و در اصوات حنجره‌‌ی لغاتش، عقل کالبدشان را جا نگذاشتند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین