. . .

در دست اقدام دلنوشته قلبم باور نمی‌کند | سارینا الماسی

تالار دلنوشته کاربران
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تراژدی
do.php

دلنوشته: قلبم باور نمی‌کند
نویسنده: سارینا الماسی
ژانر: تراژدی، عاشقانه
مقدمه: مدت‌ها از نبودنت گذشته است و قلب بیچاره‌ی من، هنوز هم نتوانسته‌ است نبودنت را قبول کند. گاهی با دل و جان می‌خواهم عشق از زهر کشنده‌تر تو را فراموش کنم؛ اما مغزم هم با قلب دیوانه‌ام همدست می‌شود و فراموشی خاطرات تو را محال می‌سازد.
 
آخرین ویرایش:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
1,013
پسندها
7,680
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
20230912-190802-rpnm.jpg

سلام خدمت شما دلنویس عزیز

متشکریم از شما بابت انتخاب انجمن رمانیک برای نگارش آثار ارزشمندتان

خواهشمندیم قبل از شروع دلنوشته‌ی خود، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین ایجاد دلنوشته

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

آموزش درخواست جلد رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش درخواست جلد برای دلنوشته​

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست نقد و بررسی دلنوشته

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
تاپیک اعلام پایان تایپ

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد برای دلنوشته

بعد از اتمام رصد، مدیران هر تالار تاپیک‌های مربوطه رو ایجاد و نظر شما رو در پایان میپرسند و نیازی به ایجاد تاپیک‌های مختلف تا بر روی سایت رفتن اثر نمی‌باشد.

در صورت علاقمندی به صوتی شدن اثر خودتان، در لینک زیر درخواست صوتی شدن دهید.
درخواست صوتی شدن دلنوشته

آموزش و قوانین درخواست صوتی شدن رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش و قوانین صوتی شدن

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.

درخواست انتقال یا خروج از متروکه

|متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |
 

Sarina Almasi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
9233
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
43
پسندها
97
امتیازها
48

  • #3
روزها و ماه‌ها گذشت؛ ولی هنوز درنیافته‌ام، چه حسی‌‌ست که این‌گونه روزهایم را به تاریکی می‌کشد؟
پشیمانی؟ شاید هم دلتنگی؟ نمی‌دانم! تنها با بازگشت تو جوابش را خواهم فهمید.
برگرد و به سوالات دلم پاسخ بده.
خودت هم می‌دانی نمی‌خواهم سد راهت شوم؛ ولی تو بگو، با این دل بی‌صاحب چه کنم؟
گر به من می‌گفتند روزی خواهد رسید که دیگر تو را ندارم و نمی‌توانم دست‌هایت را در دست بگیرم و چشمانت که همانند دریایی مرا در خود غرق می‌کرد را هیچ‌گاه نخواهم دید؛ باور نمی‌کردم و از تو که بتی برای پرستش قلبم شده بودی، دفاع می‌کردم.
البته حتی در این زمان که چنین ضربه‌ای به قلب چشم انتظار من زده‌ای هم، نمی‌توانم نبودنت را باور کنم.

 
آخرین ویرایش:

Sarina Almasi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
9233
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
43
پسندها
97
امتیازها
48

  • #4
اگر هنوز هم بهم خبر رفتن تو را دهند، شوکه خواهم شد. می‌دانی؟ قلبم هنوز هم رفتنت را باور نکرده است. برگرد و بهم بگو اگر هیچ‌وقت باور نکند چه؟ گر تا زمانی که جان بدهم دلیل تپیدنش، نام تو باشد چه کنم؟
بیا و بگو چگونه تو را فراموش کنم؟ همه را به عشق تو کنار گذاشته‌ام؛ اما حال که خودت نیستی، چگونه از قلبی که دیوانه‌وار برای بار دیگر دیدنت می‌تپد بیرونت کنم؟
در خلوت‌های شبانه‌ام، با خود می‌گویم: «کاش میشد از تو متنفر باشم!»
قلبم پاسخ می‌دهد:
- اگر نفرت همان عشق هست، پس از او متنفرم!
کمی که تأمل می‌کنم، درمیابم قلبم حق دارد. همیشه خوب بودی و اجازه نمی‌دادی غمی در دلم بنشیند؛ اما قلبم نمی‌فهمد که خود تو مرا در سیاهی غم پرتاب کرده‌ای و دیگر قصد نجات دادنم را نداری.
 
آخرین ویرایش:

Sarina Almasi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
9233
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
43
پسندها
97
امتیازها
48

  • #5
هر روز بیش از روز قبل چشم انتظار هستم. از این وضعیت به ستوه آمده‌ام. بیا و حال قلبم را بهتر کن. می‌ترسم از غم نبودنت، از تپش بایستد و دیگر عاشقی نباشد که از تو بنویسد و کل دنیایش تو باشی. می‌ترسم عذاب‌ وجدان رهایت نکند و قطره‌های اشکت، تیری در قلب خاموش و بی‌جان من شوند.

حتی اگر فراموشی هم بگیرم باز هم فکرم درگیر تو خواهد بود؛ زیرا که با مغزم عاشق نشده‌ام؛ اما بیشتر که فکر می‌کنم، می‌فهمم تو ساحره‌ای بودی که مغزم را نیز تسخیر کرده است. تو بودی که هرگاه مغزم درگیر بود، نوازش‌وار بر سرم می‌کشیدی و تکرار می‌کردی:
- نگران نباش، همه‌چیز درست خواهد شد!
حال که خودت دلیل به پا شدن این هرج و مرج در قلبم شده‌ای، چه کسی مغزم را سامان می‌دهد؟
 
آخرین ویرایش:

Sarina Almasi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
9233
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
43
پسندها
97
امتیازها
48

  • #6
بیا فکر کنیم توانستم تو را از ذهنم بیرون کنم. با قلبی که دلیل تپیدنش، نام زیبای توست، چه کنم؟ با خاطراتی که در گوشه به گوشه‌ی قلبم حک شده‌اند چیکار کنم؟ چگونه تو که در قلب غم‌زده‌ام نشسته‌ای را بیرون کنم؟ چگونه به قلبی که عاشقی کردن را با تو یاد گرفت، بفهمانم عشقش از سم نیز برایش کشنده‌تر است؟
 
آخرین ویرایش:

Sarina Almasi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
9233
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
43
پسندها
97
امتیازها
48

  • #7
هر چه درباره‌ات در دفتر خاطراتم نوشته بودم را سوزاندم و خاکسترش را به دست باد بهاری سپردم؛ اما با دفتر قلبم که در هر صفحه‌اش یاد و نام تو حک شده است، چه کنم؟ با کدام پاک‌کن می‌توانم پاکش کنم؟ با کدام خودکار می‌توانم رویش را خط بکشم و خاطرات جدیدی را بنویسم؟ هرچه فکر می‌کنم درنمیابم چگونه تو را از دل پریشانم خارج کنم.
به خودم قول داده‌ام، دیگر مرواریدی از چشمان خیس من نچکد؛ اما با قلبی که به دست تو تکه تکه شده، چه کنم؟
همه نقابی از جنس شادی که بر صورتم زده‌ام را می‌بینند؛ اما تو و من به خوبی می‌دانیم این فقط یک نقاب است و به آیینه‌ی درون سینه‌ام سنگ پرتاب می‌شود و هر دقیقه بیشتر ترک برمی‌دارد.
 
آخرین ویرایش:

Sarina Almasi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
9233
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
43
پسندها
97
امتیازها
48

  • #8
گاهی، با خود فکر می‌کنم اگر از این دنیای نحس می‌رفتم چه؟ ذره‌ای ناراحتی در قلب یخ‌زده‌ات به‌وجود می‌آمد؟ دلتنگی‌ای که من دارم را تو نیز داشتی؟ آن‌گاه حست به من عوض میشد و به دیدنم می‌آمدی؟ آری شاید با مرگ خود می‌توانستم قلب خاموش تو را بیدار کنم!

این‌که قلبت برای فرد اشتباهی بتپد، درد نیست! درد آن است که رفته باشد؛ اما قلب دیوانه‌ات هم‌چنان برای قاتل خودش بتپد.
این‌که از دل بی‌قرار تو نداند و بی‌توجهی کند ستم نیست! ستم آن است که از رنج‌های قلبت باخبر باشد؛ اما بدون ذره‌ای دلرحمی رویش پا بگذارد و از دیده محو شود.
 
آخرین ویرایش:

Sarina Almasi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
9233
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
43
پسندها
97
امتیازها
48

  • #9
می‌ترسم، خیلی می‌ترسم زمانی بازگردی که قلبم دیگر رفتنت را باور کرده باشد. هراس دارم از این‌که مانند اسباب‌بازی‌ای که در دوران کودکی‌ام نتوانستم داشته‌ باشم بشوی. گر الان آن را به من بدهند؛ دیگر شور و شوقی برایش ندارم و حسی به آن عروسک نخواهم داشت. می‌ترسم روزی بیایی که قلبم سنگ شده باشد و نسبت به تو بی‌حس شود.
 
آخرین ویرایش:

Sarina Almasi

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
9233
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
43
پسندها
97
امتیازها
48

  • #10
شب‌ها تا صبح پلک‌هایم روی هم نمی‌رود. دلیلش فکر تو نیست جانم! آزرده نباش.
بیدارم تا به قلب بی‌قرار و نا آرامم فکر کنم. بیدارم تا بهش بگویم: «دیگر نیست، فراموشش کن!»
جواب می‌دهد: «فراموش کنم و بازگردد چه کنم؟»
 
آخرین ویرایش:

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 0, کاربران: 0, مهمان‌ها: 0)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 6)

بالا پایین