. . .

انتشاریافته دلنوشته قطرات آرامش | آرمیتا حسینی کاربر انجمن رمانیک

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
%D9%82%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA_%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%B4.png

نام: قطرات آرامش
دل‌نویس: آرمیتا حسینی
ژانر: عاشقانه، غمگین
مقدمه: من دنبال جویباری از آرامشم.
لابه‌لای برگ‌های پاییزی،
لابه‌لای ورق‌های فرسوده شده قدیمی،
بالای پشت بام خانه و
پشت پلک‌های بسته‌ام.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #11
زینگ زینگ!
ساعت خواب.
بیدار شو. بس است! چه‌قدر می‌خواهی بخوابی؟
چه‌قدر می‌خواهی میان تاریکی شنا کنی؟
انسان‌ها به راستی قابل درک نیستند.
دود را نفس می‌کشند و عین خیال‌شان نیست!
در باتلاقی از دروغ و تاریکی غرق می‌شوند، عین خیال‌شان نیست!
از جویبار زلال آب دور و دورتر می‌شوند، عین خیال‌شان نیست!
آسمان‌شان خاکستری شده، عین خیالشان نیست!
حتی زمانی که بیماری به شهرشان حمله می‌‌کند و برای کشتن‌شان دندان تیز می‌کند، باز هم بیدار نمی‌شوند!
هنوز خوابند. هنوز خوابند. هنوز خوابند.
زمانی که مردند، بیدار خواهند شد و می‌بینند چه‌قدر چشم‌شان کور و گوش‌شان کر بود.
چه‌قدر ناتوان بودند. چه‌قدر بی‌خبر بودند.
تازه می‌فهمند چه بر سرشان آمده. تازه می‌فهمند چه‌قدر تاریک شده‌اند.
زینگ زینگ!
بیدار شو
زینگ زینگ!
زمان دارد تمام می‌شود. قبل از مرگ بیدار شو.
زینگ زینگ!
حتی هنگامی که تناب دار در گلویت است باز در خوابی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #12
زمانی که صفحات زندگیم را ورق می‌زدم، تازه متوجه صفحات اضافی شدم.
گویا نصف بیشتر خاطرات اضافی بودند و فقط کلمات بی‌معنا درشان چپانده شده بود. دیگر اتفاقات مهم و خاص را فراموش کرده‌ام. گویا اصلاً دیده نمی‌شوند. گاهی از خود می‌پرسم آیا اصلاً اتفاق خاص و مهم و عالی‌ای رخ داده بود که در این دفتر ننوشته باشم؟
دیگر مهم نیست چه خاطراتی بود و چه کلماتی درشان می‌رقصید. من به کلمه آرامش رسیدم.
حال در تک تک خطوط و صفحات دفترم نام خدا هست و او آرامش را می‌آورد.
دیگر مهم نیست روز مهم داشتم یا نه. خدا خودش به تنهایی مهم‌ترین بخش زندگی است‌ و او دلیل زنده ماندن من ‌است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #13
جای خالی‌ام را احساس می‌کنی؟
من هیچ‌گاه جای خالی‌ات ‌را احساس نکردم. تو همیشه بودی، هستی و خواهی بود. اما من چه؟
به تو کم توجهی کردم؟ کم با تو بودم؟ کم برایت وقت گذاشتم؟
رهایت کردم؟
جای خالیم را احساس می‌کنی؟
بد بودم؟ ظالم بودم؟
می‌دانم! بگذار بیایم. بیایم آن‌قدر محکم بگیرم که دیگر مرگ هم از تو جدایم نکند، بلکه مرگ مرا به تو نزدیک‌تر کند!
دوستت دارم. نه به اندازه ستاره‌ها، نه به اندازه کل جهان.
به اندازه‌ای که اندازه ندارد.
مرا ببخش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #14
من در انتظارم.
در انتظار آن روز که خدا مرا در آغوش بگیرد.
در انتظار آن روز که یک ندایی هرچند اندک به من دهد.
در انتظار یک نور در تاریکی‌ام.
من در انتظارم!
در انتظار گرمای لذت بخش، وسط زمستانم.
در انتظار یک صعود از پستی به بلندی‌ام.
من در انتظارم.
در انتظار خدایی که عاشقانه‌ عاشقش هستم.
می‌مانم. آن‌قدر که زیر پایم علف که هیچ، درخت و گل بروید.
من در انتظارم. بیش از این منتظرم نگذار.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #15
شاید در تمام طول سال، یک چیز را بیشتر از همه‌چیز یاد گرفتم! آن‌ هم این‌که اعتباری به انسان‌ها نیست.
یک روز کوه یخی هستند در مقابلت و روزی با تابش خورشیدی آب می‌شوند.
یک روز بنای بزرگی هستند و روز دیگر به دست زلزله نابود می‌شوند.
یک روز با لبخند کنارت نشسته‌اند و
چشمانت را باز می‌کنی می‌بینی تنها نشسته‌ای.
پس ‌به انسان‌ها اعتباری نیست. مهم نیست چه کسی باشد، مهم انسان بودنش است.
نباید به انسانی تکیه کنی؛ چون در آن صورت هم تو هم کسی که به او تکیه کرده‌ای، هردو فرو می‌ریزید.
باید بدانی بیشتر از همه، خودت و صاحب قلب تو با تو بود و خواهد بود.
زندگی همین است. حتی روزگار هم ثابت نمی‌ماند. از انسانی که در این روزگار زندگی می‌کند، چه انتظاری می‌رود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #16
گاهی ما خیلی چیزها را می‌دانیم؛ اما به روی خودمان نمی‌آوریم.
خودمان را به نادانی می‌زنیم؛ اما ته دلمان غوغایی بپا است که اگر بازش کنیم، کل شهر را به آتش می‌کشد!
گاهی فقط دلم می‌خواهد روی زمین دراز بکشم و اثابت قطرات باران با صورتم را احساس کنم.
نه به کسی فکر کنم و نه حتی به اتفاق بعد از باران.
من دوست دارم نادان باشم، تا این‌که نشان دهم چه چیزهای به درد نخوری را می‌دانم.
خیلی چیزها را ندانی بهتر است. به این نمی‌گویند نادانی، شاید بشود نامش را یک چیز بهتر گذاشت.
دانستن یک پوچ با ندانستن آن چه تفاوتی دارد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #17
در نیمه شب، همه چیز شکل دیگری می‌گیرد.
صداها گنگ می‌شود. سایه‌ها وحشتناک به نظر می‌رسند.
شکل‌ها متفاوت می‌شوند.
تو می‌ترسی از چیزی که نیست. توهم می‌زنی به خاطر چنگال تاریکی.
نصف زندگی ما شبیه نیمه‌شب‌های توهم برانگیز و پوچ شده است.
چه زمانی بیدار خواهیم شد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #18
گاهی احساس خفگی می‌کنی.
گویی درون یک باتلاق گیر کرده‌ای و هر چه دست و پا می‌‌زنی، بیشتر فرو می‌روی.
در انتظار دقایق آخر عمرت هستی.
همه چیز تمام شد. افکارت تو را دیگر غرق کرده‌اند.
دیگر کشتی‌ای نمانده، نفسی نمانده.
شاید از همان اول نباید دوستی با افکارم را قبول می‌کردم.
پلید بودند و چه راحت فریبم دادند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #19
هوای قلبم ابری و رو به باران است.
مردمان شهرم نقاب لبخند و مهربانی زده‌اند، اما در قلب‌شان غم لانه کرده.
سیاهی هاله‌ای شده در اطراف مردمان شهر قلبم.
اشک‌هایشان را در قلب‌های سنگشان چال کرده‌اند. لبخندشان خطی بی‌معنا بر روی لب شده.
زندگی رنگ خود را باخته و به سیاه و سفیدی می‌گراید.
سرما و سوز در اطراف شهر پرسه می‌زند و همه از این سرما فراری‌اند. دریغ از این‌که این سرما در درون‌شان رخنه کرده.
دوست دارم از این شهر فرار کنم. همراه با باران روی زمین جاری شوم، بخار شوم و به سوی ابرها بروم.
دوست دارم سیلی شوم شور انگیز و داغ، بر روی قلب‌های مردم شهر.
دوست دارم نجوا و صدایی گوش‌نواز باشم که این خط بی معنا را تبدیل به خطی رنگین‌کمانی و واقعی کنم.
دوست دارم خط به خط دوستت دارم‌ها را به مردم شهر قلبم بیاموزم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #20
تمام هیاهوی شهر به خاطر یک قطره است!
قطره آرامش! در فراسوی آسمان، زیر سنگ‌ها، در میان چهره خسته مردم شهر، پشت نگاه منتظر یک کودک، در همه جا دنبال آرامش هستند. دریغ از اینکه آرامش واقعی در قلب‌هایشان است. فقط باید کلید گم‌شده را پیدا کنند.
کلیدی که آنان را به آرامش وصل می‌کند، تنها پشت یک لبخند، پشت یک رضایت و پشت یک شادی مخفی شده است.
آرامش احساسی‌ست که تو هم اکنون از خود داری. به این معنا نیست که باید بهترین فرد با بهترین موقعیت باشی. آرامش قطره‌ای است مانند قطره باران، که تو فقط باید به آغوشش بکشی؛ دریغ از اینکه آیا سرما خواهی خورد یا خیر.
باید برایت آن لحظه با تمام شیرینی‌هایش مهم باشد. تو باید شیرینی‌های آن لحظه را ببلعی و آن زمان یعنی آرامش تو را فرا گرفته. آسوده باش و دنبال هیاهوی مردمان سبک مغز نرو. آسوده و راحت باش. زندگی به همین دقایقش خوش است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین