. . .

در دست اقدام دلنوشته سرمای آتش| آرام اتور

تالار دلنوشته کاربران
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
نثر ادبی
مقدمه: نگارش رنج های بشری را به امید همدردی و تغییر در زاویه دید جهان، برای درک بهتر و همچنین تحولی در این زخم‌ها و تاریکی ها آغاز می کنیم.
باشد تا رنج های که بر بشر تحمیل شد، در حافظه جهان ماندگار شود و چیزی نتواند بیدادگری و بیداد‌گران این دوران را انکار کند.
که آنها مردم شایسته‌ای بودند و ماندگاری حق آنهاست.

فهرست:


_مقدمه
_سخن نویسنده
_مگر آتش هم سرما دارد
_آدم خواران عاشق
_زنجیر عقاید
_بغض های ستم دیده
_کوه پدر
_ رهایی نامه ای از دیار بلوط
_بالشتک
_رنج توانا


«این لیست در حال بروزرسانیست»
 
آخرین ویرایش:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
1,104
پسندها
7,769
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
20230912-190802-rpnm.jpg

سلام خدمت شما دلنویس عزیز

متشکریم از شما بابت انتخاب انجمن رمانیک برای نگارش آثار ارزشمندتان

خواهشمندیم قبل از شروع دلنوشته‌ی خود، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین ایجاد دلنوشته

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

آموزش درخواست جلد رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش درخواست جلد برای دلنوشته​

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست نقد و بررسی دلنوشته

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
تاپیک اعلام پایان تایپ

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد برای دلنوشته

بعد از اتمام رصد، مدیران هر تالار تاپیک‌های مربوطه رو ایجاد و نظر شما رو در پایان میپرسند و نیازی به ایجاد تاپیک‌های مختلف تا بر روی سایت رفتن اثر نمی‌باشد.

در صورت علاقمندی به صوتی شدن اثر خودتان، در لینک زیر درخواست صوتی شدن دهید.
درخواست صوتی شدن دلنوشته

آموزش و قوانین درخواست صوتی شدن رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش و قوانین صوتی شدن

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.

درخواست انتقال یا خروج از متروکه

|متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |
 

aram _atur

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
10004
تاریخ ثبت‌نام
2025-05-17
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
6
پسندها
4
امتیازها
13

  • #3
سخن نویسنده



شاعر، نویسنده، نقاش، هنرمند؛ افرادی که به احساسات جسم می‌بخشند.

شادی، عشق و اندوه را می‌نویسند می‌کشند و می‌سرایند. افکار بی تصویری که هنرمند به آنها تجسم می‌بخشد.

هنرمند، عاشقانه‌ای خلق می کند که می‌تواند برای معشوقه‌اش، خودش، خواهرش، برادرش، مادرش، پدرش یا حتی برای گلی باشد.



گاهی برای معلم دبستان خود می‌گوید، گاهی از غم قهر دوستش و گاهی هم عاشقانه هم‌کلاسی‌اش را خطاب می‌کند.

این افراد اوقاتی از زبان عاشق شکست خورده یا مادر زجر دیده‌ای سخن می‌گویند؛ حتی زبان مرده‌ای درون قبری سرد می‌شوند.

گاهی نیز، حرف‌های دخترک کوچک خانه‌ای در شمال را می‌گویند؛ بی آنکه آن واقعیت را تجربه کرده‌باشند.

این، همان نقطه‌ی خاصی‌ست که هنرمندان را از افراد معمولی جدا می‌کند.

آنها به دیگران گوش می سپارند و احساساتشان را لم*س می‌کنند، آنها را به اغو*ش کشیده و درک می‌کنند؛ سپس آن احساسات را نگارش می‌کنند و می‌سرایند یا حتی بر بوم بزرگ و برجسته‌ای، به تصویر می‌کشند.

پس صرفاً آثار هنرمندان می‌تواند اتفاقات شخصی‌شان نباشد، آنها می توانند دیگران را درک و به تصویر بکشند و در اثارشان با آنها همدردی کنند.

چه بسا که من و نوشته‌هایم از این قاعده جدا نیستیم؛ ولیکن اگر درک این مسئله برایتان دشوار است از خواندن و شنیدن این آثار دست بکشید.



تقدیم به همه‌ی گرفتاران آتش.
 
آخرین ویرایش:

aram _atur

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
10004
تاریخ ثبت‌نام
2025-05-17
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
6
پسندها
4
امتیازها
13

  • #4
سرمای آتش

گفت مگر آتش هم سرما دارد و خندید.
با لبخند محوی همراهیش کردم و گفتم:بله چرا که نه.
اینبار بلند تر خندید و دیوانه‌ای را نثارم کرد،بعد هم راهش را کشید و رفت.
رفت...
رفت و اجازه نداد به او بگویم که وقتی آتش جدایی پیوند پدر و مادر دارا را سوزاند، دارا در سرمای طردشدگی شعله‌هایش یخچال متحرکی شد که سرد می‌رود و سرد می‌اید.
رفت و نشنید وقتی که فقر نان های سفره را آتش زد انگشتان ساره‌ای پنج ساله روی شیشه پاک کن، پشت چراغ قرمز یخ زد.
رفت و ندید وقتی عقاید بردگی خانه رومینا را سوزاند، طوفان سردش چگونه قلب پدر اورا منجمد کرد و سر رومینا را با خود برد.
رفت و نگذاشت به او نشان دهم؛ وقتی که آتش جهل و نداری محله‌ی رضا را سوزاند و از آغو*ش گرم مادرش سنگ سرد بهشت زهرا را به جا گذاشت؛چگونه رضا در فراغ گرمای مادرش یخ می‌زد و زیر نگاه های ریشه گرفته از قلب منجمد شده‌ای مردمش در اتاقک 2 متری بهشت زهرا دفن شد.
اگر نمی‌رفت به او نشان می‌دادم که چگونه روابط پر مهر خانواده در آتش یخ می زند و همه در سردی از کنار هم می‌گذرند.
تا دیگر سرمای آتش را انکار نکند.
 
آخرین ویرایش:

aram _atur

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
10004
تاریخ ثبت‌نام
2025-05-17
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
6
پسندها
4
امتیازها
13

  • #5
آدم خواران عاشق

در پستوی خانه نفرین شده، عزیزان گوشت مرا ذره ذره به دندان می‌کشند و صدای جیز جیزش سوار بر بوی تعفن جنازه‌ی زخم‌ها و مردگی‌ های اهالی، خود را به گوش هایم می‌رساند. و از من می‌خواهد که تمامش کنم.
اما من این بار آرام و بی‌ذوق او را به سکوت دعوت می‌کنم؛ دست او و تمام آسیب‌ها را گرفته و به ساکت‌ترین و شب‌ترین نقطه نفرین خانه می‌برم.
سپس آرام آرام در میان اتاقک‌های کوچک خاکستری رنگ درون جمجمه‌ام می‌گویم.
می‌گویم و برای گفته‌هایم اشک می‌ریزم. برای آن تکه گوشت در آسیاب دندان‌ها، برای زخم‌های کهنه، برای عفونت خانه، برای قتل ذوق آرزو و برای خودم؛ برای خودم اشک می‌ریزم.
در جمله پایانی به همه می‌گویم که تاب بیاوریم. و توانم توانم را که گویی گرفته باشد، شاید هم خرد شده است یا که خسته است و به خواب رفته، چه کسی می‌داند شاید هم خودش به همین اندازه ضعیف است؛ هرچه هست می‌آوریمش اگر بتوانیم اندازه‌اش می‌کنیم و این،
این جا، همین جا که دردناک اما دوست داشتنی است را ترک می‌کنیم.
می‌رویم؛ به کجا را نمی‌دانم فقط می‌رویم، تا که چشم‌ها نبینند چگونه برای معشوقه‌هایمان آدم خوار شده‌ایم؛ و انکار کنیم زالوهای غمگینی هستیم که از فرط رنجمان یکدیگر را می‌مکیم.
شاید که خالی شد شکم‌هایمان از گوشت مزه‌دار یکدیگر چقدر که یکدیگر را دوست داریم و چقدر که این مزه‌ها به مزاجمان تلخ می‌آید، اما همچنان این تلخی را می‌خوریم. رفتن که ما را شاد نمی‌کند اما حداقل یک نفر را نجات می‌دهد.
 
آخرین ویرایش:

aram _atur

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
10004
تاریخ ثبت‌نام
2025-05-17
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
6
پسندها
4
امتیازها
13

  • #6
زنجیر عقاید

آنقدر در یخچال عقایدشان حبسمان کردند، که در هوایی مانده‌ای تهو اورش فاسد شدیم.
نگهبانن درهای سرد خانه‌یشان نیز، آنقدر جامه در خمره‌ای این عقاید زدند که م×س×ت×ی عقل‌شان را پراند.
حتی توهم شادی این باده‌ی الوده انقدر سرگرمشان کرد که ریه‌هایشان سرشار از هوایی مسموم یخچال شد و پوسیدند.
پوسیدند و زنجیر پای ما میان پوسیدگی دستانشان شل شد.
شل شد؛ زنجیر شل شد و ما فرصت گریز پیدا کردیم.
اما دیگر چه چیزی را گریز دهیم!؟این تن فاسد شده را!!
که چه شود، برود کجا را بگیرد!
حتی اگر برویم، ویروس این فساد سبز های سالم را له می‌کند، و ما این بار را، در زندان بزرگ تری سپری می‌کنیم؛ زندانی که زندانیانش را ما در بند انداختیم.
پس زنجیر این عقاید آنقدر عمیق هست، که بعد از پاره شدن هم هنوز در بندش باشی.
برای گریز چیزی بیشتر از مرگ نگهبان‌ها، پاره کردن زنجیر‌‌‌ها و شکستن درها نیاز است.
باید تیز ترین چاقوی خانه را برداریم و بخش های از خودمان را قطع کنیم.
اگرچه این بخش‌ها اکنون پوسیده و فاسد شده‌اند. اما اینها زمانی زیبا ترین و سرسبز ترین بخش وجودمان بودند، درخششی بودند که برای ابادی رویا پردازی می‌کردند.
اینجا از ما جدا می‌شوند تا بخش های سالم مانده نجات یابد؛ البته اگر چیزی مانده‌ باشد.
بعد از گریر ما دیگر کامل نیستیم، تکه‌های از ما در آن زندان دفن شدند. تکه های که همیشه نبودشان حس می‌شود، سرسبزی های که قربانی عقاید پوچ شدند.
در نادانیشان نه تنها خودشان می‌پوسند ما را هم مجبور به تکه تکه شدن می‌کنند.
برای همین باید با جهل مبارزه کرد چون علاوه بر تباهی خودشان تورا هم قربانی می‌کنند.

پیوست: سرسبزی« سبز مارو یاد زندگی میندازه، یاد درخت یاد جنگل یاد سبز که زندگی درونشون جریان داره و سرسبزی یعنی زندگی که در جریان»
 
آخرین ویرایش:

aram _atur

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
10004
تاریخ ثبت‌نام
2025-05-17
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
6
پسندها
4
امتیازها
13

  • #7
کوه پدر

صخره‌ی هیچکس را نمی‌پذیرم، وقتی که پدر کوه است.
باورم به صخره‌ها فرو ریخت، همیشه گویی به باد تکیه داده‌ام.
محتاطانه و بی انتظار می‌ایستم؛ حتی اگر بگویند سخت ترین صخره‌ی جهان پشت من ایستاده برایم اعتباری ندارد.
چرا که مغز استخوانم به خاطر دارد، چگونه کوه مستحکمی که زبان زد خاص و عام بود به تکیه‌اش جا خالی داد و از شکسته‌های پخش شده‌اش رو گرداند.
درست گفتند: پدر کوه است، اما از یاد بردند قلب کوه از سنگ است.
 
آخرین ویرایش:

Red Moon

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
نام هنری
Moon🌙
شناسه کاربر
10125
تاریخ ثبت‌نام
2025-06-06
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
3
پسندها
2
امتیازها
36
محل سکونت
تاریکی

  • #8
نصف شبی خیلی چسبید☺😂💜
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
7
بازدیدها
222
پاسخ‌ها
4
بازدیدها
229

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 0, کاربران: 0, مهمان‌ها: 0)

بالا پایین