. . .

تمام شده دلنوشته دردهای بی‌صدا| Leila.Kh

تالار دلنوشته کاربران
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. تراژدی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
inshot_۲۰۲۴۰۴۲۹_۱۴۲۰۰۹۳۶۷_lp57.jpg

دلنوشته:درد‌های بی‌صدا
نویسنده :Leila.kh
ژانر: تراژدی
ناظر: @لبخند زمستان
مقدمه:​
آدم‌ها می‌توانند چشم‌هایشان را روی حقایق ببندند؛ اما روی خاطرات نه، خاطره‌هایی که شاید کم‌ رنگ شوند، دور شوند؛ اما محو نه!
چه شب‌هایی که وسط بی‌‌حوصلگی‌هایم غرق در خاطرات بوده‌ام.
چرا واژه‌ها هیچ‌ وقت برای بیان احساسات دل تنگی‌هایم کافی نبوده‌اند؟ احساس می‌کنم مدتی است بیش از توانم درگیر شده‌ام، غرق شده‌ام میان تمام دل‌تنگی‌هایم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Leilii

مدیرتالاربیوگرافی
پرسنل مدیریت
مدیر
نام هنری
لیلی
انتشاریافته‌ها
1
مدیر
تالارمونوگرافی‌وبیوگرافی
شناسه کاربر
4811
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
177
نوشته‌ها
237
پسندها
464
امتیازها
303

  • #11
نمی‌دانم چرا شب داستانش فرق می‌کند!
بعضی شب‌ها خیلی نامردن، لعنتی‌ها اصلاً دل‌شان نمی‌خواهد به صبح برسند، انگار می‌خواهند در همان سیاهی و تاریکی بمانند و تو را هم از پا دربیاورند.
بارها در ظلمات همین شب‌ها گیر کرده‌ام و کسی حال مرا نفهمید.
کاش می‌شد برای چند روز هم که شده زندگی نکنیم، احساسات‌مان را دور بریزیم بدون فکر کردن به گذشته و آینده، شاید همین شب‌ها آدم‌ را پیر می‌کنند، شب‌هایی که نمی‌دانی با خودت و این روزگار چگونه‌ای، سرگردانی، آشفته‌ای و دلت نبودن می‌خواهد.
این شب‌ها لعنتی‌ترین شب‌هایی هستند که دلت گریختن از آن را می‌خواهد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Leilii

مدیرتالاربیوگرافی
پرسنل مدیریت
مدیر
نام هنری
لیلی
انتشاریافته‌ها
1
مدیر
تالارمونوگرافی‌وبیوگرافی
شناسه کاربر
4811
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
177
نوشته‌ها
237
پسندها
464
امتیازها
303

  • #12
یک روزهایی توی زندگی هست که دیگر هیچ‌ وقت تکرار نخواهند شد و وقتی که به پشت سرت نگاه می‌کنی می‌فهمی آدم‌هایی را گذاشته‌ای کنار که از جان و دل برایشان گذاشته بودی آدم‌هایی که هیچ‌ وقت عشق و محبتت را از آن‌ها دریغ نکرده‌ بودی.
عجیب است بعضی آدم‌ها می‌توانند به روح و جسمت درد وارد کنند و اعتمادت را برای همیشه خراب کنند... .
می‌گویند زمان آدم‌ها را عوض می‌کند، زمان حقیقت را روشن می‌سازد، قیمت آدم‌ها را معلوم می‌کند.
گاهی به یک مرحله‌ای از زندگی می‌رسی که می‌فهمی بعضی آدم‌های مهم زندگیت را فراموش نکرده‌ای فقط با نبودشون کنار آمده‌ای.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Leilii

مدیرتالاربیوگرافی
پرسنل مدیریت
مدیر
نام هنری
لیلی
انتشاریافته‌ها
1
مدیر
تالارمونوگرافی‌وبیوگرافی
شناسه کاربر
4811
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
177
نوشته‌ها
237
پسندها
464
امتیازها
303

  • #13
حرف‌ها با آدم چه‌ها که نمی‌کنند.
گویی دستی گلویت را چنگ می‌زند و دست دیگری قلبت را!
چه شب‌هایی که از غم بعضی حرف‌ها مُردیم و زنده شدیم و بغض گلویمان را خراشید و هق زدیم از این همه نامردی که در حق‌مان شد
بی‌چاره قلب‌مان چه‌ها که نمی‌کشد،
هربار آدمی او را می‌‌شکند و زیر پایش هم‌ چون برگ‌های پاییز، بی‌رحمانه خورد می‌کند و از صدای شکستنش، روح‌شان تغذیه می‌شود.
چه شب‌ها که از درد به خودمان پیچیدیم؛ اما فردایش به حال زخم‌ خورد‌ه‌امان نقاب زدیم و تظاهر کردیم.
چه وقت‌ها که از درون شکسته بودیم اما روی لب‌‌هایمان خنده بود.
درد دارد حالت بد باشد و کسی نباشد آرامت کند و باید خود را بغل بگیری و هق بزنی به حال بدت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Leilii

مدیرتالاربیوگرافی
پرسنل مدیریت
مدیر
نام هنری
لیلی
انتشاریافته‌ها
1
مدیر
تالارمونوگرافی‌وبیوگرافی
شناسه کاربر
4811
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
177
نوشته‌ها
237
پسندها
464
امتیازها
303

  • #14
می‌دانی دردناک‌ترین درد چیست؟
وقتی هر جا را می‌نگری کسی را نمی‌یابی که کمی تو را بفهمد، کمی به پای دردهایت بماند و مرهم زخم‌هایت بشود.
دیگر درد‌هایم را درونم خاک کرده‌ام و برایشان عزاداری می‌کنم، من محکومم تا کوله‌باری پر از دردهای بی‌صدا و خموش را تا ابد به دوش بکشم و برایشان عزاداری کنم.
این روزها سکوت می‌کنم، سکوتی پر از درد‌، از دردهای خاموش، این روزها دیگر لب‌هایم توان خندیدن و تظاهر را ندارند، سد اشک‌هایم دیگر توان استقامت را ندارند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Leilii

مدیرتالاربیوگرافی
پرسنل مدیریت
مدیر
نام هنری
لیلی
انتشاریافته‌ها
1
مدیر
تالارمونوگرافی‌وبیوگرافی
شناسه کاربر
4811
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
177
نوشته‌ها
237
پسندها
464
امتیازها
303

  • #15
گاهی وقت‌ها یک آدم‌هایی، زیادی برایت گران تمام می‌شوند.
آدم‌هایی که با رفتن‌‌شان همه اعتماد و باور‌هایت را خراب می‌کنند و تو می‌مانی با یک ذهن پر از فکر و خیال و قلبی پر از غم و آشوب.
دلت می‌خواهد از همه این فکر و خیال‌ها و نا آرامی‌ها فرار کنی بروی یک جایی که هیچ‌کس جز خودت و تنهایی‌هایت نباشد.
احساس می‌کنی وارد یک بازی جدید از زندگی شده‌ای یک بازی که از افکار و احساساتت شروع می‌‌شود همه وجودت پر می‌شود از شک و بی‌اعتمادی که تمام روحت را شکنجه می‌دهد! گاهی دور شدن از آدم‌هایی که دوست‌شان داری شکل دیگری از مرگ است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Leilii

مدیرتالاربیوگرافی
پرسنل مدیریت
مدیر
نام هنری
لیلی
انتشاریافته‌ها
1
مدیر
تالارمونوگرافی‌وبیوگرافی
شناسه کاربر
4811
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
177
نوشته‌ها
237
پسندها
464
امتیازها
303

  • #16
دیگر بی‌خیال چیز‌هایی شده‌ام که سال‌ها قبل بزرگ‌ترین دغدغه‌ام بودند.
بی‌خیال تمام چیزهایی که برایشان تلاش کردم و نرسیده‌ام، سکوت کرده‌ام آن قدر که دیگر هیچ‌کس صدای شکسته شدنم را نمی‌شنود از یک جایی به بعد دیگر برایت مهم نیست چه کسی بماند یا برود، نمی‌خواهی برای نگه داشتن کسی بجنگی چون همه می‌آیند که یک روز بروند.
در گذشته‌ی هر آدمی، یک نفر پیدا می‌شود که بی‌مقدمه آمده و غیبش زده است، این‌که آمده‌اند و رفته‌اند مهم نیست مهم این است که بعد از رفتن‌شان خاطرات خوبی به جای گذاشته‌اند یا نه؟ و ای کاش می‌شد فرار کرد از خاطرات و دیار آدم‌ها.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Leilii

مدیرتالاربیوگرافی
پرسنل مدیریت
مدیر
نام هنری
لیلی
انتشاریافته‌ها
1
مدیر
تالارمونوگرافی‌وبیوگرافی
شناسه کاربر
4811
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
177
نوشته‌ها
237
پسندها
464
امتیازها
303

  • #17
یک وقت‌هایی است آن‌ قدر دلت می‌گیرد که از درد زیادی فقط سکوت می‌کنی. چشم‌هایت پر از اشک می‌شود؛ اما نمی‌گذاری بریزد.
نه گله می‌کنی و نه شکایت، به خودت می‌آیی و می‌بینی از آن همه شیطنت و بازی‌گوشی هیچ‌ چیزی نمانده، شده‌ای یک آدم گوشه‌گیر به ظاهر شاد که کسی از اعماق وجودش خبر ندارد.
آدم‌های اطراف را زمانی می‌شناسی که بیشتر از همیشه به آن‌ها احتیاج داری؛ اما نادیده‌ات می‌گیرند انگار که هیچ‌ وقت برایشان مهم نبودی، زمانی آن‌ها را می‌شناسی که در تنهایی گیر کردی؛ ولی اثری از آن‌ها نیست. زجر آورترین آدم‌‌های زندگی‌ات آن‌هایی هستند که نه آن‌قدر بد هستند که نا امیدت کنند و نه آن‌قدر خوب که از آن‌ها مطمئن باشی و به آن‌ها اعتماد کنی.
این‌ جاست که باید بدانی چه کسی تا کجا کنارت می‌ماند و دردهایت برایش مهم است.
گاهی باید شکست بخوری که قوی‌تر از قبل ادامه بدهی که آدم‌‌های دورت را بشناسی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Leilii

مدیرتالاربیوگرافی
پرسنل مدیریت
مدیر
نام هنری
لیلی
انتشاریافته‌ها
1
مدیر
تالارمونوگرافی‌وبیوگرافی
شناسه کاربر
4811
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
177
نوشته‌ها
237
پسندها
464
امتیازها
303

  • #18
بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم دارم با تمام وجودم درد می‌کشم و به روی خودم نمی‌آورم. گاهی ممکن است بغضی در گلویم سنگینی کند و دو دستی خفه‌ام کند؛ ولی من به پنهان کردن احساسات شکننده خود ادامه بدهم.
میدانی دیگر خسته‌ام، خسته‌تر از آنی که بتوانم توضیحی برایش داشته باشم این روزها خیلی دوست دارم خودم را ترک کنم، گاهی دلم برای خودم می‌سوزد برای قلبی که هزاران بار مچاله شده برای احساسی که سرکوبش کرده‌ام برای زندگی که هیچ امید و انگیزه‌ای برای ادامه دادنش ندارم.
به جایی رسیده‌ام که دیگر حوصله‌ی هیچ‌ کس و هیچ چیز را ندارم نمی‌دانم کسی درک می‌کند یا نه؛ ولی یک‌ دفعه به خودم می‌آیم و می‌بینم که دیگر چیزی نمی‌تواند خوش‌ حالم کند یا ذره‌ای از دردهایم را کم کند، گاهی سخت‌ترین کار دنیا رو به رو شدن با زخم‌هایی است که خودت در به وجود آمدن‌شان هیچ نقشی نداشته‌ای.
کسی چه می‌داند من چه‌ قدر از درون فرو ریخته‌ام و با لبخند تظاهر به خوش‌ حالی کرده‌ام.
هیچ‌کس مرا نفهمید حتیٰ آن‌ که به غمم پی برد، جز غمگین شدن کاری از دستش بر نیامد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Leilii

مدیرتالاربیوگرافی
پرسنل مدیریت
مدیر
نام هنری
لیلی
انتشاریافته‌ها
1
مدیر
تالارمونوگرافی‌وبیوگرافی
شناسه کاربر
4811
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-15
آخرین بازدید
موضوعات
177
نوشته‌ها
237
پسندها
464
امتیازها
303

  • #19
درد دارد آن چیزی را که آرزو می‌کنی، وقتی بهش می‌رسی که دیر شده است و دیگر هم خودت عوض شده‌ای و هم آرزوهایت.
کاش یک ماشین زمان بود که به گذشته بر می‌گشتیم و کارهای که به اشتباه انجام دادیم را درست‌شان می‌کردیم که الان افسوس‌شان را نخوریم... .
مگر قرار نبود با زخم‌ها و دردها محکم‌تر و قوی‌تر بشویم؟ پس چرا الان تبدیل به یک روح مرده و یک جسم به ظاهر شاد و آرام شده‌ایم!
خسته‌ام از همه‌ی آدم‌ها، از حرف‌هایشان، از روزهای تکراری، از پیشرفت نکردن، از همه چیز خسته‌ام، حتی خودم.
فکر می‌کنم دیگر همه‌ی احساساتی که لازم بود را تجربه کرده‌ام و دیگر احساس جدیدی نخواهم داشت.
آدم‌ها در نهایت یک جایی تنهایت می‌گذارند و تو می‌مانی و کسی که از قبل تنهاتر شده است... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
121
نوشته‌ها
1,651
راه‌حل‌ها
58
پسندها
13,842
امتیازها
650

  • #20


عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده ی عزیز. بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون.



|مدیریت تالار رمان|
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین