متروکه دلنوشته خبرت هست؟! |رمیصا.پکس

(به نام خدا)

نام دلنوشته: خبرت هست؟!
به قلم: رُمَیصا.پَکس
ژانر:عاشقانه، تراژدی، اجتماعی

مقدمه:
خبرت هست دلم مرده در این فاصله‌ها؟
یا که مشغول به یار دگری؟
خبرت هست خون ز چشمم جاریست؟
یا که غرق دیدگان دگری؟
خبرت هست که این پیکره از هیچ پراست؟
تو بردی با خودت قلب مرا، این هم صید دگری!

خبرت نیست که ز خویش خبری نیست مرا؟
رفتنت برد هوش این بی‌هوش را به دیار دگری!
قلمم خسته نشد ز توصیف نگاهت تو بخوان،
بسم آن روز که روحم رود به دیار دگری!

 

[Romanik Bot]

به نام خداوند دل‌های پاک​

سلام خدمت شما دل‌نویس عزیز!​

متشکریم از شما برای انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار آثار ارزشمندتان.​

خواهشمندیم قبل از شروع کردن نگارش دلنوشته‌تان، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه فرمایید!​

[قوانین و مراحل ایجاد تاپیک دلنوشته]​

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.
[درخواست جلد برای دلنوشته]​

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست نقد و تعیین سطح دلنوشته] ​

پس از رفع ایرادات گفته شده توسط منتقد، جهت بررسی دوباره و تعیین سطح مجدد اثرتان از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[تعیین سطح مجدد دلنوشته]​

پس از اتمام نگارش دلنوشته، می‌توانید از طریق لینک زیر برای صوتی کردن دلنوشته خود اقدام کنید.
[درخواست صوتی شدن دلنوشته]​

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
[اعلام پایان نگارش دلنوشته]​

پس از اعلام اتمام نگارش برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست ویراستاری دلنوشته]​

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[انتقال و بیرون آوردن دلنوشته از متروکه]​

متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!​

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |​

 

[~Romaysa_paX~]

خبر هست دلم تنگ شده چشمانت را؟
خبرت هست کسی دل داده، جان داده؟
یا که در بی خبری خوش خبری؟
تو دلت سنگ کجا است جان دلم؟
من دگرگون شدم از غم هجرت، ریگ مرمری.
سالیانیست منم در این کنج پر از غربت و غم.
دل بپوسید خبری نیست ز روح و ز سری.
خواستم بگویم تو را که بی انصاف...
من در اینجا ماندم تو با چه کسی همسفری؟!

 

[~Romaysa_paX~]

خبرت هست فرهادها مردند؟
خبرت هست همه به خواب شیرین رفتند؟
خبرت هست همه از عشق مجنون به جنون تن دادند؟
خبرت هست که لیلی چشم بست به روی خسروهای عهد؟
خبرت هست عشق از ریشه تیشه به جانش افتاد؟
خبرت هست که تیشه‌ی فرهاد نیست شدش جانانم؟
خبرت هست خبری نیست وداد را وین یعنی مرگ تدریجی دل‌ها؟
خبرت هست این نسل سوخته جان به نیل افکندند؟
خبرت نیست همه در چاه رفتیم؟
خواستم جان بدهم جانم را دیدم در تن دیگری.
خبرت هست جان بودی این پیکر خالی شده را؟!

 

[~Romaysa_paX~]

خبرت هست بیمار شده‌ام به مشکی نگاهت؟
دچار شدم، راهی نیست بگریزم از سم گناهت.
خبرت هست نگاهت کلید قفل دل ما بود؟
رفتی و رفتن تو پاگشای قدم اجل ما بود.
پابند به عهد عشقت شده‌ایم،
عهد را شکستن کار این دل بیمار ما نیست.
تا کجا تا به کی باید به دنبال نگاه تو دوید؟
خسته نشد اما پای عمر بریده، روای ما نیست.
خبرت هست هنوز چشم به در تکیه به دیوار زده‌ایم؟
دلمان تاب دمی تکیه زدن ندارد دیگر که به دیوار جهان.
کار دلمان باز به جلاد نگاهت افتاد.
نظری کن، این پیکره بیمار به نگاهت افتاد.
خبرت هست که جانم بودی؟
هوشیاری بعد مرگ شبانم بودی؟
جانماز دم صبح، خبرت هست دلیل رکوع و سجودم بودی؟
خبرت هست ز رخ بی رنگم؟
بعد تو با همه‌ی عالم و آدم، به خدا در جنگم.

 

[~Romaysa_paX~]

خبری شد در این شهر پر از بی خبری.
خبرم داده قاصدکی نامه رسان؛ که عشق در اینجا گم شد!
یاد نگاهت به دلم چنگی زد؛
باز صدای تو در گوش دلم زنگی زد!
چشم چرخاندم در نمای شهر،
چشمم تر و بغض هم بیخ گلو جاگیر شد.
چشم بستم تا نبینم اینهمه خاطره را!
چشم بستم و خواب چشمان سیاهت به خوابم نیرنگ زد!
نیرگ زد و بیدار شدم، بی خبر از دل دنیا؛ آواره‌ی دالان شدم.
همه جا بود ذکر رخ زیبایت؛ همه جا بود بوی عطر و هوایت، به خدا جان دادم!
به خدا عشق هنوز هم جاری‌ست. به خدا قاصدک هم دروغ گفت.
عشق هنوز هست، می‌ماند!
عشق تو تا دم آخرین دم، در دلم می‌ماند!
خبرت هست؟!

 

[~Romaysa_paX~]

خبری نیست از این عشق آلوده به درد.
خبری نیست از این مشق آلوده به مرگ.
خبرم داده هوا؛ که تو هم بی وفا شده‌ای!
خبرم داده دوا، که بمیر ،که ز درمان خبری نیست تو را.
خبری ده ز خودت، خبری ده ز چشم زیبایت!
چه خبر از آن همه لبخندهایت؟
چه شده در دل بیمار و تنم؟
چه شده در دل بی رحم تو؟
به خدا دلتنگم! دلتنگ آن لحظه‌ی طوفانی که نامم را گفتی.
دلتنگ چشمه‌ی جاری از چشمم بهر شوق!
دلتنگم به خدا!
دلتنگ عطری که هوای نفسم بود،
دلتنگم، دلتنگ صدایی که آهنگم بود.
دلتنگی که گناه نیست، هست؟!

 

[~Romaysa_paX~]

خبرت هست از این حال نزار دل من؟!
عاشق شدن که جرم نبود، دل به خط و خطوط لبخندت داده دلم،
دل به مشکی نگاه جلادت داده دلم،
دل به آن آوای خوش قهقهه‌ها؛
دل به خط و خش لحن صدایت داده دلم.
دل دادن که در دیار ما جرم نبود دلبر چشم مشکی من.
دل به طرح لبخند روی لبت داده دلم!
باز بگویم که چه در دل بی صاحب ما می‌گذرد؟! خبزت نیست که از دل تنهایی گذرد کرده دلم؟!
خبرت نیست به دنبال نگاه تو فتاده دلم؟!
خبری ده از حال دلت تا که بگویم با تو؛
که چه‌‌ها کرده دلم؛
که کجا رفته دلم، با که رفته از برای چه رفته دلم!
خبری ده! بگو تو هم عاشق ما شده‌ای، خبری ده بگو واله و شیدا شده‌ای.
من پر از بی‌خبری، من که در خوش خبری؛ تو بگو این اخبار خوش بی‌خبری صحت دارند؟!
تو بگو جان دلم. تو بگو با دل فرهاد شده‌ام از غم شیرین وداد. تو بگو دلبر چشم مشکی ما، تو بگو از جنون این لیلی سر به هوا!
به کجا رو بزنم؟! به کجا آویزم که بهر آن چشمان سیاهت خبری آویزم؟! خبرم ده و بگو دل دادی، بگو ما را که به ما دل دادی.
ما که در بی خبری خوش خبریم، خوش به حال تو که از حال دلم باخبری!