تمام شده مجموعه اشعار افکار پریشان | ریحانه اسفدیاری

بسمِ اللّٰهِ الرحمٰنِ الرحیم

عنوان: افکار پریشان
نویسنده : ریحانه اسفندیاری
ژانر: تراژدی


مقدمه:
گر گذرت افتاد بر این خرابه
نظری کن بر این حال زمانه
دیده‌ات دید که‌گشت این کاخ ویرانه
ندارند که بیایند صاحبان هیچ بهانه
چه شود؟ چه بینند؟ دیدن ندارد یک خرابه
​

 

[صنم]

بال پروازم شدی دلبرم...
مقصد رویاهایم شدی دلبرم...
پادشاه داستانم شدی دلبرم...
راویه قلبم شدی دلبرم...
محرم رازم شدی دلبرم...
تاج و تخت افکارم شدی دلبرم...
در آخر قاتل جانم شدی دلبرم...​

 

[صنم]

*افکار پریشان*

دلا ای زخم خورده‌ی من دلا ای متروکه‌ی غم
صباح را با چندین قطره اشک می‌کنم کم
صدایت از پس خربار ها ناله می‌شود جمع
به سرخی چشمانت و پاکی افکارت نشد رحم
مرا تا کی این شب نشینی و زنده داری؟
مرا دیگر نباشد هیچ نشان از زندگانی
​

 

[صنم]

*افکار پریشان*

نور گرم خورشید و دل پر دردم را
میبرم من به بازار خرابه‌های شهر
نه خریداری نه غم‌‌خواری و نه دلداری
آنگه که گویند در پس غربت چنان بیزاری
من را گوید همان غربت نشین تنهایی​

 

[صنم]

*افکار پریشان*


شبی در محفل یاران نگاری
به آن زلف پریشان و دو چشمان خماری
ببردا این دلا بر کنج جمع و آغوش تنهایی
که چون پروانه‌ای بی‌تاب شمع بیماری
بچرخم من تا صباح‌گاهان بدوره این یار خیالی
خیالم گشته از موج این دریا بی نشانی​

 

[صنم]

*افکار پریشان*

یارا به جهان خیز و دلی نیز دوست بدار
کز این ظلمت بی‌پایان همی با عشق رها شو
من از بد تو، تو از بدِ من هر یک نظری داریم به جمال هم
با عشق بشوی این ظلمت و دید بد رو نفسا
نفسا حق به کجا نیز دلی پاک بباید باشد
تا که نباشد نفست حق و دلت پاک جمالت نشود شاد
تا که نشود دلت شاد نیاید عشق به دنیای دلت
کز این ظلمت بی پایان دلت دست نشویی نرود هیچ عشق در این ذات
​

 

[صنم]

*افکار پریشان*

خدایا دلی آشوب دارم در این سینه
قسم بر عشق که نیست درونش هیچ کینه
دل آشوبم به رنگ آشنای چشمانش آشنا بود
دل غم‌خوارم به گرمی نگاهش دلگرم بود
نفس را جز به حق آشکارا نکردم
نگاه را جز به پاکی پهنا نکردم!​

 

[ARA.O.O]

عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|​