. . .

انتشاریافته دلنوشته آوای خدا | آرمیتا حسینی کاربر انجمن رمانیک

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. تراژدی
سطح اثر ادبی
الماسی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
نام دلنوشته: آوای خدا
نویسنده: آرمیتا حسینی
ژانر : تراژدی، مذهبی
ویراستار: سین.پ
@ansel
خلاصه:‌
من سال‌هاست گمان می‌کنم درحال قدم زدن لحظات هستم؛ اما امروز فهمیدم این لحظات بودند که در من قدم می‌زدند!
امروز بعد از مدت‌ها یاد گرفتم
به جای دویدن و حرف زدن یک لحظه بنشینم و گوش دهم!
امروز روی این صخره‌ی زیبا و خوش تراش، ‌روی این نقاشی زیبای خدا ‌می‌نشینم و به آوای خدا ‌گوش می‌دهم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #11
اگر تا الان دوام آورده‌ام، به‌خاطر تو بود!
گفتم خدایی هست که مرا می‌بیند،
گفتم خدایی هست که بالاخره
دستانش را سمتم بگیرد و مرا
از فاضلاب بیرون بکشد!
من به‌خاطر تو دارم نفس می‌کشم!
به‌خاطر تو لبخند می‌زنم و تظاهر می‌کنم یکی مانند هزاران انسان روی زمین هستم!
تو که می‌دانی تحمل این دقایق چه‌قدر سخت شده.‌
به نظرت، چگونه تاب بیاورم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #12
بگذار بگذریم،
بگذار رها کنیم،
بگذار فراموش کنیم،
بگذار نبینیم!
ما مجبور نیستیم با چشمانمان هرچیزی را ببینیم!
شنیده‌ای؟ می‌گویند عاشق جز عشقش همه‌چیز را تیره و تار می‌بیند!
حال باید بدانی من جز تو
همه‌چیز را تیره و تار می‌بینم!
تو ستاره‌ام نیستی، ماهم نیستی!
همه چیزی! یک نور مطلق! روشنایی‌ای بی‌کران و بی‌نهایت!
من می‌دانم با نگاه کردنت، خودم را گم خواهم کرد! از خود بی‌خود خواهم شد؛
اما چه کنم؟ بی‌اختیار نگاهت می‌کنم!
آن‌قدر نگاهت می‌کنم که خود هیچ، مکان و زمان و انسان‌های اطرافم را هم گم می‌کنم!
همه‌چیز هیچ است و تو تمام منی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #13
سرد و تاریک است،
تو تنها نور من هستی که مرا مجذوب خود کرده‌ای!
یک روز راجع به جعبه‌ی عجیبی شنیده بودم.
هرکس به آن جعبه نگاه می‌کرد، نمی‌توانست از آن چشم بردارد و درحالی که جعبه دستش بود سالیان سال پس از نگاه کردن به آن، می‌مرد!
تو جعبه‌ی من هستی! همان جعبه‌ی خاصی که می‌خواهم همواره نگاهش کنم و حتی کنارش بمیرم!
من این تلخی‌ها را با وجود تو تحمل می‌کنم!
با وجود تو به روی شیرینی‌ها لبخند می‌زنم و شکر می‌کنم!
حتی انسان‌های اولیه که هیچ شناختی راجع به خدا نداشتند،
یک جایی از قلب خود احساس می‌کردند باید چیزی را پرستش کنند!
من این احساس پرستش را دوست دارم و تو خدای من، خدای این جهان بزرگ که حتی ناتوانم از وصفش!
برای من امیدی! یک امید بزرگ تا بتوانم این انسان‌های لاشخور را تحمل کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #14
وقتی می‌خواستم بیایم و روی این صخره بنشینم و با تو سخن بگویم شخصی را دیدم. کودک با التماس درخواست می‌کرد از او گل بخرند؛ ولی انسان‌ها از روی او رد شدند و له‌اش کردند!
گمان کردند هرکسی پول دارد انسان است و هرکسی ندارد یک آشغال اضافی در جامعه است!
آن‌ها با خود می‌گفتند این بچه‌های یتیم و بی‌پول باید از سر خیابان‌ها جمع شوند، شهر را به لجن کشیده‌اند!
درواقع لجن خودشان بودند؛ اما گویا چشمی برای دیدن خود نداشتند!
آن‌قدر سیاه بودند که حتی نمی‌توانستم به آن‌ها نگاه کنم.
چگونه شد که پول انسانیت را، ‌شرف را و درستی را خورد؟
چگونه پول با قدرت خود وارد میدان شد و همه انسان‌ها را بدون این‌که ‌بدانند طلسم کرد؟
دوست داشتم یقه‌ی زن را بگیرم و او را خفه کنم تا حداقل یک لجن کم شود؛ ‌اما امان از قانون و عدالتی که می‌گو‌ید:
- اگر لجنی را بکشی اعدام خواهی شد!
حتی بدترین شخص را هم نمی‌توانی بکشی!
و حتی آن‌ها کار این زن را بد نمی‌دانستند، یک چیز عادی بود و شاید حتی آن‌ها نیز با کار زن موافق بودند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #15
اگر بخواهم چهره واقعی انسان‌ها را بیان کنم،
شخصی مشغول خوردن انسان دیگری‌ست و
شخص دیگری سیاه و کبود با چشمانی خونی و دندان‌هایی زشت،
دیگری سر تا پا آشغال و اشخاص دیگر نیز همچو سوسکی زشت و بد‌بو هستند!
این چهره‌ی واقعی آن‌هاست که زیر لباس و آراستگی‌های ظاهری مخفیش کرده‌اند.
با دیدن صورت واقعیشان زندگی برایم تلخ‌تر از زهرمار می‌شود!
در انتظار ماری هستم که آرام بیاید و دور گلویم حلقه شود و با نیشش زندگی‌ام را خاتمه دهد؛
اما مارِ زندگی هیچ‌گاه مرا نمی‌کشد؛ فقط زجرم می‌دهد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #16
ظاهراً همه‌چیز آرام و خوب است.
خورشید درحال غروب است و صخره‌ها را نارنجی رنگ و زیبا جلوه می‌دهد!
دشت‌ها و جنگل‌ها غرق در آرامشی وصف نشدنی هستند!
نسیم خنک و بهاری می‌وزد و آواز آهنگی ملایم از دور دست‌ها به گوش می‌رسد!
ظاهراً همه چیز آرام است؛
اما من درحال خفه شدن هستم!
بوی بد را از همه جا احساس می‌کنم!
چشمانم غم را فریاد می‌کشند!
لب‌هایم... آری لب‌هایم از خندیدن خجالت می‌کشند! خندیدن در این دنیا به چه کار می‌آید؟
مجسمه‌ای که از خود ساخته‌ام را می‌شکنم و اشک می‌ریزم!
بعد از چندین سال، چشمانم با افتخار به حال امروزم اشک می‌ر‌یزند!
خدایا! ببین اشک‌هایم را، ببین!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #17
دیگر همه جا تاریک شد!
سخن گفتن با خدایم بیش از حد لذت بخش است!
من زمان را گم نکردم،
عمدا ًگذر زمان را نادیده گرفتم
تا ساعاتی بیشتر با خدایم باشم!
از صبح تا شب،
با این‌که هوا سرد بود در این‌جا نشستم.
از زشتی‌های آدم‌ها گفتم،
از زخم‌هایی که خورده بودم گفتم؛ اما
مگر تمامی دارد؟
باز هم باید بگویم.
می‌خواهم تا فردا صبح این‌جا باشم،
کجا بهتر از نزد خدا بودن هست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #18
آه! باور نکردنی‌ست خدای من! انسان‌ها گمان می‌کنند همه‌چیزدان هستند!
می‌گویند فلانی بد است،
فلانی حرام خور،
فلانی نامرد،
فلانی دزد،
فلانی... .‌
و هر روز هزاران نیرنگ روی مردم می‌چسبانند. برای این‌که در جمع‌شان بحث داغ ایجاد کنند، نقاب‌های زشتی به صورت مردم بی گناه می‌زنند؛ اما غافل از این‌که این نقاب ‌در آن دنیا روی صورت خودشان قرار است بنشیند!
‌ زمانی که در بحث شرکت نمی‌کنی یا با قیچی آن را می‌بری،
‌ ‌ملقب به دختر کم‌سخن و افسرده، یک فرد منزوی می‌شوی!
‌می‌گویند تو مثل شیطانی!
چه بهتر که مانند انسان بی‌گناهی باشم که پشت سرش سخن می‌گویند؛ اما ‌مانند آن‌ها نباشم! رقت‌انگیز است، مگر نه؟
‌خدایا! ای کاش معجزه‌هایت را باز به رخ می‌کشیدی.‌‌ من خیلی دلم می‌خواهد در همین دنیا باران سنگ روی سرشان فرود بیاید و با لبخند‌ به تماشای این انسان‌های زشت بنشینم!‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #19
خدایا!
دوست ندارم بنشینم و غر بزنم،
هی به این و آن برچسب بچسبانم!
نمی‌خواهم بنشینم و از در و دیوار گلایه کنم؛ اما
اندکی حالم خوش نیست...
مرا ببخش که این روزها،
جز گلایه حرف دیگری ندارم!
مرا ببخش!
می‌دانم قطره‌ای نفس کشیدن آرزوی هرکسی‌ست،
می‌دانم کارم اشتباهی بیش نیست؛
اما من می‌دانم،
قلبم که نمی‌داند!
او مچاله شده و در پیله‌ی تنهایی خود خطوط خونینی روی سینه‌ام می‌کشد و
همین یک نفس خشک را زهر می‌کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
260
نوشته‌ها
2,796
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,322
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #20
برخی چیزها را وقتی که قلبم به گوش
مغزم می‌رساند،
به گونه‌ای می‌شوم که گویی
آب شور نوشیده‌ام؛
در همان حد حالم بد می‌شود!
در دریای کثیف دست و پا می‌زنم و این قلب،
باز بیشتر از قبل با طوفانش مرا نابود می‌سازد!
می‌خواهم پسش بزنم؛ اما
دروغ که نمی‌گوید، نه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
247
پاسخ‌ها
3
بازدیدها
148

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین