. . .

انتشاریافته داستان کوتاه ماهک، دختر بی ادب | آلباتروس

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. کودکان
ژانر اثر
  1. فانتزی
سطح اثر ادبی
الماسی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
داستان: ماهک، دختر بی ادب
نویسنده: آلباتروس
ژانر: فانتزی
خلاصه
سیزده تا دوست که مثل یک خانواده در کنار هم زندگی می‌کردند؛ اما یکی از آن‌ها فرق می‌کرد. بقیه بچه‌ها زیاد دوستش نداشتند و در آخر برایش یک نقشه‌ کشیدند تا او را هم مثل خودشان کنند؛ ولی... .
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
862
پسندها
7,345
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #1
jvju_negar_.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #3
مقدمه

دوباره اشک‌هایش را پاک می‌کند، از فاصله‌ای دور به دوستانش نگاه می‌کند که چه با شادی در کنار هم بازی می‌کنند؛ اما او دیگر در میانشان نبود.
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #4
《 داستان‌های رنگی برای آلباتروس‌های کوچک! 》

فریاد اسفند باعث شد تا همگی به جز دی پنجره‌هایشان را باز کنند و به او نگاه کنند.
دی که دستانش را در سینه جمع کرده بود و با تکیه به کوهستان تازه می‌خواست بخوابد، از صدایش با اخم چشمانش را باز کرد؛ ولی حرفی نزد.
بهمن خود را بیشتر از پنجره بیرون کشید، چون فاصله‌اش با اسفند زیاد نبود، می‌توانست اشک‌هایش را که از چشمان یاسی رنگش جاری بود، ببیند.
رو به او که چمباتمه زده بود، گفت:
- چی شده؟ چی شده؟ چرا داری گریه می‌کنی؟
اسفند دستانش را بالا آورد که بقیه از دیدن انگشتانش تعجب کردند.
اردیبهشت موهایش را از جلوی چشم راستش کنار داد تا بهتر نظاره‌گر باشد سپس گفت:
- چرا یکی از انگشت‌هات نیست؟!
اسفند دستانش را در زیر بغلش مخفی کرد و خشمگین غرید.
- کار ماهکه، اون یکی از انگشت‌هام رو دزدید!
شهریور که تا کنون سکوت کرده بود، او نیز عصبی گفت:
- اَه تا کی قراره این کارهاش رو تحمل کنیم؟ پارسال که یکی از انگشت‌های من رو برد، حالا رسیده به تو؟
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #5
خرداد عینک گرد و بزرگش را روی دماغش جابه‌جا کرد و خطاب به همگی گفت:
- باید یک کاری بکنیم، اون دیگه زیادی داره شر به پا می‌کنه. هیچ کدوممون دوستش نداریم.
مرداد دستی به لباس سبز و بزرگش زد و برای حمایت از برادرش که چند دقیقه از او بزرگ‌تر بود، لب‌ باز کرد.
- اوهوم، موافقم. باید یک جوری ادبش کنیم.
اردبیهشت کتاب بزرگش را روی طاقچه گذاشت و کنجکاو پرسید.
- مثلاً چه کاری؟
آبان جواب داد.
- باید سال رو احضار کنیم.
تیر با موهای سیاه و کوچکش که خرگوشی بسته بودشان، لیسی به آبنبات چوبیش زد و گفت:
- موافقم.
آبان رو به آذر که منتظر دست زیر چانه گذاشته بود، گفت:
- یک تقه به پنجره دی بزن، اون هم باید باشه.
آذر با اخم غر زد.
- کی جرئت داره اون گنده دماغ رو صدا کنه؟ لابد دوباره خوابیده، اصلاً هم براش بقیه مهم نیستن.
تیر لیس دوباره‌ای به آبنبات چوبیش زد و با لحنی بی تفاوت گفت:
- موافقم.
آبان کلافه نچی کرد و رو به آن‌ دو گفت:
- یعنی چی؟ همگیمون باید باشیم. بدون حضور ماهک احضارش سخته، حالا میگی دی هم نباشه؟
سپس صدایش را بالا برد و گفت:
- دی، دی، دختر بیا بیرون!
آذر دست پر از انگشترش را روی گوشش گذاشت و با یک چشم باز لب زد.
- خودم صداش می‌کنم، کر شدم!
 
آخرین ویرایش:
  • خنده
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #6
به زور تقه‌ای به پنجره یخی دی کوبید که بالاخره لحن سردش آرام شنیده شد.
- چیه؟
بهمن با صدای بلندی گفت:
- باید بیای بیرون.
ناگهان پنجره با شتاب باز شد که بهمن و آذر یکه خوردند. بر خلاف تصوری که داشتند، تنها اخم‌هایش در هم بود؛ اما لحنش نشان از خشمش نمی‌داد.
- چی شده؟
آذر که دستش را روی سینه‌اش گذاشت بود، چشم غره مخفیانه‌ای به او رفت و هم زمان گرفتن نگاهش نفسش را فوت مانند خارج کرد.
اسفند که همچنان شاکی بود، به حرف آمد.
- باید سال رو احضار کنیم.
دی با خونسردی لب زد.
- دوباره؟
اسفند جواب داد.
- آره، باید حساب ماهک رو برسیم.
پوزخندی زد و دوباره گفت:
- حتی معلوم نیست کجا در رفته؟
مهر که از انتظار خسته شده بود، رو به آبان و آذر گفت:
- بیاین بیرون و دستتون رو بدین به من، باید فصل‌هامون رو به هم وصل کنیم، این‌طوری سال زودتر با خبر میشه.
بدین ترتیب خرداد از خانه خواهرش دور شد و دست اردبیهشت را گرفت. فروردین هم با ناز و ظرافت دامن سفید و از جنس تورش را کمی بالا داد تا پا گیرش نباشد سپس او هم از پنجره بیرون شد و دست لطیف و سفیدش را در دست اردبیهشت گذاشت.
 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #7
تیر، مرداد و شهریور نیز این چنین کردند. دی؛ اما با اجبار دست بهمن را گرفت که بهمن هم اسفند عبوس را به خود نزدیک‌تر کرد.
خرداد به بقیه که حلقه وار ایستاده بودند، نگاه کرد و گفت :
- حالا رشته‌ها رو به هم وصل می‌کنیم.
آذر پشت چشمی نازک کرد و زیر لب زمزمه کرد.
- انگار بار اولمونه.
آبان که صدایش را شنیده بود، فشار کمی به دستش داد که او هم سکوت کرد.
تیر که حال یک دستش در دست مرداد بود و با دیگری سر رشته را گرفته بود، آبنابتش را میان دندان‌هایش نگه داشت و با حرف‌های نا مفهوم گفت:
- خسته میشم.
اردبیهشت با آرامش گفت:
- یک کم تحمل کن کوچولو.
چشمانشان را بستند، باید بیش از پیش نیرو جمع می‌کردند تا سال احضار شود، آخر با نبود ماهک کار برایشان سخت‌تر شده بود.
از صدای بم و گیرای سال به خود آمدند و سریع چشمانشان را باز کردند.
- چه شده که من را احضار کرده‌اید؟
تیر دهانش بی اختیار باز شد که آبنبات چوبیش روی زمین افتاد؛ ولی بی توجه به آن با لبخند و نگاهی خیره رو به سال که موهای بلندش روی لباس سفید و بزرگش افتاده بود، زمزمه کرد.
- وای من هر بار هم که ببینمش، هیجان زده میشم. چه با شکوهه!
اسفند حرصی جواب داد.
- باز هم ماهک!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #8
سال پلکی زد و گفت:
- چه کرده؟
اسفند و آذر به همراه خرداد هم زمان به حرف آمدند که سال کلافه گفت:
- ساکت باشید.
رو به فروردین گفت:
- عروس من، می‌شود شما توضیح بدهید؟
فروردین با گونه‌هایی رنگ گرفته، لبخند ملیحی زد و زمزمه کرد.
- با اجازه بزرگ‌ترها، بله!
دی نفسش را پر فشار از دهانش بیرون کرد. اوضاع برایش کسل کننده شده بود، حوصله‌شان را نداشت، باید می‌خوابید.
فروردین تاج صورتیش را روی سرش تنظیم کرد و گفت:
- شواهد نشون میده که ماهک باز هم شیطنت کرده و یکی از انگشت‌های اسفند رو دزدیده، مشخص نیست چی کارش کرده. ما دفعه قبل وقتی که ماهک این کار زشت رو انجام داد، باهاش حرف زدیم، اون هم قول داد دیگه شیطونی نکنه و دختر خوبی باشه؛ ولی انگار باز هم زیر قولش زده و این‌بار اسفند رو ناراحت کرده.
اسفند با تندی گفت:
- اون یک دختر غیر قابل تحمله!
سال با آرامش نگاهش کرد و گفت:
- تو هنوز یاد نگرفتی خشمت را کنترل کنی پسر؟
اسفند سرش را به زیر انداخت و هیچ نگفت. ماهک او را زیاد عصبی و کلافه کرده بود، دیگر از دستش خسته شده بود، در واقع همگیشان از کارهای زشت و بد ماهک خسته شده بودند و دیگر دوستش نداشتند.
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #9
آذر سکوت را شکست و با ناراحتی گفت:
- حق با اسفنده، همه‌مون از دستش عصبی هستیم. اون انگشت‌های خیلی از ما رو دزدیده؛ ولی ما هر بار بخشیدیمش؛ اما این‌بار دیگه نه، نمیشه ازش گذشت.
سال لب زد.
- خب من هم در عوض برایتان دو انگشت بیشتر دادم، مشکلی است؟
بهمن قدمی به جلو برداشت و دستانش را به دو طرف باز کرد. چون سال نسبت به آن‌ها قد بسیار بلندی داشت، به ناچار سرش را بالا گرفت و گفت:
- این از بزرگواری شماست؛ ولی ماهک تنها این کار رو نکرده، بلکه اون با شوخی‌های نابه‌جاش ما رو خیلی اذیت کرد. یک بار فروردین رو از خواب بیدار کرد و گفت وقت رقصیدن اونه، فروردین هم چون خواب آلود بود، متوجه نشد که با اسفند همراه شده، واسه همین اسفند سرش گیج رفت و چند شکوفه تاول زد.
ناگهان با تصور کردن آن لحظه خنده‌اش گرفت که لب‌هایش را به دهان کشید تا خنثایش کند. تجسم اسفندِ همیشه عبوس با آن شکوفه‌ها واقعاً مسخره و خنده‌دار بود.
سال پس از پایان حرفش سریع گردنش را فشرد و با چهره‌ای مچاله شده گفت:
- آری، آری، یادم است. آن لحظه من هم خیلی دردم آمد!
آذر پرسید.
- حالا باید چی کار کنیم؟
سال با قیافه‌ای متفکر رو به اسفند جواب داد.
- نمی‌توانم انگشتت را برگردانم.
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #10
اسفند با حیرت اخم درهم کشید و خواست حرفی بزند که سال دستش را بالا آورد و ادامه داد.
- قرن بزرگ وقتی از اتفاقات گذشته با خبر شد، من را از بخشیدن انگشت منع کرد و چنین فرمانی داد. برای همین دیگر نمی‌توانم همچین کاری بکنم. زین پس اسفند بیست و نه انگشت خواهد داشت؛ ولی برای تنبیه ماهک فکری دارم!
همگی سکوت کرده بودند تا بفهمند تصمیم سال چیست که از شنیدن صدای لی‌لی ماهک به سمتش سر چرخاندند.
ماهک با آن لبخندی که صورت گردش را گرد‌تر می‌کرد، به طرفشان نزدیک‌ شد.
با فرض این‌که سال دوباره انگشتی می‌بخشد و او نیز از مهلکه نجات خواهد یافت، با پررویی و لبخندی دندان نما گفت:
- سلام بر سال بزرگوار! چه شده که نزد ما آمده‌اید؟
سپس زیر چشمی به اسفند که عصبانی نگاهش می‌کرد، نگریست. لبخندش را بزرگ‌تر کرد که صدای عصبی سال متعجبش کرد.
- تا به الآن کجا بودی؟!
چشم‌های سفید با خال‌ خال‌های سیاهش را در اطراف چرخاند؛ اما وقتی که نگاه خشمگین بقیه را دید، دوباره لبخند زد و با من من جواب داد.
- رفته بودم تا با تاریخ کمی گپ بزنم، عام سلامتان هم رساند.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین