. . .

انتشاریافته داستان کوتاه عجز | Serino

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. جوانان
ژانر اثر
  1. اجتماعی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_۲۰۲۳۰۱۰۷_۱۰۴۰۴۷_wiqj_1pxx.jpg




نام داستان: عجز

نویسنده: Serino

ژانر: اجتماعی

خلاصه: پدر و پسر مکالمه‌ای را با هم شروع می‌کنند. ناگهان پسر تصمیم می‌گیرد همه چیز را به پدرش بگوید. همه‌ی حقیقت را راجب خودش.
حقیقتی که ابرازش برابر با اعتراف به تسلیم شدن بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

Spiritous

مدیر ترجمه
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
مدیر
طراح
ادیتور
مترجم
نام هنری
شعله زرد
آزمایشی
طراح
مدیر
ترجمه
شناسه کاربر
3608
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-10
آخرین بازدید
موضوعات
20
نوشته‌ها
277
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,839
امتیازها
193
محل سکونت
کوی قدرت

  • #11
کمی بغض به صدای پسر افزوده شد. مشخص بود گفتن این حرف‌ها برایش ساده نبود.
- بابا من از این‌که همیشه عذاب وجدان داشته باشم خسته شدم. من هم می‌خوام شاد باشم من هم می‌خوام احساس زنده بودن کنم، احساس قدرت، احساس کافی بودن؛ امّا از وقتی به سن بلوغ رسیدم، خیلی چیزها عوض شد دیگه اون آزادی بچگی‌ام رو ندارم. دیگه نمی‌تونم با تمرکز و آرامش کتاب بخونم دیگه نمی‌تونم شب‌ها بدون افکار مزاحم بخوابم.
بد اخلاق و تلخ شدم، دانشگاه خوبی قبول نشدم، درس‌هام افت کرده دارم از همین دانشگاه هم اخراج میشم، حتّی اون‌قدری اعتماد به نفس برام نمونده که به دختری که دوستش دارم نزدیک بشم.
من از آینده می‌ترسم بابا. دیگه نمی‌خوام دوباره تلاش کنم چون می‌دونم به یک هفته نکشیده باز دوباره زوارم در میره و تسلیم میشم من هیچ قوه‌ی اراده‌ای ندارم من ضعیفم.
پسر لحظه‌‌ای سرش را برگرداند و نگاهی به پدر انداخت. چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد‌ زبانش ناخودآگاه از حرکت ایستاد. چشمانش پر از آب شد.
بی‌شک شکننده‌ترین لحظه‌ برای یک فرزند آن‌جاست که گریه پدرش را ببیند. آن‌جا که کوه استوار پشت سرش به لرزه در بیاید.
پدر سریع اشک‌هایش را پاک کرد تا پسرش متوجه آن نشود. سپس لبخندی زد و گفت:
- عیبی نداره پسرم با هم درستش می‌کنیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • غمگین
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

Spiritous

مدیر ترجمه
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
مدیر
طراح
ادیتور
مترجم
نام هنری
شعله زرد
آزمایشی
طراح
مدیر
ترجمه
شناسه کاربر
3608
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-10
آخرین بازدید
موضوعات
20
نوشته‌ها
277
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,839
امتیازها
193
محل سکونت
کوی قدرت

  • #12
همان‌جا بود که پسر ناگهان از خواب پرید. گونه‌هایش از اشک خیس شده بودند. بلند شد و حیران به اطراف نگاه کرد. داخل اتاق خواب مادر و پدرش بود. سکوت آرام‌بخشی بر فضای اتاق حاکم بود. روزنه‌ای از نور خورشید از لای پرده به داخل اتاق نفوذ کرده بود. صبح شده بود. پسر گیج و حیران از اتاق خارج شد. مادرش را دید که داخل آشپزخانه نشسته و صبحانه آماده می‌کرد. از مادرش پرسید:
- بابا کو؟
مادر که از بی‌قراری پسر تعجب کرده بود گفت:
- همین چند دقیقه پیش رفت سر کار، کارش داشتی؟
-‌ پس چرا من ندیدمش؟
- وا! خب تو خواب بودی باباتم مثل همیشه همون سلعت همیشگی پاشد سر کار رفت.
- ما داشتیم حرف می‌زدیم یک‌دفعه کجا رفت؟
- عزیزم حالت خوبه؟ تو دیشب تا از راه رسیدی از شدت خستگی همون‌جا تو اتاق ما خوابت برد. بابات هم وقتی از سرکار برگشت و دید خوابی دیگه بیدارت نکرد صبح رو هم تو پذیرایی خوابید و صبح پاشد صبحانه‌اش رو خورد و رفت سرکار.
پسر باورش نمی‌شد تمام آن اتفاقات خواب بوده باشد.
- امّا خیلی واقعی به نظر می‌اومد.
_ چی رو میگی؟
- هیچی خواب بد دیدم.
نفسی عمیق کشید. خیالش راحت شده بود که آن اشک‌هایی که دید واقعی نبوده. پسر به اتاق برگشت و در فکر فرو رفت. این‌بار دیگر آن دو ماهی ساکن اقیانوس ذهنش هر دو در یک سو بودند. هر دو در حرفی که می‌زدند و اختلاف نظر داشتند.
مهم نیست چه حالی داشته باشم و چقدر سختی کشیده باشم. نمی‌خوام گریه‌های پدرم رو ببینم. نمی‌خوام ناامیدش کنم. اون رو من حساب کرده. من نباید تسلیم بشم. به خاطر خانواده‌ام یک‌بار دیگه تلاش می‌کنم. من عامل خوشی‌های پدر و مادرم میشم، نه دلیل گریه‌هاشون.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
106
نوشته‌ها
1,553
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,500
امتیازها
650

  • #13




bs56_nwdn_file_temp_16146097490625ee7bd7e871a51fb04c9f32cadbd9bdf_vhgu_2qdi.jpg



عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
135

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین