. . .

تمام شده داستان کوتاه بوی خوش نرگس|محمد امین سیاهپوشان

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تخیلی
  3. فانتزی
نام داستان : بوی خوش نرگس

نویسنده: محمد امین سیاهپوشان
ژانر: عاشقانه، فانتزی، تخیلی


خلاصه داستان : پریا و آرشام دو عاشق دلداده در بهترین شب عمرشون پریا دچار حادثه ای تلخ میشه ، پریا و آرشام اتفاقاتی رو تجربه می کنن که برای هر انسانی قابل پذیرش نیست و هر انسانی نه آن ها را تجربه می کند و نه باور می کند.

مقدمه : خوش بو ترین گل دنیا ، گل نرگس است که وقتی لوی آن به مشام می رسد . روح و تن و جان را نوازش می دهد

تقدیم به شاخه نرگس غایب فاطمه زهرا (س) ، حضرت حجت بن حسن عسکری روحی لک فدا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
869
پسندها
7,353
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #3
پارت اول

_ مبارک باشه پسرم

_ مرسی خان عمو

دستان ظریف و زیبای پریا توی دستم بود ، پریا مظفری که حتی به خاطرش جنگ طایفه ای هم با من و پدرم و فامیلمون شد ولی در پایان مال من شد و امروز روز عقدمون بود.

تبریک های فک و فامیل و آشنا های من و پریا داشت به آخر می رسید ، که حس کردم یه تیکه یخ توی دستامه به پریا نگاه کردم چهره اش به سپیدی وحشتناکی می زد و دستان پریا خیلی ، خیلی یخ بود .

یهویی قلبم ایستاد و نمی دونستم چیکار کنم ، حسابی هول شده بودم زبونم قفل شده بود و نمی تونستم کاری کنم ، فقط یک کلمه از دهانم خارج شد و اسمش رو صدا زدم

_ پریا ، پریای من

و همونجا بود که پریا توی آغوشم افتاد و چشماش بسته شد ، همه دور من و پریا جمع شده بودن و هر کس چیزی می گفت و زمان برای پریای من داشت از دست می رفت ، انگار یکی سیلی محکمی بهم زد و از شوک بیرون اومدم .

آدم های بالا سرم همه داشتن فقط گریه می کردن ، هیچ کس کاری نمی کردن

_ چرا هیچ کاری نمی کنید، پریا از دستم رفت !!

داد می زدم ، نه انگار این آدم ها از من بیشتر مسخ شده بودن پریا رو بلند کردم‌ و دویدم سمت بیرون از سالن عقد که نرسیده به در خروجی محکم زمین خوردم و دوباره بلند شدم‌ و پریا رو بلند کردم و سمت ماشین دویدم ، پای چپم بدجوری درد می کرد ولی الان و در حال حاضر پریا مهم ترین چیزی بود که داشتم و نمی تونستم رهاش کنم ، درد برام اصلا مهم نبود!

با هر بدبختی بود ، خودم رو به ماشین رسوندم و پریا رو روی صندلی کنار راننده گذاشتم و خودم هم پشت فرمون نشستم و حرکت کردم .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #4
پارت دوم

واقعا نمی دونم یهویی چی شد ، پریا تا قبل مراسم خوب بود ولی یهویی از حال رفت ، مسیر از سالن عقد تا نزدیک ترین بیمارستان نیم ساعتی میشد ولی من مسیر رو تویی حدود پنج دقیقه اومدم دیوانه وار به ماشین گاز می دادم و فقط اسمش رو صداش می زدم

_ پریا جان ، پریای من ، جان آرشام چشماتو باز کن

ولی جوابم رو نمی داد و این درد سینه ام رو بیشتر می کرد بازم صداش زدم

_ پریا جانم ، مرگ آرشام چشماتو باز کن ، باز نکنی آرشام می میره ها

قلبم مثل ماشین فرمول یک توی سینه ام می زد و هر آن ممکن بود م که تمام رگ های قلبم منفجر بشن یا قلبم از سینه ام بیرون بزنه ، لحظات برام سخت تر از سخت می گذشت و هر ثانیه برام مثل ده قرن می گذشت .
عقربه های ساعت انگاری بازی شون گرفته بود و توی حال بدی که داشتم قصد داشتن آزارم بدن، هی سرم رو برمی گردوندم عقب ماشین و به پریا نگاه می کردم و انتظار داشتم چشماشو باز کنه ولی اون چشماشو باز نمی کرد، بعد از گذشت سخت دقایق کمی به طول چندین قرن به بیمارستان رسیدم و فقط در ماشین رو باز گذاشتم و دویدم سمت داخل اورژانس

_ خواهش می کنم یکی کمکم کنه ، خواهش می کنم عشقم داره میمیره خواهش می کنم

از التماس ها و داد و فریاد هام پرستار ها و مردم دورم جمع شدن و یکی شون که می خورد بهش سر شیفت بیمارستان باشه جلو اومد و سرم داد کشید

_ آقا چه خبرتونه اینجا بیمارستانه!

من فقط اشک می ریختم و کمک می خواستم

_ آقای عزیز ، عشقتون کجا هستن ؟!

_ تو، تو ماشینم

_ خانم خواجه به همراه این آقا برید

از جام بلند شدم‌ و دویدم سمت بیرون و خانم خواجه هم دنبالم اومد ، از بیمارستان تا پای ماشینم چند تا پله می خورد که پام سر پله اولی لیز خورد و تا پله آخر پایین رفتم ولی هیچی حالیم نبود ، فقط می خواستم به پریا برسم .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #5
پارت سوم

از جام بلند شدم که پام تیر شدیدی کشید و خانوم خواجه اومدم کنارم ایستاد

_ آقا چتون شد ؟!

_ من هیچیم نیست فقط پریام رو نجات بدید

_ کجا هستن آقا؟؟

_ توی اون پارس مشکیه که درش بازه

_ خانم خواجه دوید سمت ماشین و پریا رو دید ، نمی دونست چیکار کنه ، به هر بدبختی بود از جام بلند شدم و به سختی رفتم سمت ماشین و پریا رو بلند کردم و لنگان لنگان سمت بیمارستان راه افتادم خانم خواجه زودتر از من رفت سمت بيمارستان و من با پای داغون تا اومدم برسم به در بيمارستان با برانکارد و ویلچر اومدن و پریا رو گذاشتن روی برانکارد و من رو هم روی ویلچر نشوندن ، دکتر تا پریا رو دید ، دستور داد پریا رو به اتاق احیا ببرن .

اون لحظه قلبم برای چند ثانیه ایستاد و فقط تونستم پریا رو ببینم که دارن به سمت اتاق احیا می‌بردنش .

فقط یک جمله به زبونم اومد :

_ خدایامن پریا رو از تو می خوام !پریام رو به من برگردون من بدون اون می میرم .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #6
پارت چهارم

همون جا حس کردم هیچ و پوچ و نابود شدم ، من بدون پریام هیچی نبودم اون زندگیم بود پریا همه چیزی بود که از این دنیا می خواستم داشته باشم .

بلد نبودم از ویلچر استفاده کنم و چجوری به جلو ببرمش و نمی دونستم چی داره سر پریام میاد تویی اون اتاق لعنتی احیا

_ عمو می خوای کجا بری ؟؟

به صدایی که عمو خطابم نگاه کردم یه دختر خیلی ناز با مو های زیتونی رنگ و چشمای سبز که شاید دوازده یا سیزده ساله بود

_ عمو جون می خوام برم سمت اون اتاق

با دست اتاق احیا رو بهش نشون دادم و از ته دل می خواستم که بتونه من رو به سمت اون اتاق لعنتی ببره ، ولی دیدم حرکت نکرد ، برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم نیستش نمی دونم چند دقیقه بود که اونجا ثابت مونده بود و برای اولین بار از پریا عشق بچگیم خبر نداشتم .

یک دفعه یه چیزی یادم اومد و دلم آرامش عجیبی گرفت ، خدا بیامرز ننه یادگار مادر بزرگ پریا همیشه یه جمله داشت که می گفت :

_ لا حول و لا قوه الا بالله و علی العظیم

و این ذکر مقدسه بر زبانم جاری شد و یهو دستایی پشت ویلچر رو گرفت و رو به جلو برد گردنم رو چرخوندم و خانمی رو دیدم که به همراه همون دختر کوچولوی ناز که دیدم دارن ویلچرم رو هل میدن و به سمت اتاق احیا می برن ، به در اتاق که رسیدیم از روی ویلچر بلند شدم‌ و داخل اتاق رو نگاه کردم ، صدای از داخل به بیرون نمی اومد ولی می تونستم ببینم که دکتر داره به پریا با دستگاه الکتروشوک ، شوک وارد می کنه تا برگرده ولی بر نمی گرده ، دکتر دستگاه رو گذاشت کنار و این یعنی تمام‌ شد و پریای من عشق بچگیم و تمام چیزی که تویی این دنیا داشتم رهام کرد و رفت ، دیگه اون چشمای مشکی خوشگلشو باز نمی کنه ، یعنی اون برای همیشه رفت ، نه خدا نه نمی تونی پریا رو از من بگیری این رسمش نیست این قرار من و پریام نبود ما کلی قول و قرار گذاشته بودیم ، ما حتی اسم بچه هامون رو هم انتخاب کرده بودیم .

خدایا تو خودت گفتی با یادت دل ها آرامش می گیره حالا آرامش من رو ازم میخوای بگیری پریای زیبام رو میخوای بگیری ، تو که خودت می دونی خدا جون من به جون پریام بنده پس جون منم بگیر خدایا
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #7
پارت پنجم


دکتر ملحفه سفید رو کشید روی صورت زیبای پریای من و این یعنی اون چیزی که نباید می شد ، شد .

نتونستم ملحفه سفید روی صورت زیباش رو تحمل کنم و دویدم سمت اتاق و درش رو باز کردم‌ و خودم رو انداختم‌ داخل

_ آقای دکتر خواهش می کنم پریای منو نبرید خواهش می کنم فقط یه شوک بهش بدید شاید اون برگشت من و اون باهم خیلی کارا داریم ، دکتر خواهش می کنم

_ این آقا اینجا چیکار می کنه ببریدش بیرون

_ دکتر خواهش می کنم ازت ، ما تازه بهم رسیدیم چند ساعت بیشتر نیست

_ متاسفم آقا کاری از دستمون بر نمیاد ، بهتون تسلیت میگم


_ نه ، خواهش می کنم ، نجاتش بدید

ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود و حس می کردم الانه که قلبم از سینه ام بیاد بیرون و دیگه نمی تونه قفسه سینه ام رو تحمل کنه ، درد سینه ام تحمل ناپذیر شد و همه دنیا برام خاموش شد و دیگه نتونستم هیچ چیزی رو ببینم همه چیز به سیاهی مطلق تبدیل شد ، بعد از چند لحظه تونستم ببینم که چه اتفاقی می افته و حس شدیدا خوبی رو تجربه کردم و بدنم انگار چند صد تن بار از روش برداشته شده بود .

یه نگاهی به اطرافم انداختم و حس کردم که روی زمین راه نمیرم و یه جورایی انگار تویی هوا معلق شدم و دارم پرواز می کنم ، زیر پام رو نگاه کردم و بدن خودم رو دیدم که اون پایین افتاده و دکتر و پرستار ها دورم جمع شدن و به جایی که پریا روی تخت بود نگاه کردم و پریا رو بالای سر خودش ایستاده بود ، توی همون حالی که بودم سمتش رفتم و جلوش ایستادم متوجه من نشد و بالای سر بدنش ایستاده بود و گریه می کرد و هر قطره اشکش مثل تک مروارید درخشانی به پایین می افتاد.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #8
پارت ششم

حتی الان که زنده نبود و روح بود هم زیباترین کسی بود که می شناختمش و هنوز زیبا تر از اون کسی رو نمی شناختم و هنوز هم با این که قلبی برای تپیدن نداشتم ، عاشقانه دوستش داشتم و هیچ کس جایگزینش نمی شد .

تحمل کردن گریه هاش همین الانشم برام سخت بود ، برای همین دستم رو زیر چونه اش بردم و آوردمش بالا ، نگاهش که با نگاهم تلاقی شد اشک چشمان من هم روون شد و حالا هر دوتایی باهم گریه می کردیم ، پریا خودش رو به آغوشم انداخت و صدای گریه اش بلند شد و من هم با اون گریه می کردم حتی وقتی که زنده بودیم هم وقتی گریه می افتاد من هم با پریا گریه می کردم .

پریا رو از خودم دور کردم و نگاهش کردم و با دست هام صورتش رو قاب گرفتم و اشک های صورتش رو پاک کردم که نور سفید رنگی از سقف به داخل اتاق صاتعه شد و ما دو تا رو داشت به سمت داخل می کشید ، دست پریا رو توی دستم گرفتم و به سمت اون نور حرکت کردم و متوجه شدم که از بیمارستان خارج شدیم و به سمت بالا در حال حرکتیم ، به جایی رسیدیم که آدم ها داشتن کوچیک و کوچیک تر میشدن و از آدم ها و ساختمان های بلند خبری نبود و باز هم نوری سپید شبیه به دروازه باز شد و من و پریا از اون دروازه عبور کردیم و شاید اصلا باور کردنی نباشه
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #9
پارت هفتم

و فراتر از تصور آدمی باشه رو دیدیم ، مکان با باغ های زیبا که از شدت میوه درختانش سر به زیر خم کرده بودن ، کوه های سر به فلک کشیده که در کوهپایه اش دریاچه های زیبا جریان داشت و اطرافش باغ های مصفا با انسان های زیبا و نورانی که زیبا تر از اون ها توی هیچ جایی دنیا نمیشد دید و پیدا کرد و قصر های حتی زیباتر از قصر های افسانه ای که در اون سفره های بزرگ و پر از خوراکی های که توی دنیا هیچ وقت گیر نیاد و عطر و بوی اون غذا ها اطراف رو پر کرده بود ، نمی دونم چرا همون طور که در حال پرواز بالای اون سفره بودم احساس گرسنگی شدیدی بهم دست داد و عطر اون غذا ها من رو گیج کرده بود ، به پریا نگاه کردم که انگار اون هم حس من رو داشت و حدس زدم که اون هم گرسنه باشه

_ پریا جان

_ جانم آرشام

_ اگر میدونی تا سر سفره ای که زیر پامون گسترده اس بشینیم و یکمی غذا بخوریم ؟

_ آره من هم واقعا موافقم

تا این حرف بین من و پریا زده شد کم کم به اون بارگاه و قصر نزدیک شدیم و در جلوی دروازه بزرگ قصر فرود اومدیم ، من و پریا مات و مبهوت به اطراف دروازه و ورودی قصر باشکوه نگاه می کردیم که منظر اطراف واقعا غیر قابل توصیف بود رود های با رنگ های مختلف که از دور دست جریان داشتن و از زیر دیوار قصر ب داخل جریان داشتند . رنگ های بی بدیلی رو می دیدیم که هرگز در دنیا قابل دیدن نبود ، از نزدیکی دروازه قصر فاصله گرفتیم و به سمت یکی از رودخانه ها رفتیم که به رنگ سفید بود ، حتی سفید تر از برف به پریا نگاه کردم که لبخند دلنشینی روی لب هاش نشسته بود .
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #10
پارت هشتم

کنار رودخانه نشستم و دستام رو توی مایعی که شبیه شیر تویی رودخانه جریان داشت رو به لبم نزدیک کردم و خوش طعم ترین و خنک ترین شیری که به عمرم خورده بودم رو نوشیدم و پریا هم دقیقا همین کار رو کرد ، از جام بلند شدم‌ و نگاهی دقیق تر به قصر کردم که تا جایی که چشم های من کار می کرد دیوار های اون ادامه داشت و درختان سر به فلک کشیده و رودخانه های با رنگ های مختلف رو می شد دید ، خیلی دوست داشتم باز هم از اون شیر بخورم ولی دوست داشتم بیشتر در جایی که الان هستم بگردم و از زیبای های جایی که الان تویی اون جا هستم لذت ببرم و فکر کنم بهشتی که خدا وعده داده باشه دقیقا همین جا باشه و دست در دست پریا به دروازه قصر نزدیک شدیم که دو نگهبان به زیبای هر چه تمام تر در حال نگهبانی بودند و به دروازه قصر نزدیک تر که می شدیم اون نگهبان ها تعظیم بلند بالایی در برابر ما کردن و دروازه قصر به رومون باز شد و به داخل قصر رفتیم و در وسط های قصر سفره ای پهن شده بود که پایان سفره مشخص نبود و آدم های با لباس های رنگ وا رنگ و زیبا و ادامه دار ، مثل پادشاهان مشغول خوردن غذا بودن که مداوم بر سر سفره غذا های جدیدی آورده می شد با پریا به سفره نزدیک شدیم و دقیقا اندازه دو نفر جا برای ما باز شد ، به همراه پریا به سفره نگاه کردیم که شاید رنگین تر از اون سفره وجود نداشت و عطر غذا های سر سفره اشتهای من رو بیشتر باز می کرد و مشغول به خوردن شدم و نمی دونم چرا اصلا سیر نمی شدم و طعم فوق العاده غذا ها بیشتر اشتهای من رو باز می کرد.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین