. . .

متروکه داستان روح من | فاطیما ساریخانی

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. فانتزی
نام داستان: روح من
نویسنده: فاطیما ساریخانی
ژانر: فانتزی، جنایی،عاشقانه

خلاصه:
هیچی یادم نمیاد!
عجیبه خیلی عجیبه!
خدایا من کجام اینجا کجاست من کیم؟
سخته ندونی کی هستی خانوادت کین یا کجایی خیلی سخته خیلی
سمت هرکی میرفتم انگارکه وجود ندارم از وجودم رد میشد هرچی دادو بیداد میکردم کسی متوجهم نمیشد
دیگه اشکم در اومده بود
ادامه دارد....
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
862
پسندها
7,345
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
jvju_negar_.png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

بعد از اتمام داستان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

فاطیما

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
522
تاریخ ثبت‌نام
2021-05-08
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
11
پسندها
110
امتیازها
83
سن
17

  • #2
مقدمه
Part 1
دو زانو روی زمین افتادمو باتمام وجود نام خدارو صدازدمو، دیگه به هق هق افتاده بودم
احساس کردم کسی باتمام وجود مرا میخواند سکوت کردم و بیشتر گوش دادم صدای یه دختر بود بِلا فاصله به پشت سرم نگاه کردم جمعیت زیادی زیر پل وایساده بودن نمیدونم چرا ولی یکی داشت منو به اون سمت میکشید دقیقاً پشت جمعیت وایسادم یواش یواش از توی مردم رد شدم به یه دختر غرق در خون رسیدم نمیدون چرا ولی احساس میکردم میشناسمش انگار اون منم ولی من که اینجام
خدا اینجا چه خبره؟!
به دختر کناریم که داشت دادو شیون میکشید نگاه کردم ناخودآگاه گفتم: ملیکا ...
ادامه دارد...
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

فاطیما

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
522
تاریخ ثبت‌نام
2021-05-08
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
11
پسندها
110
امتیازها
83
سن
17

  • #3
Part 2
شوکه شدم !! من از کجا اسمشو می دونم؟!خداااایا اینجا چه خبره؟!هاااا
از جمعیت بیرون اومدمو که چشمم به گوشه خیابون خورد زیر یه درخت یه پسر تقریباً بیست و پنج ، بیست و شیش ساله رو زانو روزمین افتاده بودو بهت زده جمعیت و نگاه میگرد اشنا بود
صدایی تو ذهنم پیچید (دوست دارم) شک زده اطراف و نگاه کردم کسی نبود دوباره صدا مکالمه دونفر تو ذهنم پیچید ؛ مکالمه دخترو پسر بود صدا به قدری زیاد بود که احساس میکردم دارم کر میشم صدا ها واضح نبود کم کم واضح شد
صدای پسره: وایسا میگم وایسا
صدای دختره:نمیــخام...آخ
صدای پسره نگران شد و گفت:خوبی؟ چی شدی؟! ببینمش ، الهی بمیرم برات خیلی درد میکنه؟!
صدای دختره لوس شد و گفت: خوبم ، فقط یکم درد میکنه
صدای پسره: میخای ببرمت بیمارستان؟!
صدای دختره: نه چیزی نیست سریع خوب میشه نگران نباش
صداها کم کم محو شدو صدای تولدت مبارک همراه جیغ همون دختر
ادامه دارد...
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users

فاطیما

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
522
تاریخ ثبت‌نام
2021-05-08
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
11
پسندها
110
امتیازها
83
سن
17

  • #5
Part 3
یه تصویر مبهمی از یک جشن بود ، صدای موزیک [ happy birthday to you] تو سرم میپیچید ، هم همه بود صدا ها به قدری زیاد بود که نمیدونستم چی به چیه ، تصویر مبهمی که تو ذهنم بود به سرعت میگذشت مثل یک فیلم که رو دور تند گذاشته باشنش ، دستامو رو گوشام گذاشتم چشام محکم بستم ولی بازم می دیدم همه چیو دیدم ، یادم اومد ، از نامزدیم با امیر تا این تصمیم احمقانه ، شب قبل از عقد و عروسی بود همه چیز خوب بود یعنی عالی بود ، قرار بود عقد و عروسی را با هم بگیریم نمیدونم امیر چی دید چی شنید کی بهش چیزی گفته ولی اینو میدونم از تصمیمی که گرفته بود پشیمون میشه یعنی پشیمونش میکنم گفت نمیخوامت ، دوستم نداره ، همش به خاطر پول بابامه که میخاسته باهام ازدواج کنه ؛ ولی من که میدونم امیر به پول احتیاج نداره ، خودش به اندازه کافی پول داره که چشمش دنبال پول بابام نباشه ، دردش یه چیز دیگست ، میخواستم پشیمونش کنم ولی ای کاش این کارو نمیکردم ، نمیدونم چیکار کنم چطور این تصمیم احمقانه به ذهنم رسید ...

ادامه دارد...
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین