. . .

تمام شده داستان خنده‌های تو | Mahsa83(M.M)

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. جوانان
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
img_20230908_135024_098_uxnl.jpg
نام اثر: خنده‌های تو

نویسنده: Mahsa83(M.M)
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @لبخند زمستان

خلاصه:
نمی‌دانم چه کنم! دوری از او مانند خنجری راه به راه، قلبم را نشانه می‌گیرد و دردش وجود زخمی‌ام را می‌لرزاند. او را قلباً دوست می‌دارم؛ اما با مخالف‌ها‌ چه کنم؟! با درد هجران‌ِ خود چه کنم؟! و اینک آن وسط ذهنم را، یک چیز درگیر کرده است... آیا در این مسیر عاشقی تنهایم یا نه!
مقدمه:
پا به پای روزگار، عمرم گذشت
عشق او، بر قلب بی‌تابم نشست
چشم من با دیدنش شد م×س×تِ م×س×ت
عقل و هوشم را گرفت و رخت بست
از قضا معشوق من بیمار گشت
دست سرد مرگ به عشقم داد دست
جسم من با مرگ او، از هم گسست
قلب من مانند یک قلک شکست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users

Mahi83M

مدیر رمانیکی‌خوان
پرسنل مدیریت
مدیر
ویراستار
گوینده
رمانیکی‌خوان
نام هنری
Mahsa83(M.M)
آزمایشی
گوینده+ویراستار
مدیر
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
7282
تاریخ ثبت‌نام
2022-05-28
آخرین بازدید
موضوعات
157
نوشته‌ها
596
راه‌حل‌ها
16
پسندها
1,478
امتیازها
388
محل سکونت
کره‌ی ماه🌙

  • #31
سر خیابان ایستاد و منتظر تاکسی شد، بعد از گرفتن تاکسی سوار ماشین شده و پس از گفتن آدرس بهشت زهرا به راننده، ماشین به راه افتاد. جلوی درب بهشت زهرا کرایه را حساب کرد و از ماشین پیاده شده. سرگیجه داشت؛ اما ذره‌ای هم برایش اهمیت نداشت، روی تکه آجری که کنار سنگ مزار آلارا بود نشست.
«آخه بی‌انصاف، تو که قول دادی همیشه کنارم بمونی؛ پس چرا رفتی؟ چرا من هنوز زنده‌ام؟ چرا صبر نکردی من هم بیام؟ دلم برات خیلی تنگ شده! اون عکسی بود که خیلی دوستش داشتی، جای تو سنگ سرد مزارت و اون قاب عکس رو بغل می‌کنم. همه‌ی عکس‌های توی آلبوم، از خونم رنگی شدن. میگم اصلا نترسی‌ها، خیلی زود میام پیشت.»
سرش را بر روی سنگ قبر آلارا گذاشته و همان‌گونه که اشک می‌ریخت کم‌کم چشم‌هایش گرم شد و داشت به خواب می‌رفت که با صدای زنی، سر از روی قبر برداشته و به او نگاه کرد.
- برادر، میخواد بارون بباره. این‌جا جای مناسبی برای خواب نیست، لطفاً از این‌جا برو!
تنها لبخندی به چهره‌ سرخ از گریه زن پاشید و بعد از رفتن آن زن سهیل هم از جایش بلند شد و به راه افتاد. قدم زنان در پیاده رو قدم می‌زد که باران شروع به باریدن کرد، قطرات باران بر سر و صورتش می‌بارید و تقریباً خیس شده بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Mahi83M

مدیر رمانیکی‌خوان
پرسنل مدیریت
مدیر
ویراستار
گوینده
رمانیکی‌خوان
نام هنری
Mahsa83(M.M)
آزمایشی
گوینده+ویراستار
مدیر
رمانیکی‌خوان
شناسه کاربر
7282
تاریخ ثبت‌نام
2022-05-28
آخرین بازدید
موضوعات
157
نوشته‌ها
596
راه‌حل‌ها
16
پسندها
1,478
امتیازها
388
محل سکونت
کره‌ی ماه🌙

  • #32
روی پُل هوایی که روی آن راه می‌رفت ایستاد، صورتش را به سمت آسمان برد و سپس چشم‌هایش را بست. قطرات باران آرام‌آرام بر روی صورتش فرود می‌آمد و او را کاملاً خیس کرده بودند. نفس عمیقی کشید و سپس چشم‌هایش را باز کرد، سرش را پایین آورد و زیر لب زمزمه کرد:
«خیلی دوست دارم آلارا! خیلی زود میام پیشت.»
پاهایش را از روی نردهای پُل رد کرد و سپس بر روی لبه‌ی پُل ایستاد، مجدد نفس عمیقی کشید و سپس از روی پُل پرید.
***
☆پایان☆
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • پوکر
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
106
نوشته‌ها
1,553
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,501
امتیازها
650

  • #33
bs56_nwdn_file_temp_16146097490625ee7bd7e871a51fb04c9f32cadbd9bdf_vhgu_2qdi.jpg




عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین