. . .

متروکه داستان اِلهه‌ی صحرا | nivan

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تراژدی
نام داستان: الهه‌ی صحرا
نام نویسنده: nivan
ژانر: تراژدی، عاشقانه
خلاصه:
این قصه در کویری‌ترین و رویایی‌ترین گوشه جهان شکل گرفته است، جایی درست زیر آسمانی پر از ستارهٔ و روی دانه‌های طلایی‌ شنزاری بکر و وسیع و راستش اگر بخواهید دقیق ‌تر و عمیق‌تر بدانید و نگاه کنید، قصه ما در قلب‌های مالامال از مهر و محبت صحرا و عباد شکوفه داده و به بار نشسته است . این داستان روایت عاشقانه‌ای تلخ و درد آور است؛ عاشقانه‌ای هرچند تلخ ولی در اصل زیبا و شیرین.​
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,351
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
jvju_negar_.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

R-M

رمانیکی خلاق
مقام‌دار آزمایشی
رصد کننده
شناسه کاربر
2045
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-09
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
96
راه‌حل‌ها
5
پسندها
744
امتیازها
156
محل سکونت
"معبد روح"...

  • #2
به نام خالق قلم
مقدمه:
مهتاب در آسمان می درخشید و نور نقره‌فامش را همچون حریری بر گسترهٔ پهناور کویر می‌تاباند، کویر هنوز هم مغرورانه و مقتدر بر اصل خود استوار بود؛ در روز داغ و گداخته و در شب سرد و استخوان‌سوز.
سراسر آسمان قیرگون شب را ابرهای پنبه‌ای سفید و دانه‌های مرواید درخشان آراسته بودند و کمی آن بالاتر دو فرشته روی تکه ابر سفیدی نشسته و مشغول گفت و گو بودند. فرشته اوّلی بر روی دست تکیه زد و گفت:
_ می‌بینی خالق چه دنیای زیبایی خلق کرده است؟ خلقتی که چشم هر بیننده‌ای را مجذوب اعجاز و شگفتی‌های غریب خود می‌کند.
فرشته‌ی دوّمی انگشتانش را روی سیم‌های چنگ کشید، نوای دل‌انگیزی در فضا پیچید و لبخند بر روی لبان دو فرشته آورد:
_ آری! به راستی در هر خلقتی سرّی و در هر سرّی حکمتی قرار داده ببین چگونه از تکّه چوبی خشک و الیافی بی ارزش نوایی چنین دل‌انگیز بر می‌خیزد و بر گوش جان می‌نشیند.
فرشته اوّل لبخند بر لب سرش را تکان داد:
_ اگر خالق قادر اوست که از هیچ، همه چیز می‌سازد.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users

R-M

رمانیکی خلاق
مقام‌دار آزمایشی
رصد کننده
شناسه کاربر
2045
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-09
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
96
راه‌حل‌ها
5
پسندها
744
امتیازها
156
محل سکونت
"معبد روح"...

  • #3
گوشه دامن بلندش را گرفت. پر از شیطنت نگاهی به نسیمه دختر عمه اش انداخت. مثلا؛ مشغول دوخت و دوز بود ولی بی حرکت سوزن و پارچه را در دست گرفته و عمیقا در فکر و خیال سیر می کرد. خرامان جلو رفت نسیمه غرق در افکارش هنوز متوجه حضور دختر نشده بود. دختر لبخند خبیثی زد، گوشه دامن اش را رها و به یک باره شروع به چرخیدن کرد. دامن به صورت دختر عمه اش کشیده شد. نسیمه از جا پرید در حالی که دست روی قلبش گذاشته بود فریاد زد:
_ خدا لعنت کنه عجوزهٔ.
دختر بلند خندید و پا به فرار گذاشت. نسیمه با شنیدن صدای خنده دخترک عصبی تر شد. جاروی گوشه خانه را برداشت.
نسیمه_ خدا لعنت کنه صحرا. تو چرا این کار رو می کنی؟ می خوای سکته ام بدی.
صحرا هیجان زده جیغ زد و از در بیرون دوید. مادرش سینی به دست از اشپزخانه بیرون آمد. صحرا دور حوض آب می چرخید و نسیمه جارو در دست تهدیدکنان به دنبالش می دوید. با تاسف سرش را تکان داد سینی حاوی تکه های گوشت ماهی را به دست گرفت به سمت پله های پشت بام حرکت کرد بین راه در اتاق مشترک با همسرش عبدالقادر را باز کرد. مرد در خوابی ناز بسر می برد. طبق معمول بالشت بلندی را زیر سر گذاشته و خر و پفش به هوا رفته بود. قدم به درون اتاق گذاشت تا جای بالشت را عوض کند اما با یاد اوری حرف های دیشب همسرش رو ترش کرد مردی که سر خود و بدون مشورت تصمیم بگیرد همان بهتر در خواب خفه بشود. از اتاق خارج شد و در را بست. صحرا دوید و پشت مادرش پناه گرفت. سمیره سینی را بالا گرفت تا نسیمه رد شود عصبی به دختر ها تشر زد:
_ این جا که جای بازی نیست. برید بیرون، زود باشید.
دختر ها سر جا خشکشان زد. کمی این پا و ان پا کردن.
سمیره: منتظر چی هستین برید بیرون دیگه.
بی صدا به سمت بیرون حرکت کردن. به محض بیرون امدن افتاب داغ به سرشان خورد و اه از نهاد هر دو بیرون امد.
نسیمه: ببین چی کار کردی؟ آخرش خاله سمیره بیرونمون کرد.
صحرا با چشم های گرد شده نگاهش کرد: تو جنبه شوخی نداری. تقصیر من چیه؟
نسیمه دستش را روی صورتش سایه بان کرد: تو هم با این شوخی های خرکیت. اگه جرئت داری یکی از این شوخی هاتو برو با خاله زینت بکن.
صحرا_ خاله زینت خطرناکه، نمیشه باهاش شوخی کرد.
نسیمه کنار صحرا راه افتاد: سر ظهره داری کجا میری؟
صحرا: سر ظهر کجا بود. الا بعد از ظهره، گفتم از صبح تو فکری نکنه عاشق شدی بلا؟
متعجب با انگشت به خود اشاره کرد: من...! عاشق...! نه عزیزم، توهم زدی از این خبر مبرا نیست.
پیچیدن و وارد کوچه منتهی به باغ سیب شدن.
صحرا: چه حیف. گفتم یه عروسی افتادیم.
در باغ سیب باز شد و ضیاء بیرون امد اما به محض دیدن صحرا و نسیمه پشت در دوباره داخل رفت و در را بست. صحرا فوری یک پایش را بین در گذاشت:
_ آی آی. چه مرگت شده ضیاء؟ در و باز کن پامو شکوندی.
ضیاء_ به من چه. پاتو بردار که نشکنه.
صحرا داد زد:
_ لامصب. آخه گیر کرده، تکون نمی خوره که درش بیارم.
ضیاء_ صداتو بیار پایین. الا بی بی بیدار میشه.
صحرا دوباره داد زد:
_ آی آی. بی بی...! بی بی...! بیا به دادم برس، این ابن ملجم دیلاق الا پامو می شکنه.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین