. . .

تمام شده داستان اولدوز و کلاغ‌ها | Maedeh کاربر انجمن رمانیک

تالار تایپ داستان و دلنوشته‌های در حال ترجمه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,362
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #11
ننه كلاغه گفت: خوب، مي خواهي كجا قايمش كني؟
اولدوز فكر اين را نكرده بود. رفت توي فكر. كجا را داشت؟ هيچ جا را. گفت: تو گل و بوته ها قايمش مي كنم.
ننه كلاغه گفت: نمي شود. زن بابات مي بيندش. از آن گذشته، وقتي به گلها آب مي دهد، بچه ام خيس مي شود و سرما مي خورد.
اولدوز گفت: پس كجا قايمش كنم؟
ننه كلاغه نگاهي اينور آنور انداخت و گفت: زير پلكان بهتر است.
پلكان پشت بام مي خورد. در شهرهاي كوچك و ده از اين پلكانها زياد است. زير پلكان لانه ي مرغ بود. توي لانه فقط پهن بود. كلاغ كوچولو را گذاشتند آنجا درش را كيپ كردند كه گربه نيايد بگيردش، زن بابا بو نبرد. يك سوراخ ريز پايين دريچه بود و كلاغ كوچولو مي توانست نفس بكشد.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,362
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #12
اولدوز به ننه كلاغه گفت: ننه كلاغه، اسمش چيست؟
ننه كلاغه گفت: به اش بگو « آقا كلاغه».
اولدوز گفت: مگر پسر است؟
ننه كلاغه گفت: آره.
اولدوز گفت: از كجاش معلوم كه پسر است؟ كلاغها همه شان يك جورند.
ننه كلاغه گفت: شما اينطور فكر مي كنيد. كمي دقت كني مي فهمي كه پسر، دختر فرق مي كنند. سر و روشان نشان مي دهد.
كمي هم از اينجا و آنجا حرف زدند و از هم جدا شدند. اولدوز رفت به اتاق. دراز كشيد، چشمهاش را بست. وقتي زن بابا بيدار شد، ديد كه اولدوز هنوز خوابيده است. اما اولدوز راستي راستي نخوابيده بود. خوابش نمي آمد. تو فكر آقا كلاغه اش بود. زير چشمي زن بابا را نگاه مي كرد و تو دل مي خنديد.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,362
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #13
عنكبوتهاي خوشمزه

چند روزي گذشت. اولدوز خيلي شنگول و سرحال شده بود. بابا و زن بابا تعجب مي كردند. شبي زن بابا به بابا گفت: نمي دانم اين بچه چه اش است. همه اش مي خندد. همه اش مي رقصد. اصلا عين خيالش نيست. بايد ته و توي كارش را دربيارم.
اولدوز اين حرفها را شنيد، پيش خود گفت: بايد بيشتر احتياط كنم.
هر روز دو سه بار به آقا كلاغه سر مي زد. گاهي خانه خلوت مي شد، آقا كلاغه را از لانه درمي آورد، بازي مي كردند. اولدوز زبان يادش مي داد. ننه كلاغه هم گاهي مي آمد، چيزي براي بچه اش مي آورد: يك تكه گوشت، صابون و اين چيزها. يك دفعه دو تا عنكبوت آورده بود. عنكبوتها در منقار ننه كلاغه گير كرده بودند، دست و پا مي زدند، نمي توانستند در بروند. چه پاهاي درازي هم داشتند. اولدوز ازشان ترسيد. ننه كلاغه گفت: نترس جانم، نگاه كن ببين بچه ام چه جوري مي خوردشان.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,362
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #14
راستي هم آقا كلاغه با اشتها قورتشان داد. بعد منقارش را چند دفعه از چپ و راست به زمين كشيد و گفت: ننه جان، باز هم از اينها بيار. خيلي خوشمزه بودند.
ننه اش گفت: خيلي خوب.
اولدوز گفت: تو آشپزخانه، ما از اينها خيلي داريم. برايت مي آورم.
آقا كلاغه آب دهنش را قورت داد و تشكر كرد.
از آن روز به بعد اولدوز اينور آنورمي گشت، عنكبوت شكار مي كرد، مي گذاشت تو جيب پيراهنش، دكمه اش را هم مي انداخت كه در نروند، بعد سر فرصت مي برد مي داد به آقا كلاغه. البته اينها براي او غذا حساب نمي شد. اينهاجاي خروسك قندي و نقل و شيريني و اين جور چيزها بود.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,362
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #15
ننه كلاغه گفته بود كه اگر موجود زنده غذا نخورد حتماً مي ميرد. هيچ چيز نمي تواند او را زنده نگه دارد. هيچ چيز، مگر غذا.
يك روز سر ناهار، زن بابا ديد كه چند عنكبوت دست و پا شكسته دارند توي سفره راه مي روند. اولدوز فهميد كه از جيب خودش در رفته اند. دلش تاپ تاپ شروع كرد به زدن. اول خواست جمعشان كند و بگذارد توي جيبش. بعد فكر كرد بهتراست به روي خودش نياورد. زن بابا پاهاشان را گرفت و بيرون انداخت. و بلا به خير گذشت.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,362
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #16
بعداز ناهار اولدوز به سراغ آقا كلاغه رفت كه باقيمانده عنكبوتها را به اش بدهد. يكي دو تاي عنكبوتهاي قبلي را هم از گوشه و كنار حياط باز پيدا كرده بود. يكيشان را با دو انگشت گرفت كه توي دهن آقا كلاغه بگذارد. اين را از ننه كلاغه ياد گرفته بود كه چطوري با نوك خودش غذا توي دهن بچه اش مي گذارد.
آقا كلاغه مي خواست عنكبوت را بگيرد كه يكهو چندشش شد و سرش را عقب كشيد و گفت: نمي خورم اولدوز جان.
اولدوز گفت: آخر چرا، كلاغ كوچولوي من؟
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,362
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #17
آقا كلاغه گفت: ناخنهات را نگاه كن ببين چه ريختي اند؟
اولدوز گفت: مگر چه ريختي اند؟
آقا كلاغه گفت: دراز، كثيف، سياه! خيلي ببخشيد اولدوز خانم، فضولي مي كنم. اما من نمي توانم غذايي را بخورم كه ... مي فهميد اولدوز خانم؟
اولدوز گفت: فهميدم. خيلي ازت تشكر مي كنم كه عيب مرا تو صورتم گفتي. خود من ديگر بعد از اين نخواهم توانست با اين ناخنهاي كثيف غذا بخورم. باور كن.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,362
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #18
داد و بيداد بر سر ماهي و حكم اعدام ننه كلاغه

تو حوض چند تا ماهي سرخ و ريز بودند. روز ششم يا هفتم بود كه اولدوز يكي را با كاسه گرفت و داد آقا كلاغه قورتش داد. اولين ماهي بود كه مي خورد. از ننه اش شنيده بود كه شكار ماهي و قورت دادنش خيلي مزه دارد، اما نديده بود كه چطور. ننه ي او مثل زن باباي اولدوز نبود، خيلي چيز مي دانست. مي فهميد كه چه چيز براي بچه اش خوب است، چه چيز بد است. اگر آقا كلاغه چيز بدي ازش مي خواست سرش داد نمي زد. مي گفت كه: بچه جان، اين را برايت نمي آرم، براي اينكه فلان ضرر را دارد، براي اينكه اگر فلان چيز را بخوري نمي تواني خوب قارقار بكني، براي اينكه صدايت مي گيرد،‌ براي اينكه ...
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,362
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #19
علت همه چيز را مي گفت. اما زن بابا اينجوري نبود. هميشه با اوقات تلخي مي گفت: اولدوز، فلان كار را نكن، بهمان چيز را نخور، فلانجا نرو، اينجوري نكن، آنجوري نكن، راست بنشين، بلند حرف نزن، چرا پچ و پچ مي كني، و از اين حرفها. زن بابا هيچوقت نمي گفت كه مثلا چرا بايد بلند حرف نزني، چرا بايد ظهرها بخوابي. اولدوز اول ها فكر مي كرد كه همه ي ننه ها مثل زن بابا مي شوند.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,362
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #20
بعد كه با ننه كلاغه آشنا و دوست شد، فكرش هم عوض شد.
زن بابا فرداش فهميد كه يكي از ماهيها نيست. داد و فريادش رفت به آسمان. سر ناهار به شوهرش گفت: كار، كار كلاغه است. همان كلاغه كه هي مي آيد لب حوض صابون دزدي. خيلي هم پرروست. اگر گيرش بيارم، دارش مي زنم؛ اعدامش مي كنم.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین