. . .

متروکه داستان از علی (ع)تا حسین (ع) | محمد امین (رضا) سیاهپوشان

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. تاریخی
نام اثر: داستان از علی تا حسین(ع)
ژانر: تاریخی ، مذهبی
نویسنده : محمد امین (رضا) سیاهپوشان

خلاصه : مقام و بزرگی ائمه اطهار آنقدر بلند است که ارادت همه موجودات چه انسان ، چه حیوان و چه جن به ایشان زیاد است
 
آخرین ویرایش:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
850
پسندها
7,277
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
jvju_negar_.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,424
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #2
پارت یکم

با شادی و خوشحالی از فتح و پیروزی بر می گشتیم ، جنگ خیلی سختی بود با سکاک و سکون( بنی الاشرس)با غنایم زیاد بر می گشتیم غنائم به حدی زیاد بود که خورجین های شتر و اسب هایمان مالامال از طلا و نقره بود راهنما و بلد راهی که ما را به سمت مدینه النبی راهنمایی می کرد و راهی دیگر را در پیش گرفت راهی که بسیار نزدیک تر به مدینه هوا بسیار گرم بود و صحرای با شن های تفدیده که از شدت گرما چشم هایم قدرت دیدن نداشت

آب سپاهیان هم رو به تمام شدن بود و تشنگی فشار می آورد مشکم را از خورجین درآوردم و بالای دهانم گرفتم آبم تمام شده بود ، به اطرافم نگاه کردم چهره های همه سپاهیان از من بدتر بودند دستور توقف توسط رسول خدا صادر شد همه سپاهیان گرد رسول الله (ص) جمع شدند

رسول الله به چهره تک تک سپاهیان نگاه کردند و فرمودند

_ از بین شما سپاهیان لشکر خدا کسی هست که این وادی را بشناسد؟

عمر بن امیه ضمری از بین سپاهیان خارج شد و به سمت رسول الله (ص) رفت

_ من می شناسم ای رسول خدا

چهره نورانی حضرت رسول (ص) منتظر ادامه حرف های عمر شد

_ یا رسول الله به وفور با اسبان راهور از این وادی عبور کردم ، این وادی بی اب و علف است و هیچ لشگری تا الان نتوانسته از این وادی گذر کند مگر این صدمات بسیار داده باشد

چهره حضرت رسول عوض شد و رنگ خشم گرفت
 

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,424
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #3
پارت دوم

ابن امیه ضمری حرف هایش را ادامه داد:

_ این سرزمین را کثیب ارزق می نامند و پیران سالخورده و راه بلدان کارکشته می گویند این بیابان بسیار خوفناک است و محل عبور و مرور ابلیس و سربازان لشکر باطل است و جایگاه جنیان مطمرد از حضرت سلیمان ابن داود (ع) است ، سربازان لشکر ترس و خوف بر مسلمانان تسلط یافته و همه گرداگرد حضرت جمع شدند و راه چاره فرار از این وادی را خواستند حضرت رسول به فکر فرو رفت و بعد از گذشت زمان کوتاهی از جا بلند شدند و خطاب به جمع فرمودند

_ آیا کسی هست که برای لشکریان در این نزدیکی آب فراهم کند من بهشت او را خودم ضامن می شوم چون اگر به همین وضع پیش برود همه سپاهیان را تشنگی هلاک خواهد کرد

ابن امیه ضمری بود که باز هم جواب حضرت رسول را داد

_ یا رسول الله در این نزدیکی چاهی به نام بئر ذات العلم است که آبش خنک تر از برف کوه است ولی احدی را توان برداشتن آب از این چاه نیست زیرا آن چاه محل اجتماع اجنه و عفاریت سرکش و مطرود از درگاه سلیمان ابن داود است و هر کس که می خواهد از آن جا آب بردارد را منع می کنند

پیری سالخورده ولی قوی بنیه از بین لشکریان خارج شد و به کنار ابن امیه ضمری آمد

_ من در چندین حادثه که در مکان این چاه بوده حاضر بودم ، در لشکر تبع یمانی بودم که در این مکان اردو زد و خواست این چاه را فتح کند که ده هزار نفر از سربازان او هلاک شدند
 

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,424
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #4
پارت سوم

دو تن دیگر هم از لشکر خارج شدند ، یکی از آنها که مردی تقریبا میانسال با مو های گندمی گون بود به حرف آمد

_ آری من هم در لشگر برهام ابن فارس بودم که جمع کثیری از لشگریانش هلاک شدند

لحظه به لحظه سلطه سواران و لشکریان ترس بر لشکریان اسلام بیشتر می شد که نفر دیگر لب به سخن گشود

_ آری من هم در لشگر سعد بن برزق بودم که بیست هزار تن از سواران و سربازانش به هلاکت رسیدند و تعداد بسیار اندکی از یارانش نجات یافتند و هم اکنون سر هایشان همچون تخم مرغ در اطراف چاه پراکنده شده است

تعدادی چند از لشکریان رسول الله هم داستان های از این چاه تعریف کردند که لرزه بر بدن هر انسان عادی و عوامی می انداخت ولی لشگریان خدا از این ها ترسی نداشتند

رسول الله بر بلندی قرار گرفت و خطاب به لشگریان فرموند

_ لا حول و لا قوه الا بالله و علی العظیم و افوض امری الی الله

و فرمان اتراق دادند شترم خواباندم و در پناه سایه کمی که شتر داشت دستارم را بر سرم کشیدم هوا لحظه به لحظه گرم تر می شد و زمین انگار اتش در درونش روشن کرده بودند
گرما فشار زیادی به لشگریان خدا آورده بود و همه از تشنگی در حال هلاکت بودند
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین