. . .

متروکه داستان آتش تاریک | نفس (nfs_nm) کاربر انجمن رمانیک

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اساطیری
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
نام داستان : آتشِ تاریک
نویسنده: نفس (nfs_nm)
ژانر: تخیلی، حماسی، اساطیری
خلاصه:
نگهبان تاریکی که از سیاهی‌ها بر‌می‌خیزد و
ذات تیره‌اش را به نمایش می‌گذارد تا دنیا را به دست بگیرد،
چهار نگهبان دیگر باید دست به دست هم دهند
و هم پیمان شوند
تا عناصر اصلی را نجات دهند و دنیا را به تعادل برسانند؛
اما آیا عهد بستن به همین سادگی خواهد بود؟
آیا غرور آتش، در آخر به نابودی دنیا می‌انجامد؟


*این اثر اختصاصی است.
 
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
850
پسندها
7,277
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
jvju_negar_.png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

بعد از اتمام داستان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,482
امتیازها
478

  • #2
به نامش و در پناهش
جو بدی بر اتاق جلسات مشترک حاکم شده بود. ساره، مثل چند دقیقه‌ی قبل آهی کشید و اشک‌های بلورینش را با دستمال حریرش زدود. ماهور که پشت سر ساره در حال قدم‌رو رفتن بود، با دیدن وضعیت او، نفسش را فوت کرد و با درماندگی، سرش را روی سمت راست شانه‌اش خم کرد. لب برچید و با مهربانی دستش را روی کمر او گذاشت و روی لباس حریرش که به رنگ آبی آسمان بود بالا و پایین کرد، تا قدری آرامش کند. اهورا کلافه شده از صدای هق‌هق‌های ریز ساره، بی‌هوا تشر زد:
-بسه دیگه، هی گریه می‌کنه! نگهبان آب کل دنیا هم که باشی، بازم نباید بدنت این همه آب داشته باشه!
ساره بغض‌آلود و مظلومانه نیم‌نگاهی به نگاه پر از خشم نگهبان باد انداخت و دستمال را روی دهنش گذاشت و فشرد تا صدای گریه‌هایش را آرام کند. ماهور با سرزنش به اهورا نگاه کرد و دستش را روی میز بلند و چوبی اتاق گذاشت. اخم کرده، نفس از بینی بیرون داد و گفت:
-همه مثل هم واکنش نشون نمیدن. ساره هم توی این موقعیت گریه می‌کنه تا خودش رو تخلیه کنه. حال هیچ کدوممون خوب نیست، لازم نکرده با پریدن به هم بدترش کنیم.
اهورا پوزخندی زد و بی هیچ جواب خودش را عقب کشید و به صندلی چوبیِ سفید رنگش، با آن پشتی بلند تکیه زد. دست به سینه شد و در حالی که به دیوارهای ماهگونی رنگ خیره شده بود زیر لب غرید:
-باز احساس کرد همه چیزدانه، شروع کرد به نصیحت!
ماهور حرفش را نادیده گرفت و با چشم‌غره‌ای نگاهش را از این نگهبان باد که گاهی بی‌نهایت بداخلاق میشد گرفت. با نفس عمیقی خودش را روی صندلی خالی کنارِ ساره که هم‌شکل دیگر صندلی‌ها؛ اما به رنگ قهوه‌ای بود، پرت کرد. هر یک از صندلی‌ها رنگی مخصوص به خود داشت، پنج رنگ که نماینده‌ی پنچ عنصر بود. دست‌هایش را روی میز به هم گره داد و نیم‌نگاهی به پویا و ایلیا انداخت که ساکت‌ترین افراد آن اتاق پر از تشویش بودند.
حتی پویا هم با تمام بد اخلاقی‌ها وخودخواهی‌هایش، نگران دنیا شده بود. هرچه که باشد، او هم نگهبان آتش بود و دغدغه‌اش حفظ آرامش و تعادل زمین؛ اما در چهره‌ی ایلیا هیچ اثری از ناراحتی و یا درماندگی دیده نمیشد. اصلاً چهره‌ی ایلیا بر خلاف چهار نفر دیگر عاری از هر حسی بود. با بیخیالی به صندلی مشکی رنگش تکیه زده بود و چهره‌ی پر از پریشانی دیگران را از زیر نظر می‌گذراند.
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • جذاب
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,482
امتیازها
478

  • #3
ماهور همچنان با سوءظن به ایلیا نگاه می‌کرد که ساره از صندلی آبی‌اش فاصله گرفت و باز هم سکوت را شکست.
-خب این‌جوری که نمیشه! بر فرض دلیلش رو هم پیدا کردیم، بالاخره که چی؟ آخرش باید تلاش کنیم برای رفع کردنش، پس چرا از همین الان شروع نکنیم؟
پویا با عصبانیت مشتش را بر دسته‌ی صندلی قرمز رنگش فرود آورد و غرید:
-کم چیزی نیست، تعادل دنیا ریخته به هم! باید اول منشأ این مشکل رو پیدا کنیم تا بتونیم حلش کنیم و تعادل رو به دنیا برگردونیم. امروز برای همین جمع شدیم این‌جا!
نگهبان خاک، ماهور، سرش را به دستش تکیه داد و چشم‌هایش را بست. در حالی در فکرهایش غوطه‌ور بود، آرام و بی‌هوا گفت:
-چه چیزی تعادل دنیا رو حفظ می‌کنه؟
صدای پوزخند اهورا و کنایه‌ی نیش‌دارش به گوشش رسید.
-هه، خانوم رو! یه ساعت داریم براش قصه‌ی لیلی و مجنون تعریف می‌کنیم، تازه می‌پرسه لیلی زن بود یا مرد!
ماهور سعی کرد آرام بماند و عصبانی نشود.
-فقط جواب سوالم رو بده.
صدای پر از بغض ساره بود که سوالش را پاسخ گفت:
-وقتی پنج عنصر اصلی تعادل داشته باشن، تعادل زمین هم حفظ میشه؛ اما اگر اندازه‌ی هر یک از عناصر کم یا زیاد بشه، همه چیز به هم می‌ریزه.
لبخندی کج به لب‌های ماهور نشست. داشت به فکرش که در ذهن داشت نزدیک میشد.
-و چه کسی مسئول حفظ تعادل این عناصره؟
لحن پویا پر از ظن بود.
-نگهبانان عناصر، یعنی ما پنج نفر.
 
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,482
امتیازها
478

  • #4
ماهور چشم باز کرد و نگاهش را در اتاق گرداند و دست آخر به لوستر با شکوه و شیشه‌ای اتاق خیره ماند.
-یعنی می‌خوای بگی...
سر پایین آورد و در حالی که نگاه پر از شکش را بین چهار نفر دیگر می‌چرخاند، دست به سینه شد و صدای پر از حیرت اهورا را قطع کرد.
-یعنی ممکنه هر یک از ما پنچ نفر یا در وظیفه‌ش کوتاهی کرده باشه، یا زیاده‌خواهی!
مشت پر قدرت پویا بر روی میز کوبیده شد و با خشم از روی صندلی قرمز برخواست.
-هه! پس واسه این همه‌مون به بدبختی افتادیم؟ واسه این‌که یکی از شما یا علاف بوده، یا زیاده‌خواه؟!
ماهور با اخم به پویا خیره شد.
-بگیر بشین سر جات، این فقط یه حدسه!
با صدای قهقهه‌ی ناگهانی و بلند نگهبان تاریکی، ایلیا، همگی با حیرت به اون که بر روی تی‌شرت و شلوار مشکی‌ رنگش، ردای سیاه و چرمی بلندی بر تن داشت، خیره شدند. در حالی که قهقهه میزد از جا بلند شد و نگاهی مرموزانه به دیگران انداخت.
-این یه حدسه، حدسی که کاملا درسته!
نگاه نافذش را به ماهور دوخت. چشم‌هایش پر از احساسی منفی بود، جوری که حال بدی به ماهور دست داد.
-این هوش زیادت آخرش کار دستت میده بانو!
به ناگاه، حالتش تغییر کرد. قهقهه‌ها و لبخند مرموزانه‌اش محو شد و جای آن را خشمی وصف نشدنی گرفت و طمعی که از چشم‌ها و کلماتش زبانه می‌کشید.
-حالا! یا عناصر خودتون رو به من تسلیم می‌کنید تا من کنترل همه‌شون رو به دست بگیرم و شما هم میشین زیر دست‌های من، یا دنیا نابود خواهد شد و در تاریکی فرو خواهد رفت!
و به سرعت اتاق را ترک کرد و چهار نگهبان دیگر را در شوک عمیقی باقی گذاشت.
***
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,482
امتیازها
478

  • #5
ساعتی بود که اهورا و ماهور، برای مهار خشم‌شان در دشت جلوی ساختمان مرکزی عناصر، مشغول مبارزه بودند. ماهور با تمام قدرت، تکه‌های سنگ و خاک را از زمین می‌گرفت و به سوی پویا پرتاب می‌کرد، و اهورا با کنترل قدرت باد و حرکت دادن آن با شتاب‌ها و مقدارهای مختلف به سمت ماهور، حمله‌های او را دفع می‌کرد. ماهور به زمین لرز می‌انداخت و با خراب کردن خاک و زمین اهورا سعی می‌کد او را به زانو درآورد؛ اما اهورا سوار بر باد میشد و معلق در آسمان، حمله‌ی ماهور را ناکام می‌گذاشت.
ساره گوشه‌ای نشسته بود و غمباد گرفته به مبارزه‌ی آن دو نگاه می‌کرد. فریاد‌های ماهور و اهورا، تمام دشت را پر کرده بود و دانه‌های درشت ع*ر*ق روی صورت‌هایشان خودنمایی می‌کرد. پویا هم معلوم نبود کجا و مشغول انجام چه کاری‌ست؛ اما هر چه شده بود، در آن حوالی حضور نداشت. افرادی که هر کدام از آن‌ها در این سفر همراه خود کرده بودند نیز، بدون این‌که دلیل این همه خشم و پریشانی را بدانند، در گوشه‌ای مشغول صحبت بودند و با نگرانی به تشویش رییس قبیله‌ی خود می‌نگریستند.
بالاخره ماهور و اهورا کوتاه آمدند و اندکی آرام گرفتند. با قدم برداشتنشان به طرف ساره، سر و کله‌ی پویا هم از غیب پیدا شد و به آن‌ها پیوست. ساره با مهربانی یک مادر، دستمال‌هایی به ماهور و اهورا داد و برای هر دو اندکی آب ریخت. وقتی از شدت نفس نفس زدن‌هایشان کاسته شد، به هم نگاهی کردند. ساره سکوت را شکست و بالاخره بعد از گذشت دو ساعت از رفتن ایلیا، به خود جرئت داد تا درباره‌ی این مشکل بزرگ صحبت کند:
-خب، حالا قراره چی‌کار کنیم؟ باید عناصر رو تسلیمش کنیم تا زمین رو سالم نگه داریم؟
اهورا با خشم غرید:
-احمق! معلوم که نه! باید جلوش رو بگیریم!
ماهور که با دیدن اضطراب ساره اندکی خشمش فروکش کرده بود و مهربانی ذاتی‌اش به وجودش بازگشته بود، آرام دست روی بازوی دخترک ترسیده گذاشت و گفت:
-نگران نباش دختر! ما چهار نفر هستیم و اون فقط یه نفر. کل قبیله‌ی تاریکی هم بخوان به ما حمله کنن، باز هم حریف چهارتا قبیله نمیشن.
صدای پویا، مانند آب سردی بود که بر سر سه نفر دیگر ریخته شد.
-از کجا معلوم من بخوام با شما متحد بشم؟!
 
  • غمگین
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,482
امتیازها
478

  • #6
از شدت شوک وارد شده چند لحظه‌ای سکوت بود تا این‌که صدای خنده‌ی هیستریک و عصبی اهورا سکوت را شکست.
-چرا مزخرف میگی؟!
پویا با ژستی مغرورانه، دست به سینه زد و گفت:
-من فکر می‌کنم شانس پیروزی اون بیشتر باشه. من علاقه‌ای به زیر دست ایلیا شدن ندارم، ترجیح میدم کنارش، فرمانروای دنیا بشم.
ماهور مبهوت و ناباور، با صدایی لرزان زمزمه کرد:
-چی داری میگی؟
پویا با پوزخندی رو به وضعیتش، گفت:
-من با شما متحد نمیشم! میخوام آتش و تاریکی رو یکی کنم! اون متحدهای زیادی جمع کرده و قدرتش خیلی زیاده. این همه مدت زیر گوشمون داشته قدرت جمع می‌کرده و ما نفهمیدیم!
صدای ساره مثل دست‌هایش به شدت می‌لرزید.
-تو این‌ها رو از کجا فهمیدی؟
پسر مغرور، دستی به صورتش کشید.
-باهاش حرف زدم! متحدهاش رو هم دیدم. اون از من می‌خواد منم باهاش هم‌پیمان بشم و خب می‌دونین...
حرفش را قطع کرد و نگاه تحقیرآمیزش را بین سه نگهبان مبهوت مانده چرخاند.
-من می‌خوام پیشنهادش رو بپذیرم!
و در حالی که از آن‌ها دور می‌شد، اشاره‌ای به افراد قبیله‌اش کرد و به سمت سرزمین آتش به راه افتاد. تا چند دقیقه همه خیره به جای خالی پویا مانده بودند. دست آخر نعره‌ی پر از خشم اهورا دشت را پر کرد و سوار بر باد شد و با سرعتی باور نکردنی، به سمت سرزمی باد رفت. همراهانش نیز سوار بر اسب های خود شده و به سرعت به دنبالش به راه افتادند.
ماهور هنوز در شوک حرف‌های پویا و رفتن ناگهانی اهورا مانده بود که جسم ظریف ساره در بغلش افتاد و از حال رفت.
 
  • غمگین
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین