نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
شما میبایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید. درخواست رصد برای دلنوشته
بعد از اتمام رصد، مدیران هر تالار تاپیکهای مربوطه رو ایجاد و نظر شما رو در پایان میپرسند و نیازی به ایجاد تاپیکهای مختلف تا بر روی سایت رفتن اثر نمیباشد.
در صورت علاقمندی به صوتی شدن اثر خودتان، در لینک زیر درخواست صوتی شدن دهید. درخواست صوتی شدن دلنوشته
چـه شـبها که با یـادت چـشم بر هـم گذاشـتم و با طـلوع آفتـاب چـنان خیـالت را در آغـوش کشیـدم که گویـی تویـے در کنارم، کـه انـگار تو را، جسـمت را، زیبـایی و آرامـشت را در آغـوش دارم.
چـنان مستـت بودم کـه نفهـمیدم، کـے و چگـونه، آنقـدر با خیـالت مأنـوس شدم، کـه شدے روحـی بر تنـم، بی گمـانِ آنـکه این خمارے چه بـر سـرم خواهـد آورد؛ روحـم را خواهـد بلعیـد و همـه ام را از آن خـود خواهـد کـرد.
گـذشـتند، شـب هـا و روز ها و مـن هـر آن، تـو را در آغـوش داشـتم، با فرسـنگ هـا فاصـله...
گاهـی چـنان گـرم بودیـم که گـویـے جـز هم دیـگر هیـچ نـداریم و گـاهی چـنان سـرد، به مـانند بـرف نشستـه بر قـلهی کـوه ها، امـا همـان سـرد و گـرم ها بود کـه مـرا بیـشتر و بیـشتر در وجـودت غـرق کرد.
در نـبودت در آغـوش خـیالت مینشینم و بـا نـگاه بـه کـوه ها یـاد تـو می افتـم ایـنکه چـقدر میتوانم به تـو تکـیه کنـم و تـو چقـدر محـکم و استـواری که دمـے کـم نیـاورے و خـم نشوے، کـوه باشـے و کـوه...
پشتـوانه باشـے بـرای عاشـقت و بـا همیـن دلبرے ها روح او را تسخیـر کنـے.
و حـال بعد آن همه زنـدگـے بـا خـیالت، خیـال وصـالت غمـگین اسـت برایـم.
اینکه بـاید خـیالت را کنـار بگـذارم و شب و روز بـدون آن بگـذرانم.
اینکه آیـا برایـم کوه خواهـے بـود؟ گـرما خـواهی بـود؟ امیـد خواهـے بود؟
و یـک معـشوق عـاشق که بـا هـر نگـاه از خـود بـی خـودم کنـد و غـمم را بـه نـاکجا بسپـارد؟
غروب که میشود، دلم در سینه چنان زانو در بغل میگیرد که گویی دنیا به آخر رسیده و پایان زندگیست.
گویی تمام غم عالم در وجودم جا خوش کرده و سلول به سلول تنم را در آغوش کشیده است.
ولی درد من عمیقتر از اینهاست.
آنجا که شبها با ب×و×س×ه ای بر عکست به خواب میروم و صبح سراسیمه از خواب بیدار میشوم و دنبالت میگردم.
دنبال سینهات که پناهگاهم باشد؛
دنبال لبخندت تا آرامشم باشد؛
اما دریغ از آرامش!
دریغ از پناهگاه!
رویا بوده و رویا...
اینجاست که پایان زندگی سزاوارتر است برایم، از زندگی دور از تو.