داستانک شماره ۱۹
نام داستانک: گروه پشتیبانی موردعلاقه من
احتمالاً من اولین نفری هستم که اعتراف میکنم یک احمق تنبل هستم! تنها هم برای پیدا کردن فرد احمقتر از خودم به اینجا آمدهام، چون همیشه احمقتر از تو هم پیدا میشود.
این گروه پشتیبانی، خیلی معمولیست. همه باهم در اینترنت آشنا شدیم و این مکان خلوت را براب گردآوری انتخاب کردیم. در سکوت، بر روی صندلی دور تا دور یکدیگر نشسته بودیم. جروم، سرپدست گروه، قدمی به جلو میگذارد و همگام با توضیحاتی که میدهد، برای همه فنجانی چای میریزد.
- خب، من جروم هستم. شما میتونید چایتون رو بنوشید، تنها پس از توضیح دلیل اینجا بودنتون. اول خودم بگم، من شخصیام که هیچ محبتی از کسی دریافت نمیکنه!
دلیلاش را میدانم، گناه او زشت بودناش است. چایاش را مینوشد و فرد ریزهای بهنام میو به عنوان نفر بعد، مختصر توضیح میدهد.
- والدینم!
و چایاش را به دهاناش نردیک میکند. او نمیتواند آن احمقی باشد که دنبالاش میگردم.
بعد از توضیحات یک معلول، یک تاجر قرض بالا آورده و یک معتاد، نوبت به من میرسد.
- یک کودن بیش نیستم که کسی دوستم نداره!
و مقدار کمی از چایام را میخورم. در آخر، بچهای خپل از محبت دزدیده شدهاش توسط برادر کوچکاش میگوید و همه مینشینن. بلافاصله، چشمان میو به عقب چرخیده، روی زمین میافتد. تنها، همان بچهی چاق واکنش نشان میدهد و متحیر و ترسان میشود.
- چی شده؟
ناله میکند.
- من فکر میکروم این یه گروه حمایت از خودکشیه، نه خودِ خودکشی!
احمقتر از خودم را پیدا کردم! با پوزخند، چای را از دهانم بیرون میریزم و جوابش را میدهم.
- اینه!
منظورم چای بود. ادامه دادم.
- چیزی که اینها ازش حمایت میکنن، دور همیه! چون کسی دلاش نمیخواد تنها بمیره!
صورتاش به سفیدی میزند و پوزخند من پررنگتر میشود. دورهمی خودکشی برای یک سادیستی چیز واقعاً جذابیست!