. . .

متروکه ترجمه رمان سپید دندان | شادی کاربر انجمن رمانیک

تالار تایپ رمان‌های در حال ترجمه

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,446
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #1
نام رمان : سپید دندان

نام نویسنده: جک لندن

نام مترجم : شادی قنواتی محمدی

خلاصه :داستان از قبل از تولد نژاد سگ گرگی، با دو مرد و تیم سگ سورتمه ای خود که در سفر برای تحویل تابوت لرد آلفرد به یک شهر دور افتاده به نام فورت مک گوری در منطقه بالاتر از قلمرو یوکان آغاز می شود. این دو مرد، بیل و هنری نام دارند که چند روزی است که یک گله گرگ گرسنه آنها را تعقییب می کند. سرانجام بعد از اینکه.....

سخن نویسنده : رمان «سپید دندان» شاهکار «جک لندن» نویسنده آمریکایی است که نخست به‌صورت پاورقی در مجله آوتینگ در سال ۱۹۰۶ منتشر شد. داستان در جریان تب طلای کلوندایک رخ می‌دهد. «جک لندن» زندگی سگی را که خون گرگی دارد دنبال می‌کند. او در این رمان به مسائل اخلاقی تقابل وحشی‌گری و تمدن انسانی می‌پردازد. «سپید دندان» بیش از هر چیز اثری است در مقابل «آوای وحش» که سه سال پیش از آن چاپ شده بود. اگر در آنجا «باک»، سگ اهلی خانگی، به گرگی درنده تبدیل می‌شود، در اینجا حیوانی وحشی که سه‌چهارم آن گرگ و یک‌چهارم آن سگ‌گرگی است، اهلی می‌شود و به کمک انسان می‌آید.

«جک لندن» در پایان این اثر می‌گوید:
قانونی که او آموخته بود عبارت بود از «اطاعت از قوی‌تر و زورگویی به ضعیف‌تر».
 

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,446
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #2
فصل اول : ردپای شکار
در دو طرف رود یخ‌زده، جنگل وسیع درختان کاج باحالت اسرارآمیزی وجود داشت. باد تندی، لباس برفی شاخه‌های کاج را تکانده بود در زیر نور آفتابی که رو به غروب می‌رفت سیاه و افسرده به نظر می‌رسیدند.
سکوتی سخت و سنگینی حاکم بود. زمین این جنگل همانند بیابانی خالی و بی‌پایان بود. بیابانی که در آن جنبده‌ای وجود نداشت، بیابانی سرد و تاریک که انسان از شدت‌ ترس حتی از خوش هم فرار می‌کرد.
جنگل ترسناک که تبسمی در خود داشت، تبسمی تلخ و سرد. حتی بی‌اساس و تمسخرآمیز. مثل خنده تمسخرآمیز کائنات در انسان.
وحشی و بی‌رحم به نظر می‌رسید. سرزمین‌های شمالی با قلبی یخی، این بیابان سرد وحشتناک همانند شمال منجمد بود، شمالی که اعماق آن سرد و یخ بود. بر سطح سرد و یخ‌زده این رودخانه، سورتمه‌ای که چند سگ به آن بسته شده بود به‌سختی پیش می‌رفت.
این سگ‌ها، گرگ‌زاده بودند که به نظر می‌رسید با سکوت سنگین و وحشتناک شمال در حال جنگ هستند. سگ‌های سورتمه با موهایی که روی آن‌ها برف نشسته بود و سنگینی می‌کرد پیش می‌رفتند و هنوز بخار نفسشان از دهانشان بیرون نیامده بود که در آن هوای سرد یخ می‌بست و مثل قندیل‌های یخ از دهانشان بیرون می‌زد.
سگ‌ها با تسمه‌هایی از جنس چرم بسته شده بودند و ادامه‌ی افسار آن‌ها به سورتمه‌ای شل و لرزان متصل می‌شد.
این سورتمه پایه‌های محکمی نداشت و از پوست درختان جنگلی درست شده بود که محکم به یکدیگر بسته شده بودند.
 

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,446
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #3
عرض این چوب‌ها روی یخ و برف قرار داشت و در قسمت جلو پوست درختان مخروطی شکل بود تا بتواند به‌راحتی پست و بلندی یخ و برف را رد کند.
روی سورتمه، صندوق بزرگی بسته بودند. این صندوق مستطیل شکل و کم‌عرض اما بلند بود. درواقع کل فضای سورتمه را این صندوق اشغال کرده بود. کنار این صندوق سایر وسایل مثل چند پارچه روانداز، یک تبر، یک قهوه‌جوش، یک چراغ خوراک‌پزی وجود داشت.
جلوی سگ‌ها، مردی خسته‌وکوفته حرکت می‌کرد و در عقب سورتمه مرد دیگری راه می‌رفت. بر روی صندوق هم مردی خسته دراز کشیده بود، این مرد بیچاره چنان خسته شده بود که هرگز خیال زنده ماندن به سرش نمی‌زد، او مرده بود.
در بیابان شمالی هر نوع شادی و خوشحالی اهانت و توهین بزرگی به اوست.
این بیابان به خاطر اینکه آب به دریا نریزد آن را منجمد می‌کند و به خاطر اینکه ریشه گیاهان خشک شوند و نابود شوند آن‌ها را زیر پوست فخیم درختان جنگل می‌بندد.
بدتر از این‌ها حتی به انسان رحم نمی‌کند به او می‌تازد تا او را مطیع خود کند.
چون‌که می‌داند انسان تنها موجود فعال و پرتحرک روی زمین است که نه از تلاش خسته می‌شود و نه آرام می‌گیرد. واضح است که بیابان شمال هم از هر چه که مایه‌ی جنب‌وجوش می‌باشد متنفر است.
با همه‌ی این حرف‌ها، دو مرد خسته‌وکوفته و ناامید از زندگی در جلو و عقب سورتمه با سختی حرکت می‌کردند لباس هر دو از چرم و خز بود. حتی بخار نفسشان که هنوز از بینی و دهانشان خارج نشده بود
یخ می‌زد و مثل خرده‌ریز یخ بر روی صورت و لب و چشم و ابرویشان پاشیده می‌شد که خیلی سخت می‌شد آن دو را از هم تشخیص داد مثل این بود که دو مأمور مرگ با نقاب سفید موظف بودند تا چند نفر را به دنیای مردگان ببرند؛ اما زیر این نقاش‌ها، چنان اراده‌ای مردانه وجود داشت که با بی‌توجهی به سختی‌های سفر با قدرت در این سرزمین مرگ آلود حرکت می‌کردند. بازوهایشان پولادین بود و الکی قدرت و انرژی خود را هدر نمی‌دادند.
 

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,446
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #4
چون‌که می‌داند انسان تنها موجود فعال و پرتحرک روی زمین است که نه از تلاش خسته می‌شود و نه آرام می‌گیرد. واضح است که بیابان شمال هم از هر چه که مایه‌ی جنب‌وجوش می‌باشد متنفر است.
با همه‌ی این حرف‌ها، دو مرد خسته‌وکوفته و ناامید از زندگی در جلو و عقب سورتمه با سختی حرکت می‌کردند لباس هر دو از چرم و خز بود. حتی بخار نفسشان که هنوز از بینی و دهانشان خارج نشده بود یخ می‌زد و مثل خرده‌ریز یخ بر روی صورت و لب و چشم و ابرویشان پاشیده می‌شد که خیلی سخت می‌شد آن دو را از هم تشخیص داد مثل این بود که دو مأمور مرگ با نقاب سفید موظف بودند تا چند نفر را به دنیای مردگان ببرند؛ اما زیر این نقاش‌ها، چنان اراده‌ای مردانه وجود داشت که با بی‌توجهی به سختی‌های سفر با قدرت در این سرزمین مرگ آلود حرکت می‌کردند. بازوهایشان پولادین بود و الکی قدرت و انرژی خود را هدر نمی‌دادند.
تا آنجا که در نفس کشیدن هم صرفه‌جویی می‌کردند آن دو از چهار طرف در میان سکوت مرگ‌آلود گرفتار شده بودند.
سکوتی که مثل اقیانوسی بزرگ بود و مثل کسی که در آب افتاده بود او را تحت فشار قرار می‌داد، مرد را به اعماق خود می‌کشاند و استخوانش را فرومی‌کرد.
ساعت‌ها می‌گذشت، روشنایی روز کم‌کم ناپدید می‌شد که ناگهان ناله‌ای از دور سکوت سنگین بیابان را شکست. ناله بلندتر و بلندتر می‌شد تا اینکه فریاد شد. مدتی ادامه داشت و بعد قطع شد.
در این ناله و فریاد صدای وحشی‌گری و خون‌خواری شنیده نمی‌شد. این فریاد حیوانی گرسنه بود که به دنبال طعمه می‌گشت.
مردی که در جلو راه می‌رفت سرش را به عقب برگرداند تا مردی که در عقب سورتمه حرکت می‌کرد را دید. در این هنگام هر دو از بالای صندوق داخل سورتمه به یکدیگر اشاره‌ای کردند.
باز فریاد حیوان بلند شد و سکوت بیابان شمال را شکست. آن دو جهت صدا را تشخیص دادند آن صدا از آن‌طرف بیابان پربرف می‌آمد. درست پشت سرشان صدای دیگری به دو صدای دیگر پاسخ داد، صدای سوم از سمت چپ صدای دوم می‌آمد.
مردی که در جلو حرکت می‌کرد به دوستش گفت: «بیل¹ دارند به دنبال ما می‌آیند.» صدایش لرزان بود. این صدا با زحمت از گلویش خارج می‌شد. بیل که در عقب سورتمه حرکت می‌کرد گفت: «توی این بیابان گوشت بسیار باارزش است، من در این چند روز حتی جای پای یک خرگوش را هم ندیده‌ام.»
سپس هر دو سکوت کردند با دقت به جهت صدا گوش کردند، صدا از پشت سرشان می‌آمد و به دنبال طعمه می‌گشت.
هنگام شب سگ‌ها را از سورتمه باز کردند و در کنار رود در میان انبوهی از درختان کاج کمی دورتر از سگ‌ها آتش روشن کردند و در آنجا اتراق کردند و از تابوت دوست مرده‌شان به‌عنوان میز استفاده کردند، سگ‌های گرگ‌نژاد مدام می‌غریدند و به هم می‌پریدند، اما هرگز فرار نمی‌کردند
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین