. . .

تمام شده ترجمه داستان کوتاه مارسل و ستاره ی سفید | ansel کاربر انجمن رمانیک

تالار تایپ داستان و دلنوشته‌های در حال ترجمه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,048
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #1
نام داستان کوتاه: مارسل و ستاره‌‌ی سفید

نویسنده: Stephen Rabley
مترجم: سین.پ
@ansel

ژانر: تخیلی

زبان مبدا: انگلیسی
زبان مقصد: فارسی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,048
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #2
*_پارت اول

مارسل یک موش فرانسوی است. او در یک قایق قدیمیِ زیبا در پاریس زندگی می کند. (خانه اش زیر کف آشپزخانه است.) او کتاب، رستوران و فیلم‌های قدیمی را دوست دارد. او اپرا نیز دوست دارد. یک شب در ماه ژوئن، مارسل یک داستان کارآگاهی را به پایان می‌رساند؛ سپس می‌رود برای شام خوردن با چند دوست. آن‌ها در ایستگاه مترو در لوور زندگی می‌کنند.

بعد از شام مارسل در ایستگاه منتظر می‌ماند. او دو مرد را می‌بیند که کنارش ایستاده بودند. مرد قد بلند در حال خواندن مجله است. آن مرد می‌گوید:

- نگاه کن؛ ستاره اپرا این‌جاست! خانم زازا دوپونت با انگشتر زیبای الماس یک میلیون پوندی - ستاره سفید. "

"انگشتر الماس زیبا" او؟ مرد کوتاه قد نگاه می کند. به عکس و می خندد و می گوید:

- نه بعد از امشب.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,048
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #3
*_پارت دوم

دهان مارسل باز می شود و تعجب می‌‌کند.

"چی؟! آیا مردان قصد دارند الماس زازا دوپونت را بدزدند؟"

یک شب در دو هفته‌ پیش را در اپرا به یاد می‌آورد؛ لباس سبز زازا. موسیقی. ستاره سفید زیبا روی انگشتش. نه آن‌ها نمی‌توانند آن را بدزدند!

قطار می‌آید و مردان سوار می‌شوند. مارسل کلاه خود را پایین می‌آورد و آن‌ها را دنبال می‌کند.

نیم ساعت بعد، او دوباره در ایستگاه La Mouette پیاده می‌شود؛ اما صدها نفر وجود دارد و مارسل دو مرد را گم می‌کند؛ سپس یک موش پیر را می‌بیند. و می‌گوید:

- ببخشید، آیا می‌دانید زازا دوپونت کجا زندگی می‌کند؟

اما وقتی مارسل خانه زازا را پیدا می‌کند، بیش از حد دیر است. زازا پشت تلفن با هول گفت:

- بله، دو مرد!

گویا پلیس پشت خط بود.

- و آن‌ها ستاره سفید را دارند!
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,048
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #4
*_پارت سوم

در آن لحظه مارسل صدای موتور را می‌شنود.

"صدا از کجاست؟"

او فکر می‌کند؛ سپس در آخرِ جاده چیزی را می‌بیند. آن‌ها هستند! دزدان اند و آن‌ها دارند یک ماشین می‌دزدند! او به سمت آن طرف باغِ زازا و پایین خیابان می‌دود. او می‌تواند پلاک شماره ماشین را ببیند. نزدیک است، خیلی نزدیک! "می توانم …؟" او فکر می‌کند و می‌پرد.

آری! مارسل روی شماره پلاک می‌نشیند.

"خوبه"

فکر می‌کند بعد، بعد از یکی دو ثانیه...

- اما...

الان چه اتفاقی می‌افتد؟

سارقان خیلی سریع از پاریس عبور می‌کنند. مارسل می‌تواند صدای آن‌ها را در ماشین بشنود. آن‌ها می‌خندند و صحبت می‌کنند؛ اما مارسل نمی‌خندد. او بسیار بسیار عصبانی است. بعد از نیم ساعت ماشین کنار یک کافه متوقف می‌شود.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,048
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #5
*_پارت چهارم

دیر است و کافه ساکت است. در گوشه‌‌ای یک زن نشسته است. دزدها پشت میز او می‌نشینند. مارسل زیر میز می‌نشیند و گوش می‌دهد. زن می‌پرسد:

- پیدا کردی؟

مرد قد بلند از کاپشن خود جعبه‌ای بیرون می‌آورد؛ سپس آن را باز می‌کند و می‌گوید:

- ببین، آه!

زن دستش را روی دهان او قرار می‌دهد قرار می‌دهد.

- چه الماس زیبایی! خودش است!

مارسل با خودش فکر می‌کند. "این لحظه است"

مارسل می‌‌پرد و توجه دزدان را به خود جلب می‌‌کند. دزدان شوکه شده، دنبالش می‌‌دوند که کل کافه شلوغ می‌‌شود و صندلی‌‌ها پخش می‌‌شوند.

پیرمردی می پرسد:

- چه اتفاقی دارد می‌افتد؟

همسرش پاسخ می‌دهد:

- نمی‌دانم!

- چه کسی می‌تواند جوانان را این روزها درک کند؟

مرد قد بلند می‌گوید:

- آن موش را بگیر!

مرد قد کوتاه می‌گوید:

- در را ببند!

اما خیلی دیر شده است. مارسل از کافه بیرون آمده و به عقب نگاه نمی‌کند.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,048
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #6
*_پارت پنجم

او پای مرد قد بلند را بسیار محکم گاز می‌گیرد. مرد قد بلند داد می‌‌زند و دستان خود را به بالا می‌برد. جعبه و ستاره سفید در سراسر اتاق به پرواز درمی‌آیند.

یکی از پیشخدمتان می‌پرسد:

- چه چیزی روی زمین است؟

دیگری می‌گوید:

- نمی دانم.

- آیا این... نه، نمی‌تواند یک دیام باشد...

اما مارسل قبل از این‌که کار را تمام کند آن طرف اتاق دوید. او ستاره سفید را به اطرافِ گردنش می‌اندازد؛ سپس به طرف در می‌دود.

بعد از ده دقیقه او می‌ایستد. هیچ‌کس دنبالش نمی‌کند؛ اما... او کجاست؟ مارسل راست و چپ را نگاه می‌کند؛ سپس او یک کلیسای بزرگ و سفید را می‌بیند.

-آه! مکان مقدس.

با خودش فکر می‌دند:

- حالا من می‌دانم کجا هستم.

دیر است و قطارهای مترو وجود ندارد؛ اما مارسل خسته نشده است. او به خانه زازا برمی‌گردد. وقتی که او به آن‌جا می‌رسد، او در رختخواب خوابیده است.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,048
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #7
*_پارت ششم

یک میز کنار پنجره وجود دارد. بر روی آن مارسل تعداد زیادی عکس، جعبه و بطری عطر را مشاهده می‌بیند. او از کف زمین و از یک پایه میز بالا می‌رود.

-حالا...

با خودش فکر می‌کند:

- وقت آن است که ستاره سفید را ار گزدنم در بیاورم. صبحِ زازا بسیار خوشحال خواهد خواهد شد!

سپس مارسل متوقف می‌شود. وای نه! او نمی‌تواند انگشتر را در بیاورد.

او می‌کشد و می‌کشد؛ اما تاثیری ندارد.

- حالا چه؟

او با خودش فکر می‌کند؛ سپس...

- البته! صابون!

او از میز پایین می‌‌رود و در کف اتاق می‌‌دود. درِ حمام زازا باز است. مارسل وارد می‌شود و به بالا نگاه می‌کند یک ظرف صابونی بالای سرش است.

ده ثانیه بعد او در آن نشسته است. مقداری صابون می‌گذارد روی گردنش سپس چشمانش را می‌بندد و دوباره می‌کشد.

بله! این بار انگشتر الماس جدا می‌شود!
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,048
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #8
*_پارت هفتم

صبح زازا ستاره سفید را پیدا می کند. آن روی میز اتاق خوابش و بین دو شیشه عطر است.

او می‌گوید:

- اما من نمی‌فهمم! دزدها چیزها را برنمی‌گردانند. چگونه...؟

نگاهش به حلقه می‌افتد؛ سپس او در آینه به صورتش نگاه می‌کند، بعد دوباره به حلقه نگاه می‌کند.

- و چرا روی آن صابون وجود دارد؟

او به پلیس زنگ زد.

روز بعد، داستان زازا در همه روزنامه‌ها است.
یکی می‌گوید:

- حلقه یک میلیون یورویی ستاره اوپرا پیدا شد!

دیگری می گوید:

- دزدها الماس را برمی‌گردانند.

اکنون پلیس می‌پرسد:

- چرا؟

و تعداد زیادی عکس از زازا همراه ستاره سفید در خانه‌ی اپرا مقابل برج ایفل وجود دارد. او در همه آن‌ها بسیار خوشحال به نظر می‌رسد.
مارسل هم خوشحال است. به قایق خود بازگشته و داستان‌های روزنامه را می‌خواند؛ سپس به آینه نگاه می‌کند. آن‌جا روی گردن او یک خط نازک و قرمز است.

او می‌گوید:

- چه شبی!

بعد از آن او زندگی می‌‌کند، صبحانه می‌خورد و پنجره را باز می‌کند. یک صبح زیبا و گرم است. مارسل به آسمان آبی نگاه می‌کند و لبخند می‌زند.

-حالا...

با خودش فکر می‌کند:

- امروز چه اتفاقی می‌افتد؟
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,048
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #9


عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما مترجم عزیز.
بدین وسیله پایان ترجمه اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون.

|مدیریت تالار ترجمه|
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین