. . .

معرفی بزرگان موسیقی

تالار موسیقی متفرقه

رهایش

رمانیکی حامی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
615
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-04
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
612
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,094
امتیازها
383
محل سکونت
قلب دریا
وب سایت
romanik.ir

  • #1
در ۱۸۱۱ در دهکده کوچکی به نام دوبوریان نزدیک شوپرون در مجارستان که امروزه محل شهر رایدینگ در اتریش کنونی است به دنیا آمد. پدرش از نوازندگان ارکستر دربار کنت استرهازی بود و چون علاقه شدیدی به موسیقی داشت فرانتس را از همان اوان کودکی با پیانو آشنا کرد .



او در فرانسه شهرت فراوانی یافت و به زودی به محافل بزرگ هنری راه یافت و با هنرمندان برجسته رمانتیک فرانسوی و آثار آنها از جمله اشعار بایرون، افکار سن سیمون، شاتو بریان ، لامنه فوریه، ویکتور هوگو ، لا مارتین ، دولا کروا ، هکتور برلیوز و ژرژ ساند آشنا شده که تأثیرات عمیقی بر موسیقی او به جای گذاشت .

لیست در ۱۸۳۰در کنسرت ویولون‌نواز افسونگر ایتالیایی نیکولو پاگانی‌نی شرکت کرد و به شدت تحت تأثیر مهارت نوازندگی او قرار گرفت و تصمیم گرفت که راه پاگانی‌نی را دنبال کند. در نتیجه دو سال بعد لیست در فن نواختن پیانو به مقام و نیروی مسحور کننده پاگانی‌نی رسید.
لیست پس از حضور در کنسرتهای پاگانینی به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و بر آن شد تا راهی را که پاگانینی در عرصهٔ ویولن پیموده در عرصهٔ پیانو بپیماید و پیانو را تبدیل به سازی کاملاً ویرچوئوسیک کند. از این رو دست به تمرینهای سنگین و آزمایشهای گوناگون با پیانو زد تا ظرفیت‌های صوتی آن را کشف کند. وی در این راه تکنیکهای منحصر به‌فردی در نوازندگی پیانو ابداع کرد و آن را به سطح جدیدی ارتقاء داد. نتیجهٔ این آزمایشها و ابداعات در اتودهای متعالی و تا حدی در اتودهای پاگانیتی قابل رؤیت است. از جمله علاقه‌های لیست تقلید اصوات سازهای دیگر توسط پیانو بود. نمونه‌ای از این تقلیدها را می‌توان در راپسودیهای مجار یا قطعاتی مثل «لاکامپانلا» مشاهده کرد. به طور خلاصه او بار صوتی‌ای بر دوش پیانو گذاشت که تا پیش او بی‌سابقه بود.
در دههٔ ۱۸۴۰، جوانی خوش‌سیما، جذاب و بلندمو به اجراهائی شگفت و فوق‌انسانی با پیانو پرداخت و اروپائی‌های دوستدار موسیقی را سخت مبهوت و حیرت‌زده کرد. فرانتز لیست (۱۸۸۶ - ۱۸۱۱)، مردی که از زنان دل می‌ربود و نوازنده‌ای پُرجلوه و باور نکردنی بود، دل‌های بسیاری را از پاریس تا مسکو به تسخیر درآورد. موسیقیدانان نیز هم‌اندازهٔ مردم دوستدار کنسرت به افسون نوازندگی او دچار بودند. برامس گفته است: ”کسی که نوازندگی لیست را نشنیده باشد نمی‌تواند از نواختن پیانو سخنی به میان آورد“. پوشن آرزو می‌کرد که می‌توانست اتودهای پیانوئی خودش را آنگونه که لیست اجراء می‌کرد بنوازد. شومان نوشته است: ”لیست با هنرش تک‌تک حاضران را به دام انداخته و با آنها به دلخواه خود رفتار می‌کرد. در چند ثانیه، ظرافت، جسارت، زیبائی و آشوب یکی پس از دیگری سر می‌رسند؛ ساز زیر دست استاد می‌گدازد و می‌درخشد“.
467.jpg
فرانتز لیست، یکی از پیشگامان برجستهٔ تاریخ موسیقی، در مجارستان زاده شد. پدرش مباشر املاک خاندان استرهازی بود، خاندانی که هایدان نیز به آنان خدمت کرده بود. او از یازده سالگی در وین به تحصیل پرداخته و آنجا با شوبرت و بتهوون دیدار کرده بود.​
پاریس، شهری که نهضت رمانتیک در آن به شکوفائی رسیده بود و کعبهٔ آمال نوازندگان چیره‌دست به‌شمار می‌آمد، از نواجوانی تا واپسین سال‌های سومین دههٔ زندگی لیست مأوای او بود. در نوزده سالگی، هنگامی‌که به‌عنوان پیانیستی برجسته شناخته شده بود، از مهارت و استادی پاگانینی، ویولونیست چیره‌دست، شگفت‌زده شد. جلوه‌های ناشنیده‌ای که پاگانینی از ویولون برمی‌آورد، شنوندگان را از خود بی‌خود می‌کرد، چنانکه کم‌وبیش گمان می‌بردند از شیطان درس می‌گیرد. لیست جوان بر آن بود که پاگانیتی پیانو شود. چند سالی از اجراء کنسرت دست کشید، روزانه بین هشت تا دوازده ساعت به تمرین پرداخت و سپس شاید بتوان گفت که به‌عنوان بزرگ‌ترین پیانیست زمان خود سربرآورد.
لیست برای نمایش چیره‌دستی بی‌همتایش در نوازندگی پیانو، مجموعه اتودهائی به‌نام اتودهای برتر (Transcendental Etudes) ساخت و قطعه‌های پاگانینی برای ویولون را برای پیانو تنظیم کرد. لیست نوشته است: ”پیانویم خود من، زبان مادری من و زندگی من است ... ده انگشت انسان توان بازآفرینی هارمونی‌هائی را دارد که صدها اجراء‌کننده پدید می‌آورند“. او بر مبنای اجراء ارکستری یکی از موومان‌های سنفونی فانتاستیک برلیوز، تنظیم پیانوئی خود از آن موومان را اجراء کرد و تأثیری بسیار نیرومندتر از اجراء ارکستری آن پدید آورد. او سال‌های ۱۸۳۹ تا ۱۸۴۷ را به‌گونه‌ای خستگی‌ناپذیر به سفر در اروپا و اجراء آن پیانوئی‌اش گذراند و تحسین بی‌سابقهٔ همگان را نصیب خود کرد.
لیست خواستار مطرح شدن به‌عنوان آهنگسازی جدی نیز بود. در سی‌وشش سالگی، از سفر و اجراء آثارش در اروپا دست کشید و رهبر ارکستر دربار دوک بزرگ وایمار شد. از آن پس، آثار ارکستری فراوانی آفرید و فرم جدیدی از موسیقی برنامه‌ای را پدید آورد که بر آهنگسازان بعدی تأثیر گذاشت. وایمار کانون موسیقی نو شده بود و لیست آثار آهنگسازان هم‌عصرش - از آن میان برلیوز، شومان و واگنر - را رهبری می‌کرد. او یکی از سخاوتمندترین موسیقیدانان جهان بود و در وجودش نشانی از خودخواهی دیده نمی‌شد؛ حمایت مالی و اجرائی و از واگنر نقشی حیاتی در موفقیت این آهنگساز داشت. صدها پیانیست با استعداد به‌سوی وایمار روانه می‌شدند و او بی‌دریافت پول به آنها درس می‌داد.
لیست همچنین از طرفداران پر و پا قرص و مشوقان جدی موسیقی واگنر بود. بعدها نیز واگنر داماد لیست شد. اگر حمایتهای مالی و معنوی لیست از واگنر نبود شاید ما امروز واگنری به این گونه نداشتیم.
لیست در زمینهٔ موسیقی نویسنده‌ای پُرکار نیز بود و نقد موسیقی و کتاب‌هائی دربارهٔ شوپن و موسیقی کولی‌ها منتشر می‌ساخت. تلاش‌های ادبی او با کمک دو بانو که با آنان روابطی دیرپا داشت انجام می‌گرفت. این دو تن، هر دو نویسنده و از اشراف بودند. نخستین آنها کنتس‌ ماری داگو (Countess Marie d'Agoult) بود که همسرش را ترک گفت تا با لیست زندگی کند. ( لیست نیز بعدها همسرش را ترک کرد تا با ریشارت واگنر ازدواج کند). همکار دیگر لیست در وایمار، شاهدخت روس کارولین ساین - ویتگشتاین (Carolyne Sayn - Witgenstein)، بانوئی بسیار مذهبی بود که پژوهشی در بیست‌وچهار جلد با عنوان دلایل درونی ضعف برونی کلیسا نوشته است.
منش چند سویه لیست در زندگی، در ۱۸۶۱ دستخوش دگرگونی شدید دیگری شد. او که از شرایط موجود در وایمار ناخشنود شده بود، از مقامش کناره گرفت و برای پی‌گیری تحصیلات مذهبی به رُم رفت. در ۱۸۶۵ به جامهٔ کشیشان درآمد و رتبه‌های کوچک روحانی یافت. معاصران لیست از ناهمگونی ظاهری کارهای او مبهوت بودند: دون ژوانی زبانزد و نوازنده‌ای شیطانی، کشیش شود! لیست در رُم، با این احساس که رسالتی در اصلاح و احیاء موسیقی کلیسا دارد، به آفرینش اوراتوریو و مس پرداخت.
او واپسین هفده سال عمر را میان رُم، وایمار و بوداپست، شهری که در آن مدیر آکادمی موسیقی شد، در سفر بود. در این سال‌ها آثار پیانوئی تجربی و غریبی آفرید که جلوهٔ پیشرس موسیقی سدهٔ بیستم در آنها دیده می‌شود. گرچه واپسین آثارش چندان درک و ستوده نشد، اما لیست دیگر به اسطوره‌ای زنده بدل شده بود. دوک بزرگ وایمار، که لیست زمانی در استخدام او بود، گفته است: ”او همان چیزی بود که هر شاهزاده‌ای می‌بایست باشد“.
لیست همچنین قدرتی شگفت‌انگیز در آوانویسی (transcription) و برگرداندن قطعات از ارکستر به پیانو داشت. به طوری که بعضی به او لقب «گرامافون قرن نوزدهم» داده‌اند. هنر لیست در این بود که قطعه‌ای را که برای ارکستری با صد ساز نوشته‌شده بود به گونه‌ای به پیانو برمی‌گرداند که ذره‌ای از تأثیرگذاری موسیقیایی قطعه کاسته‌نمی‌شد و تمام زیر و بمها و نکات ظریف آن در برگردان پیانویی حفظ می‌شد.. لیست از جمله تمام سمفونی‌های بتهوون، سمفونی فانتستیک برلیوز٬ اپراهایی از واگنر و بسیاری از آوازهای شوبرت را برای پیانو آوانویسی کرد. بدیهی است که او در این کار از قابلیت اعجاب‌آور نوازندگی خویش بهره‌ٔ بسیار می‌گرفت به طوری که نواختن بعضی از برگردانهای او تنها در حد توان پیانیستهای حرفه‌ای است.
علاوه بر آوانویسی‌هایی که لیست مستقیماً از کارهای ارکسترایی می‌کرد گاه قطعاتی هم برای پیانو ملهم از قطعه‌ای ارکسترایی/یا قطعه‌ای برای ساز دیگر می‌نوشت و در آنها بعضاً هنر نوازندگی خود را هم به رخ می‌کشید. از جمله مهم‌ترین این قطعات اتود های شش گانه پاگانینی است که بر اساس کاپریسها و کنسرتوهای ویولون پاگانینی‌است. نواختن این قطعات بسیار مشکل است و در هرکدام از آنها به تکنیکهای خاصی پرداخته شده‌است. این تکنیکهای گوناگون که تا یپش از لیست در پیانو بی‌سابقه بودند جسته و گریخته در آثار دیگر وی (شاید به نحوی ساده‌تر) هم ظاهر می‌شوند. برای نمونه تکنیکی که در خطهای چهارم و پنجم نمونهٔ آوانویسی سمفونی ۵ بتهوون (تصویر) به کار رفته‌است و مبتنی بر حرکت سریع و نوسانی دست راست است به طور کامل در اتود «لاکامپانلا» به آن پرداخته شده‌است.
مهم‌ترین آثار ارکستری :
  • یک سمفونی فاوست
  • دانته
  • پوئم سمفونی‌های تاسو
  • ارفه
  • هاملت
  • مازپا
  • آنچه در کوه شنیده می‌شود
  • لو پرلود
  • و پرمتئوس
آثار مهم پیانویی که اغلب جنبه توصیفی دارند عبارت‌اند از :
  • سالهای زیارت
  • شیطان
  • والس
  • آلبوم یک مسافر
  • سونته دل پترارکا
  • سونات سی مینور
  • آب بازیهای ویلای استه
  • کنسرتو پیانو شماره ۲ و ۱
  • راپسودی‌های مجار
لازم به توضیح است که اهمیت لیست به عنوان آهنگساز (در مقابل نوازنده) پس از مرگ وی بسیار بالاتر رفت. او در زمان حیات بیشتر شهرتش به عنوان یک نوازندهٔ استثنایی بود.
او در سال ۱۸۸۶وفات یافت
 
نام موضوع : بزرگان موسیقی دسته : موسیقی متفرقه

رهایش

رمانیکی حامی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
615
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-04
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
612
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,094
امتیازها
383
محل سکونت
قلب دریا
وب سایت
romanik.ir

  • #2
خانم کلارا جوزفین ویک شومان:




sch-um-ann_r-ob-ert_an-d_wi-eck_cla-ra190.jpg


کلارا جوزفین موسیقیدان آلمانی، یکی از پیانیست های برتر زمان، آهنگساز و همسر روبرت شومان (Robert Schumann) آهنگساز بود. کلارا شومان از سن 5 سالگی از محضر پدرش، فردریش ویک (Friedrich Wieck) استاد مشهور پیانو، تمرین می دید. شروع یادگیری موسیقی او در حالی بود که کلارای جوان در سن 4، 5 سالگی تنها چند کلمه می توانست صحبت کند! در واقع همه چیز برای او تا سن 8 سالگی کاملا بی اهمیت بود. تاخیر به گفتار آمدن کلارا و برتریهایش در زمینه موسیقی قابل مقایسه با پيانیست بزرگ آرتور روبنشتاين (Arthur Rubinstein)، فیزیکدانان آلبرت انیشتن (Albert Einstein) و ریچارد فینمان (Richard Feynman) و ریاضی دان جولیا رابینسون (Julia Robinson) در بین دیگر بزرگان می باشد.

کلارا شومان از سن 13 سالگی تا ازدواجش دوره ای حرفه ای فوق العاده ای را به عنوان یک پیانیست سپری کرد. ازدواج او با شومان با مخالفت پدرش روبرو شد. کلارا بعد از ازدواج و حتی با داشتن هفت فرزند همچنان به اجرا و آهنگسازی ادامه می داد. فرزند هشتم او در زمان نوزادی از دنیا رفت. وی در تورهای مختلف همسرش را همراهی می کرد و شهرت خود را از سطح آلمان نیز فراتر برد و همچنین به دلیل فعالیتهای وی، روبرت نیز در اروپا شناخته شد.

يوهان برامس (Johannes Brahms) در سن 20 سالگی کلارا و همسرش را در سال 1853 ملاقات کرد و دوستی وی با کلارا شومان تا دم مرگ کلارا ادامه داشت. برامس در زمان بیماری همسرش، کلارا را کمک فراوانی کرد. زمانی پس از آن کلارا، ویولونیست جوزف يواخيم (Joseph Joachim) را ملاقات کرد (کسی که اغلب، کلارا را با ویولون نوازیش در کنسرتها همراهی می کرد) کلارا شومان به عنوان پالایش دهنده طبع هنری تماشاگران، از طریق اجرای آثار آهنگسازانی همچون باخ، موتزارت و بتهوون همچنین آثار روبرت شومان (همسر) و برامس (دوست) شناخته شده است.

به دلیل ناراحتی های روحی و افسردگی روبرت، یکی از مسئولیتهای مهم کلارا تامین مادی خانواده نیز بود،. کلارا با دادن اجراها و کنسرت های فراوان که اغلب آهنگهای خود روبرت بود، خانواده را تامین می کرد. او هنر خود را ادامه می داد، نه فقط برای درآمد آن، بلکه او بیشتر آرزو می کرد به عنوان یک پیانیست فراموش نشود.

در حالی که روبرت استعداد و تلاش همسرش را می ستود، در عین حال دوست می داشت یک خانواده معمولی با همسری در کنار خود و فرزندانش داشته باشد و زندگی یک خانم نوازنده، کاملا با خواست و تصور همسرش و اجتماع مغایرت داشت. به علاوه کلارا عاشق سفر برای کنسرهایش بود و روبرت از آن متنفر بود و ترجیح می داد در خانه بماند و پیانو بنوازد و آهنگ بسازد. بعد از مرگ همسرش، کلارا خود را وقف اجرا و گسترش آثار وی کرد.

اما زمانی که برای اولین بار در سال 1856 به انگلستان رفت، با نقدهای بسیاری ضد موسیقی روبرت مواجه شد. در سال 1865 بار دیگر به لندن بازگشت و از آن پس دیدار سالانه خود را از آنجا تا 1882 (به استثنای چهار فصل)، ادامه داد. مجددا از سال 1885 تا 1888 هر سال به آنجا می رفت. در سال 1878 به عنوان مدرس پیانو در کنسرواتوری فرانکفورت منصوب شد، پستی را که تا سال 1892 بر عهده داشت و در این مدت تلاش فراوانی کرد تا بتواند تکنیک های مدرن پیانو نوازی را اشاعه دهد.

کلارا شومان در سال 1891 آخرین کنسرت خود را اجرا کرد. پنج سال بعد در سال 1896 به دلیل بیماری از دنیا رفت. علاوه بر شهرت ماندگار وی به عنوان یک پیانیست بزرگ، او همچنین یک آهنگساز توانا بود. کلارا باز نگاری آثار همسرش را برای نشر بریتکوف و هارتل (Breitkopf & Härtel) انجام داد. کلارا جوزفین ویک شومان در قبرستان قدیمی بُن – آلتر فریدهوف Bonn، به خاک سپرده شد.

در 8 نوامبر 1830 در حالی که کلارا تنها 11 سال سن داشت اولین کنسرت خود را در آکادمی موسیقی، به همراه ارکستر ژواند هئوس لپزیخ (Gewandhausorchester Leipzig) و با رهبری فلیکس مندلسون (Felix Mendelssohn) داد. کلارا شومان خود را بیشتر به عنوان یک پیانیست می شناخت تا یک آهنگساز و از سن 36 سالگی شروع به آهنگسازی کرد. می توان نتیجه گرفت که آن، نتیجه دید منفی و متداولی بود که نسبت به توانایی زنان در آهنگسازی وجود داشت.

کلارا در یکی از اجراهایش چنین گفت: "در ابتدا اعتقاد داشتم که دارای استعداد خلاقانه ای هستم، اما این عقیده را کنار گذاشتم، یک زن هیچگاه نباید آهنگساز باشد، هیچ زنی قادر به انجام آن نبوده، آیا باید انتظار داشته باشم که تنها من، یک زن، آهنگساز باشم؟" این عقیده وی، در کنار استعدادهای مضطرب کننده همسرش، شروع حرفه آهنگسازی وی را به تاخیر انداخته بود. گرچه، امروزه آهنگهای کلارا بارها و بارها اجرا و ضبط می شوند.

آثار او شامل، ترانه ها، قطعه های پیانو، کنسرتوهای پیانو، پیانو تریو، قطعه هایی برای کُر و سه رومنس برای ویولن و پیانو می باشد که این سه رومنس را به مناسبت تولد همسرش، در سال 1853 ساخته است و به جوزف يواخيم (Joseph Joachim) تقدیم نمود، کسی که آنها را برای پادشاه، جورج هانور پنجم (George V of Hanover) اجرا کرد. يواخيم این قطعات را "لذتی معنوی و شگفت آور" نامیده.
 

رهایش

رمانیکی حامی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
615
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-04
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
612
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,094
امتیازها
383
محل سکونت
قلب دریا
وب سایت
romanik.ir

  • #3
یوهان سباستیان باخ :​


Bozorganemosighijahan-165.jpg

● زندگی باخ
زندگی یوهان سباستیان باخ برخلاف موسیقی باشکوه و استادانه‌اش، زندگی یکنواخت و بی‌حادثه‌ای بود. او در سال ۱۶۸۵، در شهر آیزنباخ آلمان به دنیا آمد و برخلاف آهنگساز معاصرش، هندل، کمتر به سفر می‌رفت و در طول زندگی، بیش از آنچه که به عنوان یک آهنگساز شناخته شده باشد، به عنوان نوازنده ارگ معروف بود. او که در یک خانواده بزرگ موسیقیدان به دنیا آمده بود، در شغلهای مختلف درباری و کلیسایی، خدمت و در زمینه‌های گوناگون موسیقی از قبیل آهنگسازی، تنظیم، رهبری، آموزش، نواختن ارگ، هارپ سی‌کورد و ویولن فعالیت کرد. او استاد مدرسه سنت توماس و مد‌ّت ۲۶ سال مدیر موسیقی عمده‌ترین کلیساهای شهر لایپزیگ بود.

● اهمیت باخ
باخ در همه زمینه‌هایی که فعالیت می‌کرد، از جمله در نواختن ارگ و موسیقی کلیسایی ملهم از مضامین دینی، نگارش آثاری برای ویولن و امثال آنها، بر همه موسیقیدانهای عصر خود برتری داشت و توجه او به نظم تکنیکی بنیادین در موسیقی (کنترپوآن) بی‌همتاست و ترکیب ملودیهای مستقل در جهت خلق آثار هارمونیک و ریتمیک جاویدان، کار کسی جز او نیست. باخ در این زمینه صاحب چنان تشخ‍ّص والایی است که سایه خود را بر سر کل تاریخ موسیقی انداخته است و امروزه هم، موسیقیدانان برجسته جهان، از این نظم بی‌نظیر، بهره‌ می‌برند.

● خاندانی سرشار از اساتید موسیقی
یوهان سباستیان باخ متعلق به خاندان شگفت‌آوری است که تراکم و تعداد موسیقیدانهای بزرگ در آن، در هیچ خاندان دیگری دیده نشده است. خاندان باخ در فاصله هشت نسل و در فاصله قرنهای ۱۶ و ۱۹، بیش از هشتاد موسیقیدان را به دنیا عرضه کرد. آنها عمدتا‌ً در ناحیه مرکزی آلمان زندگی می‌کردند و خود او در منطقه‌ای کوهستانی که امروزه باواریا نامیده می‌شود، به دنیا آمد. افراد این خاندان یا در دربار و یا در کلیسا خدمت می‌کردند و ازدواج آنها هم با خانواده‌هایی صورت می‌گرفت که اهل موسیقی بودند و یوهان سباستیان باخ هم در ازدواج دو‌ّمش به سراغ دختر یک نوازنده کلیسا رفت.
در دوره باخ، از طریق نوازندگان و موسیقیدانهای درباری و توسط افرادی که قصد داشتند از طریق موسیقی به پرستش اجتماعی دست پیدا کنند، نوعی موسیقی زنده و سرشار از مضامین دلپذیر، پدید آمد. افراد خاندان باخ، با توانایی و درک بالای موسیقایی، سنتی را پایه‌ریزی کردند که از سویی ریشه در موسیقی باشکوه و ریشه‌دار درباری داشت و از سوی دیگر منادی جنبش اصلاح‌طلبانه دینی و مبتنی بر اندیشه‌های «لوتر» بود.
موفقیت و شکست افراد خاندان باخ دقیقاً با شرایط اجتماعی ارتباط پیدا می‌کرد. با گسترش سریع و فوق‌العاده اجرای موسیقی در دربارها، شهرها و کلیساها در اواخر قرن شانزدهم، فعالیت آنها هم به اوج خود رسید و با کاهش اهمیت نهادهای موسیقایی هدایت‌کننده‌ای چون ارکستر دربار، فعالیت آنها هم محدود می‌شد. اعضای خاندان باخ، پیوسته یکدیگر را آموزش می‌دادند و استعدادهای جدید را در میان خود کشف می‌کردند. از جمله خود یوهان سباستیان به افرادی چون لورنز باخ، یوهان برنارد باخ، یوهان الیاس باخ، یوهان هاینریش باخ، ساموئل آنتون و یوهان ارنست باخ درس می‌داد، اما اوج شکوفایی موسیقایی این خاندان در او جلوه کرد و دیگر اعضای خاندان، هرگز به پای او نرسیدند.

اعضای خاندان باخ، از تاریخچه زندگی خود به عنوان ناقلان سن‍ّت موسیقایی به نسل بعد، به خوبی آگاه بودند و یوهان سباستیان باخ هم به صورتی سیستماتیک تاریخچه خانوادگی، تولدها، ازدواجها و میراث موسیقایی خاندان خود را بررسی می‌کرد. تقریباً همه اعضای این خاندان، نوازندگی را می‌دانستند (مخصوصاً نواختن کی‌بورد) و سایر سازها را هم خوب می‌نواختند. قبل از یوهان‌ها، اعضای برجسته خاندان باخ، اثری را خلق نکردند چون در دوره آنها، آهنگسازی توسط کسانی انجام می‌شد که آموزشهای خاصی دیده و عمدتاً نوازنده ارگ بودند. مسئولیت موسیقی کلیسا که در خدمت اهداف دینی بود، عموماً به عهده یک استاد موسیقی قرار داشت. اعضای خاندان باخ، با نوشتن موسیقی برای مراسم عروسی و عزاداری که بابت آنها پول خوبی پرداخت می‌شد، به درآمد اندک خود از کلیسا می‌افزودند.

● دوره کودکی
یوهان سباستیان باخ در اجرای موسیقی با ویولن و ارگ، نبوغ خارق‌العاده‌ای داشت و در نوجوانی توانست در این زمینه و در ارزش‌گذاری به اصول اخلاقی، شهرت فراوانی را کسب کند. او توانست با آثار شگفت‌انگیزش، در تاریخ موسیقی، جایگاه خاصی را به خود اختصاص دهد. او در کودکی در همان شهری که مارتین لوتر به دنیا آمد به مدرسه‌ای لاتینی رفت. یوهان خواننده بی‌نظیری بود و تحت نظر یک استاد موسیقی و همراه با ساز پدرش، در کلیسا آواز می‌‌خواند. عموی یوهان هم نوازنده ارگِ کلیسا بود. یوهان در سال ۱۶۹۴ مادرش را از دست داد و پدرش در سال ۱۶۹۵ ازدواج کرد و ا‌ندکی بعد، از دنیا رفت. از آن پس، یوهان و برادر بزرگش، ژاکوب، تحت نظر بزرگ‌ترین برادر خانواده، یوهان کریستوفر باخ، قرار گرفتند و چند سالی به مدرسه رفتند.

در سال ۱۷۰۰ با افزوده شدن فرزند جدیدی به خانواده کریستوفر، او دیگر نتوانست هزینه تحصیل یوهان و ژاکوب را بپردازد و شخصاً به آموزش ارگ به سباستیان پرداخت. در همین دوران بود که سباستیان به شیوه‌ای خودآموز و به تقلید از آثار آهنگسازان بزرگ، به تدریج این علم را آموخت. درباره او در جوانی داستان جالبی را نقل می‌کنند و می‌گویند در این سن از آیزنباخ به لورنبرگ رفت تا تحصیل کند. بعدها سری به هامبورگ زد و با عمویش ملاقات کرد.

سپس بی‌پول و مفلس به لورنبرگ برگشت و ناچار شد بیرون یک مسافرخانه اقامت کند. ناگهان مردی، دو عدد کلّه ماهی را جلوی او انداخت (در آیزنباخ، ماهی نشانه لطف بود). یوهان کله‌ها را برداشت تا ببیند گوشت به درد بخوری در آنها باقی مانده یا نه. او داخل کله‌ها را نگاه و دو سکه پیدا کرد و با آن، هم غذای حسابی خورد و هم توانست به خانه عمویش در هامبورگ برگردد!

● زندگی خصوصی
درباره زندگی خصوصی و شخصیت باخ، مطالب زیادی باقی نمانده است. او دو ازدواج سعادتمندانه داشت و صاحب ۲۰ فرزند شد. همسر اول او در سال ۱۷۲۰ درگذشت. اغلب فرزندان او کمی پس از تولد و یا در عرض دو سال، مردند و آنهایی که باقی ماندند، اغلب موسیقیدانهای بزرگی شدند. غیر از حوادث پیش‌ پا افتاده و جزئی، او ظاهراً دچار هیچ مشکلی نبوده و همیشه زندگی خانوادگی و شغلی آرام داشته است. او از نظر اقتصادی، جزء طبقات فرودست جامعه محسوب می‌شد و در صورت ضرورت برای به دست آوردن حق و حقوق و شرایط مناسب کاری، از مبارزه ابایی نداشت. شرایط برای او و موسیقیدانهای هم‌عصرش بسیار دشوار بود و بنابراین گاهی مجبور می‌شدند برای سه کارفرما، از جمله شورای شهر، دربار، کلیسا و حتی افراد و نهادهای دیگر، کار کنند.

● تدریس و آموزش
طولانی‌ترین دورة کاری باخ در لایپزیگ گذشت که از نظر بازرگانی، شهری توسعه‌یافته و دارای سی‌هزار نفر جمعیت بود. در این شهر پنج کلیسای بزرگ (از جمله کلیسای سنت نیکولاس و سنت توماس) وجود داشتند که باخ در آنها مسئولیت اداره موسیقی را به عهده داشت و وظایفی چون تدریس و آهنگسازی برای مراسم ویژه را انجام می‌داد.
مدرسه کلیسای سنت توماس، بسیار قدیمی بود و دوره‌های روزانه موسیقی را با دوره‌های شبانه‌روزی که شاگردان آنها در همان مدرسه اقامت می‌کردند، از سالها قبل راه‌اندازی کرده بود. این مدرسه برای پسران جوان، پنجاه و پنج بورس تحصیلی تدارک دیده بود و آنها موظف بودند با خوانندگی یا نواختن ساز در مراسم یک‌شنبه کلیساهای لایپزیگ و انجام سایر کارها در زمینه موسیقی، مبلغ بورس را به مدرسه برگردانند. این دانش‌آموزان بر اساس تواناییهای موسیقایی و سایر لیاقتهای تحصیلی، بورس می‌گرفتند.

یوهان سباستیان باخ در سلسله مراتب اداری این مدرسه، نفر سوم بود و هر روز چهار ساعت موسیقی و زبان لاتین تدریس می‌کرد. او و شاگردانش موظف بودند برای مراسم یک‌شنبة چهار کلیسا برنامه‌هایی را تدارک ببینند و در دو تا از آنها، باید هر یک‌شنبه در میان، اثر تازه‌ای اجرا می‌شد.
در هنگام برگزاری مراسم ویژه، باخ اجازه داشت غیر از شاگردانش، از نوازندگان شهری هم استفاده کند، ولی در مجموع، دسترسی چندانی به آنها نداشت و انجام چنین کار عظیمی با آدمهای آماتوری چون شاگردان مدرسه، کار کمرشکنی بود. او در فاصله سالهای ۱۷۲۳ تا ۱۷۲۷، برای مراسم هر یک‌شنبه و جشنواره‌های بزرگ، حدود ۱۵۰ اثر نوشت. آثار او بسیار دقیق و اجرای آنها توسط خواننده، دشوار بود.

باخ به رغم تمایل به مکتب لوتر، از گرایشهای مذهبی گوناگون در آثارش بهره می‌برد. این توانایی از جهتی به آشنایی او به سبکهای گوناگون مربوط می‌شود، زیرا او همه نوع موسیقی، از موسیقی رقصهای سکولار تا موسیقی کلیسای کاتولیک و ملودیهای سادة فولکلوریک را دقیقاً می‌شناخت و از همه آنها استفاده می‌کرد و پیوسته این سؤال مشهور لوتر را تکرار می‌کرد که، «چرا فقط شیطان باید بهترین نغمات موسیقی را در اختیار بگیرد؟»

مهم‌ترین آثار باخ، آثار دینی او هستند. او با نبوغ خارق‌العاده‌اش، ترکیب کاملی از موسیقی و مضامین دینی را به جهان موسیقی ارائه کرد. این نبوغ به بهترین وجه در اثری به نام B Minor Mass جلوه کرده است.
باخ در سال ۱۷۴۹ نابینا شد و دیگر نتوانست اثری را خلق کند. او در سال ۱۷۵۰ در لایپزیگ درگذشت و غیر از آثار دینی، آثار موسیقایی بی‌شماری را نیز از خود به‌جا گذاشت. آثار او احساس تعهد عمیقش را به مذهب لوتری نشان می‌دهند. او در حاشیه تفسیر آبراهام کالوف از انجیل لوتری، مطالب جالبی را برای استفاده شخصی خود نوشته است. در یکی از این حاشیه‌ها آمده است:
«هر جا که موسیقی روحانی حضور دارد، خداوند، رحمت و برکاتش را به بندگانش به طور ویژه‌ای هدیه می‌دهد.»​
 

رهایش

رمانیکی حامی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
615
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-04
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
612
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,094
امتیازها
383
محل سکونت
قلب دریا
وب سایت
romanik.ir

  • #4
یانی :
Bozorganemosighijahan-166.jpg

یانی سال ها پیش با شهداد روحانی نیز همکاری تنگاتنگی داشت و از تجربیات او استفاده فراوان برد و با همکاری شهداد و با استفاده از دانش و تجربه او، یکی از زیباترین کنسرت هایش را در شهر آکروپلیس یونان و با رهبری شهداد روحانی اجرا نمود.یانی کریسومالیس در ۱۴ نوامبر سال ۱۹۵۴ (۲۳ آبان ۱۳۳۳ ) در شهر کالاماتای یونان به دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی اش را در شهر زیبا و کوهستانی کالاماتا گذراند.
در سن چهارده سالگی به رشته شنا علاقه مند شد و توانست رکوردی ملی در رشته شنا برای کشورش یونان به جا گذارد و تلاش گسترده ای برای رسیدن به رقابت های المپیک نمود.

در سال ۱۹۷۲ میلادی (۱۳۵۱ شمسی) به آمریکا برای تحصیل در رشته مورد علاقه اش، روان شناسی در مشهور ترین دانشگاه روان شناسی دنیا یعنی مینسوتا رفت. پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه در یک گروه محلی راک در مینسوتا بنام کاملئون (Chameleon) به عنوان نوازنده کیبورد آغاز به کار کرد. پس از آن کسی نمی داند چه اتـفاقی برای یانی افتاد اما او اکنون صاحب استودیوی شخصی است و بیش از ۲۵ میلیون نسخه از آلبوم های وی در دنیا به فروش رفته است.
او به موسیقی دانی مستـقـل با عقاید و تفکری منحصر به فرد تبدیل شد و به شهرت و محبوبیتی جهانی دست یافت و این در حالی بود که یانی حتی قادر به خواندن و نوشتن ساده ترین نت های موسیقی نیز نبود. ولی با تبحری خاص ساخته های خود را با روش مخصوص خود و رسم الخط ابدائی خود می نگارد. یانی قطعاتی کامل و زیبا دارد که کاملا ساخته خود اوست و در سبکی انحصاری اجرا شده است.

اکثر آلبوم های یانی توسط شرکتهای virigin records و یا EMI تولید، تهیه و توزیع می شوند. یانی موسیقی های بی شماری برای برنامه های تلویزیونی و سینمایی ساخته و همچنین قطعات تبلیغاتی متعددی برای شرکت های تجارتی و بازرگانی خلق نموده است.
او اوقاتش را بیشتر در لوس آنجلس و سیاتل آمریکا می گذراند و اکنون یک شهروند آمریکایی به شمار می رود. او مدت ها با خانم هنرمندی بنام لیندا ایوانز همکاری صمیمی داشت و در اوایل سال ۱۹۹۸ این ارتباط را پایان یافته اعلام کرد. این ارتباط ظاهراً یک همکاری دوستانه بوده است.

یانی از اوایل سال ۱۹۹۸ تا ماه آوریل ۱۹۹۹ هیچ گونه فعالیت تولیدی کنسرت و توری را برگزار نکرد و به استراحت پرداخت. اما در سال ۲۰۰۰ یکی از بی نظیر ترین آلبوم های خودش را ارائه داد. جالب این است که تمام تنظیمات و تبدیلات موسیقی این آلبوم شخصاً و فقط توسط خود یانی در استدیوی شخصی خودش انجام شد !
یانی تا به حال موسیقی به سبک مذهبی ارائه نکرده است چرا که همواره اعتقاد به خلق کارهایی جدید با تکیه به اندیشه های نو و جدید خود دارد. در قطعات Niki Nana و Aria موسیقی بر مبنای یک اپرای فرانسوی قدیمی متعلق به قرن نوزدهم میلادی بنام Lakme ساخته Leo Delibes می باشد و اشعاری که در این قطعات خوانده می شود اکثراً اصوات آهنگین بوده و فاقد معنای خاص می باشند و بر خلاف تصور، به زبان فرانسوی نمی باشند. به جز قسمت هایی محدود که به زبان انگلیسی هستند و در اشعار آلبوم ستایش ذکر شده اند.

یانی آهنگی تبلیغاتی را با همکاری مالکوم مکلارن ساخته است که سابقاً با گروه Pistols همکاری می کرده است. این آهنگ تغییر یافته یک اپرا است که با افزودن یک ترانه تکمیل شده است. این آهنگ که «جرات آرزو» یا Dare to Dream نام دارد برای شرکت هواپیمایی بریتیش ایرلاینز ساخته شده است.
یانی تمایلات مذهبی ندارد و مخالف کلیسای سنتی است. او معمولا خیلی به ندرت موسیقی گوش می دهد و به گفته خود او موسیقی را صرفاً از ایستگاه های رادیویی گوش می کند.
خواننده مورد علاقه او Peter Gabriel است و اعتقاد دارد که در سال های اخیر به جز
موسیقی محمد رسول الله، عیسی مسیح، دکتر ژیواگو، ایندرا گاندی و چند قطعه محدود دیگر، قطعه جالب توجهی نشنیده است.

مادر و پدر یانی هر دو اهل یونان هستند. مادر وی فلیستا Felista پدرش سوتیری Sotiri نام دارند. یانی قطعه هایی را به نام مادرش ساخته است و علاقه خاصی به کشور خود و اماکن قدیمی دارد.
سال ها پیش یانی با جازیست خود چارلی آدامز Charlie Adams آشنا شد و اولین کار خود را بنام «بیرون از سکوت» یا Out Of Silence در سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶ شمسی) به بازار عرضه کرد.
یانی سال ها پیش با شهداد روحانی نیز همکاری تنگاتنگی داشت و از تجربیات او استفاده فراوان برد و با همکاری شهداد و با استفاده از دانش و تجربه او، یکی از زیباترین کنسرت هایش را در شهر آکروپلیس یونان و با رهبری شهداد روحانی اجرا نمود.

یانی در سال ۲۰۰۳ آلبومی متفاوت و پر تنوع به نام Ethnicity روانه بازار کرد و احاطه و قدرت خودش را در انواع مختلف موسیقی به دنیا ثابت کرد.
در این آلبوم یانی با استفاده از خواننده های جدید و البته زیاد نسبت به کارهای قبلی اش نوعی تفاوت آشکار از لحاظ موسیقی با شعر در آهنگ هایش ایجاد کرده و به سبک جدید و منحصر به فرد Talk Show روی آورده است. به عقیده کارشناسان موسیقی و طرفداران موسیقی، یانی در سال های اخیر نسبت به دهه نود افت داشته هر چند این افت نامحسوس است ولی تاثیر زیادی بر روی یکه تازی یانی در عرصه موسیقی New Age داشته است.
البته خود یانی نام گذاری سبک New Age را بر روی آثار او از بد شانسی اش می داند و خودش نام Contemporary Instrumental Music (موسیقی هم عصر) را بیشتر می پسندد!​
 

رهایش

رمانیکی حامی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
615
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-04
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
612
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,094
امتیازها
383
محل سکونت
قلب دریا
وب سایت
romanik.ir

  • #5
لوچیانو پاواروتی 〈​


Bozorganemosighijahan-167.jpg

<زندگی در موسیقی، یک زندگی مملو از زیبایی است و این چیزی است که من تمام عمرم را به آن پرداختم.>(پاواروتی)
زندگی متحیرکننده لوچیانو پاواروتی در مودنای ایتالیا و در ۱۲ اکتبر ۱۹۳۵ آغاز گردید. ‌وی از پدری نانوا و مادری که در یک کارخانه دخانیات کار می‌کرد، متولد شد. همانگونه که همیشه اپرا در زندگی مردم ایتالیا به صورت یک عشق واقعی نقش داشته است، پدر وی فرناندو نیز یک دوستدار اپرا و یک خواننده تنور آماتور بود که همان امر باعث جرقه خوانندگی در لوچیانو گردید. سال‌ها بعد او پدر خود را به روی صحنه می‌خواند تا خوانندگی دو نفره انجام دهند.

از کودکی با علا‌قه به رادیو گوش می‌داد و با صدای انریکو کاروتزو، اشتهای فراوان خود را به موسیقی سیراب می‌کرد. البته با موقعیت محدود خانوادگی‌اش تحصیلا‌ت موسیقی برای او امکان‌پذیر نبود به طوری که به گفته خود <خانواده‌ام فقیر بودند و من هیچ‌وقت حتی تصور آن را نمی‌کردم که در زندگی می‌توان بیشتر از آنچه داریم، داشت.> در اینحال به عنوان معلم دبستان تعلیم یافت و برای ۲ سال به این کار اشتغال داشت و سپس به فروشندگی بیمه پرداخت. در همین سال‌ها بود که در مسابقات خوانندگی اپرا شرکت ‌کرد و در این مسابقات، استعداد وی برای <آریگو پولا‌> خواننده تنور، نمودار گردید.

به طوری که به همراه <اتوره کامپو گالیانو>، اساتید آوازی وی در سال‌های بعد قرار گرفتند و پاواروتی قدردانی خود را از این دو استاد در تمامی طول عمر خود به کرات خاطرنشان می‌ساخت. بالا‌خره در سال ۱۹۶۱ اولین جایزه بین‌المللی خود را در تئاتر <رجوامیلیا> دریافت نمود، اما بزرگ‌ترین شانس حرفه‌ای خود را زمانی پیدا کرد که در سال ۱۹۶۳ در شب اجرای اپرای <لا‌بوئم> که <جوزپه دی استفانو> در اجرای نقش رودولفو کسالت پیدا کرد و پاواروتی به‌جای وی روی صحنه جهت اجرا ظاهر شد. ‌
به گفته <هربرت برسلین> مدیر هنری در نیویورک، پاواروتی در خواندن نت موسیقی قوی نبود و دانش عمیقی از موسیقی نداشت.
در عین حال موسیقی را به زیبایی ارائه می‌کرد و صدای زیبایی داشت و در حالی که آنقدر جمله‌بندی‌ها در موسیقی را به زیباترین فرم ادا می‌کرد، قادر بود که قلب انسان را از کارکردن باز دارد. بالا‌خره در سال ۱۹۷۲ و در متروپولتین نیویورک به همراه <جووین سادرلند> و در اپرای <دونیزتی> قریب بر ۹ بار نت، ‌Do در اکتاوبالا‌ی وسعت صدای تنور را به قدری زیبا و قدرتمند اجرا نمود که ۱۷ بار مورد تشویق خاص تماشاگرانی که ایستاده به تشویق وی ادامه می‌دادند قرار گرفت. این نقطه‌ای بود که اوج هنری زندگی حرفه‌ای‌اش آغاز گردید. او در حالی که به دنیا می‌گفت دوست دارد به عنوان یک خواننده اپرا در یادها باقی بماند، ولی هیچ ممانعتی در اختلا‌ط صدای خود با موسیقی‌های دیگر همچون پاپ و جاز نداشت. ‌

این اختلا‌ط از <برزلین> شروع شد. جایی که به عنوان یک ستاره مورد تشویق قرار گرفت در راستای این موارد و در کنار ستاره‌های موسیقی پاپ چون <مایکل جسکون> گروه <استینگ> و <بونو> ظاهر شد. در دوره سال ۱۹۸۰، ایده ۳ تنور متولد گردید به‌گونه‌ای که ۳ تنور از بهترین تنورهای جهان را دور هم جمع نمود و به خوانندگی آریاهای مورد علا‌قه عموم و در مقابل توده‌های مردمی مبادرت می‌ورزید. در این گروه ۳ نفره، <پلا‌سیدو دومینگو> که دوست و رقیب همیشگی وی بود نیز شرکت داشت. <دومینگو> شخصیت حرفه‌ای بسیار متفاوتی نسبت به وی داشت. او علی‌رغم درجات بالا‌ در خوانندگی خود، پیانیست توانایی نیز بود و با ذکاوت و توانایی‌های خاص خود از عهده ایفای رل‌هایی در نقوش اپرایی بر می‌آمد که در این مقایسه بازیگری در صحنه، پاواروتی را محدودتر از پیش نمایانگر ساخت.

اما با این وجود، مشخص بود که پاواروتیمی‌توانست این جمع ۳ نفره را در اجرای موسیقی به هم بپیوندد و محوریت اصلی را دارا باشد. وی در اغلب اوقات به عنوان شخصیتی هنری مطرح است که توانست ترویج دانش و درک زیبایی در موسیقی اپرایی کلا‌×ممنوعه× را به حدی در عموم مردم گسترش دهد؛ به‌گونه‌ای که هیچکس بیش از وی قادر به انجام چنین عملی نبوده است. ‌

در عین حال اتفاقاتی که طی ۲۰ سال آخر زندگی‌اش رخ داد تا حدی باعث نزول شخصیت حرفه‌ای او شد. او به‌تدریج در یادگیری و تمرینات نقش‌های جدید، قصور ورزید و همراه با محدوده دانش وی در امر روخوانی نت‌های موسیقی، منجربه مشکلا‌تی شد که نمونه آن در سال ۱۹۸۸ و در سالن اپرای متروپولتین نیویورک روی داد. در آن اجرا، این امر منجربه گم‌کردن خط ملودیک آوازی گردید و پاواروتی سعی کرد که این امر واضح را در پوشش سرگیجه پنهان نماید و بدین صورت صحنه را ترک نمود در حالی‌که این موضوع منتقدان موسیقی را برانگیخت و اتهاماتی را از قبیل عدم آشنایی با خواندن نت را متوجه وی کرد. ‌

پاواروتی علا‌قه وافر به غذا و طعام داشت به طوری که درگیری همیشگی وی با اضافه وزن باعث بروز مشکلا‌ت حرکتی روی صحنه بود و در بعضی از موارد نیز باعث عدم حضورش برای اجرا در کنسرت‌هایش می‌گردید. این امر به حدی رسید که در یک مورد پس از ۲۶ بار عدم حضور و لغوکردن کنسرت‌هایش، کمپانی اپرای شیکاگو، وی را ممنوع الورود کرد. ‌
با تمامی این احوال، زیبایی و توانایی‌های هنری وی آنچنان بود که برای مثال در سال ۲۰۰۴ وقتی ۱۵ دقیقه متوالی با تشویق‌های مردم مواجه شد، تمامی منتقدین خود را به سکوت نشاند، نبوغ و توانایی وافرش در امر تلفظ و دراماتیزه‌کردن کلمات در موسیقی و پیوند هنری آن دو خود امری منحصر به فرد است. در حقیقت به جلو قرار دادن تن‌ها و شفافیت حروف بی‌صدا در راستای طبیعت زبان ایتالیایی است که کمک به نبوغ طبیعی این خواننده می‌کند و به همین دلیل است که شناخت صدای پاواروتی برای شنوندگان همیشه آشکار است و کمتر خواننده‌ای در عصر حاضر اینچنین بوده است. <ماریا کالا‌س>، <براین ترفل>، <دیتریخ فیشر> و <جوون سادرلند> در ردیف چنین افرادی قرار می‌گیرند و به همین جهت امتیاز آنها در دنیای خوانندگی آشکار می‌گردد. ‌

پاواروتی چندین سال از عمر خود را وقف مبارزه با سرطان پانکراس سپری کرد و در نهایت همین بیماری موجب مرگ او در ۶ سپتامبر ۲۰۰۷ و در سن ۷۱ سالگی گردید. وی با جدیت به فعالیت‌های خیریه می‌پرداخت و فعالیت‌های مستمر او در جمع‌آوری درآمدهایی برای همین امر در صلیب سرخ و از طریق برگزاری کنسرت‌هایی چه شخصی و چه با سایر هنرمندان، از تعهدات همیشگی و پایدار وی به شمار می‌آید.
پاواروتی انسان دوستی بود که تمامی استعدا‌د‌ها و توانایی‌های هنری خود را در جهت حمایت از امور خیریه و تراژدی‌های انسانی در سراسر دنیا به کار گرفت. ‌با مرگ وی، دنیا نه‌تنها یک خواننده منحصر به فرد تنور را با صدای زیبا و غیرقابل‌تقلید از دست داد، بلکه هنرمندی را از دست داد که سرشار از مهربانی و متانت بود. تنها یک لبخند وی قادر بود که همه حضار را در یک کنسرت موسیقی و یا استادیوم فوتبال به شعف آورد. بدینگونه تاریخ موسیقی اپرا، یاد لوچیانو پاواروتی را در مقام یک هنرمند ارزنده و یک انسان بشر دوست همیشه در یاد خود زنده نگاه خواهد داشت.​
 

رهایش

رمانیکی حامی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
615
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-04
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
612
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,094
امتیازها
383
محل سکونت
قلب دریا
وب سایت
romanik.ir

  • #6
پیتر ایلیچ چایکوفسکی :​


Bozorganemosighijahan-170.jpg

چه سعادتی بالاتر از این که سال ها و دهه ها و سده ها در اندوه و شادی میلیون ها انسان سهیم باشی و آن ها تو را محرم پنهان ترین رازهای مکنون قلب خویش بشمارند؟ چه سعادتی بالاتر از این که با موسیقی خود قلب و روح میلیون ها انسان را تسخیر کنی، از شادی و روشنی مالامال سازی، و به آن ها آرامش و بهجت ببخشی؟ این وظیفه ای بود که تاریخ هنر بر عهدهیتر ایلیچ چایکوفسکی گذاشته بود و این سعادتی شیرین بود که سرنوشت نصیب او کرده بود.

پیتر که او را در کودکی « پتیا» می نامیدند در سال ۱۸۴۰ میلادی در خانواده ای میان حال به دنیا آمد. پدرش « ایلیا پتروویچ» افسری نظامی و مهندش معدن بود و مردی با هوش و فرهنگی متوسط به شمار می رفت. او بسیار مهربان و ملایم و محترم بود و فرزندانش او را می پرستیدند. مادرش « الکساندرا» از خانواده فرانسویان مهاجری بود که در دوران انقلاب کبیر فرانسه به روسیه مهاجرت کرده بودند ، و زنی بالا بلند و خوش هیکل با چشمانی زیبا و درخشان بود. او زبان های آلمانی و فرانسه را به خوبی صحبت می کرد و با مهارت پیانو می نواخت و آوازی دلنشین داشت.

پیتر سه برادر و دو خواهر داشت و به خصوص به خواهرش « ساشا» ( الکساندرا» که فرزند پس از او بود و دو سال از او کوچکتر بود عشقی بی پایان داشت. در منزل بزرگ آن ها که همیشه در آن رفت و آمد بود و از میهمان پر و خالی می شد، دو ابزار موسیقی جلب توجه می کرد: یکی پیانو بزرگی بود که در گوشه سالن پذیرایی قرار داشت و پیتر کوچولو به شدت شیفته و مجذوب آن بود و عاشق بی قرار آن که پشتش بنشیند و آزادانه با کلاویه های آن بازی کند و تقلید نوازندگی بزرگتر ها را در آورد و به خیال خود نغمات موزون و دلنشینی از آن بیرون بیاورد. دیگری یک جعبه موزیک بود که دسته آن را می چرخاندند و آهنگ هایی که بر آن ضبط شده بود نواخته می شد.

جعبه موزیک آن ها نغمه هایی از موتسارت و روسینی و بلینی را پخش می کرد و از همین راه بود که پیوتر با موتسارت آشنا و عاشق او شد و از طریق همین عشق مجذوب و مفتون و مسحور موسیقی شد. عشق به موتسارت و موسیقی او که از دوران کودکی و با شنیدن نغمات موسیقی جعبه موزیک در جان پیتر کوچولو برافروخته شده بود تا پایان عمر در ذهن او شعله ور باقی ماند.
مادرش نخستین معلم موسیقی او بود و نواختن پیانو و آهنگ هایی را که بلد بود به او آموخت. خاطره این آموزش نخستین و معلم مهربانش هرگز از یاد او نرفت از درخشان ترین خاطره های دوران کودکی او به شمار می رفت. سال ها بعد؛ در نامه ای به مادر مهربانش نوشت: « چند روزی است که مرتب آهنگ هزاردستان را می نوازم، که مرا به یاد گذشته می اندازد، و اندوه وجودم را فرا می گیرد. به یاد می آورم که شما آن را می نواختید و من کنارتان روی زمین نشسته بودم و زانوی شما را در آغوش گرفته بودم و بی صدا اشک می ریختم و در حالی که بغض گلویم را گرفته بود، با هم شعر آن را به آواز می خواندیم، و هر دو صمیمانه به آن عشق می ورزیدیم.

در سال ۱۸۴۴ در حالی که پیتر تازه وارد پنج سالگی شده بود، دوشیزه فانی که دختر فرانسوی پراحساس و پر معلوماتی بود به عنوان معلمه برادر بزرگتر او « نیکلا» به خانه آن ها آمد و آموزش و پرورش «نیکلا» و «لیدیا»- دختر عموی پیتر- را بر عهده گرفت.
در نخستین روز ورود او پیتر ۴ ساله از دوشبزه فانی خواهش کرد که در کلاس های درس او شرکت کند و دوشیزه فانی هم خواهش او را پذیرفت و به زودی پیتر خردسال و شیرین، سوگلی او شد و او نیز به ملکه بزرگ و الهه قلب پیتر کوچولو و مالک روح و جان این کودک نابغه و حساس تبدیل شد. ۴ سالی که پیوتر نزد دوشیزه فانی آموزش دید در تحول و تکامل روحی او بسیار موثر بود و پیتر از دوشیزه فانی عشق به ادبیات، هنر و فرهنگ را آموخت. در ۶ سالگی به برکت آموزش های دوشیزه فانی می توانست به خوبی پیانو بنوازد و کتاب های ادبی بخواند و به زبان های فرانسه و آلمانی خوب و روان صحبت کند. فانی به خصوصیت های استثنایی پیتر پی برده بود و او را تحت پرورش و نظارت قرار داده بود.
پیتر بی نهایت ظریف و شکننده بود و دوشیزه فانی به او لقب «کوچولوی شکننده» داده بود. پیتر بسیار مهربان، با اراده، سخت کوش و مصمم بود. از دیگران تقلید نمی کرد و مبتکر و خلاق بود. گاهی تند و پرخاشجو می شد ولی خیلی زود آرام و ملایم می گشت. شادی اش به سرعت به اندوه و اشکش بشتاب به خنده تبدیل می شد.
موسیقی بر او اثری شگفت انگیز داشت. تا چشم دیگران را دور می دید و فرصتی پیدا می کرد، به سرعت و با شور و التهاب خود را به پیانو می رساند و سرشار از احساس، آهنگی می نواخت.اگر مانع او می شدند با انگشتانش روی هر چیز که دم دستش بود ضرب می گرفت. یک بار روی شیشه شکسته ای ضرب گرفت و دستش را با لبه تیز شیشه بد جوری برید و زخمی کرد. هنگامی که پیانو می زد، عصبی و ملتهب می شد.
شبی پس از نواختن پیانو سراسیمه و بی قرار به سوی اتاقش دوید. دوشیزه فانی که دورادور مراقبش بود دنبال او رفت و او را دید که در بستر نشسته و مثل سیلاب بهاری اشک می ریزد و هق هق می کند. او را در آغوش گرفت و در حالی که می بوسیدش و نوازشش می کرد، پرسید: « چی شده عزیزم؟ از چی ناراحتی؟»، پیتر هق هق کنان گفت: « موسیقی! موسیقی!» و سپس چند روزی از پیانو زدن خودداری می کرد و مرتب به دوشیزه فانی التماس می کرد: « نجاتم بدهید. از دست موسیقی نجاتم بدهید.» و به سر خود اشاره می کرد و می گفت: « اینجاست. راحتم نمی گذارد. التماس می کنم که نجاتم بدهید.»
پیتر کوچولوی ما از همان کودکی به ادبیات علاقمند بود و از هفت سالگی شعر های کوتاهی به زبان فرانسه می سرود و تصمیم داشت کتابی در باره ژاندارک- این شخصیت محبوب او در تمام عمر- بنویسد.پیتر از هشت سالگی و پس از رفتن دوشیزه فانی، به یک بحران عصبی شدید دچار شد و دست به کارهای عجیب و غریب زد.
بی دلیل اشک می ریخت. افسرده حال و بیمار بود. رنگ پریده و پژمرده می نمود، و به دوشیزه فانی نامه های عاشقانه می نوشت و او را « عزیز گم شده» خطاب می کرد. مادرش هم که در همان سال مجبور به سفری طولانی شده بود باعث شد که اندوه سنگینی دیگر بر اندوه عمیق پیتر افزوده شود. مادرش در نامه ای شکایت آمیز به دوشیزه فانی از پیوتر گله و شکایت می کرد و چنین می نوشت: « پتیا دیگر آن پتیای همیشگی نیست. دمدمی مزاج و بهانه گیر شده است. به هیچ چیز علاقه و دلبستگی نشان نمی دهد. من دیگر پتیا را درک نمیکنم. تنبل شده و هیچ کار مفیدی انجام نمی دهد. نمی دانم با او چه بکنم؟ گاه کارهایی می کند که اشکم را در می آورد. تقریباً همیشه اندوهگین و ملول است.
تنها وقتی غمش را فراموش می کند که روبروی پیانو نشسته، چیزی می نوازد. ظاهراً موسیقی بزرگ ترین مایه تسلا و تسکین روح رنجور اوست.» در این روزهای سخت و بحرانی که قلب او مجروح و در هم شکسته بود، موسیقی و کتاب تنها مرهم های قلب افسرده او بودند. خودش در این باره به دوشیزه فانی چنین نوشته است: « تنها چیزی که مرا سرگرم می کند کتاب خواندن است. تازگی« شب نشینی» از گوگول را دو بار خوانده ام، اما فعلاً چیزی برای خواندن ندارم و نمی دانم از کجا « تلماک» یا « نامه های خانم سوینه» را پیدا کنم؟» توجه به این نکته جالب است که در زمان نوشتن این نامه پیتر ما بیشتر از ده سال نداشته است!

پس از تولد برادران دو قلویش- مودست و آناتولی- حال روحی پیتر کم کم بهتر شد و این دو برادر- به خصوص مودست- تا آخر عمر بهترین دوست او و محرم پنهان ترین رازهای زندگی و روح او بودند. در دوازده سالگی او را در مدرسه حقوق ثبت نام کردند و به مدت دو سال پیتر نو جوان ما که در آستانه بلوغ بود، در این مدرسه تحصیل کرد و از دوری خانواده رنج برد و زجر کشید.
مهم ترین شادی این سال ها را مادرش به او هدیه داد و شبی او را به تماشای اپرای « یک زندگی برای تزار» ساخته « گلینکا»- پدر موسیقی ملی روی- برد. دیدین این اپرا اثر بسیار عمیق و شگفتی بر روح و ذهن تشنه موسیقی پیتر کوچولو گذاشت و شاید این شب را بتوانیم، شب پایان کودکی پیتر و آغاز نوجوانی او به شمار بیاوریم.
( این متن با استفاده از کتاب « زندگی پر اضطراب چایکوفسکی» نوشته « هربرت ولتسوک» ترجمه « دکتر محمد مجلسی» نوشته شده است.)​
 

رهایش

رمانیکی حامی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
615
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-04
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
612
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,094
امتیازها
383
محل سکونت
قلب دریا
وب سایت
romanik.ir

  • #7
انیو موریكونه
انیو موریكونه در ۱۰ نوامبر ۱۹۲۸ شهر رم ایتالیا به دنیا آمد، پدرش لوبیرا ریدولف و مادرش ماریو موریكونه. همسرش ماریا و دارای ۴ فرزند است ( سه دختر و یك پسر به نام آندره آ كه پدر را در ساخت موسیقی فیلم همراهی می‌كند).
بطور حتم انیو موریكونه یكی از مشهورترین و پركارترین سازندگان موسیقی فیلم در رادیو، تلوزیون و سینما است. شاید نتوان به درستی عنوان كرد ولی بیش از ۴۰۰ موسیقی فیلم در دهه‌های گذشته در كارنامه حرفه‌ای او ضبط شده‌است كه از همه سبك‌ها در آن دیده می‌شود از جمله سبك كلاسیك، جاز، راك، الكترونیك، آوانگارد و موسیقی محلی ایتالیا. اما عمده شهرت او بخاطر فیلم هایی با سبك وسترن اسپاگتی است.


موریكنه در سن ۱۲ سالگی به تحصیل موسیقی در دانشكده هنرهای زیبای سانتاسیسیلیای ایتالیا پرداخت از همان اوایل تحصیل تحت تأثیر معلم موسیقی خود بود و با حمایت او عضو گروه جاز دانشكده شد و به نواختن ترومپت پرداخت پس از فراغت از تحصیل در رادیوی محلی مشغول به كار شد از اوایل دهه ۱۹۶۰ بود كه به طور حرفه‌ای وارد بازار كار موسیقی شد و برای بعضی از فیلم‌های ایتالیایی موسیقی ساخت در نیمه همین دهه بود كه با ساخت موسیقی فیلم " به خاطر یك مشت دلار" (ساخته سرجیولئونه) توجه جهانی را به سوی خود جلب كرد.


انیو موریكونه برای كارگردان‌های بزرگ سینما مثل برایان دی پالما، پدروآلمادور، رومن پلانسكی، نیك نیكولز، اولیور استون و باری لیونسون موسیقی ساخته‌است. از جمله فیلم‌های مهمی كه موریكونه برای آنها موسیقی ساخته می‌توان به : به خاطر یك مشت دلار (۱۹۶۳)، خوب، بد، زشت(۱۹۶۵)، روزی روزگاری در غرب(۱۹۶۸)، علفزار (۱۹۷۹)، صبح بخیر بابل(۱۹۸۶)، هملت و آواهای ماه (۱۹۹۰)، باگزی (۱۹۹۱)، روی خط آتش (۱۹۹۳).


در تمامی موفقیت‌های گوناگون حرف‌های انیو موریكونه دو ویژگی برجسته دیده می‌شود اول این‌كه او سازنده بیش از ۴۰۰ موسیقی فیلم با بهترین كارگردان‌ها و نویسندگان است دوم این‌كه او هرگز برنده جایزه اسكار نشده است.


● مصاحبه سایت آمازون با موریكونه
حقیقتاً موسیقی فیلم "ماموریت" بسیار عالی است برای ساخت آن از چیزی الهام گرفتید و یا موسیقی ملی كشور خاصی در نظرتان بود؟
من به چیزهای زیادی فكر می كنم ، علامت‌های سوال زیادی در ذهنم وجود دارند كه همه آن‌ها را به موسیقی كه می‌سازم اضافه می‌كنم بعضی ها می‌گویند كه من یك آهنگ‌ساز حماسی، اسطوره‌ای و یا مذهبی هستم نمی‌دانم شاید این طور باشد. اما با این‌حال لحظاتی در كارهایم بوده كه از همه این‌ها عبور می‌كنم گاهی از همین مردم الهام می‌گیرم و گاهی از درون خودم. بهرحال هر كسی در حرفه و زندگی شخصی‌اش چیزهایی در درون خود دارد. من عاشق موسیقی قدیمی هستم و همیشه دوست دارم به آن دوران برگردم به دوران فراسكو بالدی، جان سبستیان باخ، داپالستینا، میستروپیترواسیِ من (معلم موسیقی موریكونه ) ایقور استراوینسكی، كارل هاینز ایستوك هاس و خیلی‌های دیگر. من نوشته‌های آنها را می‌خورم، می‌نوشم، و هضم می‌كنم آنها در تمام وجودم جریان می‌یابند و قسمتی از من می‌شوند قسمتی از گوشت و خون من. وقتی شروع می‌كنم به نوشتن یا ساختن قطعه‌ای چه كسی می‌تواند بگوید كه من تحت تأثیر كدام یك از آن‌ها هستم؟
از همه این‌ها گذشته نوع فیلمی كه برای آن موسیقی می‌سازم بیشترین كمك را به من می‌كند.


● از چه منبعی برای ساخت ملودی‌هایتان الهام می‌گیرید؟
اینكه شما بتوانید موسیقی بسازید كه برای مردم قابل فهم و درك باشد آسان نیست من الهام گرفتن را نوعی ایجاد تعادل معنی می‌كنم اگر كاری انجام دهم كه نه مبتذل و پیش پا افتاده باشد و نه بسیار متعالی كه نوعی تزكیه به حساب آید می‌شود گفت كه به یك تعادل مثبت رسیده‌ام.


● زبان موسیقی شما به نظر می‌رسد كه ثابت است یعنی یك مسیر یكنواخت را را طی می‌كند؟
شاید این‌طور باشد. همیشه سعی كرده‌ایم كه این‌طور باشد. همیشه دنبال چیزی بوده‌ام همیشه شنیده‌ام كه اگر تمام عمر در جستجوی چیزی باشید حتماً به آن خواهید رسید اما می‌دانیم كه گاهی به آن نمی‌رسیم.


● به كدام یك از كارهایتان علاقه بیشتری دارید؟
جواب این سوال خیلی مشكل است من بیش از ۴۰۰ بچه دارم و برای یك پدر انتخاب بین كودكانش كار دشواری است با این حال می‌توانم بگویم كه فیلم‌های خوب بسیاری در قبلم وجود دارند.


● با این خانواده بزرگ زمان زیادی لازم است كه نام همه آن‌ها را به خاطر بیاوری؟
درست، من سعی می‌كنم كه همه آن‌ها را بخاطر بسپارم اما بعضی ها را فراموش می‌كنم اما هرگز كارگردان‌های آنها را فراموش نمی‌كنم.


● از چه تصور غلطی در مورد كارتان رنج می‌برید؟
گفتنش سخت است، وقتی مردم مرا می‌بینند می‌گویند: " آه، شما وسترن اسپاگتی را برای سرجولئونه ساخته‌اید" آن‌ها فكر می‌كنند هر كجا هر كسی وسترنی را كار می‌كند من آن‌جا هستم آن‌ها فقط درباره ۸ درصد از كارهای من صحبت می‌كنند هر چند كه از بین این‌گونه فیلم‌ها هم من فیلم‌های خوبی داشته‌ام.
شما كارهای خوبی برای هالیوود انجام داده‌اید اما هنوز هم بنظر می‌رسد كه كاملاً با جریان آن موافق نیستید و آن‌چه را كه در آن‌جا می‌گذرد نمی‌پذیرید.
منظورتان را از نپذیرفتن درك نمی‌كنم اما اگر منظورتان این است كه چرا با هالیوود مخالم باید بگویم كه هالیوود هم مرا نمی‌پذیرد.
خیلی‌ها برای وارد شدن به هالیوود سراز پا نمی‌شناسند.
ممكنه، اما فكر نمی‌كنم كه كسی بخواهد روحش را به هالیوود بفروشد شاید عده‌ای باشند كه مادرشان را به هالیوود بفروشند اما روحشان را نه، اما من همیشه مستقل بوده‌ام همیشه هر فیلمی را كه دوست داشته‌ام را ساخته‌ام و از این بابت خیلی خوشحالم.
بدبختانه من بسیاری از آدم‌ها را در هالیوود می‌شناسم.
(می‌خندد) كدام یكی از آن‌ها آهنگ‌ساز است!!!؟


● سال نگار موریكونه
۱۹۶۰: اولین اجرا در اركستر سمفونیك سال اپرای فینسی شهر ونیز، آغاز فعالیت‌هایش در شوهای تلویزیونی ایتالیا.
۱۹۶۱: ماریا همسرش دومین فرزندش الكساندرا را به دنیا آورد. ساخت اولین موسیقی برای فیلم "فدرال" ساخته لوجیانوا سالاس.
۱۹۶۴: سومین فرزندش آندره‌آ متولد شد. آغاز همكاری با سرجیو لئونه و برنادر برتولوچی، پذیرفته شدن به عنوان اعضای ثابت RCA.
۱۹۶۵:دریافت جایزه "روبان نقره ای" برای فیلم " به خاطر یك مشت دلار"
۱۹۶۶: چهارمین فرزندش جیوانی متولد شد. آغاز همكاری با پیر پائولو پازولینی و جولیو پانتكو.
۱۹۶۷: در این سال از او دعوت شد تا به عنوان یكی از اعضای هیئت ژوری جشنواره بین المللی فیلم كن حضور یابد. همكاری با ماریو بولونینی.
۱۹۶۸: موریكونه در این سال از حجم كارهای متفرقه‌اش كم كرد و هر چه بیشتر روی موسیقی فیلم متمركز شد در همین سال بیش از ۲۰ موسیقی فیلم ساخت. همكاری با ایلیوپتری.
۱۹۶۹: دریافت جایزه "اسپلیتو سینما"، همكاری با جولیانومونتالدو.
۱۹۷۰:به عنوان معلم موسیقی مشغول تدریس در مدرسه موسیقی فرانسینونی شد ولی در ۱۹۷۲ آنجا را ترك كرد
۱۹۷۱: دریافت جایزه "روبان نقره‌ای " برای فیلم "ساكوو وانزتی"
۱۹۷۲: همكاری با مركز موسیقی الكترونیك رم و دریافت جایزه بین المللی فیلم (كورك) برای فیلم "لاكالیفا"
۱۹۷۹: دریافت جایزه آكادمی به خاطر فیلم " روزهایی از بهشت"
۱۹۸۱: دریافت جایزه یك عمر فعالیت‌های هنری به خاطر فیلم "ال پاراتو"
۱۹۸۵: دریافت جایزه روبان نقره‌ای برای فیلم " روزی روزگاری در آمریكا"
۱۹۸۶: نامزد جایزه اسكار، جایزه بافتا و جایزه گلدن گلاب برای فیلم " رسالت"
۱۹۸۸: دریافت جایزه گرامی برای فیلم " غیر قابل لمس" و نامزد دریافت جایزه اسكار
۱۹۸۹: انیو وارد گروه موسیقی گروه ۹۰۰ شد در همین سال انیو جایزه دوناتیلورا برای فیلم جایزه پارادیزو دریافت كرد.
۱۹۹۱: دریافت جایزه دوناتیلو برای فیلم " همه خوبند" ، دریافت دیپلم افتخار از دانشگاه گوتنبرگ.
۱۹۹۲: عضویت در هیئت داوری ۴۹ مین دوره فستیوال فیلم ونیز، دریافت نشان شوالیه فرهنگی توسط وزیر فرهنگ فرانسه.
۱۹۹۳: دریافت نشان شهروند افتخاری از شهر فیرمو، دریافت جایزه دوناتیلو و روبان نقره ای برای فیلم "Jonas che visse nella balena"
۱۹۹۴: مادر موریكونه در ۸۸ سالگی درگذشت، آندرا سومین فرزندش، تحصیلاتش را در موسیقی به پایان رساند. انیو به عنوان اولین غیرآمریكایی جایزه یك عمر فعالیت‌های هنری را برای موسیقی فیلم دریافت كرد.
۱۹۹۵: پسرش آندره آ دیپلم رهبری اركستر را در ایتالیا به دست آورد.
۱۹۹۶: عضویت در فرهنگستان سانتاسیسیلیا.
۱۹۹۷: دریافت جایزه پریموفلاینا به اتفاق وارن بیتی و ادریان لیانوز
۱۹۹۸: در ۷۰ سالگی جایزه یك عمر فعالیت هنری را از آكادمی دی سی شهر سیسیل دریافت كرد و در همین زمان كنسرت بزرگی را از فیلم‌های برگزیده ترین فیلم‌های جهان اجرا كرد.
۱۹۹۹: دریافت جایزه برتر فیلم برلین، او تنها كسی بود كه هنگام دریافت این جایزه همه حضار به پا ایستادند و او را تحسین كردند.
۲۰۰۱: نامزده جایزه اسكار برای فیلم مالنا
 

رهایش

رمانیکی حامی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
615
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-04
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
612
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,094
امتیازها
383
محل سکونت
قلب دریا
وب سایت
romanik.ir

  • #8
رابرت شومن:

Bozorganemosighijahan-172.jpg

درست ۱۵۰ سال از مرگ رابرت شومن می گذرد. از پایه گذاران و رواج دهندگان موسیقی رمانتیك در آلمان و اروپا. رابرت از هفت سالگی درس پیانو گرفت و در تلاش این بود كه از روی آثار باخ و دیگر استادان پیشین موسیقی، از چیره دست ترین پیانیست های زمان خود گردد. از آنجا كه پدرش در نوشتن رمان و ترجمه آثار كلاسیك انگلیسی دستی بلند داشت، فرزند را هم به نوشتن تشویق می كرد.
رابرت شعر می گفت و مقاله می نوشت، اما تمام وجودش همواره متوجه آموزش و آفرینش موسیقی بود. وقتی در ۱۶ سالگی پدر را از دست داد، مادرش با اینكه خود شمی قوی در موسیقی داشت، او را مجبور به خواندن درس های مدرسه و پس از آن تحصیل حقوق در دانشگاه لایپزیك كرد. به طوری كه خود او در خاطراتش نوشته، هرگز به كلاس های درس دانشگاه نرفت و همه وقتش را صرف ادبیات و موسیقی كرد.

لایپزیك در آن زمان دومین شهر بزرگ ایالت ساكسن آلمان بود. از سویی بنگاه های انتشاراتی بزرگی چون بروكهاس و ركلام و از سوی دیگر تالار بزرگ اركسترهای شهر، رابرت جوان را به سوی خود می كشاندند. در همین شهر بود كه او با شخصیتی روبه رو شد كه بزرگترین نقش را در زندگی اش بازی كرد. فریدریش ویك مربی و استاد موسیقی ای بود كه توانایی خود را در آموزش پیانو و آهنگسازی با بهترین نتیجه ها ثابت كرده بود. دختر استاد از كودكی از استعدادهای برجسته پیانو نوازی و آهنگسازی به شمار می رفت.

رابرت شومن پیش استاد رفت اما چون تا آن زمان به صورت حرفه ای نیاموخته و ننواخته بود، در آغاز كار استاد را ناامید ساخت. به جلسات درس مرتب نمی رفت و برای اجرای آثار پیشنهادی استاد و كارهای خود، شگردهای نامانوس پیشنهاد می كرد. ناراحتی وجدان در برابر مادر، او را بر آن داشت كه پس از یك سال اقامت در لایپزیك به مركز آلمان به شهر هایدلبرگ برود تا شاید تحصیل حقوق را در آنجا به جایی برساند.
اما در آنجا هم، شور و شوقش به موسیقی او را تنها به سوی استاد حقوقش تیبو كشانید كه پیوسته در خانه خود، كنسرت ترتیب می داد. همین استاد بود كه شومن را تشویق كرد به ایتالیا سفر كند. شومن در میلان با آثار روسینی آشنا شد اما به طور كلی، موسیقی آن سرزمین برایش آنقدرها جالب و جاذب نبود.

بیست ساله بود كه در سال ۱۸۳۰ عزمش را جزم كرد و به مادرش نامه نوشت كه می خواهد حقوق را كنار بگذارد و بهترین پیانونواز زمانه بشود. مادر با نگرانی از استادش فریدریش ویك خواست كه لااقل وظیفه آموزش فرزندش را به عهده بگیرد. این بود كه رابرت شومن به لایپزیك بازگشت و تا چندی در خانه ویك می زیست و می آموخت. اما چون در بعضی از انگشتانش ضعف حس می كرد، چیزی نظیر انگشتانه ساخت كه انگشتانش را در نواختن آثار تند و سخت، تقویت كند.

این انگشتانه ها، به جای كمك به رابرت شومن دست راستش را تا مدت ها از كار انداختند و هنرمند جوان دیگر هیچ گاه نتوانست به عنوان پیانیست عرض اندام كند. آیا این بدشانسی به قول آلمانی ها شانس در بدشانسی بود هرچه بود، شومن از آن پس یكسره به آفرینش آثار موسیقی و نوشتن نقد در این رشته پرداخت. زندگی در خانه استاد، او را با كلارا دختر ویك آشنا و آشناتر كرد. كلارا كه در آهنگسازی دست بلندی داشت، با بهترین پیانیست های آلمان آن زمان مانند نپوموك هماوردی می كرد.

آشنایی دو هنرمند با عشق و عشق آنها با وجود مخالفت صریح و خشن پدر كلارا به ازدواج این دو در سال ۱۸۴۰ انجامید. در این زمان رابرت شومن سی ساله و كلارا شومن ۲۱ساله بود. از آن پس، زندگی این دو به یكدیگر گره خورد. هرچند چنین نشد كه رابرت بسازد و كلارا بنوازد، بلكه هریك از نظر هنری راه خود را رفتند، ولی به اعتراف خود رابرت شومن پیوند آن دو باعث شد كه او بیشتر و بهتر بسازد و بیافریند.
۲۴سال بیشتر نداشت كه به همراهی استاد پیانواش ویك و چند هنرمند و نقاد دیگر، در برابر نشریه موسیقی كه در لایپزیك منتشر می شد، مجله ای بنیاد نهاد كه عنوانش را می شود با تازه های موسیقی ترجمه كرد. مطالب این مجله را اكثرا خودش می نوشت. نقدهای او راهگشای بسیاری از هنرمندان بعدی بود و از جمله اینكه بعدها هم او بود كه نابغه آهنگسازی یوهان برامس را به جهان هنر شناساند و توصیه كرد.

در زمینه آفرینش آثار موسیقی، شومن علاوه بر چهار سمفونی و آهنگ های مشهور و محبوبی كه بر روی سروده های شاعران سرشناسی چون فریدریش روكرت Rueckert و هاینریش هاینه ساخت، قطعه های فراوان و ارزنده ای دارد كه برای پیانو نوشت و تقریبا همه ماندگار و نزد اهل موسیقی شناخته شده اند.

در چیره دستی این هنرمند، همین بس كه یكی از آخرین آثارش با عنوان توكاتا یعنی ملموس، طوری ساخته شده كه نوازنده برای اجرای آن به انگشت وسط دست راست نیازی ندارد. این اثر، در عین اینكه از كیفیت بالایی برخوردار است، توسط خود رابرت شومن كه با دست راستش مشكل داشت، اغلب اجرا می شد. از آثار برجسته دیگر شومن قطعه های موسوم به صحنه های كودكانه است كه از دیدگاه یك كودك ۱۳ صحنه گوناگون مانند بازی، خواب و مشغولیات دیگر را با آهنگ ترسیم می كنند.

آثار او اغلب از شیوه های مكتب رمانتیسم پیروی می كنند یعنی كه بیشتر اندوه روان انسان را ترسیم می كنند. در دوره شومن بحث شدیدی میان موسیقیدانان درگرفته بود كه آیا یك اثر باید موسیقی مطلق یعنی هنر برای هنر باشد یا منظور و پیامی را دربرگیرد شومن خود از دسته دوم است و همیشه احساسات گوناگون انسان ها را با آهنگ های خود بیان می كند.
این هنرمند بزرگ، در تمام طول عمر كوتاه ۴۶ساله اش، با مشكلات روانی روبه رو بود. اغلب اوقات افسردگی به سراغش می آمد و او را از كار بازمی داشت. حتی سفر او در اواخر عمرش به شهر دوسلدورف در غرب آلمان و استقبال فراوان اهل هنر از او، نتوانست این دل نازك و روان بی تاب را تسلی دهد. كار به جایی رسید كه در سال ۱۸۵۴ او را برای همیشه به درمانگاه روانی بردند. دو سال بعد از این واقعه، رابرت شومن در ۲۹ ژوئیه ۱۸۵۶ در محله اندنیش در شهر بن یعنی همین جا كه هم اكنون صدای ما از آن پخش می شود، درگذشت​
 

رهایش

رمانیکی حامی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
615
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-04
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
612
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,094
امتیازها
383
محل سکونت
قلب دریا
وب سایت
romanik.ir

  • #9
یوهانس برامس:


Bozorganemosighijahan-171.jpg

در ۷ ماه مه ‌۱۸۳۳ در هامبورگ زاده شد. پدرش نوازنده‌ كونترباس و كرِ بادی یعنی همان هورن بود و هزینه‌ زندگی خود و خانواده‌اش را از راهِ نوازندگی در مجالسِ و مهمانی‌ها درمی‌آورد.

یوهان ۷ سال داشت كه آموزش پیانو را شروع كرد و ۱۶ سالی بیش نداشت كه اولین اثرِ هنری خود فانتزی برای یك والسِ مشهور را ساخت كه نمونه‌ استعداد سرشار او در جوانی است. برامس از همان آغاز كار، پیانو را با چیره دستیِ بی‌مانند می‌نواخت و بهترین آثارش را هم برای این ساز ساخته است. حتي گفته‌اند كه تا زمانِ درازی، برای ساخت و تنظیم كارهای اركستری‌اش از همكارانش كمك می‌گرفت. او در آغازِ آهنگسازی، آثارش را با نام‌های مستعار بیرون می‌داد و برای ردگم‌ كردن این آثار را با ارقامِ بالا شماره بندی می‌كرد.

از تشویق‌كنندگان او در كارهایش نمي‌توان از ادوارد رِمینی، ویلون‌نوازِ چیره‌دست مجار گذشت. این هنرمند همان كسی بود كه برامس را با موسیقیِ فولكلور مجارستان آشنا كرد. ثمره‌ این آشنایی مشهورترین و محبوبترین آثارِ برامس بود كه او از سنِ ۲۵ سالگی به ساختنشان هّمت گماشت: رقص‌های مجار. آهنگهای این قطعه‌های ۲۱ گانه چنان سرشناس شدند كه گرچه تنها از موسیقی بومی مجاری الهام گرفته شده بودند، بعدها به عنوان موسیقی فولكلور بارها و بارها در مجارستان اجرا شدند.

با آشنایی برامس با زوجِ هنرمند ساكنِ دوسلدورف یعنی خانواده‌ شومان، در تازه‌ای در زندگیِ هنری او گشوده شد. بیست سال بیشتر نداشت كه روبرت شومان در مجله‌ نقد موسیقی خود، مقاله‌ای درباره‌ او با عنوان راه‌های نو نوشت: «نیروی تازه‌ای به میدان آمده است. او كه گاهواره‌اش را خدایگانان جمال و جلال پاییده‌اند، نامش یوهان برامس است و از هامبورگ آمده. هرچند در سكوت و تاریكی به آفرینش دلگرم بوده، آموخته‌ آموزگاری بلندپایه است كه سخت‌ترین مراحلِ هنری را به وی آموخته است. به تازگی دوست و استاد بلندمرتبه‌ای مرا با او آشنا كرده است. حتي از چهره‌ او می‌توان دید كه او را رسالتی در كار است».

می‌توان گفت كه با تبلیغ‌های شومان، برامسِ بیست‌ساله یكشبه ره صد ساله را پیمود و در سراسرِ اروپا به شهرت رسید. این سرشناسی آنچنان تند و غیرِمترقبه بود كه برامس خود به هراس افتاد و چندین اثر خود كه سطح پايين می‌پنداشت‌ را به آتش سپرد.

یار و الهامبخش هنری برامس اما روبرت شومان نه، كه همسرش كلارا شومان بود. او كه ۱۴ سال از برامس بزرگتر بود و باوجود اداره‌ شش فرزند، در سراسرِ اروپای آن روز به عنوان پیانونوازِ نامداری شهرت داشت، كمك‌هاي زيادي به هنرمندِ جوان كرد.

هنگامی كه روبرت شومان بر اثرِ فشارهای روانی در آسایشگاهی در بن بستری شد، همكاري كلارا و برامس تنگتر و فشرده‌تر گردید. حاصلِ هنری این تماس‌ها،، اثرِ شماره‌ ۹ برامس است كه از مضمون‌های یكی از سمفونی‌های روبرت شومان گرفته شده و برای پیانو ساخته و تنظیم شده است.

اما با مرگ روبرت شومان در سالِ ۱۸۵۶، كلارا از هنرمندِ جوان فاصله می‌گیرد.با این همه برامس تا پایانِ عمرِ كلارا كه یك سال پیش از مرگِ خود او رخ داد، یار و همنشینِ كلارا شومان ماند.
یوهان برامس را پیروِ مكتب رومانتیسم می‌دانند. او هوادارِ موسیقی از گونه‌ هدفمند بود به این معنی كه آثارش همواره موضوع، حالت یا پدیده‌ای را در ذهنِ شنونده تداعی می‌كنند. برای نمونه در رقص‌های مجار، باید بتوان صحنه‌هایی از حالات روحیِ مردم این كشور را تداعی كرد. آنچه گاه توفیق این هنرمند را به تعویق می‌انداخت، پیچیدگی‌های تكنیك نواختنِ آثارِ او بود. قطعه‌هایش را گاه چنان مشكل می‌شد نواخت كه تنها خودِ او تمام و كمال از پسِ اجرای آنها برمی‌آمد. هرچند برامس به موسیقیِ كلاسیك وفادار بود، آثارش الهام بخش آهنگسازانِ مدرنی چون آرنولد شونبرگ گردید.



با مرگ کلارا در سال ۱۸۹۶ ضربه مهلکی بر برامس وارد آمد و از این به بعد بود که برامس هرچه بیشتر خود را در آستانه مرگ احساس می‌‌کرد. تحت تأثیر این احساس بود که برامس باوقارترین لیدهایش به نام چهار آواز جدی و پرلودهای کورال را برای ساز ارگ نوشت .
یوهان برامس جز آثارِ بسیاری كه برای پیانو ساخت، چهار سمفونی آفرید كه به نوبه‌ خود او را در ۲۰ سالِ آخرِ عمرش بر صدرِ آهنگسازانِ نیمه‌ دومِ سده‌ نوزدهم میلادی نشاند.

آخرین كارهای او قطعه‌هایی كم و بیش كلیسایی هستند كه او برای ارگ ساخته است. برامس كه در طول عمر با كلیسا و ارباب آن كاملاً بیگانه بود، یك سال پیش از مرگ، به موسیقیِ مذهبی روی آورد. او كه گرفتارِ سرطان لوزالمعده شده بود، در ۱۱ قطعه‌ برای اُرگِ كلیسا، به موضوعِ مرگ پرداخته است و آهنگهایش را بر سروده‌هایی ساخته كه این مضمون را دربر دارند.

یوهان برامس در روزِ سوم آوریل ۱۸۹۷ در ۶۳ سالگی درگذشت و در وین به خاك سپرده شد. برامس را از همان آغازِ كارش جانشین بتهوِون می‌خواندند ولی خود او بجای اینكه كاملاً به مكتبی وفادار بماند، دربرابر اصطلاحات موسیقیِ هدفمند و موسیقیِ مطلق كه همان هنر برای هنر باشد، كارش را زیر عنوان موسیقیِ همیشگی معرفی می‌كرد و منظورش پرهیز از بحث‌های داغِ موسیقیدانان همزمانش بود.


● مهم‌ترین آثار برامس
▪ موسیقی پیانویی: سه سونات، والس‌ها، رقصهای مجار، چهار بالاد، راپسودی‌ها، هفت فانتزی، سه اینترمتسو، واریاسیویی برروی تم‌های شومان، پاگانی نی و هندل.
موسیقی پیانویی برامس حاوی گرمی احساس، هارمونی غنی و قوی رمانتیک هاست ولی در بیانی کلاسیک.

▪ آثار مجلسی
▪ موسیقی آوازی: حدود ۲۶۰ لید و تعداد زیادی تنظیم آهنگهای محلی آلمانی، ازمهم‌ترین لیدهای برامس ((چهار آواز جدی))، ((رکویم آلمانی)) راپسودی برای صدای آلتور را می‌توان نام برد.
آثار ارکستری (سازگانی)
همان گونه که جریان موسیقی رمانتیک نیمه نخست سده نوزدهم در آثار واگنر به حد کمال خود رسید. هم‌زمان با آن جریان موسیقی رمانتیک –کلاسیک مندلسون و در اواخر شومان در آثار برامس به حد نهایی و کمال مطلوب انجامید. هر دو نابغه بزرگ قرن نوزدهم، واگنر و برامس از نظر سبک موسیقیایی دقیقاً در نقطه مقابل یکدیگر قرار داشتند و در موسیقی آنها به ندرت عوامل مشترکی یافت می‌شود . بدون شک برامس یکی از برجسته‌ترین آهنگسازان رمانتیک به شمار می‌آید و موسیقی‌پژوهان از سه ((ب)) در تاریخ، باخ، بتهوون و برامس به عنوان سه آهنگساز بزرگ نام برده‌اند. یکی از خصوصیات برجسته موسیقی رمانتیک گرایش به موسیقی فولکوریک است و برامس نیز یکی از آهنگسازانی است که به موسیقی فولکوریک آلمانی علاقه شدیدی داشت و در نتیجه بیشتر نغمه‌های سازی و آوازی او رنگ و بوی آهنگهای محلی را دارند .

برامس هرگز ازدواج نكرد. او در سال ۱۸۶۲ بطور دائم در وین اقامت نمود و كاملاَ تمركز بر آهنگسازی را شروع كرد. سرانجام برامس یك شهرت قوی را بنا نمود، و به زندگی خود بعنوان یك آهنگساز بزرگ نگریست. این ممكن است بالاخره به او اطمینان داده تا تكمیل كننده اولین سمفونی‌اش باشد. بنابراین از سه سمفونی دیگر برای ترقی پیروی كرد (۱۸۷۷، ۱۸۸۳، ۱۸۸۵). برامس سفرهای متعددی كرد، هم برای تجارت (تورهای كنسرت) و تفریح. او اغلب در فصل بهار ایتالیا را می‌دید. و معمولاَ بدنبال یك مكان روستایی خرم بود برای آهنگسازی در تابستان. در سال۱۸۹۰، برامس ۵۷ ساله تصمیم گرفت آهنگسازی نكند. به هر حال معلوم بود، كه نمی‌تواند از تصمیمش اطاعت كند. و در سالهای پیش از مرگش تعدادی از شاهكارهایش را تولید كرد، شامل دو سونات كلارینت اپوس ۱۲۰ (۱۸۹۴)، و چهار آواز مهم اپوس ۱۲۱ (۱۸۹۶). هنگام كامل كردن تصنیف اپوس ۱۲۱، برامس از مریضی سرطان از پا افتاد (منابع اختلاف داشتند آیا كبد بوده یا لوزالمعده). بتدریج وضعیت او بدتر شد و او در ۳ آوریل ۱۸۹۷ مرد. برامس در شهر زنترالفریدهف وین دفن شد.​
 

رهایش

رمانیکی حامی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
615
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-04
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
612
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,094
امتیازها
383
محل سکونت
قلب دریا
وب سایت
romanik.ir

  • #10
واگنر​


Bozorganemosighijahan-168.jpg

اگر موسیقی دان گمنام قرون وسطی که تنها هدفش ظاهرآ خدمت در راه خدا و تامین امر معاش بود و فقط بر حسب تصادف احساسات شخصی خود را در تصنیفاتش بیان می کرد را استثنا کنیم، واگنر در نقطه مقابل کلیه موسیقیدانهای دیگر ایستاد.
همه موسیقیدانها همانند همه مردم عادی احساسات داشتند اما تا پیش از واگنر اغلب قریب به اتفاق آنها مجبور بودند که احساس خود را در لفافه بیان کنند.
با ظهور ریچارد واگنر داعیه استقلال طلبی موسیقی دان، بعنوان هنرمند به مرحله نهایی رسید. در واقع باید گفت که با ظهور او، موسیقی دان بعنوان یک هنرمند، نه تنها آزادی اجتماعی بدست آورد بلکه تا پایه خدایان مورد ستایش قرار گرفت.

بتدریج که موسیقی از لحاظ فنی غنی تر شد، فرصت بیان احساسات شخصی هم افزایش پیدا کرد تا جایی که در زمان بتهوون بیان احساسات شخصی در موسیقی بقدری زیاد شد که امروزه یک محقق مجرب می تواند شرح احوال روحی آن مصنف بزرگ را از تغییراتی که در حالت موسیقی او طی زمان رخ داده است؛ استنباط کند.
خوشبختانه موقعی که نیروی آفرینش واگنر به اوج کمال رسید برای بیان تنگ حوصلگی و هیجانات روحی اش این فرصت و امکان از زمان بتهوون به نسبت افزایش آن از زمان اولاندو دی لاسو (Orlando di Lasso موسیقی دان اروپایی قرن شانزدهم اهل کشور بلژیک امروز) تا بتهوون بیشتر بود.

وجود واگنر در دوره قرون وسطی غیر قابل تصور است چون تنها کاری که می توانست انجام دهد این بود که از فشار روحی منفجر شود.
واگنر بقدری مجذوب نفس خود بود که نظیرش در هیچ دوره ای از ادوار تاریخ بشر یافت نمی شود، چون در هر نغمه ای از آهنگهایی که تصنیف می کرد قسمتی از تمایلات شدید خودخواهانه مادام العمر خود را نمودار می ساخت.

البته بدیهی است که ظهور و نمود اشخاصی مانند واگنر تنها هنگامی میسر است که یک سلسله از قید و بندهای اجتماعی از بین رفته باشد. واگنر نه فقط اصرار می روزید ثابت کند که تمام افراد بشر حتی پادشاهان از لحاظ اجتماعی با یکدیگر برابرند، بلکه گاه از این هم تجاورز می کرد و معتقد بود که خود او از کلیه افراد بشر برتر است. به عبارت دیگر در راه تامین حقوق و امتیازات خاصه نوابغ پافشاری می کرد.
در مقابل؛ تعبیر "حقوق و امتیازات خاص نوابغ" برای فردی همانند باخ کاملآ بی معنی بود و حتی هندل هم که در دنیای نسبتآ پر تجمل و فریبنده انگلستان سده هجدهم بسر می برد نیز فقط یک استنباط محدود و مختصر از آن داشت.

هایدن وضع اجتماعی خود را بعنوان نوکری در یک خاندان سلطنتی، بدون چون و چرا پذیرفته بود و تصور پیشوایی و پیش قدمی در عالم موسیقی مطلقآ به ذهنش خطور نمی کرد. تنها هنگامی که یک اتفاق مساعد موجب آزادی او شد تا حدی پر و بال پیدا کرد.
موتزارت واقعآ از ضعف و بی نیرویی از جهان رفت زیرا شخصیت خارق العاده و بی سابقه او با شرایط ارباب و رعیتی آن زمان وفق نمی کرد. لئوپولد (پدرش) افتخار می کرد که در خدمت شاهزاده ای بسر برد در حالی که حتی فکر آن هم پسرش (موتزارت) را از خشم به لرزه در می آورد؛ لیکن او نیرو و توان مقابله با این وضعیت را نداشت.
بتهوون این وضعیت را درهم شکست. البته نباید تصور کرد که اینکار را به تنهایی انجام داد. گذشت زمانه چنین تحولی را مناسب و مقتضی ساخته بود و عده بسیاری در مراحل و مشاغل مختلف در راه رهایی خود از این قید و بندها در کوشش و تلاش بودند، و هنگامی که سد شکسته شد، اقدام بعد فقط این نبود که خود مختاری موسیقیدان تضمین شود؛ بلکه لازم بود تا امر معاش او نیز تامین شود و هاله ای از نور چون اولیاء خداوند گراداگرد چهره اش بگذارند.

واگنر اعتقاد داشت که مرد بزرگی است و برای ابناء بشر پیامی دارد و دنیا آنقدر به وی مدیون است که باید امر معاشش را تامین کند. او برای اینکه جهانیان را به این حقایق آگاه سازد مدتی طولانی صرف کرد و این امر با خلق و خو و روحیه ای که داشت برای او بسیار خطرناک بود.
اما نکته جالب توجه در باره واگنر آن است که پس از اینکه با این افکار و عقاید خارق العاده شروع بکار کرد، درست با همان ارزشی که برای خود فرض می کرد، خود را به جهانیان تحمیل نمود و آنقدر زنده ماند تا ستایش در حد پرسش مردم را هم بخود ببیند.​
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
434

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین